یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, March 30, 2007
کار، کار انگليسی​هاست!
پناه بر خدا از اين انگليسی​های مکار! صدها سال بدون اجازه وارد مرزهای ملت شدند، کسی چيزی نگفت. لارنس عربستان را فرستادند تا مرزهای عثمانی را بر چيند، کسی چيزی نگفت...

اين جماعت تا زمانی که حق وتو دارند، هر کاری دل​شان می خواهد می​کنند، انگار نه انگار!

به هر حال، پس اين جيمز باند کجاست اين ۱۵ نفر را نجات دهد ما يک کمی حال کنيم؟ اصلا وجود جيمز باند نشان دهنده تجاوزگری انگليسی​ها است. البته منظور بدی نداشتم​ها!

Labels:

Thursday, March 29, 2007
Rita
Rita

روزنامه‌نگار برزیلی ساکن کانادا

Labels:

فریبا صحرایی
Fariba Sahraei

روزنامه​نگار ايراني، ساکن کانادا

Labels:

من عید دارم؟
راستش نه.

سال‌هاست ندارمش.

تنها چیزی که دارم خاطره‌ای است که دوستش دارم. الان دارم آهنگ بارون بارونه را گوش می‌دهم...احساس زیبایی که این آهنگ به من می‌دهد زیباتر از همه آن چیزهایی است که این روزها از عید نوروز در خبرها و وبلاگستان می خوانم.

نمی‌دانم خواننده‌اش کیست، مال آلبومی است که دوستی برایم فرستاده بود. ترکیب گیتار و کمانچه و صدای دلنشین یک خواننده زن.

امروز صبح که از سر کار بر می‌گشتم به رودخانه نگاه می‌کردم، کنار رودخانه غازهای وحشی چنان زیبا و آزاد در کنار هم بودند و شاد که می‌دانستم دارند نوروز را جشن می‌گیرند.

و من تنها روی پل از شادی‌شان شاد بودم.

همین

Labels:

ما به دنبال انرژی "سلح"آميز هسته ای هستيم يا "صلح"آميزش؟
الحمدلله، هر کسی نگاهی جز گفته​های رسمی دولت ايران را داشته باشد، می​شود مبلغ جنگ روانی و غيره.
چند سوال:
۱- آيا ما نيازمند انرژی هسته​ای هستيم؟
۲- آيا ما برای رسيدن به انرژی هسته​اي، همه زيرساخت​های علمی لازم را به طور موازی داريم؟
۳- هزينه سياست​های ما برای دستيابی به انرژی هسته​ای قابل قبول است؟
۴- چرا ماجرا را به سمت ناموسی شدن پيش می​بريم؟
۵- آيا ماجرای دفاع از حقوق هسته ای ايران با دفاع از آزاد شدن صنعت نفت از دست انگليسی​ها يکی است؟
۶- به دست آوردن توان توليد انرژی هسته ای در وضعيت بی​دفاع و تنهای بين​المللی که حتی تدريجا کشورهای غير متعهد هم به نفع ما رای نمی​دهند چه معنا و توجیهی دارد؟
۷- توجيه صلح آميز بودن خواست ما چه ارتباطی با مانورهای نظامی در منطقه دارد؟
۸- وقتی خواه ناخواه، بعد از ۲۰۰۲ سياست​های بخش بزرگی از غرب به سمت راه حل​های زورکی در قبال عراق، ايران و کره شمالی پیش رفته، روش حفاظت از منافع ملی ايجاد تنش است يا رفع آن؟
۹- آیا روش ایران در مذاکرات و گفگوها، توجیه کننده عملکرد صلح آمیز ماست یا منعکس کننده خواست اتلاف وقت برای دست​یابی به چیزی فراتر از انرژی صلح آمیز؟
۱۰- تبديل شدن به يک قدرت هسته ای در زمانی که مردم بر سرنوشت خود حاکم نيستند، خواست عموم مردم است يا نه؟
۱۱- آيا ادامه گفتگو بدون در نظر گرفتن منافع مردم امنيت شهروندان ايرانی در موقعيتی که از چند طرف در منگنه هستيم، عاقلانه است؟

پاسخ​های کلاغی:

۱- معلوم است که انرژی هسته​ای می​خواهيم! مگر تا چند وقت ديگر نفت خواهيم داشت؟ وابستگی به نيروگاه​های گازی و حرارتی چندان عاقلانه نيست! اگر انرژي هسته​ای بد بود، چرا در دوران شاه به ايران مجوزش را داده بودند؟
۲- معلوم است که نداريم! می​گوييد نه؟ برويد از دکتر رضا منصوری معاون سابق وزارت علوم بپرسيد! سر خودمان را شیره نمالیم! بخش عمده​ای از دانش ما وارداتی است و تدریجا چنان متکامل نشده​ایم و یا به ما الهام نشده است!
۳- اين جای سوال دارد؟
۴- ما عادت داريم برای جلو بردن هر چيزي، مقدس و ناموسی​اش کنيم. مشکل خانوادگی است!
۵- عمرا! ما با وابستگی شروع کرده​ایم، برای دفاع از موقعیت خودمان هم به روس​ها نیازمندیم و می دانیم که رفتن روس​ها هم مشکلی را حل نخواهد کرد!
۶- به پاسخ ۳ رجوع شود!
۷- من که اين چيزهای از ديپلم بالاتر سرم نمی​شود!
۸- از آقای لاريجانی بپرسيد که می​گفت قبلی​ها مرواريد داده​اند و آب​نبات گرفته​اند.
۹- به ۶ و ۳ رجوع شود!
۱۰- مرض داری همچين سوالی می​پرسی؟
۱۱- اصولا عرفان و عقل با همديگر همخوانی ندارند!

Labels:

توانا بود هر که دانا بود!
الان در وبلاگ ندا دهقاني، کارنامه رضا پهلوی را ديدم! جان من دقت کنيد! اسم مدرسه رضا پهلوی بوده و معلم​ها هم لابد مثل هاپو از ساواک می​ترسيده​اند، ولی به او معدل بيست نداده​اند! نمره انضباطش هم ۱۸ است! به عبارت بهتر، يک زمانی، شان آموزش و پرورش بالاتر از چيزی بوده که در بسياری از مدارس ديده​ايم.

يادش بخير، من دو سال در يکی از مدارس راهنمايی غير انتفاعی درس می​دادم. همين ۱۰ روز پيش در يک مهمانی يکی از بچه​های مدرسه اسوه يوسف​آباد را ديدم! الان برای خودش مردی شده و در آمريکا مشغول کار است. همينکه اسمش يادم آمد معجزه بود! قيافه همان، منتهی کم مو-تر!


برایم گفت که در مدرسه راهنمایی غیر انتفاعی مذکور، چگونه نمرات را به دلایل مختلی کم و زیاد می​کردند! از رقابت در مناطق آموزش و پرورش گرفته تا ...
به هر حال نکته باحالی بود!

Labels:

همکاران قدرت در رسانه​ها
الف: بندگان قدرت

يکی از اصول روزنامه​نگاري، حتی برای خدمت به کشور، عدم همکاری با قدرت است. روزنامه​نگار ناظر قدرت است، نه بنده جيره و بی مواجب، و در مواقعی بنده باجيره و مواجب آن. چندی پيش يکی از استادان​مان مثالی آورد از سردبيری که سال​ها همکار پليس فدرال بوده است و حتی خدمات بسياری به کشور کرده، ولی به مجردی که معلوم شد همکار قدرت بوده، از دايره رفقای مطبوعاتی حذفش کردند.

همکاری گاه می​تواند در نوشتن متناسب با ديدگاه مقام​های امنيتی شکل گيرد يا در پست​ترين حد، يعنی خبرچينی و فراهم کردن فضا برای پرونده سازی متبلور شود.

همکاران دستگاه​های اطلاعاتی در دنیا، یا می​دانند همکار هستند یا نمی​دانند، و در مواردی خودشان را به نادانی می​زنند. کافی است سه بار بازجویی شده باشید و یادداشت​های بعضی از کسانی که احتمالا محرم راز شما هم بوده​اند را جلوی​تان گذاشته باشند. از راحتی دوستان در نحوه نگارش و خط نخورده بودن و نظم فکری می​توانید اندکی فرق بین نوشتن اجباری و غیر اجباری را متوجه شوید. بعضی وقت​ها می​فهمید که انگار معلم برای شاگرد دیکته​ای گفته و طرف می​خواسته به نهوی از نوشتن زورکی امتناع کند، آنقدر غلط توی املایش دارد که باور نکردنی است!

اگر کسی به زور مجبور به تک​نویسی علیه کسی شود، قابل درک است، بسیاری از همکارانت بعدها برایت می​گویند که چه چیزی علیه تو نوشته​اند و احتمالا به آن​ها دیکته شده، و تصادفا در اکثر موارد به نکات مشابهی پی می​بری. ولی اختیاری کار کردن برای کسب منافع بیشتر واقعا جای سوال دارد. به عنوان مثال اگر از چند نفر از دوستان​تان یک سوال مشترک در باره شما پرسیده باشند، می​توانید ساختار پرونده و اتهام​هایی که بعدها با آنها روبرو خواهید شد را حدس بزنید.

به طور کلي، کسانی که به خاطر منافع شخصي، انتقام، طمع و هر چیز دیگری اقدام به پرونده​سازی يا کمک به دستگاه​های امنيتی هر کشوری می کنند، نه می​توانند روزنامه​نگار بمانند و نه ادعايی در اين باب داشته باشند. خواه ناخواه اين امر با نقد ديدگاه و آثار روزنامه​نگاران ديگر فرق می کند. نقد اگر فاقد "قضاوت" و "حکم راندن" و "برچسب زدن" باشد، طبيعتا با حمله شخصی و انتقامی متفاوت است. متاسفانه در مکتب روزنامه​نگاری ايراني، فراموش می​کنيم که در جايگاه قضاوت ننشسته​ايم و دادستان نيستيم. ستاندن داد مردم از قدرت وظيفه ماست، اگر به اصل "وفاداری به شهروندان" وفادار باشيم.

ب: همکاران بخشی از قدرت

در سال​های قبل از ۷۷-۷۹، بسیاری از نوشته​های جستجوگرانه در امور امنیتی، توانست نگاه جدیدی در خوانندگان ایجاد کند که ساختار امنیتی چگونه عمل کرده است، ولی وقتی ارتباطات امنیتی بخش​های دیگر را با نویسندگان بررسی می​کنی، می​بینی یک جای کار ایراد داشته. ما معمولا یک طرف داستان را می​شنویم و می​خوانیم، ولی نمی​دانیم عملکرد طرف دیگر چگونه بوده است؟ آیا می​دانیم "خوب​"های این طرفی در سال​های قبل از کنار گذاشته شدن از دستگاه امنیتی چگونه عمل کرده​اند؟ آیا نسبت به نویسندگان، هنرمندان و فعالان سیاسی رفتاری در خور داشته​اند یا نه؟ به عنوان مثال نویسنده​ای در یادداشتی در یکی از روزنامه​های دوم خردادی، اشاره​ای کرده بود به رفتار خشن رئیس حراست وزارت ارشاد دوران خاتمی با "غیر خودی​ها". این رئیس حراست "خشن" در سال​های بعد از دوم خرداد جزو اصلاح طلبان بود و کارفرمای چند پروژه مطبوعاتی و اقتصادی و در عین حال معاون یکی از وزرای اقتصادی.

یکی از سوالاتی که قصد داشتم از اکبر گنجی بپرسم که خوشبختانه به موقع از دسترس خارج شد، این بود که می​دانسته رفتار جماعت اطلاعاتی که بعدها دوم خردادی شده اند در سال های مدیریت​شان چگونه بوده است؟ آیا قصد داشته در ادامه نوشته​های افشاگرانه​اش به آنها نیز بپردازد و فضا را بگشاید، اگر چنین می​کرد آیا دیگر جایی در صبح امروز داشت؟ به هر حال می​توان کار گنجی را هم از این دریچه بررسی کرد که افشا​گری​های موثر او بعد از قتل​های زنجیره​ای تاثیر زیادی در تغییر روش بعضی​ها داشته، ولی آیا کار او در جهت منافع بخشی از قدرت قابل تفسیر نیست؟ به عبارتی بعضی نوشته​های او و گزارش​های صبح امروز فضا را برای یک گروه بازتر نکرد تا گروه دیگر و یا حتی آدم​های خنثی را پس بزند؟ نقش یک آدم قدرتمند امنیتی سابق مثل حجاریان و اقمارش در این میان چه بوده؟ می​توان سوال کرد، ولی این ما نیستیم که باید حکم برانیم.

ج: همکاران دستگاه​های امنیتی در دیگر کشورها

الان دارم روی گزارشی رادیویی کار می کنم که بحث اصلی​اش خطای روزنامه​نگاران کانادایی در همکاری با دستگاه​های امنیتی این کشور بوده است و مشکلاتی که برای بعضی شهروندان با استفاده از منابع "بی​نام و مطلع" ایجاد کرده​اند. شاید آنها خیال می کردند دارند اطلاعات را از آدم "خوب"ها می​گیرند، ولی بعدها معلوم شده مسیر این گرفتن اطلاعات به چه منظوری بوده است.
گزارش دیگری که بعدها روی آن کار خواهم کرد، البته برای رسانه​های کانادایی، نحوه همکاری گروه اندکی از روزنامه​نگاران جهان سومی با دستگاه​های امنیتی و منافع و مضٌار آن است. چند نفر از دوستان آفریقایی​ام که در سال​هایی تحت فشار بوده​اند اطلاعات جالبی در این باب دارند. گرفتن دانسته​های چینی​ها خیلی سخت است و اکثرا نمی​خواهند نامی از آنها برده شود، ولی شاید تمرکز روی خاور میانه و آفریقا فعلا بد نباشد!

الان ۵۰ سال از ماجرای "مک​کارتی" می​گذرد، و معلوم شده بعضی از جماعت اهل فرهنگ چگونه تحت فشار یا با اختیار به اف​بی​آی کمک کرده اند. در موارد مختلف مشخص شده گرفتن اطلاعات پشت پرده توسط روزنامه​نگاران، در جهت منافع قدرت یا خودشان بوده یا دفاع از حقوق مردم در برابر قدرت؟

الان روزنامه​نگاری مثل باب وودوارد که باوجود ارتباط زیادش با محافل واشنگتن، توانست با حمایت سردبیرش و همکاری مثل برنستین، پایه​های قدرت نیکسون را بلرزاند سربلند است و خبرنگاری مثل جودیت میلر نیویورک تایمز با اطلاعات نا سنجیده​ای که از جماعت وابسته به کاخ سفید گرفت، و اطلاعاتش کاملا در خدمت بوش قدرت بود، سرافکنده. همینطور جولیت اونیل روزنامه آتاوا سیتیزن که نوشته​هایش بر اساس اطلاعات و مدارک ناقص و هدف​دار آر-سی-ام-پی بود تا ماهر عرار را از هستی ساقط کند.

Labels:

Monday, March 26, 2007
کلاغستون امروز
وقايع سال گذشته-۳

...کاخ سفید از اکبر گنجی برای گفتگو دعوت کرد. وی که به هیچ سر سازگارایی، ببخشید، سازگاری با آمریکا را ندارد، دعوت کاخ سفید را رد کرد...

Labels:

Fairness
تفاوث کلی روزنامه‌نگاری با آنچه شهروند روزنامه‌نگاری خوانده شده گاهی در اعتدال و عدم اعتدال معنا می‌یابند. اصولا یک ستون‌نویس که نظرش را در روزنامه‌ای می آورد، قصدش آگاهی دادن است، نه سرکوب طرف مقابل با استفاده از نوشته‌اش.

امروز استاد بحث را روی ستون‌نویسان متمرکز کرده، و نکته جالب هم نگاه به اصول ۹گانه روزنامه‌نگاری است که معمولا وبلاگ‌نویسان به آن پایبند نیستند و مسوولیتی بابت کارهای خود نمی‌پذیرند.

مساله اصلی در روزنامه‌نگاری امروز این است که وقتی برای منافع شخصی یا جناحی می‌نویسید، خواه ناخواه به سمت حذف طرف مقابل می‌روید، در صورتی که مستقل باشید، نگاه مستقل شما هر چند به دیدگاه غالب سیاسی روزنامه هم نزدیک باشد، ولی فراموش نمی‌کنید که اعتدال شاخصه اصلی کار شماست.

روزنامه‌نگار در صورت بروز اشتباه و غلط در نوشته‌اش، مجبور خواهد بود اسنادش را نشان دهد و ادعایش را ثابت کند. به همین دلیل وقتی حتی یک روزنامه‌نگار در وبلاگ شخصی‌اش می‌نویسد، گاه ممکن است از اصول دور شود، به همین دلیل شاید باید گفته‌های وبلاگی در ظرف خود سنجید و معیار قرار نداد.

رسانه رسمی فرقش با وبلاگ در مسوولیتش است. به همین دلیل، کسی که در چارچوب رسانه جمعی نمی‌تواند کار کند، در ذهن ناقص من به عنوان روزنامه‌نگار قابل اعتماد نیست و ادعاهایش را باید چند بار بررسی کرد، و جالب است که بعضی از وبلاگ‌نویسان غير ژورناليست که بارها و بارها ادعاهای دروغ و یک طرفه و جعلی منتشر کرده‌اند، با وجود از دست دادن درصد زیادی از خوانندگان خود، روش خود را اصلاح نکرده‌اند.

اثبات مستند بودن برای یک روزنامه بسیار مهم است بارها و بارها خبرنگاران و یادداشت‌نویسان روزنامه‌ها به دلیل انعکاس اتفاق‌هایی که هیچگاه نیافتاده موقتا یا دائما از کار بیکار شده‌اند. البته یک وبلاگ‌نویس غير ژورناليست از این بابت خیلاش راحت است که فقط خودش می‌تواند از وبلاگ نویسی بیکار شود، البته اگر وجدان لازم را دارا باشد.

برای من جالب بود که بیاموزم وبلاگ‌نویس باشم یا روزنامه‌نگار؟ ترجیح می‌دهم روزنامه‌نگار باشم! اگر هم تاکنون روشم خطا بوده، هم بايد جبران مافات کنم و هم مسير بهتری را انتخاب!

Labels:

از کجا دانلود می​کنند؟
من هم نمی​دانستم، تا وقتی اين رفقای شفيق گفتند سيستمی هست به نام يو-تورنت، مشترکين از شير مرغ تا موی يول براينر کچل را آنجا دارند و در اختيار الباقی می​گذارند.

جماعت می​روند آنجا، نرم افزارش را دانلود می​کنند، و بعد از طريق سايت​های جستجوی ويژه، فيلم، نرم افزار، عکس، موزيک، دايره المعارف و غيره را دانلود می کنند.

با سيستم گازوئيلی ايران، دانلود کرد اين چيزها بسيار سخت است، مگر اينکه خط دی​اس​ال داشته باشيد.


به هر حال دو سه نفر پرسیده بودند، گفتم بگویم جماعت اینجا چه می​کنند.

Labels:

درس​های کلاس مصاحبه
خيال می​کنيد خيلی وارد هستيد؟ سوال راحت به ذهن​تان رسيد طرف جواب می​دهد؟

استاد ما هفته پيش نمونه​های بسياری از تلويزيون و راديو​های دنيا از جمله سی​بی​سی کانادا را مثال زد که خبرنگارانش دوزار مصاحبه کردن بلد نيستند!

جالب اينجاست که وقتی از شما سوال​هايی می​کنند که پاسخ آری يا نه است، انتظار هم دارند که جوابی طولانی به ايشان بدهيد!

ديدم راست می گويد، حد اقل در دو سه تا تجربه​ای که با خبرنگاران کانادايی داشته​ام، گمانم بهترين​شان از اين منظر خبرنگار تلويزيون کبک بود که فرانسوی زبان است، نه سی​بی​سي، نه تی​وی​او و نه "آی​چنل".

و اما مساله ساده شده! سوال​هايتان را روی چگونه، چرا، چه وقت، کجا، چه کسي، چه چيزی تنظيم کنيد!

the five W's and an H

who-what-why-when-where-how

به همين راحتی. بسياری از سياست​مداران می​دانند چگونه از سر سوال​های ديگر خلاص شوند چون از کمک خبرنگاران سابق به عنوان مساور بهره می​گيرند!

نکته باحال​تر اينکه بعضی از خبرنگاران متخصص مچ​گيری از خبرنگارانی هستند که از اين اصل پيروی نمی​کنند! مثلا شايد ندانيد که لری کينگ و مايک والاس که غول​هايی هستند، از نظر فنی بسيار خطاکار محسوب می​شوند!

در کانادا هم شاید وقتی کسی عضو رسانه ملی می​شود، يادش می​رود که اصول با ارتقا او تغيير نمی​کند! استاد ما مامورمان کرده تعداد خطاهای حرفه ای جماعت سی​بی​سی و غیره را بگیریم. واویلا!

خدا به دادمان برسد!

Labels:

Sunday, March 25, 2007
کلاغستون
وقایع سال گذشته-۲

جنبش کارگری، جهانبگلو، جام جهانی...بابا چرا همه خبرهای مهم فصل بهار با "ج" شروع می‌شود؟

Labels:

Saturday, March 24, 2007
زنده شدن خاطرات خشک​شويی
امشب رفتم و کلی لباس شستم، بعد آمدم شروع کنم اطو کردن شلوارها و پيراهن​ها که خنده​ام گرفت!

ياد بسته​بندی لباس​ مردم و رسيدن به کار مشتری​های خشک​شويی افتادم. عجب روزگاری بود!

به هر حال فهميدم که در اين يک کار استعداد زيادی ندارم! وای به وقتی که می​خواهی شلوار مخمل کبريتی را اطو کنی ...حالا خوشبختانه بخشی از زحمت تو را خشک کن کم می​کند، ولی به هر حال با شلوارهای پرچين و چروک چه خواهی کرد؟

حالا هم نشسته​ام و دارم نرم​افزار دانلود می​کنم! ماشالله سرعت "يو-تورنت"! فتوشاپ با سرعت ۱۷۱ کيلو بايت بر ثانيه! چشم نزنيد حالا!!

می خواهم اگر فرصت شد چند تا نرم افزار درست و حسابی بريزم روی اين يکی دستگاه شايد با ما رفيق شد!

سردرد لعنتی هم امان مبارک ما را همچنان بریده...اگر الان هم نزنم توی سر خودم و بخوابم، دیگر خوابم نمی​برد! فعلا با اجازه!

Labels:

یک سوال
الان داشتم از طریق یکی دو وبلاگ، عکس حای خاوران و حضور ناصر زرافشان را ورانداز می‌کردم، یادم آمد این سوال را نکرده بودم. کسی می‌داند سید محمد خاتمی و جبهه مشارکت و الباقی مدافعان جبهه دموکراسی خواهی تا کنون در باره "خاوران" نظری داده باشند؟

اگر چیزی خوانده‌اید لطفا لینکش را برای من هم بفرستید.

Labels:

تصمیم انقلابی
چون بنا به تحلیل انقلابی خودم، احمدی‌نژاد فرق چندانی با جورج بوش ندارد، می‌خواهم به تعداد کاریکاتورهایی که از محمود عزیز می‌کشم، از جورج بوش هم بکشم.

در ضمن نرفتن احمدی‌نژاد به سازمان ملل می‌تواند نتیجه فشارهای داخلی باشد! گفته‌اند که بابا می‌روی آنجا ممکن است کار را خراب‌تر کنی! تو که تصمیم گیرنده اصلی نیستی، ولی هزینه‌ها را بالا می‌بری!

به هرحال، از ما گفتن!

Labels:

خیک‌آهنگ به دوچرخه‌سواری می‌رود و جانش هم در می‌رود
جای شما خالی، دیرو ز از ولایت اوکویل تا نزدیکی‌های همیلتون رفتم. نمی‌دانم چند کیلومتر می‌شود ولی وقتی رسیدم خانه، جان مبارکم فتیله‌پیچ شد.

مرده‌شوی ترازوی دیجیتال را هم بردند!

از بس خسته بودم، هوس کردم در بی تلویزیونی، یک سریال را آنلاین تماشا کنم. سریال مسجد کوچک در منطقه مرکزی کانادا. مردم از خنده!

بعد از بیهوشی بیدار شدم مثل جغد! آخر من هم مثل دراکولا شب‌ها بیدارم و خوابیدن در شب کار خیلی سختی است، ولی جان شما الان می‌روم چشمان مبارکم را می‌بندم بلکه فرجی شد.

نکته بامزه مسیر دیروز، مشاهده پیرمردها و پیرزن‌هایی بود که از همین چند در جه گرم شدن سود استفاده کرده بودند برای پیاده روی و دوچرخه سواری. و عادت خوب جماعت در پیش‌سلام شدن و احترام به فرد هم مسیر یا یا آنکه از روبرو می‌آید خیلی باحال است.

یادم آمد چرا پدرم صبح‌ها که پیاده روی می‌کند به هر کسی از از روبرو می‌آید سلام می‌کند! ای پدر آمریکازده!

ولی خدائی‌اش دیروز یاد آن وقتی افتادم که رفتم روی ترازو و شده بودم ۱۱۳ کیلو! بترکی هی! گمانم پاییز ۸۱ بود! و پاییز ۸۲ در کانادا رسیدم به ۹۳ کیلو! مجبور شدم بعضی از شلوارهایی که از ایران آورده بودم را دور بیاندازم!

این استعداد چاقی بعد از ۲۳ سالگی در من شکوفا شد و رفتن به روزنامه همشهری در ۲۴ سالگی، ترکاندش! چرا؟ این رستوران همشهری شب‌ها ما را پروزار می‌کرد!روزی که به همشهری رفتم، ۷۳ کیلو بودم! باز هم "۳" داشت! و روزی که خارج شدم، ۹۷ کیلو!!! البته از سال ۷۲ تا ۷۷...

یادش بخیر، وقتی در روزنامه زن هم هوس کردم از یک رژیم لاغری پیروی کنم، سریع رسیدم به ۹۰، ولی زهر مار بود آن رژیم با اسفناج نمک زده‌اش! اه اه اه!

قبل از ازدواج هم پدرم تهدید کرد اگر به وزن روز عقدم که ۸۷ کیلو بود نرسم، نمی‌آید از شیراز! من هماز ۹۷ باید خودم را می‌رساندم به ۸۷! ورزش، نخوردن، جز جیگر زدن...واویلا! آخر سر کارت‌های عروسی را با دوچرخه این‌طرف و آن طرف می‌بردم! خدا همسر دوست خوبمان، آقای رهبر را بیامرزاد. محمد درویش خوب می‌داند چه می‌گویم. از چیذر رفته بودم تا نزدیکی‌های ولنجک و از آنجا رفتم تا خانه آقای رهبر که در ازگل است. کارت را دادم خانم رهبر و یکی دو جای دیگر هم رفتم.

رسیدم خانه، دیدم ۸۹ کیلو شده‌ام و فقط چند روز وقت دارم. آن روزها داشتم برای برنامه قاصدک شبکه ۳ کار می‌کردم. راستش اینقدر خوراکی به آدم می‌دادند که نگو، و من هم باید هم کار می‌کردم، هم می‌خوردم و هم نگران هزینه عروسی می‌بودم و هم نگران وزنم! در ضمن هم کاریکاتور مهمان برنامه را می‌کشیدم و ...

بالاخره روزی که رفتم فرودگاه دنبال پدرم، ۸۶ کیلو بودم، ولی بعد از عروسی، مرده شوی این شکم بی‌هنر پیچ پیچ را هم بردند! گمان دو هفته بعدش در وزارت کشاورزی با عیسی کلانتری جلسه‌ای داشتیم، با بدبختی شلوارم پایم رفت! همان کت و شلوار عروسی را هم پوشیده بودم.

الان هم با قلبی مطمئنه و شکمی برآمده دراز کشیده‌ام و به ریش خودم می‌خندم! در ضمن زدن سیبیل هم خیلی حال داد! چند تا از علیا مخدره‌های فرنگی نظر دادند که خوب است. البته که حق با اکثریت هم می‌تواند باشد!

در ضمن روی داستانی که گفتم می‌خواهم کار کنم و خبرنگار تورنتوستار را برایش دیده بودم هم دارم کار می‌کنم ولی مثل خر در گل فرو رفته‌ام!

Labels:

آخ از این سردرد
دیشب را به خاطر سردرد مرخصی گرفته بودم. شب قبلش یک خبر ۸۰ صفحه‌ای دستم بود که نمونه خوانی‌اش کار حضرت فیل بود. اینکه جدول‌ها راست و درست و پی در پی آمده باشند و عرض جدول بعد از چند بار اصلاح ناخواسته تغییر نکند و اشتباهی یک فاصله نیانداخته باشی در جایی از جدول...

بعد از ۶ ساعت دیگر جانم در رفته بود.

دیشب هم طبق عادت خوابم نمی‌برد و فقط سعی کردم کار کنم. گرفتم کامپیوترم را که چند ماه بود از کار افتاده بود و کمال به دادش رسیده را راه بیاندازم، که دیدم لعنتی از من پسورد و شماره کلید می‌خواهد...حالا کمال را از کجا گیر بیاورم؟

بالاخره پیدایش کردم و به دادم رسید.

حالا بدبختی جدید اینکه کارت صدایش راه نیافتاده و نمی‌توانم تا راه افتادن کارت صدا کارهای رادیو را روی آن انجام دهم.

الان هم جناب "خیک"آهنگ از خواب ناز بیدار شده و یادش رفته دیشب چقدر به آنها که ورزش نمی‌کنند فحش داده!

Labels:

تکمله جناب خيکی
آهان يادم رفت بگم، قد ما که هنوز چندان هم خميده نشده همون ۶ فوت سابقه! به عبارتی اگه قديم می​گفتن حداکثر وزن بايد قد منهای ۱۰۰ باشه، رسما ۲۰ کيلو گند زدم! با اين دست و پای لاق هم وقتی وزن زياد مي​شه، می​شم عين يک گيلاس با چهار تا چوب کبريت متصل!

Labels:

Thursday, March 22, 2007
نيک​آهنگ، يک خرس گنده ۱۰۳ کيلويی
نخير، اشتباه نمی کنم! الان ترزاو خریدم ...

از بس هی می​نشينم و تکان نمی خورم و به خيال خودم کار می​کنم...

آمدم برای خودم عيدی بخرم، آنهم ترازوی ديجيتال، بدتر حالم گرفته شد!

تقصير خود شکم گنده​ام است.

راستي، فيلم "سوپرسايز می" را ديده​ايد؟ از وقتی آنرا ديده ام از خودم زيادی بدم آمده!

بعد از تصادف با دوچرخه، يک قلمبه کنار مچ پای راستم درست شد، ظاهرا ماهيچه پاره شده و درست ترميم هم نشده، القصه، وقت گرفته​ام برای دکتر که باز هم ببيندش.

اگر به بهانه پاره شدن عضله پا باز هم تنبلی کنم که می​​شوم يک خرس گنده​تر! پس اميدوارم اين رگ شيرازی توجيه​گرا فعلا به خاطر بهار خوابش بگيرد!jjjj

Labels:

Tuesday, March 20, 2007
نتوانستم موقع تحویل سال بخوابم
هر کاری کردم موقع سال تحویل خواب باشم، نتوانستم! خوابم نیامد!

کلی تلفن از خاله و مادر بزرگ و رفقا را نشنیدم، چون زنگ موبایل را بسته بودم.

صبح هم بعد از آنکه دندان طمع را نگاه داشتم و رویش را روکش کشید جناب دکتر، به خانه بازگشتم و مرض فیلم تماشا کردن مثل خوره افتاد به جانم...

الان چند دقیقه مانده به سال نو شمسی، نشسته‌ام پشت این لپ‌تاپ فزرتی عزیز و تنها کاری که می‌توانم بکنم آرزوی خوشبختی برای همه است.

الهی! به خدا من صبر ایوب ندارم! به داد این بنده‌ات برس!

الهی! مردمی که می‌شناسم هم چنین صبری ندارند!

خداوندا! به مایی که صبر ایوب نداریم، هر چه سریع‌تر کمک کن!

Labels:

Monday, March 19, 2007
بعد از هفت سال
هفته پیش فهمیدم سندرو کانتنتا، خبرنگار تورانتو ستار که هفت سال پیش به خانه ما آمده بود بعد از سال‌ها پوشش خبری خارج از کشور کانادا، به تورانتو بازگشته. سریع به او زنگ زدم و قرار گذاشتیم برای صبح امروز و صبحانه خوردیم.

برای من جالب بود ببینم فضای آن روزهای ایران از دید او چگونه بوده است، و جالب بود که از خیلی از روزنامه‌نگاران خارجی که به ایران می‌روند آگاهی بیشتری داشت.

دارم الان روی یک طرح بازیافت حافظه کار می‌کنم و سندرو امروز کمک زیادی به آن کرد. اگر خودم را چشم نزنم، حتما در باره‌اش بعد از اتمام خواهم نوشت.

وان یکاد...

Labels:

کلاغستون امروز
همه روزنامه‌ها با هم برابرند، ولی برخی برابرترند

روزنامه‌های شرق و هم‌میهن که وابسته به کارگزاران هستند رفع توقیف شدند ولی روزنامه بنیان که ربطی به کارگزاران نداشت، لغو امتیاز شد.

Labels:

شادی صدر! مبارک باشه!
ای شادی! اگر نبودی این حسین طفلکی چطوری سفره هفت سین رو درست می‌کرد؟ من می‌شناسم که چه پسر نازنین دست و پا چلفتی خوبیه! آمدنت هم او و هم دریا و همه ما را خوشحال کرد!

امیدوارم هیچ وقت دیگر هوس رفتن پشت میله‌ها و دیوارهای بتونی به سرت نزنه و شاد و شنگول باشی!

سفره هفت شین هم می‌تونی درست کنی در ضمن‌ها!

Labels:

نسخه آن‌لاین ۳۰۰ را دیدم
راستش را بخواهید، امشب که بخواهم این فیلم را ببینم، بیشتر خواهم نوشت.

باید بگویم کسانی که آنرا ندیده‌اند و ندیده، قضاوت‌های شل و ولی کرده‌اند را آنقدر آشنا با مقوله کمیک و روش تاثیرش بر ذهن مخاطب نمی‌شناسم که حرف‌شان برایم ارجی داشته باشد. آدم‌های محترمی هستند و نظری دارند که البته توی کت من یکی نمی‌رود.

حرف‌های لگو ماهی را قبول دارم چون مقوله کمیک را می‌شناسد.

باید بگویم همین فیلم که خیلی‌ها می‌گویند نباید جدی‌اش گرفت و کسی "پرشین‌ها" را نمی‌شناسد و ... بسیار حساب‌شده تولید شده و شخصیت‌پردازی‌اش حرف ندارد.

چنان اسپارتی خشن را مثبت و قهرمان و هخامنشی و خشایار را کثیف و نامرد نشان می‌دهد که می‌توانی از واکنش کنار دستی‌ات حس کنی که خوشحال است پارسیان فلان فلان شده نتوانتسند در نهایت پروز شوند وگرنه این هیولا‌ها چه می کردند!

دوست دارم با چند هنرمند کمیک کار کانادایی در این باره گفتو کنم، نه با جماعی احساساتی یا شبه روشنفکر...

Labels:

مقایسه پوشش حرکت معلمان با دیگر جنبش‌ها
به گمانم حرکت بر حق معلم‌ها برای دفاع از حقوق‌شان نتوانسته به اندازه الباقی حرکت‌های فانتزی‌تر مورد توجه قرار بگیرد. دلایلش چیست؟

Labels:

مهمانی قبل از عید با یک چریک سابق
امشب در یک مهمانی باحال، فرخ نگهدار را دیدم. تجربه جالبی بود دیدن کسی که زمانی جمعیتی را هدایت می‌کرد و الان آرام گوش می‌داد...

عکس‌هایش را خواهم گذاشت...انشالله

Labels:

کلاغستون دیروز
بحران جنسی عسلویه و حل مشکل بوسیله صیغه مبالغه

امام جمعه شیراز گفته است که رفع این مشکل فقط با صیغه میسر است! پس بشتابید برای تسریع امر خیر...

Labels:

دو روز نبلاگيدن!
راستش از خستگی دارم ذله می​شوم. من اگر بتوانم، و وقتش را هم داشته باشم، می بلاگم. اصلا بلاگيدن در خون من است!

پريروز در جواب مطلب زيدآبادی چند خطی نوشته بودم، که منصرف شدم از انتشارش، چون احمد موجود بسيار خوب و متعهدی است و اگر چيزی می​گويد، از سر دلسوزی است و نان به نرخ روز نمی​خورد و اهل تبليغ نيست، پس صبر کردم تا حرف​هايم ياوه نباشد.

احمد خيلی خالصانه حرفش را زده، ولی من ياد حرف​های علوی​تبار می​افتم، که وقتی طرف مقابلت گوريل است، نمی توانی با او شطرنج بازی کنی. اگر تابع قاعده باشد، خيلی منطقی است، ولی وقتی نيست، ديگر حرفی برای گفتن نمی​ماند.

بعدش اين چند شب آنقدر فشار خبری زياد بوده که ناتوان بوده​ام از تمرکز روی کارهای غير کاری!

چهارشنبه شب، گروه ما باید در باره "غیرخودی" بودن در اورینتالیسم و از این خزعبلات از نگاه نویسندگان و آمار سخن می​گفت...من از زبان "دیان برند"، نویسنده کانادایی که اصالتا اهل ترینیداد و توباگو است، کلی حرف زدم و جای شما خالی کلاس را ماتحت تاثیر قرار دادم! تاژشم حسود هم بترکه!

فردا هم قرار است يک خبرنگار از صبح تا شب همراهم باشد برای تحقيقی که قبلا می​خواست انجام دهد، پس خواب هم کشک!

ديشب هم استاد گزارشگری متجسسانه! تکليفم را برگرداند که کاملش کنم، خيلی حالگيری بود! آخر با بدبختی حاضرش کرده بودم!

راستش اگر کار هم نمی​کردم، روی عادت قديم، در آخرين لحظات درس می​خواندم يا تکاليفم را انجام می​دادم، پس منتی نمی​توانم سر درس و کلاس بگذارم، ولی جان شما سه ساعت درس بعدش ۹ ساعت کار، به اضافه رفت و آمد، و بعدش کارهای ديگر، يک کمی سخت است!

الان هم جانم در رفته از دست چهار تا خبر طولانی!

Labels:

کلاغستون امروز

وکیلم؟ با اجازه بزرگترها...

با صادر شدن قرار بازداشت برای شادی صدر و موکلش محبوبه عباسقلی​زاده، اين اولين بار است که هم متهم و هم وکيل با هم دستگير می​شوند..

Labels:

باز هم سردار عسگری
Defector spied on Iran for years
توجه بيش از حد اسرائيلی​ها به ماجرای سردار عسگری اندکی بو می​دهد...با اين همه تايمز لندن هم مطلبی دارد که از اسرائيل رسيده!

Labels:

محمود زیر سایه مصدق
این احمدی‌نژاد با این مشکلات شخصیتی‌اش به کجا دارد می‌رود؟

پارسال در نیویورک وقتی لاریجانی از سر کلاه‌برداری یا ریا آمد و از مصذق خوب گفت، می‌شد فهمید که این جماعت برای مواقع خاص نگاهی هم به مصدق دارند. خود لاریجانی در سال‌هایی که مدیر صدا و سیما بود چند برنامه مثبت در باره مصدق پخش کرد؟ مثبت توی سرشان بخورد، چند برنامه بی‌طرفانه؟

حالا احمدی‌نژاد آمده و می‌خواهد از حقوق هسته‌ای ایران دفاع کند. آیا قطب‌بندی سیاسی فعالی مثل آن زمان است که مصدق آمد و از استقلال نفتی ایران و حقوق مردم ایران دفاع کرد؟ آیا شخصیت این دو نفر قابل قیاس است؟ الباقی مشخصات چه؟

احمدی‌نژاد با وجهه منفی‌اش چه می‌خواهد بکند؟ وجهه او را با گریم و صد من آرایش نمی‌توان درست کرد. وجهه او متناسب با همان چیزی است که فیلم ۳۰۰ می‌خواهد نشان دهد!

اگر بر فرض لاریجانی مطمئن بود که احمدی‌نژاد در خانه خرابکاری نمی‌کند، می‌توانست راحت‌تر آنجا حرف بزند، ولی امان!

امیدوارم رفتن احمدی‌نژاد به سازمان ملل و حضورش در شورای امنیت، فضا را به ضرر کشورمان نکند!

همه با هم دعا کنیم!

در همین رابطه:

Labels:

پال ناکس، رئیس مدرسه روزنامه‌نگاری رایرسون
Paul Knox

Labels:

Saturday, March 10, 2007
پاسخ
سه رقم بازدید کننده تصادفی در سه روز متفاوت

06-03-2007 3.051
22-02-2007 2.413
10-02-2007 3.559
توضیح: این سه تا تاریخ تصادفی است، ولی روزهایی که امتحان داشته ام و درس و پست‌های کمتر، میزان بازدید کننده به دو هزار میل کرده، روزهایی مطلب زیاد بوده و وبلاگ چند بار به روز شده، این رقم به چهار هزار میل کرده است.

نتیجه اخلاقی اصلا نمی‌خواهم بگیرم! فقط اینکه شمارشگر بیشتر از اینکه کمک باشد، اسباب انحراف فکر از مسیر اصلی است! همینکه دور هم هستیم از سر من زیاد است. ممنونم که سر می‌زنید.

Labels:

و اما چرا شمارشگر نمی‌گذارم
یکی از کک‌های افتاده در تنبان اینجانب در طی یک ماه گذشته، بررسی تعداد بازددید کننده روزانه بوده است. از قبل هم می‌دانستم که چقدر تاثیر منفی دارد، ولی وقتی آمار روزانه دستم می‌رسید، اعصابم خرد می‌شد، اه! این مطلب که حقش بیشتر از این بود، اوه، دیدی این دو روز ننوشتم و آمار چقدر آمد پایین، دمش گرم، خیلی باحال بود امروز، آخ اگه ملت بفهمن...عجب...پس این مطلب اصلا خواننده نداشته؟ ای بابا...

تاثیر شمارشگر روی من این بوده است. حساس شده‌ام، از خودم طلبکار... به هر حال، از امروز می‌خواهم گزارشگر را از میان لینک‌هایی که روزانه به آن سر می‌زنم وردارم که دچار همان وضعی شده‌ام که از آن انتقاد می‌کردم. اگر ظرفیتم زیادتر شد، آنوقت این غلط را دوباره خواهم کرد!

حالا اگر گفتید متوسط بازدید کننده روزانه چقدر بوده، جایزه دارید! در ۳۰ روز گذشته...

Labels:

کلاغستون امروز
سخنگوی دولت: احمدی‌نژاد هسته‌ای است که ناشناخته مانده...

لابد دل این هسته را که بشکافی...گاز لازم برای تزریق به سانتریفوژ بدست می‌آید!

Labels:

مدل حسنی: آهای مردان! در حق زنان نامردی نکنید!
اولا من در امور حسنی دخالت نمی‌کنم، حوزه استحفاظی داور نبوی است، ولی اگر مدل او بخواهیم در باره زنان بازداشت شده حرفی بزنیم، فقط می‌شود گفت که در حق این زنان، نامردی نکنید!

در ضمن الان یاد جواد موسوی، همسر نوشین احمدی افتادم، که الان اگر تهران بودم حتما سر به سرش می‌گذاشتم. طفلکی الان کلی نگران است... جواد از من می‌خواست برایش طرح بکشم! گفتم بابا من و از این کارها؟ حتی خانم شرکت هم نتوانست مرا به راه راست هدایت کند!!

همسر شادی صدر! آن مرد مظلوم! حسین! از قلب سرما به فکرتیم! می‌دانم دریا الان چقدر نگران مادرش است.

جواد! انشالله آسیه سالم و با روحیه‌تر از همیشه آزاد باشد و در کنار تو و دخترتان.

...

امیدوارم همه بازداشت شدگان هر چه زودتر پیش خانواده‌هایشان برگردند...

Labels:

ملاقلی‌پور...در گذشت
اصلا باورم نمی‌شود!

نه! شوخی است! جشنواره فجر سال ۷۶ بود گمانم، با برو بچه‌های مهر رفته بودیم سینما فلسطین، باهاش گپ می‌زدند، من هم سریِ قیافه‌اش را به خاطر سپردم. خیلی لری و راحت حرف می‌زد.

افشین سبوکی کاریکاتور خیلی خوبی از او برای همشهری سینمایی کشید...

اصلا باورم نمی شود!

Labels:

گند زدم با اين امتحان دادنم رفتم!
آقاجان، من هميشه دانش​آموز متوسطی بوده​ام، دانشجوی متوسط-تری!!!! و حالا هم با اين امتحان دادنم هم که ديگه هيچ!
نه که فکر کنيد به خاطر کار زياد نرسيدم درس بخوانم، نه! اون سر جايش! من اصلا درس خواندن برايم غصه آور است جان شما!
حالا ننه من غريبم بازی در می​آورم برای مثلا چقدر است؟ خب شده​ام ۱۵ از ۲۰، تازه از بس عجله داشتم، دو تا حرف از کلمه استقلال را هم جا انداختم!

حالا بعد از کلاس، تا رسیدم سر کار، يکهو ياد ژيلا بنی​يعقوب و بهمن امويی افتادم، يکی اين طرف ديوار و آن يکی آن سو. يادم آمد اين دو نفر چه لطفی به خانواده​ام داشتند سر ماجرای کذايی...ژيلا چند سال پيش يک کتاب نوشت در باره روزنامه​نگاران ايراني، من هم جزو سوژه​هايش بودم. ژیلا از زمان روزنامه همشهری همکارم بود و در انتخابات دوم خرداد، چنان میرسلیم را پیچاند که حد ندارد. آن روز که رفته بود فرهنسرای ارسباران، گفته بود فرهنگیان نباید از کسی حمایت کنند، یا چیزی در همین مضمون، و ژیلا هم پرسیده بود خب قصابان و سالالمبور فروشان و بازاریان می​توانند، ولی اهل فرهنگ نه؟ بهمن، مرد گردن کلفت دل​نازک دوست داشتنی تحریریه همشهری بود و بعدها جاهای دیگر. چند جا همکار بودیم. از آن خوزستانی​ها خونگرم، کلی هم جوک در آستینش بود.

دستگیری زنان حاضر در تجمع، نشانگر پایین آمدن آستانه تحمل حاکمیت است. اگر ماجرای معلمین هم جدی​تر شود، بعید نمی​دانم چند نفر را آن وسط نشانه گذاری کنند برای بعد تا خدمت​شان برسند.

دیروز هم که هاشمی نیشش را به احمدی​نژاد زد، کاش وبلاگ می​نوشت! گفت با این بودجه ریدمان کرده​اند به هر چه بودجه نویسی. الان فرهاد رهبر خیالش راحت است که مسوولیتی ندارد. مجید انصاری هم که گفت دولت با سیاست تثبیت قیمت​هایش ۳۰ میلیارد دلار ضربه به اقتصاد مملکت زده. مبارک است.

دیروز به خاطر فشار زیاد کار دیر رسیدم کانه، خوابم هم نمی برد، گفتم بروم ببینم ساختمان جدید چه جوری است، رفتم و رخت شورخانه​اش را یافتم، باید ۷۵ سنت خرج هر بار راه انداختن ماشین بکنی، و ۵۰ سنت هم خرج خشک کن. یک اتاق مطالعه هم گذاشته اند برای گذر زمان ...که تا رخت​هایت کشک می​شود، یک کمی با سواد شوی!

آخر سر هم می​خواستم با دوچرخه بروم سر کلاس، غافل از تغییر ناگهانی هوا! چنان یخی زدم که نگو! سوزی می​آمد به روز رسوایی.
الان هم دارم از یک ساعت استراحت سر کار به نحو احسن استفاده می کنم و درس نمی​خوانم!

صبح هم باید بروم دندان​ فاسد شدنی​ام را روکش کنند. واویلا هزینه! البته دکترم خیلی با انصاف است، ولی به هر حال برای من خسیس که بیمه فقط ۵۰ درصد هزینه را تقبل می کند هم هزینه است دیگر. خوشبختانه نباید با دهان بی​حس صدای کلاغ در بیاورم!

Labels:

شاهکار از نوع کیهانی
اولا، سیستم نامه رسانی در کیهان مشکلی دارد که انگار به عهد ماقبل اینترنت وابسته است.

این مطلب را یک ماه پیش در وبلاگم آوردم، و اینها امروز یک خطش را که خوششان آمده نقل کرده‌اند.

ثانیا، اشکال بزرگ کیهان عدم تطابق و بررسی صحت اخبار از منابع مختلف است، اعتماد به جعفر کذاب برای زدن بقیه خب همین است دیگر.

ثالثا، انتخابی کار نکنید، همه‌اش را بیاورید!

این همان مطلب بود که در وبلاگم آورده بودم و به سایت کیهان هم ارسال شد:

به نام خداوند بخشاینده مهربان


مدیر محترم مسوول روزنامه کیهان،

مطلب صفحه دوم مورخ یک‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ حاوی خطاهایی حرفه‌ای بود که آوردن توضیحات زیر را برای همکار آن روزنامه لازم می‌دانم.

احتمالا همکار محترم روزنامه با وصل کردن نقاط مختلف و سر هم کردن آنها به نحوی که نظریه شبکه عنکبوتی به اثبات برسد، اقدام به نگارش این مطلب کرده است. اگر اصل اولیه روزنامه‌نگاری، انعکاس حقیقت است، پس مطلب همکار شما مجعول و ناقص و فاقد مدارک منطقی است.

۱- روزآنلاین، روزنامه اینترنتی مشارکت نیست. عیسی-س، و مصطفی -ت هم عضو آن نیستند. در ضمن من از حزب مشارکت متنفرم و هرگز با این جماعت کار نمی‌کنم! رجوع شود به مطلبی که سه سال و نیم پیش از بنده نقل کرده بودید.

۲- انجمن امنیتی گویا وجود خارجی ندارد. و ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است. یا لا اقل در مدتی که ما در اینجا سعی کرده‌ایم از آن سر در بیاوریم، موفق نشده‌ایم!

۳- ایران گویا شرکتی است ثبت شده در پاریس و ربطی به سایت "گوی"ا و هر چیز دیگری به نام "گویا" ندارد.

۴- بنده عضو گذار نیستم. یک قران، یا یک سنت هم از این مجموعه نگرفته‌ام و نخواهم گرفت. علت عدم همکاری نیز ارتباط این مجموعه با "فریدام هاوس" است. این موضوع قبلا در اینجا به طور مشخص بیان شده، در مصاحبه با بی بی‌سی و رادیو زمانه نیز به این موضوع پرداخته‌ام. احتملا متن مصاحبه‌ها در بولتن‌های صدا و سیما و سازمان‌های دیگر مورد وثوق کیهان موجود است.

۵- سایت گذار ربطی به روزآنلاین ندارد. تحریریه و ساختار هردو کاملا متفاوت و مستقل است. حامی روزآنلاین هم ربطی به حامی گذار ندارد. روزآنلاین با هیچ سازمان آمریکایی همکاری نکرده و نخواهد کرد.

۶- سایت روزآنلاین ماه‌هاست مدیر فنی دیگری دارد. در ضمن چرا اسامی بعضی افراد را کامل نوشته‌اید و بعضی را فقط با اسم کوچک و حرف اول نام خانواده‌گی؟ خدایی ناکرده این احساس به آدم دست می‌دهد که بعضی از "ناقصین" نسبتی با نظام داشته و یا هنوز دارند! امور فنی گذار هم به مدیر سابق فنی روزآنلاین سپرده نشده است.

۷- فعالیت‌های مدیر فنی سابق روزآنلاین در اسرائیل ربطی به روزآنلاین نداشته و ندارد.

۸- اگر از منابع خبر معقول و غیر مجعول استفاده کنید، حکما بهتر است. اگر هم بر اساس خبرهای ایام ماضی که آنها هم اشتباهات زیادی داشته به جمع آوری اطلاعات پراخته‌اند، به حتم همکار محترم شما راه را به خطا رفته است.

۹- گرچه هر رسانه‌ای مورد تایید هیات نظارت نباشد از نظر نویسنده محترم "برانداز" محسوب می‌شود، ولی روزآنلاین رویه‌ای خبری دارد و برانداز نیست و ساختار آن با سایت گذار کاملا فرق می‌کند. تا آنجا هم که بنده خبر دارم همکاران روزآنلاین مخالف سرسخت براندازی محسوب می‌شوند و این رسانه بارها متهم به حمایت از نظام شده است. حالا "برانداز" حامی نظام چه صیغه‌ای است؟ ما که نمی‌دانیم!

با توجه به سابقه طولانی و حرفه‌ای کیهان، می‌توانید پیش از انتشار مواردمشکوک، از افراد مختلف سوال کنید، احتمالا به همان اندازه که همکارتان به اینترنت دسترسی دارد، ایمیل زدن به افراد را نیز می‌تواند انجام دهد، مگر آنکه قصد دوختن کت باشد بر اساس یک دکمه شکسته بدست آمده از سر گذر.

با احترام

نیک آهنگ کوثر

Labels:

باز هم دبیرستان!
الان یادم آمد که اسم دبیر ورزش‌مان "ایزدی" بود، و به شوخی می‌گفتیم اسمش رحمت ایزدی است و همسرش از روزی که ازدواج کرده، به رحمت ایزدی پیوسته!

دبیر زبان سال چهارم هم مدیر دبیرستان بود، نامش یزدانپناه بود و آدم خشکی هم بود ولی بسیار مودب، چقدر کیف داشت ادایش را در می‌آوردیم! دو بار کلاس او را هم تعطیل کردیم!

دبیر تاریخ کلاس سوم ...اسمش چی بود؟ عین رانندگان تریلی بود! یا علی...برایش حتی اسم پانتومیمی داشتیم! فرض کنید یک فرمان تریلی را سه بار می‌چرخانید...و بعد می‌زنید توی دنده. یک وانت داشت، چند با وقتی حواسش نبود نشستیم پشت وانتش تا سر کوچه ....

دبیر شیمی سال چهارم، دانشی، ژیان کرم رنگی داشت. وای که چقدر خنده دار حرف می‌زد، عین مار توی رابینهود، غیش غیش...

امروز از کامنت‌ها فهمیدم آل عصفور مرحوم شده، دبیر ادبیات خیلی ماهی بود، خیلی هم لهجه شیرازی‌اش غلیظ بود، و وای از وقتی که عصبانی می‌شد، البته عصبانیتش نادر بود...آ...شومو وجدان داری! آقوی کوثری! آق‌بزرگوتون می دونن من چی می‌گم!


آه! فراموشش کرده بودم! آقای چمن‌خواه! دبیر جغرافی یا چیزی در همین مایه بود در سال اول، طوری با میز ردیف جلو لاس می‌زد که انگار با آن رابطه جنسی دارد! ما هم می‌گرفتیم جلوی میزاول را گچی می‌کردیم، و وقتی خودش را می‌چسباند به میز و کلاس تعطیل می‌شد، می‌فهمید چه بلایی سرش آمده!

در مدرسه اتفاقات با مزه‌ای هر از گاهی می‌افتاد که خاطره می‌شد. روزی که ما را به هر دلیلی سر صف نگه داشته بودند، دیرتر از ساعت عادی، و بعد دو دختر ۱۷-۱۸ ساله آمدند مدرسه. سکوت...مطلق، و بعد خنده، یکی‌شان دختر آقای ذوالقدر بود که چشمش را عمل کرده بود و نمی‌توانست چند روز بیاید مدرسه. یکی از دلایلی که ما بچه‌های کلاس رفتیم دیدن ذوالقدر این بود که از نزدیک دخترش را ببینیم!!!

یکی از بچه‌ها هم شاگرد خصوصی دادستان‌پور شده بود که دخترش را دید بزند، بعد هم برای ما تعریف می‌کرد.

در کلاس سوم همکلاسی شری داشتیم به نام "معین" پدرش آدم محترمی بود ولی خودش رکورددار رد شدن در مدرسه. آدم خیلی باهوشی هم بود، ولی عمدا درس نمی‌خواند. یک بار قبل از امتحان چند تا ورق کاغذ داد دست من که بعد از من بگیرد. آقایی که شما باشید نشستیم در سالن، یکهو من ماندم با چخند ورق که نمی‌دانستم چیست؟ دیدم فتوکپی از روی یک مجله سکسی بوده! می‌دانست من مثل سگ ترسو هستم، خواست اذیت کند. من هم تنها چاره‌ام این بود که تا کنم بگذارم زیر کمربندم. همان موقع آقای غیبی از کنار دستی‌ام یک تقلب گرفت که زیر کمربندش پنهان کرده بود. آنقدر آیت‌الکرسی و دعا خواندم که این ناظم سخت‌گیر سایه‌اش از سر من کم شود. بعد آمد بالای سرم و گفت چرا جواب نمیدی؟ مردم!

دبیر معروف مدرسه مال گروه ریاضی بود، اسد سنگابی، یک بار نشستم سر کلاس جبر بچه‌های کلاس دوم ریاضی،همینطوری. گمآنم جلسات اول سال بود که اسم‌ها را تازه داشت یاد می‌گرفت. خوشبختانه مرا پای تخته نایورد. همه‌اش می‌گفت که دانش‌آموز ریاضی چگونه باید باشد، آب پرتقال نخورد! ....دانش آموز ریاضی آب پرتقال نمخوره که! روش تدریسش جوری بود که بچه‌ها لذت می‌بردند. من هم که استعداد ریاضی نداشتم دلم می‌خواست شاگردش باشم، ولی حتی برای سال چهارم هم ممکن نشد. چون همکلاسی‌های بدجنس که اورا به طور گروهی گرفته بودند، به بعضی از ماها خبر نداده بودند.

دبیر زیست شناسی سال‌های اول ما آقایی بود اهل کازرون به نام نجفی. جسارتا به او می‌گفتیم نشقی. علتش در این بود که تا کنار زانویش یک چیزی آویزان بود درون شلوارش!

دبیر زبان سال‌های اول و دوم، میثمیان بود. او پسرعمه مادرم بود و انتظار داشت خیلی حرمتش را نگاه دارم! من هم همیشه مسخره‌اش می‌کردم! خدایا مرا ببخش! به او می‌گفتیم کلوچه نخود. کچل مو فرفری و غیره. با لهجه شیرازی که انگلیسی صحبت می کرد شاهکار بود...در آمریکن اینگیلیش، ایطوری میگن، و در بیریتیش اینگیلیش، ایجوری...یک بار چنان عطسه‌ای کردم سر کلاسش که دو متر پرید هوا و بدون اینکه فهمیده باشد چه کسی این صدا را درآورده، گفت که بود صدوی بواشو درآورده؟ یعنی چه کسی صدای باباش را در آورده؟

دبیر جبر و مثلثات آن سال‌ها، آقای صباحی زخم معده داشت و عصبی بود، ولی بشدت مهربان. بشدت محترم. دبیر ریاضیات جدید سال اول، آقای امیدوار از آن آدم‌ها بود که مرا حسابی از ریاضی بیزار کرد!

همه‌اش می‌خواهم نام دبیر ادبیات سال سوم...آهان معزی! اهل یکی از شهرستان‌های فارس بود و زبانش می‌گرفت...خیلی هم تندخو می‌شد، موقع بهار، یک بار دو گربه که داشتند ترتیبات همدیگر را روی دیوار کنار مدرسه می‌دادند، چنان حواس او و کلاس را پرت کرد که مجبور شدیم صبر کنیم تمام میو میوهای عاشقانه تمام شود...اگر اشتباه نکنم، سر یکی از کلاس‌های او بود که بخشی در شیراز را بمباران کردند و پنجره باز شد...احساس خفنی بود.

دبیر زیست سال چهارم لیاقت بود.خیلی باکلاس و همیشه پشت سرش شایعه بود که کافی است یکی از شاگردان دختر اندکی به او نخ بدهد. یکی از فامیل‌ها دور پسرعمه‌ام با پسرش ازدواج کرده بود که شاعر هم بود. کلی جوک برای آن دو درست کرده بودیم!

دبیر زمین شناسی‌مان ذکاوت بود. یادش بخیر، به درست خواندن از حفظ دوران زمین شناسی و عهدها نمره می‌داد. با قر باید اولی‌ها را می‌خواندی...پرکامبرین...کامبرین، اردوویسین، سیلورین، دوونین، کربنیفر و پرمین، بعد با سرعت، تریاس ژوراسیک، کرتاسه! و ....
تا به دوران چهارم می‌رسیدی، هالوسن، که می‌گفتیم همین حالو-سن، مثلا شیرازی‌اش می‌کردیم.

برادرزاده‌اش هم سال دوم دبیر فیزیک‌مان بود. وای! عینک محدب وحشتناکی داشت، کلی می‌خندیدیم از طرز بیانش. قوانین حرارت و فشار و ... می‌گفتیم قوانین شارل و دیوساک!

ببینم چیز دیگری یادم می‌آید؟

Labels:

زنان، خطرناک‌تر از شهرام جزایری!

به نظر شما شهرام جزایری خطرناک‌تر است یا فعلان حقوق زنان؟ خب معلوم است دیگر!

Labels:

Saturday, March 03, 2007
دبیرستان شهید شرافتیان، رازی سابق
آقا این ماجرای مدرسه بدجوری خاطرات را زنده کرد...

ظاهرا سال ۱۳۶۰، مدیر مدرسه رازی، فردی بوده به نام ابراهیم شرافتیان، گمانم در دانشسرا همکلاس پدرم هم بوده، فردی بوده جهرمی و گفته می‌شد اسامی چند نفر از دانش‌آموزان هوادار سازمان مجاهدین را به مقامات داده بوده و آنها هم سرنوشت خوبی پیدا نمی‌کنند...یک روز ظهر دو نفر می‌آیند سوار موتور و حکمی را می‌خوانند و بعد تیر خلاص...

اسم مدرسه رازی شد شهید شرافتیان.

من از سال ۱۳۶۲ تا ۶۶ آنجا بودم. بچه‌های خیلی باحالی همکلاس و هم مدرسه‌ای من بودند. چه‌های خیلی باهوش و تیزی هم داشتیم، چند بار نفرات زیر ده کنکور از مدرسه ما بودند و دو سه تا هم المپیادی داشتیم.

دبیر ریاضی معروف مدرسه "اسد سنگابی" بود که خدایگان کلاس خصوصی محسوب می‌شد و هر سال یک ماشین دست دوم جدید می‌خرید!

تمام شیطنت‌های آن سال‌ها خاطره شده...از ممنوعیت پینگ‌پنگ بازی کردن در زنگ تفریح و دستگیری راکت‌های ما، تا بازی بدون راکت با دست خالی در سرما! به قول شیرازی‌ها "می‌چرزید"!

جیم شدن‌های ما در سال چهارم دبیرستان به بهانه‌های مختلف محشر بود! امتحان به حد نصاب نمی‌رسید..."کوییز" آقای دانشی! فرار از مدرسه و رفتن سراغ پالوده فروشی سعید...فراری فراتر و رفتن به کتابفروشی کیوان که البته روبروی دبیرستان دخترانه آسیه بود...گروهی می‌رفتیم و صف می‌کشیدیم، همه هم همدیگر را آقای دکتر صدا می‌کردیم جلوی دخترها، آنها هم هرهر می خندیدند. این قسمت را برای داریوش سجادی نوشتم تا بعدها سند داشته باشد که نیک آهنگ عقده فرار از مدرسه داشت و روبروی دبیرستان دخترانه می‌رفت و باعث خنده دختران می‌شد و خودسازی نکرده بود و ...

رقابت‌های گروه‌ها در کلاس خنده‌دار بود، بخصوص سال چهارم. معلم خصوصی را طوری می‌گرفتند که بقیه نتوانند بگیرند. این گروه حال آن گروه را می‌خواست بگیرد، سر من هم مانده بود بی‌کلاه و مجبور بودم به کلاس کنکور تخماتیک اندیشه اکتفا کنم و بس.

آخرالامر یک کنکور آزمایشی در دبیرستان توحید برگزار شد که نتیجه‌اش آنقدر تاسف‌بار بود که مطمئن شدم حتما به سربازی و جبهه خواهم رفت!

دبیرستان شرافتیان، اولش انتهای خیابان رودکی بود، که بعدا تغییر مکان داد و آمد جای یک مدرسه دخترانه سابق! معلم‌های خوبی داشت و رقابت زیادی هم برای ورود به این مدرسه وجود داشت، مثلا شهریور ماه ۶۲ که در سفر بودم، یکی از اهل فامیل جای من خوابیده بود توی صف تا از مدرسه خوب شهر بی‌نصیب نمانم!

کلاس اول که بودیم، چنان احساس حقارتی نسبت به چهارمی‌ها داشتیم که نگو! ولی وقتی چهارمی شدیم، فهمیدیم چقدر سال بالایی بودن کیف دارد!

الان یاد چند تا از اشرار کلاس افتادم، کامران فردوسی، دکتر فردوسی قالتاق فعلی، مهران محمودیان که در کالیفورنیا دندانپزشک است، بابک معرفت که پزشک است و در آلمان ظاهرا، فرخ‌رضا کبیر، که الان مدرس دانشکده دامپزشکی است، علیرضا قیصری، و بهنام هنرور که پزشک شدند رفیق ژنریک‌شان محمدی نمی‌دانم چه شد، محمد مهدی محمد باقری هم گمانم رفت مدیریت، فرخ فرخ‌نیاپزشک شد، افشین فروردین کجا رفت؟ گمانم شد مهندس کشاورزی! اشکان مصلحی هم که پزشک شد... ممد منصوری شیطان! که معلم ژنتیک ما را فتیله‌پیچ کرد! لیاقت، کاملی، مهرپور، کشاورز، کاربر،مرآتیان که علوم آزمایشگاهی خواند بعد هم دونده شد، گنجه‌ای، منجذبی، محمد سلیمانی که او هم پزشک شد احتمالا، ای حافظه...کی بود فامیلش با "گاف" شروع می‌شد و رفیق کاربر و قاسم‌زاده بود؟ آهان! گلکار! یک رفیق سبزه هم داشتند که بعدها دامپزشک شد...حالا قیافه ملت یادت بیاید ولی اسم‌شان نه! یک همکلاسی خوب زرتشتی هم داشتیم که تا سال آخر پزشکی را خواند، ولی عاشق دختری مسلمان شد و خانواده دهانش را سرویس کردند، او هم پزشکی را بوسید و گذاشت کنار و موسیقی تدریس می‌کرد...
اگر اسامی الباقی یادم بیاید که می‌نویسم...

یاد همه آن بروبچه‌ها بخیر، یاد معلم‌های باحال‌مان هم بخیر...دادستان‌پور، صباحی، امیدوار، لیاقت، ذکاوت، ذوالقدر، آل عصفور، دانشی، میرباقری که مرحوم شد، باقری دبیر ژنتیک سال چهارم که به فوق لیسانسش خیلی می‌نازید! دهقان دبیر شیمی اول و دوم که شدیدا لهجه فسایی داشت و البته حاشیه فسایی! می‌گفت: شیمی فقط مزله- یعنی شیمی فقط مساله است!

خوابم گرفت و اسامی یادم نیامد!

شب خوش!

Labels:

نمایشگاه دوچرخه
امروز رفتم به نمایشگاه دوچرخه، یک گزارش هم تهیه کردم برای رادیو، که البته باید تا جمعه حاضرش کنم.

به خودم حال دادم و یک دوچرخه غیر کوهستانی خریدم، اما یادم رفت که چرخش عاج ندارد و نباید روی یخ با آن سواری کرد...اندکی پاتیناژ روی یخ با دوچرخه...بگذریم!

اینقدر نمایشگاه شلوغ و باحال بود که نگو. دوتا مسابقه هم گذاشته بودند برای کارهای نمایشی، ملت که می‌خوردند زمین، من کمرم تیر می‌کشید!

خلاصه اگر طرف نمایشگاه تورنتو بودید، سر بزنید! برای دور کمر و باسن مبارک‌تان بد نیست!

Labels:

کلاغستون امروز
انرژی هسته‌ای سانتریفوژی، حق مسلم دلالان است

احتمالا به دلیل تاثیر زیاد برادران قاچاقچی سانتریفوژ و منافع مالی شدید ایشان از انرژی هسته‌ای، این انرژی حق مسلم ایشان می‌باشد!

Labels:

اسفند، ماه، ثلث دوم، دوران دبیرستان
وای که یادم می‌آید به دبیرستان رازی سابق شیراز، با آن معلم‌های باحال و بعضا سخت‌گیر!

هیچ سالی بدتر از کلاس سوم دبیرستان نبود!

هوای ابری و سرد شیراز، اعصاب خراب بابت نمره‌های گند ثلث دوم که حالا باید جبرانش می‌کردی، و ...طرح مزخرف "کاد"!

حال مثلا روز بعدش امتحان داشتم و در اتاق عمل شاهد سوراخ سوراخ شدن ساق پای یک بدبخت بودم. وای که این خاطرات اتاق عمل ارتوپدی عجب چیز مزخرفی از آب در می‌آید.

حالا بیست سال گذشته ولی هنوز صدای آقای جذبی، دبیر تهرانی جبر در گوشم است با آن لهجه با مزه‌اش...سوال سوم رو با رسم شکل جواب بدین وا...

دبیر فیزیک، آقای حداد که شلوارش را تا گردنش بالا می‌کشید. دبیر شیمی که محشر بود و من هر کاری می‌کردم نمره‌ام خوب نمی‌شد!

دبیر دینی! واویلا! با آن سادگی روستای سعی می‌کرد وجود همکلاسی بهایی‌مان را تحمل کند ولی گاهی کار به بحث کشیده می‌شد...خودوم وتون گفتمه...ترجمه: خودم بهتون گفتم...این قدر سر کارش می‌گذاشتیم که حد ندارد.

دبیر زبان‌مان باحال بود. آقای رافت خوزستانی، مرا پای تخته آورد و گفت یک جمله معروف شکسپیر را بنویس؛ من هم نوشتم:
To do or not to do...Not a question at all!
شانس آوردم که از کلاس بیرونم نیانداخت.

یاد لات‌بازی‌ها هم بخیر...ناظم مدرسه آدمی دوست داشتنی بود به نام غیبی، که همه مثل سگ از او حساب می بردند. به او می‌گفتیم گشت غیب‌الله! یک معاون هم بود که به نام مک‌وندی که عجیب به فرزندان طلاق و مادران تنها اظهار علاقه می‌کرد و جوک ما شده بود، تصادفا اگر یک دکمه پیراهنش اضافه باز شده بود، می‌دانستی خانمی مجرد در دفتر دبیرستان بوده! بعدها نام خانوادگی‌اش را عوض کرد! یکی دیگر هم بود که قیافه‌اش عین بری گیب، از گروه بیجیز بود! حسنعلیپور...خیلی باحال بود.

راستی یادم آمد چرا نمره‌هایم به گند کشیده شده بود، اول عاشق شده بودم، دوم مسوول گروه تاتر دبیرستان بودم و کارگردان و نویسنده و همه مزخرفات دیگر! در جشنواره ۲۲ بهمن کلی به خیال خودمان گل کاشتیم، نمایش نامه را بر اساس یکی از بچه‌های گروه تاتر مدرسه نوشتم، که حاضر به بازی نشد! بعدا خودم بازیگر نقش اصلی شدم! وای! آن موقع‌ها طرفدار تیم یوونتوس بودم، و پیراهن اصلش را هم خاله‌ام از ایتالیا فرستاده و برایم عزیز بود، عین گور خر شده بودم روی سن! آن سال باید ثابت می‌کردم که می‌توانم یک کار گروهی را به انجام برسانم و با تمام مزخرف بودن کارمان، انجام شد. یاد بچه‌های همکلاسی مثل بابک ممتحن، مهدی معرفت و غیره بخیر!

دفترداران مدرسه باحال بودند، بعدها فهمیدم یکی از آنها نمره‌ها را دستکاری مىٰ‌کرد تا ثلث سوم تجدیدی نشویم! خدا خیرش دهاد!

بابای مدرسه هم موجود جالبی بود، یک بار در باره بچه‌های دبیرستان که ظاهرا هوادار مجاهدین بودند و کسی آنها را لو داده بود و بعدها اعدام شده بودند چیزی برایم گفت. خیلی تلخ بود.

بگذریم. اسفند ماه مزخرفی است! اگر نبود تعداد روزهایش را کم نمی‌کردند که!

Labels:

لطفا!
دوستان عزیز

اولا از کامنت‌های‌تان، هرچند گزنده ممنونم.

ثانیا، بعضی از کامنت‌ها را برای شخص خودم می‌گذارم، یعنی شخصی قلمداد می‌کنم که کامنت‌گذار خواسته نصیحتم کند.

ثالثا، کامنتی را که برای مطلب دیگری است را برای نوشته‌ای بی‌ربط نگذارید بهتر است.

سپاس

Labels:

Friday, March 02, 2007
پایان اسباب کشی
این کمر درد ما هم عجب دردسری درست کرد برای ما...دیشب یک باران یخی و برف و بورانی می‌آمد که نگو. با ترس و لرز راهی سرکار شدم و قطار هم تاخیر داشت. صبح که خواستم برگردم خانه شنیدم که برق خیلی از مناطق رفته، در نتیجه کل برنامه یک ساعت تورنتو رادیو زمانه را از همان نزدیک محل کارم آپلود کردم که برسد به دست بروبکس آمستردام.

بعدش رسیدم خانه، همراه مادربزرگ اینا برگشتیم تورنتو خانه سابق را از وجود ملوث خودم پاک کنم، که البته به خاطر دیرکرد حمل کنندگان محترم، مجبور شدیم زود برگردیم ولایت اوکویل چون آسانسور مجتمع‌ها را موقع اسباب کشی رزرو می‌کنند و داشتم وقت را از دست می‌دادم، خدا کند کارگر پاکیزه‌گر! جا مانده‌های ما را به زباله‌دانی تاریخ بسپارد.

بعد که رسیدیم خانه جدید با مادربزرگ اینا رفتیم ناهار بخوریم. آی چسبید!ٓ

دیروز هم یک دانشجوی آمریکایی که زمانی می‌خواست فیلم مستندی راجع‌به یک کاریکاتوریست خل مشنگ بسازد تماس گرفته که دارد می‌آید کانادا. یا ابالفضل!

الان دارم از خواب ذله می‌شوم. خوشبختانه تلویزیون هم ندارم که مزاحم خوابم شود! لالا لای لای لالای....ای خرس گنده....

Labels:

آيا به خاطر بلاهت کسانی که مسوول جان مردم نيستند، بايد جان داد؟
گوشزد عزيز سوالی کرده بود، که ذهن مرا هم مشغول کرده بود. اينکه سريع واکنش نشان بدهم و خودم را عاشق و دلباخته که عوام​فريبی است. عوام​فريبی هم به دل نمی​نشيند! و اما آيا دفاع از وطن را واجب می دانم؟ بله! منتهی هرکسی قدر وسع خودش!
آيا به خاطر سياست​های هسته​ای جماعت بايد کشور را در معرض خطر ببينيم؟ آيا جماعت نمی​توانند کياست را با سياست مخلوط کنند؟ آيا باز حاکميت نگاه تک​بعدی دارد دهان کشور را سرويس می​کند؟ و ...

سال​ها بايد بگذرد تا بفهميم می​شد در همان سال ۱۳۶۱ جنگ را پايان داد. سال​ها بايد بگذرد تا متولدين دهه ۶۰ هضم کنند ماجرا چه بوده؟ تا ابد بچه​های اسير بازی​های سياسی که فرق حزب​بازی و روزنامه​نگاری را نمی​دانند، بايد توجيه کنند که چرا زير دست آدم​های مسوول تمام بلاهای سال​های ۶۰ کار کرده​اند و همچنان کار می​کنند.

اگر جنگی بشود که می​شد جلويش را گرفت، و منافع و يا اعتقادات اقليتي، بر منافع و زيست اکثريت به خاطر داشتن قدرت، برتری پيدا کند، بايد چه کسانی را شماتت کرد؟ من توجيه کنندگان قدرت را مسوول می​دانم. کسانی که می​توانستند قدرت را نقد کنند و به چالش بکشند، ولی الان در حال اطاعت و توجیه کورکورانه اند و فردا می​فهمی که چه منافعی در پس این توجیه داشته​اند.

دوستی از ثروت​اندوزی سران موتلفه و نزديکان​شان گروهی از بازاری​ها و تجار در دهه شصت می​گفت. یکی از نزدیکان را به خاطر آوردم که در همان سال​ها قایق تندرو وارد کرده بود و ثروتی بهم زده بود از این معاملات در راه میهن. میلیاردر شد و احتمالا الان هم حامی مالی فرزندانش در خارج از کشور... یادم می​آید وقتی فامیلی دیگر او را با منشی​اش در فشم گیر انداخته بود و برایش در جا "عارف​نامه" ایرج میرزا را خوانده بود، طرف داشت سکته می کرد.

دوستان پاک​باخته ام که در جنگ به سوی معبود رفتند را فراموش نمی کنم، و پدر و مادر داغدارشان را که هنوز حکومت را نفرین می​کنند بابت فریب فرزندشان قابل چشم پوشی نیستند. یادم نمی​رود آن مادری را که آهنگران را نفرین می کرد...چند نفر از مسوولان ستاد تبلیغات جنگ ۸ ساله الان حاضرند فرزندانشان را به جبهه​ها بفرستند؟ دوست دارم خرازی و رئیسش پاسخگو باشند.

من دلم برای ده​نمکی و امثال او می​سوزد! برای کسانی که سال​ها با اعتقاد فرياد زدند و بعد ديدند چقدر اسير توهم بوده​اند.

نه، من برای نرفتن به جنگ درس خواندم، به خاطر قبول شدن در دانشگاه آن هم تکضرب، دانش​آموز تنبل دبيرستان با دعا و توسل و اندکی درس خواندن خودش را به دانشگاه تهران رساند، و برای نرفتن به سربازي، همان فرد در امتحان فوق ليسانس شاگرد اول کنکور دولتی در گرايش مورد نظرش شد. وقتی هم اعلام کردند سربازی را می​فروشند، انصراف داد و خدمت مقدس را خريد. من حق ندارم فراتر از وجود خودم ادعايی بکنم.

Labels:

Thursday, March 01, 2007
جی میل ما از کار افتاده است
ای اهالی باشتین، فعلا جی‌میل ما از کار افتاده است...امری فرمایشی داشتید به این نشانی بمیلید!

Labels:

پاسخ داريوش سجادی
جناب آقای نيک آهنگ کوثراز آنجا که مشاهده کردم طرح پاره ای از مسائل در مناظره مکتوب اينجانب با جناب آقای ابراهيم نبوی که از قضا مرتبط با فعاليت های روزنامه نگارانه جنابعالی بود...