یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
جانم به در می‌رود
گاهی وقت‌ها، مغزم کار می‌کند، اما اکثرا بیکار است. وقتی کار می‌کند، چند روزی انرژی‌ام از دست می‌رود.

امروز، از آن روزهاست.

چند روز پیش از سال‌ها فهمیدم در مورد یک مساله اشتباه فکر کرده بودم. همین درک مساله کلی طول کشید. فشار بعد از همان چند لحظه فکر کردن، از خواندن برای ده تا امتحان ریاضی ۲ دانشگاه سخت‌تر بود.

خلاصه، این دو سه روز حتی اگر ۸ ساعت هم خوابیده باشم، نای بیرون زدن و گشتن را ندارم...

Labels:

Tuesday, July 29, 2008
چرا عکس​های ممنوعه معمولی را دوست دارم؟
در فضای احمقانه بسته ايران، در فضايی که مجله​های سياسی معمولی را با ماژيک و چسب سانسور می​کنند، خيلی از مسائل خارج از عرف بنظر می​رسد. ما عادت کرده​ايم آنچه را برای​مان اخلاقی جلوه داده​اند ببينيم و هر چيز ديگری خارج از عرف است.

ما ايرانی​های کارج از ايران، از تريق وبلاگ​های​مان فضای اين سمت را می​توانيم نشان دهيم. ممکن است خجالت هم بکشيم. اما گاهی هوس می​کنيم خطوط قرمز داخلی را که اصلا قبول​شان نداريم، قطع کنيم.

اينجا در روزی که همجنس​گرايان برهنه و نيمه برهنه راهپيمايی می​کنند، آب از آب تکان نمی​خورد. به هزار و يک دليل. قبح خيلی از چيزها شکسته.

در تهران، ببينيد جوانان غيور ما از روی انحنا مانتوها چطور حالی به حالی می​شوند. شده ايم يک ملت حشری...از بس نديده​ايم.

اما باز هم خيلی از همين تصاوير غربی برای من تازگی دارد. اينکه روی چمن جلوی چشم هزاران بازديد کنند، خيلی راحت با هم لاس بزنند و کسی محلشان هم نگذارد. چرا برای من عجيب است و برای آنان نيست؟

من هم نديد بديدم! پس برای خروج خودم و خوانندگان از اين نديد بديدی مفرط، چه کاری بهتر از انعکاس چيزی که می​بينم؟

Labels:

مجسمه فولون در حال ديد زدن


اين هم از زاويه ديد مجسمه!

Labels:

ديروز در بروکسل
ديروز بعد از سال​ها هومن شهبندی را ديديم. هومن همکار مجله طنز و کاريکاتور در بلژيک بود و خيلی از هنرمندان اروپايی را به طرفداران کاريکاتور معرفی کرد و در ضمن کمک به حال دوسالانه کاريکاتور تهران هم بود.

چند روز پيش کامنتی از هومن گرفتم که اگر آن طرف​ها می​گذشتم، خبرش کنم. از شانسم فهميدم که لازم نيست يک​شنبه کار کنم، در نتيجه موفق شدم هومن را ببينم.

بنده خدا از کار و زندگی افتاد، ولی روز خيلی خوبی بود. هم واترلو را ديديم، هم مدت زيادی را در بنياد "فولون" صرف کرديم.

دیدن کارهای فولون از نزدیک خیلی حس خوبی به آدم می​دهد. جای آروین هم خالی بود که زمانی بیش از حد عاشق فولون بود.

خلاصه روز خیلی خوبی بود.

دم هومن هم گرم!

Labels:

Saturday, July 26, 2008
ليل
امروز با فک و فاميل رفتيم ليل، و من بعد از سال​ها حسين باستانی را ديدم. شهر باحالی بود، متنوع​تر از شهرهای حوصله سربر مرزی بلژيک!

عصر هم بعد از ضبط کلاغستون، که سه بار لپ​تاپم هنگ کرد، رفتيم فيلم شواليه سياه يا همين فيلم بت​من را ديديم. هيت لجر عجب بازی خوبی کرد در نقش جوکر.

الان هم تقريبا جنازه​ام و بايد بخوابم...


Labels:

بلژيک
الان در بلژيکم، و اين کيبرد ميزبان رفته روی اعصابم!

اينجا در منطقه​ای که لب مرز فرانسه است، از اين کوچه می​روی آن کوچه، کشور هم عوض می​شود...

مردمان، به دو زبان متفاوت حرف می​زنند.

ولی همه اينها به کنار، خوردن لوبيا پلو و غذای ايراني، از يادت می​برد که کجايی!

ديروز هم يک سر رفتيم سراغ بناهای يادبود جنگ جهانی اول.

Labels:

Thursday, July 24, 2008
اباالفضل دوپینگ کرده؟
خدایی‌اش این توجیه سازمان تربیت بدنی درست بعد از آنکه رضازاده تست دوپینگ نداده و از طرف خواسته‌اند کنار بکشد، یک کمی بو می‌دهد. یک کمی که چه عرض کنم، خیلی!

آقایی که شما باشید، من توی کتم نمی‌رود که ظرف همین چند روز، رضازاده تصادفا قند خونش رفته باشد بالا...درست است که ماشالله شیرین است و شیرنی هم زیاد می‌خورد، اما ...

خلاصه، گمانم گاف بدی داده باشند آقایان.

Labels:

سلام بروکسلی‌ها
یکی از دوستان عزیز بروکسلی نوشته بود برایم که اگر این طرف‌ها پیدایم شد، خبرش کنم. راستش فقط برای چند ساعت اینجا هستم و باید بروم به منطقه‌ای دیگر.

خلاصه چند هفته دیگر بر می‌گردم و با هم قهوه‌ای خواهیم خورد...

Labels:

حاجی واشنگتن
محمود کلمبوس

محمود احمدی نژاد: “جمهوری اسلامی ایران امروز به یک قدرت جهانی تبدیل شده است و با ۲۰۰ کشور جهان روابط خوب اقتصادی و سیاسی دارد.”
منبع: خبرگزاری مهر

حاجی واشنگتن: امروزه روز، ۱۹۳ کشور از نظر بین المللی به رسمیت شناخته شدن و ۱۹۲ تای اونها عضو سازمان ملل متحد هستند. با این حساب آقای احمدی نژاد کاشف ۷ کشور جدیده و از این نظر دست افرادی مانند کریستفر کلمبوس، ماژلان و حتی دکتر ولایتی رو از پشت بسته.

Labels:

نامه باحال استاد ف.م.سخن به احمد باطبی را خوانده​ايد؟
چند هفته پيش مد شده بود که هر کسی اظهار نظری درباره خروج احمد باطبی از ايران بکند. من هم گمانم کارهايم از مد روز دور شده و اين کار را نکردم! احمد باطبی را نديده​​ام، ولی اميدوار بوده​ام روزی روزگاری زندگی ازادانه​ای داشته باشد و شادی کند.

امروز نامه استاد را خواندم، اما چون احتمالا خيلی​های شما به گويا نيوز دسترسی نداريد، متن نامه را همين جا بخوانيد:

احمد باطبی عزيز

خوشحالم که از زندان بيرون آمدی و به آمريکا رفتی و مثل بچه های اهل حال موهايت را بلند کردی. دمَ‌ت گرم. حال ِ آن هايی را که منتظر بودند تو با مدل موی قيصری و سبيل از بناگوش در رفته از زندان بيرون بيايی و تو را مثل زندانيان آزاد شده در سال ۵۷ بر دوش بگيرند و از تو قهرمان پوشالی بسازند بدجوری گرفتی. با اين تيپ خَفَن، و برای گرفتن حال بيشتر کسانی که به دنبال قهرمان های پوشالی هستند من توصيه می کنم به جای قلم، دوربين در دست بگيری و موزه ها را سِير کنی؛ يا مثل جوان هايی که می خواهند زندگی کنند و روی و موی شان را به باد سياست نداده اند بروی در محوطه ی سر سبز مقابل کاخ سفيد گيتار بنوازی. چقدر خوب است آدم به جای حرف های صد تا يک قاز سياسی و امضای نامه های بی سر و ته حقوق بشری گيتار بنوازد و عکاسی کند. تو يک داغ لعنت به پيشانی‌ت خورده که بايد به هر طريق ممکن آن را پاک کنی. چه غلطی کرد عکاس اکونوميست که عکس تو را با آن پيراهن خونی گرفت (حالا جان من آن لکه های خون بود يا سُس گوجه فرنگی؟) آخر عزيز جان تو را به سياست و درگيری و زد و خورد با انصار حزب الله چه کار؟ تو همان موقع هم اشتباهی وارد عرصه ی سياست شدی و خدا را شکر که الان قصد داری خارج شوی. ما هم که اول آمده بوديم فرنگ به ما ۱۰۰۰ دلار می دادند تا راجع به سياست و حقوق بشر حرف بزنيم و برنامه بسازيم. ماه دوم نرخ مان شد ۱۰۰ دلار. الان هم که می خواهند سر به تن مان نباشد. اين ها را به خاطر خودت می گويم عزيز. دست از سياست و حقوق بشر بکش و برو پی زندگی و حال. اين عکس را ببين:


اين بابا جزو کسانی ست که می توانست گيتار بزند و در موزه ها به گشت و گذار بپردازد اما اشتباهی گلوله خورد. اين آدم اصلا در کوی دانشگاه چه غلطی می کرد؟ مگر "مصطفی" نگفت شما برگرديد خوابگاه ما خودمان درستَ‌ش می کنيم؟ اين هم حتما مثل تو اشتباهی آن جا بود. اگر هم گلوله نمی خورد حتما در عکسی خبری، داغ ننگ بر پيشانی اش می خورْد.

يا به اين يکی عکس نگاه کن:


اين هم اشتباهی به جای اين که گيتار بزند و در موزه بگردد و عکس بردارد، به خاطر هيچ و پوچ به بالای پشت بام دانشگاه رفته و پايين پريده است. يکی نيست به او بگويد دختر جان! آخر خودکشی هم شد کار؟ لابد اين هم خواسته مثل تو خودش را به عنوان سوژه ی لعنتی در مجلات خارجی و داخلی مطرح کند. چرا به جای بسط دل خرم دست به چنين حماقتی زده؟ اين را در آن دنيا بايد از او سوال کنيم.

جوان گرامی۹ سال زندان تو، اگر فايده ای هم برای خودت نداشت اين فايده را برای من داشت که خطاب به تو نامه بنويسم و ضمن مطرح کردن خودم حرف هايی را که مدت ها روی دلَ‌م سنگينی می کرد بيرون بريزم. می ترسم به جای بخشيدن عطای دنيای سياست به لقايش بروی دنبال حقوق همين افرادی که در بالا عکس شان را می بينی. مثلا خدای نکرده بگويی اولی را چرا در سال ۷۸ با گلوله زديد و دومی را چرا در سال ۸۷ به جايی رسانديد که خودکشی کند. امان از قائله [دست من در حالت بيهوشی غائله را به اين صورت نوشته است. نمی دانم چرا] های سياسی و سياست بازی.

طفل عزيز

به نظرم می رسد که شما اين کاره نيستی و بهتر است کار را به بزرگ ترهايت که ما هستيم بسپاری. شما به جای دخالت در کار بزرگ تر ها برو دنبال بسط دل خرم. ما خودمان مدت ها تلويزيون داشتيم و بحث های خوب سياسی می کرديم که چون نماينده ی محترم جمهوری اسلامی با توصيه ای عتاب گون ما را مخاطب قرار داد که آن را تعطيل کنيم، تعطيل کرديم، و نظر مشاراليه را پيش از آن که ما را تبديل به لکه ی حيض نمايد تامين نموديم و به خاطر اين کار از سوی برخی شيدائيان جرج بوش مورد استهزاء قرار گرفتيم و اکنون به دنبال بسط دل خرم می باشيم که اميدواريم دست در دست جناب‌عالی به اين مهم نائل آئيم. به اين عکس نگاه کنيد:


ببينيد اين خانم چقدر منطقی و عاقل است و با پول اهدايی مردم ايران، تحت عنوان حزب الله و جنگ عليه اسرائيل به بسط دل خرم مشغول است. والله ما هم بدمان نمی آيد چنين حزب اللهی شويم. اصلا ما آمريکا آمده ايم که چنين چيزی را جا بيندازيم: حزب اللهی مدرن که ميان ايران و آمريکا هم‌دلی و موانست ايجاد خواهد کرد. اگر هم طرفدار عقايد کمونيستی باشيد ديدن اين تصوير برای شما جوان گرامی که تازه از بند رها شده ايد سرشار از لطف خواهد بود:


اين هم نمونه ای از چپ مدرن آمريکای لاتين است که بعد از حماقت های چه گوارا که منجر به بر باد رفتن سرش شد به نهضت بسط دل خرم پيوسته و ضمن دريافت مقرری از ما ايرانيان بر دستان زحمتکش مدل زيباروی بوسه می زند. چه نهضت دل‌پذيری! پيوستن شما به چنين نهضتی نه تنها ايراد ندارد، خيلی هم خوب است به شرط آن که جای ما را تنگ نفرماييد.

البته بهتر از همه ی اين ها برای شما، همان نواختن گيتار و سير و سياحت در موزه های آمريکای جهانخوار است که با هدايت ريموت کنترلی، شما را به اينجا کشانده است. ممکن است بگوييد که خود تو هم در آمريکا زندگی می کنی ولی بچه جان! آمدن من کجا و آمدن شما کجا؟ من در فرم مربوط به اخذ ويزا در توضيح مقصود از سفر به آمريکا نوشتم که می خواهم به کشورتان بيايم و در همان جا تو دهن تان بزنم و اين با آمدن شما از طريق ريموت کنترل تفاوت بسيار دارد.

باری. به پند و اندرز بنده گوش فرا داديد که داديد. اگر نداديد به جناب‌عالی تعهد می دهم که به محض مشاهده کوچک‌ترين خطا، شما را به سرعت تبديل به لکه ی حيض نمايم. موفق باشيد.

تشکر و قدردانی از احمد باطبیديروز زندانيان سياسی ما با خشم و کينه و نفرت از زندان ها بيرون می آمدند. در ذهن و کلام شان، انتقام خلق بود و خونريزی و کشتار. نسل امروز زندانيان سياسی را اما با خونريزی و کشتار کاری نيست. در مرام اين نسل جايی برای انتقام‌جويی نيست. و اين سرآغازی ست؛ سرآغازی فرخنده و مبارک که نسل های بعدی، ثمره ی شيرين آن را خواهند چشيد.

اگر احمد باطبی سال ۱۳۵۷ از زندان شاه آزاد شده بود، مردم او را روی دوش به خانه می بردند. هزار هزار به ديدن اش می آمدند و از او اسطوره می ساختند. امروز او و ديگر زندانيان سياسی در سکوتی حزن انگيز از زندان‌ها بيرون می آيند. قدرشان آن طور که بايد شناخته نمی شود. مردان و زنانی که به جرم سياسی تا پای مرگ رفته اند و بازگشته اند، مردان و زنانی که روزها و ماه ها شکنجه شده اند و رنج ديده اند، امروز شکنجه گران‌شان را نه تهديد به انتقام که توصيه به معالجه روانی می کنند. ارزش اين بينش آن قدر هست که در آفريقای جنوبی از ماندلا، اسطوره ای جهانی بسازد و او را بر عرش سياست جهانی بنشاند و آن وقت در سرزمين ما به جای بزرگ‌داشت آزادگانی که چنين انديشه و بينشی دارند با چوب حماقت و حسادت به جان شان می افتيم. زهی تاسف!

من به عنوان يک ايرانی که در اين سرزمين نفس می کشد و تباه شدن حقوق انسان ها را به چشم می بيند از احمد باطبی به خاطر پايمردی اش در زندان، و تلاشَ‌ش در راه احقاق حقوق مردم در بيرون از زندان، تشکر و قدردانی می کنم.

Labels:

Wednesday, July 23, 2008
چرا کامنت​ها را می​خوانم و بعد منتشرشان می​کنم؟
روزی روزگاري، خام بودم، جوان بودم، می​گذاشتم کامنت​گذاران هی با هم دعوا کنند، فحش و بد و بيراه بدهند...

اما اين دور شکم که می​رود بالا، درجه محافظه​کاری هم عود می​کند.

تعدادی از کامنت​ها، فحش به فلان وبلاگ نويس است و بهمان آدم. بعضي، هزار و يک سوال دارند که تا جواب کامل ندهم، نمی​خواهم منتشرشان کنم، بعضی نامه​های محبت​آميز غير قابل انتشار است!!! بعضی​ها هم کاملا خصوصی است که خواننده از من خواسته منتشر نکنم.

خلاصه، از اینکه به بعضی سوال​ها جواب نداده​ام، عذر می​خواهم، ولی سر فرصت پاسخگو خواهم بود، و از انتشار بعضی کامنت​ها هم معذورم.

Labels:

کاراجيچ را گرفتند
چند وقت پيش فيلمی در باره شکار يکي از سران صرب بوسنی روی پرده آمد. داستان اين بود که چند خبرنگار فضول توانستند خودشان را به فرمانده قاتل بوسنيايی برسانند، ولی نيروهای سازمان ملل کوتاهی می کردند...نهايتا خبرنگاران خودسر، فرمانده را دزديدند و در يک روستای مسلمان نشين که زمانی بوسيله همين فرمانده به خون کشيده شده بود، رها کردند...

محاکمه کاراجيچ در محکمه بين المللی البته بسيار جذاب خواهد بود، اما دوست دارم روزی ببينم کسانی که مسوول اعدام​ها در ايران بوده​اند، روزی روزگاری پاسخگوی بسياری از اعدام​های بدون محاکمه شوند. دوست دارم ببينم چگونه توجيه می​کنند اعدام جوانی را که قرار است تا چند هفته بعد، پس از سپری کردن محکوميتش با تصميم يک هيات سه نفره و بدون حضور وکيل اعدام کرده​اند؟ نه يک جوان، که چند هزار جوان را ...

دوست دارم عمله​های این گروه نیز زبان بگشایند...

قدرت، از بين بردن کسانی نيست که از وجودشان بيم داری. تحمل ايشان است. آزادي، اجازه جولان دادن به طرفدارانت نيست، باز کردن بند از دست و زبان مخالفان است.

---

کاراجيچ، يک نمونه است. فردايی هم هست.

Labels:

Tuesday, July 22, 2008
لایحه تشدید مجازات اخلال در امنیت روانی

Labels:

Monday, July 21, 2008
پژمان هم وبلاگ​نويس شد
پژمان اکبرزاده، همکارم در راديو زمانه که مدت​ها بود به خاطر شيرازی بودن موفق نشده بود وبلاگش را فعال کند، موقتا به اصالت غير شيرازی​اش بازگشت و تنبلی را کنار گذاشت و همين ديروز پريروز که اندکی وقت داشت، وبلاگش را راه انداخت.

از پژمان که پيانيستی قهار هم هست و در ماه آينده کنسرتی در کلن دارد تقاضا می​شود، خودش را روزی ۱۰ دقيقه خسته کند و وبلاگش را به روز نگه دارد.

پژمان! تو ميتونی! در آمستردام محض رضوی خدا، شيرازی بازی در نيار کاکوجونی!

Labels:

چرا رضازاده را دوست دارم؟
سال​ها پيش، تعدادی از وزنه​برداران بلغاری به ترکيه رفتته و عضو تيم ملی آن کشور شدند و باعث شکوفايی وزنه​برداری اين کشور گشتند. تعدادی نيز راهی ديگر کشورها شدند.

بعضی از آن وزنه​برداران معادل وزن خود طلا گيرشان آمد.

هميشه بحث اين بود که ترکيه در کمين رضازاده نشسته و به او پيشنهادهای کلانی هم داده​اند. گفته می​شود که عده​ای عاقل در همين کشور ما، خيال قهرمان بزرگ وزنه​برداری را راحت کردند و مصکلات مالی​اش هم حل شد.

رضازاده دو دوره قهرمان المپيک شد و بارها قهرمان جهان.

امسال، ممکن است قهرمان توان رکوردشکنی که هيچ، مدال آوردن هم نداشته باشد. قهرمان خسته است. قهرمان از درد می​نالد. يک جوان ایرانی هم به تازگی رکورد جوانان او را شکسته. جوانی که شايد الگويش همين رضازاده بوده.

رضازاده، جوان ۸ سال پيش، امروز قهرمانی دردکشيده است که چه ببرد، چه ببازد، پرچم ايران را بارها و بارها بالا برده. هر چقدر به او به خاطر فرياد کشيدن "اباالفضل" خنديده باشيم، اما هنوز می​گويد و اميدوار است اباالفضل يارش باشد.

خسته نباشی قهرمان

Labels:

Sunday, July 20, 2008
شیرین عبادی در گفت و گوی اختصاصی با زمانه

«طرح مجازات اخلال در امنیت روانی، مخل امنیت قضایی»

نیک‌آهنگ کوثر: شیرین عبادی در گفت ‌و گوی اختصاصی با زمانه می‌گوید: «طرح تشدید مجازات اخلال در امنیت روانی جامعه، امنیت قضایی شهروندان را مختل و متزلزل می‌کند. به عنوان مثال، جرم شرارت مستوجب اعدام شناخته شده، در حالتی که تعریفی از جرم شرارت نیست و در هیچ یک از قوانین مصوبه قبلی هم این جرم تعریف نشده است. آیا زدن سنگ به شیشه همسایه، شرارت است یا خیر؟ آیا موی ژل زده یک جوان در خیابان و گفتن متلک به یک دختر جوان، شرارت است یا خیر؟ یک چنین جرم بزرگی را که مستوجب اعدام است، حتی تعریف نکرده‌اند و این امنیت قضایی شهروندان را به مخاطره می‌اندازد.»

Labels:

حميد هامون هم رفت
صبح تا آنلاين شدم، شهرام خبر بد را داد؛ خسرو شکيبايی رفت.

گمانم من و خيلی​های ديگر تا اين خبر را خوانده​ايم ياد بازی زيبای شکيبايی در "هامون" افتاده​ايم. ياد "خانه سبز" افتاده ايم...

يادش گرامی باد.

Labels:

بازگشت؟
اکثر ايرانيان خارج از کشور دوست دارند بتوانند بدون منت​کشي، از حق طبيعی خود برای ديدار وطن استفاده کنند.

ايرانيان خارج از کشور، شايد می​دانند ديدن شهر و ديار با مشکلات جديد ناشی از سياست​های دولت، افسرده کننده هم می​تواند باشد، ولی تا کی فقط می توانند همه​اش خواب کوچه و گذر و فک و فاميل را ببينند و آه بکشند؟

اينکه ايرانيان خاصی که به بعضی قواعد تن داده​اند بتوانند راحت بيايند و بروند، نوعی برخورد تبعيض آميز را نمايان می​سازد. قواعدی که نمی​خواهند عيانش کنند. توافق​هايی که برای پنهان کردنش، مجبور به فرافکنی هم می​شوند.

شک نکنيد که ساز و کار حاکم از خارج ماندن خيلی​ها خوشنود هم هست. بيرون بودن گنجی و باطبی و خيلی​های ديگر هزينه​اش خيلی کم است. بسياری ناخواسته رفته​اند و دولتی را خلاص از مزاحمت​های معمول خود کرده​اند. دولت از مزاحم خوشش نمی​آيد.

به عقیده من، سخن رئیس جمهوری ایران، ادعایی از همان جنس همه ادعاهای غیر قابل اثباتش است. از همان ادعاهای فتوشاپی.

اعتبار یک دولت به قول​هایش است. یکی قول می​دهد و نمی تواند عملی​اش کند، این یکی قول​هایی می​دهد که می​دانی نمی​خواهد عملی​شان کند. اختلاف سر نتوانستن و نخواستن است.

به نظر من باید دایره نقد را آنچنان بر دولت تنگ کرد که جزئیات عملی شدن این ادعا را اعلام و تصویبش را از مجلس و تاییدش را از قوه قضاییه بگیرد. اگر این ساز و کار را بشناسید، می​فهمید که چرا باید این ادعا را نیز مثل بقیه جدی نگرفت.

دولتی که منتقدان داخلی را تحمل نمی​کند، چگونه خارج نشینان زبان دراز را بر می​تابد؟ آسیاب به نوبت. با داخلی​ها مهربان باشید تا خارج​نشین​ها هم باورشان بشود!

بسیاری از ما، شهروند ايرانيم. با وجود خفت کشيدن و بی​اعتبار شدن گذرنامه​هامان، با همان سفر می​کنيم*. وقتی با گذرنامه ایرانی​تان به اتاقک مامور گمرک یا بررسی مدارک فرودگاه مقصد می​رسید، خدا خدا می​کنید سوال پرتی از شما نپرسد. ده جا را چک می​کند که ببیند پاسپورتتان جعلی نیست و گاهی معطل​تان می​کند تا ببیند اعتبارش تا به کی است. وقتی پارسال از مجارستان با کانادا بر می​گشتم، ۲۵ دقیقه معطلم کردند. چون خانم پشت گیشه سر در نمی​آورد، از خودم هم سوال نمی​کرد، منتظر ماند تا مافوقش از راه برسد. احساس خفنی است، نه؟
----
*دوستی پرسيده بود که آيا هنوز من همان پاسپورت قديمی​ام را دارم و هی منتظر می​مانم تا برای مسافرت به اين طرف و آن طرف برچسب و مهر به صفحاتش اضافه کنند؟ آري، هر دفعه هم که می​خواهم بروم آمریکا، دو ساعت معطل می​مانم در فرودگاه برای الطاف زیادی، همه وسایلم را هم می​گردند و چک می​کنند اورانیوم غنی شده با خودم نداشته باشم. ازشانسم هم هر دفعه باید اسمم از چند مرکز تایید شود چون به خاطر همان چند روز بازداشت "سابقه​دار" محسوب می​شوم.

Labels:

Thursday, July 17, 2008
گفت‌و‌گو با احمد سخاورز و گرم مک‌کای درباره کاریکاتور جنجالی نیویورکر
می‌خواهند مردم را از اوباما بترسانند

نیک‌آهنگ کوثر: کاریکاتور روی جلد این شماره از مجله نیویورکر که تصویر باراک اوباما، نامزد حزب دموکرات را به صورت اسلام‌گرایان تندرو و همسرش را به صورت شبه‌نظامیان «پلنگ‌های سیاه» نشان می‌داد، انتقاداتی در پی داشت. باب منکاف، دبیر کارتون مجله نیویورکر به رادیو زمانه گفت که طراح، ایده‌ای جز نقد دیدگاه‌های مخالفان اوباما نداشته است. در این باره با احمد سخاورز، کاریکاتوریست ساکن کانادا و هم‌چنین گرم مک‌کای، کارتونیست روزنامه همیلتن سپکتیتور کانادا گفت‌وگو کردم.

Labels:

گفت و ‌گو با دکتر هوشنگ امیراحمدی
هوشنگ امیراحمدی: سمبل رابطه ایران و آمریکا شده‌ام

نیک‌آهنگ کوثر: دکتر هوشنگ امیراحمدی، سال‌هاست برای ایجاد فضای گفت و گو بین ایران و آمریکا تلاش می‌کند، این روزها با سفر به تهران، خودش به خبر تبدیل شده است. او در گفت و گو با زمانه می‌گوید: «یک واقعیت این است که مردم ایران واقعاً می‌خواهند این مشکل حل شود و فکر کنم یک دلیل این که من تبدیل به خبر شده‌ام، همین است. یعنی اصلاً من را خبر می‌کنند که بگویند این رابطه را می‌خواهیم. من این بار بیش از هر دفعه دیگری در گذشته احساسم این بوده است که مردم به سرعت به سمت حل این مشکل ترغیب شده‌اند و علاقه‌مندند. امیدوارتر هم هستند.»

Labels:

شعارهای انتخابتی به فاصله يک سال از انتخابات
ديشب داشتم به اين حرف احمدی​نژاد فکر می​کردم که ايرانيان خارج از کشور بايد آزادانه به ايران بيايند.

اگر فکر می​کنيد من و خيلی​های ديگر دلمان برای ايران تنگ نشده، سخت در اشتباهيد. من هنوز با همان پاسپورت ايرانی سفر می​کنم و تحقير را به جان می​خرم. معطل ويزا می​مانم. برای اينکه داد بزنم ايرانی​ام و ملی​گرا و وطن​پرست، مليت جديدی اختيار نکرده​ام تا راحت اين طرف و آن طرف با پاسپورت کانادايی جولان بدهم. اصلا ادعايی ندارم!

با توهم توطئه​ای که ذهن بيمار بسياری از اصولگرايان به آن مبتلاست و البته گروهی از بيماران روانی همکار به آن دامن می​زنند، نمی​توان انتظار داشت از همان لحظه اولی که وارد کشور شده​ايد با سلام و صلوات برايتان فرش قرمز بياندازند. اگر نمدمالی​تان نکنند، شانس آورده​ايد.

ديروز کاميار علايی را گرفتند. او را سه ماه پيش در ويرجينيا ديدم. می​گفت اگر هدف شما خدمت باشد، نبايد با شلوغ کردن، همه را به خود بدبين کنيد. لزومی ندارد يک فعاليت انسانی را در بوق کنيد تا به شما حساس شوند، چون به اين ترتيب امکان خدمت از بين خواهد رفت. کاميار يار بيماران مبتلا به ايدز است. ارتباطی ميان مجامع علمی ايران و آمريکا برقرار کرده تا کمک به بيماران ايرانی راحت​تر شود.

هيچ کار بزرگی در ايران بدون حسادت و رقابت​های مخرب پيش نرفته. هيچ فعاليت ايرانی خارج از کشوری نيز فارغ از حسادت​ها و کينه​ها نبوده.

حالا اين کينه​ها جمع شده وقتی کسی به ايران بعد از سال​ها باز می​گردد چگونه نمايان می​شود؟

بسياری از ما ايرانيان جز به مرگ رقيب راضی نمی​شويم. کيهان و يارانش را بهتر بنگريد. نمونه​ای از اقليتی است که قدرت را در دست دارد. قدرت کورت می​کند و نفرت از همه چیز و همه کس، سراپای وجودت را پر.

اول انقلاب بود که بسياری اول مصاحبه​ها می​گفتند"بسم ا... المنتقم". گمانم بازرگان بود يا کسی ديگر که گفت "ما رحمان و رحيمش را دوست داريم".

تا وقتی نفرت هست، و تا وقتی قدرت در دست متنفرین، گمانم پیشنهاد ریاست محترم جمهوری شبیه همان گفتگوی انتخاباتی پیش از ورودش به کاخ ریاست جمهوری باشد که مشکل جوانان را حجاب ندانسته بود و می​گفت ما کاری به این کارها نداریم. خاطرتان هست که...

Labels:

Wednesday, July 16, 2008
بازگشت؟
پريروز با هوشنگ امير احمدی گفتگو می​کردم. در تهران بود و طبیعتا حضورش در تهران خبرساز بوده. رئیس جمهوری ایران در پاسخ به خبرنگاری که از حضور امیراحمدی در تهران ​ پرسیده بود، گفت که مايل است ايرانی​های خارج از کشور، حتی مخالفان نظام بتوانند به ايران بيايند و بروند.

چند مشکل اين وسط وجود دارد؛

اولا، چنين چيزی به اين راحتی​ها از سوی اصول​گرايان و محافظه​کاران حمايت نخواهد شد.

ثانيا، عدم هماهنگی قوا مانع عملی شدن چنين ادعايی است.

ثالثا، عدم اعتماد بخش بزرگی از منتقدان نظام که خارج از کشور زندگی می​کنند به سران حاکم در ايران، مانع آمد و شد خواهد بود.

به گمان من اين ادعا، بيشتر از اينکه واقعی باشد، يکی از همان کلک​های پوپوليستی است که ديده​ايم و خواهيم ديد. تا زمان انتخابات رياست​جمهوری در سال آينده، بايد منتظر شعارهای غير عملی بيشتری باشيم.

Labels:

روز پدر مبارک
ای کسانی که هنوز حضرت علی برای​تان همان حرمتی را دارد که هميشه داشته و ربطی به انقلاب و از اين حرف​ها نداشته و ندارد. حتی اگر در جمهوری اسلامی تولد علی را روز پدر نام گذاشته​اند... مبارکتان باد!

Labels:

Tuesday, July 15, 2008
کلاغستون

امام جمعه مشهد: بی حجاب جاسوس است و شوهرش بی ناموس

امام جمعه مشهد، معروف به حسنی تحت ویندوز، اعلام کرد بی حجاب جاسوس است و شوهرش بی ناموس! وی گفت حتی در دانشگاه زنجان، آقای معاون رئیس دانشگاه که قصد تجاوز داشته به دختر مردم، گناهی مرتکب نشده و گناه دانشجوی دختر بی‌حجاب از زنای محصنه هم بدتر است!

Labels:

گفت‌و‌گو با عباس عبدی
عباس عبدی: از بغض احمدی‌نژاد به خاتمی رأی نمی‌دهند

نیک‌آهنگ کوثر: کارگزاران سازندگی و جبهه مشارکت در صورت نامزدی سید محمد خاتمی از او حمایت می‌کنند. در این باره با عباس عبدی، تحلیل‌گر مسایل سیاسی ایران گفت‌و‌گو کردم. عبدی معتقد است: «مهم‌ترین مسأله این است که طرفدارهای آقای خاتمی نمی‌توانند روی این حساب کنند که چون طرف مقابل، احمدی‌نژاد است، مردم به او (خاتمی) رأی بدهند. او آدم شناخته‌‌شده‌ای است. مردم از بغض آقای هاشمی، به احمدی‌نژاد رأی می‌دادند؛ ولی از بغض احمدی‌نژاد به یک فرد شناخته‌شده عین هاشمی یا خاتمی رأی نمی‌دهند.»

Labels:

وقتی طنز ترسیمی، نمی‌خنداند
nikahang@radiozamaneh.com

کاریکاتور همیشه نمی‌خنداند. ما کاریکاتوریست‌ها، خیلی وقت‌ها متخصص ایجاد سوء تفاهم هستیم. بعضی‌ها می‌گویند کاریکاتوریست یا کارتونیست، باید حق اهانت داشته باشد؛ باید بتواند به هر کسی و هر چیزی و هر اعتقادی حمله کند.


اما وقتی کاریکاتور و یا به قول صحیح‌تر، کارتون در مطبوعات منتشر می‌شود، باید تابعی از اصول روزنامه‌نگاری باشد. این حرف گرچه اندکی محافظه‌کارانه به نظر می‌رسد، ولی تجربیات خوب و بد، کار را بدانجا کشانده که طراح، کار خود را اول به سردبیرش بدهد تا مشخص شود کارش حامل ارزش‌های رسان‌های هست یا نه؟ آیا پیروی اصول رسان‌های هست یا نه؟ از نقطه نظر اخلاقی، به بافت نشریه می‌خورد؟ و ...


ادامه‌ی مطلب را بخوانید

Labels:

Sunday, July 13, 2008
و اما پاريس
من ۳۲ سال پيش از پاريس رد شده بودم، سر راه بازگشت به ايران. چون چمدان کم داشتيم و جا هم کمتر، همه ماشين​های فلزی اسباب بازی را کرده بودم توی جيب​ها شلوارم. آن شلوار ۶ تا جيب داشت. وقتی در فرودگاه اورلی پياده شديم، مامور پليس فرانسه که با فلزياب همه را چک می​کرد، وقتی دستگاهش به خاطر همان ماشين​ها حسابی بوق​بوق کرد، از جايش پريد و سريع مرا از صف جدا کرد. قيافه پدر و مادرم ديدنی بود...

بعد از ۳۲ سال​ رفتن و ديدن آن شهر لذتی ديگر داشت. وقت کم بود و جا برای ديدن فراوان.

چيزی که زياد ديدم، گدا بود، آن هم گدايان محجبه.

خيلی از ساختمان​ها را گويی صدها بار ديده بودم. اين هم از فوايد تماشای فيلم فرانسوی!

خلاصه، انشالله خدا نصيب کند و اين شهر را وقتی هوايش خوب است ببينيد.

در ضمن، خوشگل پاريسی نديدم! همه​اش شايعه است!

Labels:

Friday, July 11, 2008
پاریس‌ گردی، ورژن لوور
امروز رفتم موزه لوور. انگار وارد شهری شده باشی که سر و ته ندارد. از بس بزرگ است. عصر رفتم نوتردام را دیدم و با دوستان عزیزم سپیده و علیرضا رفتیم و کلی گشتیم.

بعد هم بعد از سال‌ها هوشنگ اسدی و نوشابه امیری را دیدم. آخرین بار دفتر گزارش فیلم بود، وقتی مجله‌ای با این نام منتشر می‌شد!

آخر شب هم رفتیم کلی پاریس گردی و نهایتا به مونمار رسیدیم و به یاد کسانی که فیلم مولن‌روژ را دوست دارند یک زیارتی کردیم.

خلاصه برزگمهر، جایت خالی بود. می‌شد دید تولوز شهر را از چه زاویه‌ای نگاه می‌کرده...

Labels:

Thursday, July 10, 2008
پاریس‌گردی، مدل نیک‌آهنگی
 امروز جای شما خالی کلی گشتیم. فعلا پایم آنقدر باد کرده که کفش شماره ۴۸ هم نمی‌توانم بپوشم!
 
رفتیم نمایشگاه عکس‌های ریچارد آودون. قبلش هم مهمان رفیقی شفیق بودم در حوالی بورس پاریس!

موزه اورسی رفتن هم ماجرایی دارد. ساعت‌ها می‌گردی و در هر سوراخ سمبه‌ای اثری می‌بینی که انتظارش را نداشته‌ای.

امروز کلی آثار "دگا" و "ون‌گوگ" و "تولوز لوترک" را دیدم که اصلا گمان نمی‌کردم اینجا باشند. جای بزرگمهر حسین‌پور واقعا خالی بود که طراحی‌های تولوز را ببیند. جالب‌تر از آن، مجسمه‌های کاریکاتوری "اونوره دومیه" بود. دومیه، پدر کاریکاتور سیاسی نوین، زمانی که هنوزعکس و عکاسی در میان نبود، در حاشیه پارلمان می‌نشست و سر سوژه‌هایش را ابتدا طراحی می‌کرد و بعد مجسمه‌های کوچکی از آنان می‌ساخت.

دیدن شانزلیزه در شب هم با وجود پادرد لذتبخش بود. 

فعلا که جانم در رفته....

Labels:

Wednesday, July 09, 2008
در راه پاریس
صبح رفتم برای ضبط رادیو تاکسی با یکی از بروبچه‌ها در فرودگاه گفتگو کردم! چرا فرودگاه، چون از ولایتی دیگر رسیده بود. به موقع رسیدن هم از آن معجزاتی بود که انتظارش را نداشتم. قطار در فاصله ایستگاه "سانترال" آمستردام تا فرودگاه "اسکیپول" چند جا ناخواسته متوقف شد و ماموران آمده بودند چک کنند ماجرا چیست.

از همان فرودگاه بلیط قطارم را خریدم. همه چیز تند و سریع بود، عینهو خارج!

بعد از گفتگو، برگشتم شهر. با قطار تقریبا فاصله‌ای ۱۵ دقیقه‌ای از فرودگاه را طی می‌کنید تا به شهر برسید. دیشب فقط چهار ساعت خوابیدم و انرژی‌ام اندکی کم شده بود.

رسیدم دفتر رادیو، یکی از بچه‌ها گفت عکس دیروز من و نبوی آمده روی یک وبلاگ همراه کلی فحش. خواندم و خندیدیم. بابا فکر نمی‌کردیم اینقدر قابل باشیم!

کلاغستون که ضبط و ادیتش تمام شد، زمان کمی تا حرکت داشتم. از شانس بدم، مسیر تاکسی‌ها اندکی پیچ‌در‌پیچ‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم و نزدیک بود قطار را از دست بدهم.

القصه...رسیدم. اول در کوپه اشتباهی نشسته بودم، بعدش رفتم سر جای خودم، اما از شانس جالب ما، خیلی‌های دیگر همین اشتباه را کرده بودند.

قطار سریع‌السیر هم اصلا سریع حرکت نمی‌کند

Labels:

Monday, July 07, 2008
چرا نادال؟
يک جوری از نادال خوشم می​آيد. انگار ضد محافظه​کاری است! فدرر بدون شک بهترين تنيس​باز تاريخ است. نظمش عين ساعت سوييسی است. قدرت بدني، نبوغ و ... هر چه خوبان همه دارند، در وجودش جمع شده.

ديروز هروقت عقب می​افتاد، با چند سرويس حسابي، بر می​گشت سرجای اولش.

خنده​دار است، اما ديشب در گيم آخر، آنقدر خدا خدا می​کردم که اين سق سياهم لحظه ای دور شود و يقه فدرر را بگيرد! البته خيلی ابلهانه است، ولی احساس است ديگر.

لحظه​ای که توپ فدرر از تور عبور نکرد، انگار من برده بودم!

من دوره دبيرستان تنيس بازی می کردم، البته فقط تابستان​ها، بعدها در دوران فوق ليسانس یک بار رفتم بازي، اما روز اول، سرويس اول، زدم و راکت را شکستم. انگار سال​ها زورم را نگه داشته بودم برای همان سرويس. راکت دانلوپ کذا و کذا گفت "ترق" و از دسته شکست. گمانم آخرين روزی بود که دست به راکت تنيس زدم. البته پسرخاله​هایم هر دو تنیس بازی می​کنند و یکی​شان هم در نیوجرسی مربی حرفه​ای است، اما من یکی اصلا استعدادش را نداشته​ام...

اما دیروز وقتی آن بازی روی تور فدرر و نادال را می​دیدم، بدنم ناخواسته واکنش نشان می​داد. وقتی فدرر به همان چند تا بک​هند نادال نرسید، می​توانستی حس کنی که چه کاری کرده. فدرر نتواند جواب بدهد؟

آخر بازی هم تعارف​ تيکه پاره کردن​های اين دو هم باحال بود، اما وقتی فدرر گفت که باز هم خواهد آمد، می​توانی مطمئن باشی که سال ديگر برای لوله کردن نادال می​آيد.

ديدن بيورن بورگ سوئدی که ۵ بار پياپی ويمبلدون را برده بود و فدرر هم می​خواست رکورد او را بزند، جذاب بود. همينطور ديدن جان مک​انروز که بورگ را در همين زمين شماره يک شکست داده بود.منتهی جان مک​انرو اين روزها گزارشگر تنيس است.

چند روز پيش هم وقتی از بوريس بکر و مک انرو در باره کسی پرسيدند که بخت اول فينال محسوب می​سود، هر دو با محافظه​کاری گفتند برنده پيشين، يعنی فدرر، اما اان دو گيم آخر بازی نادال همه محاسبات را به ريخت.

---

اگر نادال ست سوم را واگذار نمی​کرد، اين شکست، سخت​ترين باخت ممکن برای فدرر بود. سه هيچ! آن هم در ويمبلدون. لا​اقل الان می​شود گفت پيروزی نادال ميميلتری بوده. حالا کبک رافائل بعد از بردن دو گرند سلم فرانسه و ويمبلدون حسابي خروس می خواند!

Labels:

چه حالی می​دهد
وقتی می​رويد خريد کنيد بعد کارت بانکی​تان کار نمی​کند؟ بعد به وبسايت مربوطه سر می​زنيد و می​گويد که پسوردتان هم کار نمی​کند؟

بعدش زنگ می​زنيد به بانک​تان در کانادا و بعد از کلی سين​جيم که مطمئن باشند خودتان هستيد، می​گويند که دچار مشکل فنی بوده​اند. چه حالی به شما دست می​دهد؟ آنهم وقتی که اعتبار اوليه تلفن هلندی​تان هم همان موقع وسط مکالمه قطع شده، و باطری تلفن کانادايي​​تان هم کارش تمام است.

به اين می​گويند...راستش نمی​دانم چه می​گويند!

Labels:

Sunday, July 06, 2008
به افتخار تغيير سق
امروز اگر نادال به فدرر مي​باخت، ديگر باورم می​شد که کارم بيش از حد خراب است. اول می​خواستم فاصله راديو تا محل اقامتم را پياده​روی کنم، اما ديدم نمی​شود پايان اين بازی را نديد. سريع سوار تراموا شدم ولی ديدم سر خايابان يک رستوران عربي، شيشليک دارد. ای دل قافل... داشتم زحمات پايانی را می​کشيدم که يادم افتاد نادال دارد می​بازد...لا​اقل به اين دليل که من از بازی او خوشم می​آيد!

وقتی رسيدم، ست پنجم بازی آغاز شده بود. اين لعنتی فدرر نمی​باخت. از خدا خواستم حالم را اينقدر نگيرد و بگذارد کسی ببرد که من از بازی​اش خوشم می​آيد.

وقتی فدرر توپ آخر را زد به تور، نادال خودش را انداخت روی زمين، باورش نمی​شد.
آمستردام​نامه-۱
آمستردام شهر بزرگی نيست. از اين طرفش تا آن طرفش را گز کني، چندان وقتت را نمی​گيرد. شايد ديدنی​تر از خود شهر، توريست​هايش باشند.

سيستم حمل و نقل عمومی شهر خيلی کارت را راحت می​کند، اما بايد ياد بگيری که چی به چی است.

دوچرخه که داشته باشی، خیالت راحت است، اما تا وقتی آداب دوچرخه​سواری را بیاموزی، بهتر است دقت کنی که اوضاع چگونه است. خیلی از دوچرخه​های اینجا ترمزشان پدالی است و دسته ترمز روی دسته دوچرخه نیست. پس اگر عادت نداری، بپا نزنی به بچه مردم.

تا دلت بخواهد بوی دود می​آید. دیروز چند جا دیدم جوانان عزیز زیر آفتاب نشسته​اند و حال می​کنند...

رستوران عرب و ترک در اینجا فراوان است. جماعتی که فقط گوشت حلال می​خورند، اینجا مشکلی نخواهند داشت.

هوا امسال بدک نیست و خنک​تر از دوسال پیش است، دو سال پیش چند روزی که اینجا بودم واقعا رفت روی اعصابم.

دیدن پیراهن تیم ملی هلند در مغازه​هایی که اجناس یادگاری شهر را می​فروشند، اندکی دلگیرم کرد! هلند! تو چه کار داشتی به خوش آمدن من؟ چرا باختی به این روس​های نابکار؟

اینجا هوا واقعا دیر تاریک می​شود. خیلی دیر.

آدم قد بلند اینجا زیاد پیدا می​شود.

هنوز فرصت نکرده​ام بروم به مرکز مهم شهر، خیابان چراغ قرمز سر بزنم. بدبختی اینجاست که نمی​توانی عکس بیاندازی. شاید برای تمرین طراحی با خودم کاغذ و قلم ببرم.

بعضی چیزها اینجا ارزان​تر از کانادا است، از جمله یک نوع آب​میوه و آداپتور لپ​تاپ!

Labels:

تشکر ويژه از "مری"
اين دوست عزيز ما، مرتضي، يکی از بی​ادعاترين بر و بچه​های قديمی تورنتو است. خودش و همسر نازنينش در اين چند سال بارها و بارها اميد از دست رفته مرا بازگردانده​اند. آن روی که می​آمدم به اين طرف دنيا، مری با وجود فاصله زياد از فردوگاه، دلش نيامد تنهايم بگذارد.

"مري"جان، جاي هر دوی شما اينجا خالی است.

Labels:

آمستردام

حال هی بگوييد آمستردام بدجاييه...

Labels:

اوست باقی
توکای مقدس هم دچار امنيت روانی شد

توکا وبلاگش را خودکشی کرد. در طول مدتی که نوشت، بارها مرا به لطف خود نواخت. از او ممنونم. به همين دليل وبلاگش را دوست داشتم. و می​دانيد من اگر از کسی يا وبلاگش خوشم بيايد چه می​شود! به سرنوشت تيم​های بازنده جام ملت​ها مبتلا خواهد شد.

توکا جان! خيلی سعی کردم دوستت نداشته باشم و وبلاگت را نخوانم، ولی نشد! اين سق سياه لعنتی دست من نيست!


از شوخی گذشته، خيلی ناراحت شدم وبلاگ مقدس توکا خاموش شده.

برايت آرامش می​خواهم توکاجان!

-----

اصلاحات:

وبلاگ توکا هنوز زنده است. فقط زده به صحرای کربلا که شايد...

Labels:

شب اول در آمستردام
اگر عاقل باشيد، وقتی به آمستردام می​آييد، با خودتان چمدان سنگين نمی​آوريد. چرا؟ موقع بالا رفتن از پله​های تنگ و پرشيب ساختمان​های اينجا عرض خواهم کرد خدمتتان! هوا عالي است، اما کمی مرطوب​تر از تورنتو. محل اقامت هم مع​الاسف از محدوده "ردلايت ستريت" دور است و بوی مواد مخدر نمی​آيد!

فعلا خوابم چندان درست تنظیم نشده، ولی باید کلاغ​ها را اندکی با ساعت اینجا همراه کنم. البته ۶ ساعت اختلاف ساعت قابل این حرف​ها نیست!

باید دوچرخه هم بگیرم. فعلا که ندارم. چیزی که اینجا فراوان است، دوچرخه. اگر حواستان نباشد و مسیر دوچرخه​سواران را با پیاده رو اشتباه بگیرید، دهانتان سرویس است! و احتمالا جاهای دیگری.

Labels:

Friday, July 04, 2008
اين آمستردام چقدر گرمه
جاتون خالي، الآن در زمانه​ام....روی من سياه، منظورم در محل راديو زمانه است!

هوای آمستردام از تورنتو گرم​تر و نمناک​تر است.

در ۳۶ ساعت گذشته هم مجموعا ۲ ساعت خوابيده​ام. امان از همسفر پر حرف.

خلاصه، آقايی که شما باشيد، فعلا کار آموزم و بايد در طی چند هفته آينده کلی کار يادبگيرم. خدا به بروبکس زمانه صبر عنايت نمايد!

Labels:

Thursday, July 03, 2008
امنیت روانی، یا امنیت برای آدم‌های روانی؟
مجلس لاریجانی شروع کرد. از لاریجانی چه انتظاری دارید در ضمن، پای‌تان  هیچگاه به صدا و سیمای دوران او رسیده بود یا نه؟ فضای امنیتی آنجا را لمس کرده بودید؟

حالا نمایندگان طرح بگیر و ببند را برای وبسایت‌ها و وبلاگ‌هایی که مخل امنیت روانی هستند به ناف‌مان خواهند بست.

همین قانون اساسی را نگاه کنید، چنان با تفسیر بالا و پایینش را به گند کشیده‌اند که نگو و نپرس.آگر طرح جدید تصویب شود، تنها بر اساس تفسیر خواهد بود که خواهند توانست یک وبلاگ ساده را بدل به مرکزی برای از بین بردن دیانت مردم کنند.

تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که این طرح را فقط موجوداتی روانی می‌توانند مطرح کنند که خودشان مخل آسایش مردم بوده‌اند و هستند و متاسفانه خواهند بود.

از آن جالب‌تر خواندن استقبال لاریجانی از طرح است. برای گرفتن مقبولیت بیشتر از حامیانش چه بندبازی‌هایی که نمی‌کند. باید از جواد خواست تا به برادرش همان توضیحاتی در مورد اینترنت را بدهد که در دهه هفتاد به آیت‌الله جنتی داده بود. جواد لاریجانی همه عکس‌های ناجور ممکن را به امام جمعه تهران نشان می‌دهد، اما می‌گوید که آن طرف ماجرا هم هست، و می شود کلی استفاده‌های مثبت و علمی از اینترنت کرد. روز بعدش هم آیت‌الله جنتی در نماز جمعه پس از اتلاف وقت مردم با خطبه‌هایش، در مورد اینترنت توضیح می‌دهد که چنین است و چنان. البته به نکات مثبتش هم می‌پردازد. خدا جوادشون را حفظ کند!

خلاصه کسانی که خود را برای علی لاریجانی جر می‌دهند، توجه کنند که طرف از کجا آمده...

Labels:

عقده‌ای بازی از نوع نیک‌آهنگی
آقا، رفته باشید فرودگاه و از شما بپرسند مایلید در بخش مهمانان ویژه استراحت کنید؟ باید اندکی مشنگ باشید که بگویید نه. من هم مشنگ نبودم و لبیک گفتم.

آدم یک احساس ویژه‌ای پیدا می‌کند اینجا! وقتی از هواپیما پیاده شوم باید رنگ خونم را چک کنم! گمانم یک کمی رنگین شده باشد.

از شوخی گذشته، من هر بار پایم به فرودگاه می‌رسد، حتما یکی از کیف‌هایم را باز می‌کنند و تا ته می‌گردند. طرف بلد نیست دوربین چطوری کار می‌کند، ادای متخصص بودن هم در می‌آورد. ۴ دقیقه طول کشید تا دوربینم را روشن کند(البته با کمک خودم).

بعدش هم آی‌پاد را نمی‌توانست روشن کند.

هارد درایو "اکسترنال" را نمی‌شناخت.

خدای من! این فرودگاه تورنتو پول خون‌تان را از شما می‌گیرد، و روی بلیط می‌کشد، که مثلا خیلی امن است. ارواح شکم‌شان. طرف دوزار بلد نیست با دوربین و غیره کار کند، فقط قیافه می‌گیرد.

راستی، پیراهن نانجی پوشیده‌ام، اما از کت و شلوار نارنجی خبری نیست! ای هلند ... چرا باختی به روسیه؟

Labels:

کلاغستون

جنگ جنگ تا پیروزی، یا، انرژی هسته‌ای حق مسلم ما بود


در بیستمین سالگرد بالا کشیدن جام زهر و پذیرش قطع‌نامه ۵۹۸ آتش‌بس با عراق، ولایتی اعلام کرد که آماده نوشیدن جام زهر ۵+۱ هستیم. فعلا قرار است شعار انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست به زودی تغییر کند. بیست سال پیش هم جنگ جنگ تا پیروزی بعد از پذیرش قطع‌نامه ماست‌مالی شد.

Labels:

یک سال پیش، هتل می‌فلاور

پارسال وقتی برای کنفرانس سالانه کارتونیست‌ها مطبوعاتی آمریکا در واشینگتن بودم، این اسم هتل اندکی اذیتم می‌کرد. انگار جای ناجوری باشد و من هم زورکی باید آنجا بمانم!

نگو اسم "می‌فلاور مادام" است که دارد توی حافظه‌ام بالا و پایین می‌رود و خودش را بیخودی مطرح می‌کند.

بگذریم. در پنل مربوط به واکنش مسلمان‌ها به کارتون‌های دانمارکی، من و جوزف سابو، ناشر ویتی ورلد در جبهه مقابل دبیر فرهنگی روزنامه یلاندر پستن دانمارک بودیم. او اعتقاد داشت که توهین اشکالی ندارد. حتی توهین به اعتقادات. من هم بر پایه کتاب‌های درسی روزنامه‌نگاری خودشان، اندکی حالش را گرفتم. البته حس کردم فضای کنفرانس چندان به نفعم نیست، ولی گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد بگویی فلان لق مردم.

حالا همین امروز عکس‌های دیگری از آن کنفرانس پیدا کردم. 

از خواهران با سواد خبرنگار شبکه دو و تهیه کننده خبر ۲۰:۳۰ در خواست می‌شود بار دیگر که خواستند عکس بگذارند، در مورد عکس‌ها و علت انداخته شدنشان اندکی تحقیق هم بنمایند.

Labels:

مواضع هسته‌ای نیک آهنگی
آقاجان، اصولا ما هر موضعی که دولت کریمه بگیرد، با آن حال می‌کنیم و می‌خندیم، اما، ذکر چند نکته برای دوستانی که زود دچار سو تفاهم می‌شوند الزامی است!

۱- شعار بیخود دادن، هزینه‌ها را بالا می‌برد. چه در مقیاس ملی، چه در مقیاس بین‌المللی. لطفا از محسن کدیور و رضاخاتمی بپرسید وقتی شنیدند آیت‌الله خمینی قطع‌نامه را پذیرفته، جلوی پاسداران و بسیجی‌ها چه حالی داشتند؟ این که این دو نفر را مثال زدم، به خاطر این بود که از زبان کدیور خاطره‌ای شنیدم دردناک، رضا خاتمی هم جزو جماعتی بود که آن روز داغ کرده بودند.

۲- چرا کار را به جایی می‌رسانیم که میزان فشار را اینطوری زیاد کنند و مجبور شویم بزنیم زیر همه حرف‌هایمان؟ وقتی ساختار ضددموکراتیک باشد و پروپاگاندا حرف اول را بزند و دولت پوپولیست فقط شر درست می‌کند، فضا سیاه و سفید خواهد شد و افراطی.

۳- استفاده از انرژی هسته‌ای، حق مسلم مردم ایران است. شک نداشته باشید. اما وقتی نظارت نباشد، و جماعت کاری جز شاخ و شانه کشیدن نداشته باشند، کار خراب می‌شود. 

۴- خداوند احمدی‌نژاد و یارانش و غیره را برای کاریکاتور و طنز و غیره حفظ کناد

Labels:

مجازات وبلاگ‌‌ها و وبلاگ‌نویسان تشویشگر
طرح مجازات اعدام برای اخلالگران امنیت روانی

این خبر را خوانده‌اید؟ شاهکار است.

به دلیل نامفهوم بودن و تفسیر پذیری بیش از حد قوانین در ایران، "مجازات اعدام  شامل حال دایر کنندگان وبلاگ‌ها و وبسایت‌های پورنوگرافی و همچنین آنهایی که "مروج الحاد" تشخیص داده شوند خواهد شد."

به عبارت بهتر، تا چند وقت دیگر انتقاد از سخنان نورانی مقام‌های ایران نیز می‌تواند گسترش الحاد تلقی شود.

همچنین باید نگران بود که انتقاد از تصمیم‌گیری‌ها در ایران، تشویش اذهان عمومی باشد، که البته چنین هم قلمداد شده.

Labels:

جام زهر
به همین زودی شد ۲۰ سال! باورم نمی‌شود.

آن روزی لحظه‌ای که هواپیمای ارباس را زدند، من در ارباسی دیگر راهی شیراز بودم. پرواز ما اندکی طولانی‌تر شده بود.

وقتی رسیدم شیراز، ماجرا را فهمیدم و مات شدم. باورش سخت بود.

آن روزها می‌شد فهمید که آمریکایی‌ها فشار را به حدی بالا برده‌اند که هر خطایی از سوی ایران، می‌توانست بسیار پرهزینه تمام شود. اما مگر مسافران مظلوم یک پرواز تجاری چه گناهی کرده بودند؟

یاد آن آیه سوره تکویر می‌افتم...

۲۰ سال گذشت و امروز باید منتظر جام زهر بعدی باشیم. 

بسیاری معتقدند که سقوط پرواز ۶۵۵، عامل پذیرش قطع‌نامه ۵۹۸ شد.

بعد از آن هم چند ماه خونین را از سر گذراندیم.

امروز خوشبختانه هنوز جنگی واقع نشده، خون از دماغ کسی نیامده، اما آمریکا منتظر خطاهای تاکتیکی حاکمان ایران است.

آیا پیش از بروز خطایی دیگر، جام زهر ۵+۱ را خواهند نوشید؟

Labels:

Tuesday, July 01, 2008
مقاله‌ی جنجالی سیمور هرش در گفت و گو با سه تحلیل‌گر و روزنامه‌نگار آمریکایی

مایکل لدین: «مقاله‌ی هرش، حقه است»

نیک‌آهنگ کوثر: انتشار مقاله اخیر سیمور هرش، روزنامه‌نگار معروف و جنجالی آمریکایی در مجله نیویورکر، در‌باره مقدمه‌چینی آمریکا برای حمله به ایران، واکنش‌های مختلفی را برانگیخته است. در‌باره این مقاله و تأثیرات احتمالی‌اش بر فضای سیاسی ایران و آمریکا با مایکل لدین، تحلیل‌گر سیاسی نزدیک به جناح راست آمریکا و عضو مؤسسه آمریکن انترپرایز، باربارا سلیوین، روزنامه‌نگار و محقق مؤسسه صلح ایالات متحده، و گری سیک، مشاور امنیت ملی دولت‌های فورد، کارتر و ریگان گفت و گو کردم.

Labels: