یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, August 31, 2005
مسوولیت پذیری سد سازان، ماموریت غیر ممکن
در قرن بیستم، بیش از ۲۰۰ سد در دنیا خراب شد. شاید بالاترین استانداردهای سد سازی را آمریکایی‌ها داشته باشند، و در همین ایالات متحده، پنج سد از سال ۱۹۷۲ تا کنون دچار حادثه شده است و با هرحادثه ای هم عده جان خود را از دست داده‌اند. خسارت‌های مالی هم سر جایش...

سوال اینجاست که مسوولیت سدسازان در قبال کارشان چیست؟ مدیریت سد چه مسوولیتی دارد؟ آیا همه چیز آنقدر شفاف است که جای بحثی وجود نداشته باشد؟ باید دید شرایط در کشورهای مختلف چگونه است؟

در کشور ما وقتی اصل بر سد سازی باشد نه پیدا کردن بهترین گزینه، توسعه پایدار تبدیل به توسعه مخرب خواهد شد. اگر در منطقه‌ای ایجاد سد بهترین و شاید تنها گزینه باشد، آنرا باید ساخت. ولی آیا مقامات محترم سد ساز و سد باز ایران، حاضرند فراتر از توجیه، در پیشگاه وجدان خود از ساخته‌های خود دفاع کنند؟

راستش کاش می‌توانستیم دادگاهی علم کنیم، و متخصصان طرفدار و منتقد سد سازی را، به عنوان هیات منصفه دعوت، و سد سازان را اندکی محاکمه می‌کردیم. اولا، از ایشان می پرسیدیم که روندی که منتهی به ساخت بسیاری از سدها در ایران شده است، چیست؟ چند درصد سدهای ایران دارادی توجیه اقتصادی دقیق است؟ حوزه‌های آبخیز چند تا از سدهای ایرآن قبل از آبگیری تحت مدیریت آبخیزداران قرار گرفته؟ میزان رسوب‌گیری سد‌های ساخته شده در سال‌های بعد از انقلاب چقدر است؟ چه عملیاتی برای کنترل این مساله صورت گرفته؟ علت کاهش عمر سد‌های ایران چیست؟ چند درصد سد‌های ایران در نزدیکی گسل‌های فعال ساخته شده اند، و در صورت مقاومت در برابر زلزله، مجموعه عوامل منفی ساخت سد در چنین مناطقی را به مقامات بالاتر گوشزد کرده‌اند؟ مجموعه آثار منفی زیست‌محیطی ساخت بسیاری از سدها در ایران چیست؟ و...

از طرف دیگر، آیا از سد سازان پرسیده شده است که میزان جابجایی نامریی پول در پروسه سد سازی چقدر است؟ میزان سود ننوشته و نادیده سد سازان از هر سد چقدر است؟ آیا شفافیت مورد ادعای ایشان در این صنعت واقعیت دارد؟

سوال‌های بسیاری وجود دارد که کسی پاسخگو نیست. حتی کسانی که ادعای پاسخگویی دارند اغلب خاموش می‌مانند...
اصلاحات، آزادی، دموکراسی و غیره
راستش ما دیکتاتورهای دموکراتیکی هستیم! فکر می‌کنید دارم کرسی‌شعر یا گل‌واژه می‌گویم؟ اختیار دارید!

چند در صد ما واقعا تحمل شنیدن صدای مخالف را داریم؟ اگر دستمان رسید خشتک طرف را روی سرش نمی‌کشیم؟ چند درصد مان توان برخورد بدون انگ زدن با رقبا یا رفقای سابق را داریم؟ چند نفرمان از به هنگام قدرت گرفتن از انحصار‌طلبی دوری خواهیم کرد و به بقیه میدان می‌دهیم؟ و الخ...

با همین نگاه، می‌اندیشم که "اصلاحات" اگر در حد حرف باشد، تنها ابزاری است برای پیشبرد مطامع سیاسی‌مان، و اگر پایبند حرف‌ها و شعارهای اصلاح‌طلبانه نباشیم، این ابزار را برای فریب ساده‌دلان استفاده کرده‌ایم.

نمی‌دانم اصلاحات با برخورد حذفی کنار می‌آید یا نه، ولی بعد از هشت سال می‌توان نتایج دردناکی را مشاهده کرد که به نام اصلاحات ثبت شد.

اصلاحات برای آزادی عده ای و توی دردسر افتادن بقیه نبود.

اصلاحات زمانی واقعی است که اصلاح‌طلبان نخست در فکر اصلاح خود باشند و بعد دیگران را از باتلاق دیکتاتوری نجات دهند. غریق که نمی‌تواند ناجی غریقی دیگر باشد؟
باز هم سد و سدسازی
راستش چند مدتی است با ابوی‌جان تماس نداشته ام که بدانم دنیا دست کیست... مطمئن هستم که اطلاعات او می‌تواند مرا اندکی در فهم بهتر مساله کمک کند. هرچه در مورد سد سیوند بیشتر بدانم باز هم کم است...

و اما اینکه آیا سد سازان حاضرند همه چیز را قربانی طرح‌های خود کنند، باید بگویم که چنین است. در حال حاضر باید دید که در یک منطقه کم‌آب، چه گزینه‌هایی برای نجات کشاورزی و اهالی و همینطور محیط زیست آن وجود دارد؟ نگاه سدسازان متاسفانه فروتر از این حرف‌هاست، و بیشتر به نجات جان شرکت‌های خود فکر می کنند. در کنار سد سازان، گرو‌ه‌های مختلفی هستند که از هر پروژه سدسازی سود زیادی نصیبشان می‌شود، آنها هم نگرانی‌های خودشان را دارند. و...

سدسازی برای عده‌ای نماد سازندگی است. به عبارتی برای ثبت دوره‌ای از تاریخ می‌خواهند سد بسازند و بس، بدون آنکه به آثار ثانوی آن در بسیاری از مناطق بیاندیشند.

سد آسوان (ASWAN DAM, NILE RIVER) مصر شاخص سدسازی ابلهانه است. دولت جمال عبدالناصر که فکر می‌کرد با ساخت این سد، کشاورزی مصر را متحول می‌کند، یادش رفت که این سد، بخش عمده مواد معلق و کود طبیعی آمده از جنگل‌های سر سبز آفریقا را در پشت خود رسوب می‌دهد و دشت‌های سیلابی دو طرف رود نیل را از مواد مغذی طبیعی محروم می‌کند. به همین سادگی! قبل از احداث سد، سالانه ۱۲۵ میلیون تن مواد معلق رسوبی به پایین دست نیل می‌رسید، در حالیکه الان این رقم به ۲ و نیم میلیون تن رسیده است. تا چند سد سال دیگر تمام پشت سد از رسوب پر خواهد شد. الآن کشاورزان مصری مجبورند با کود مصنوعی خاک کشاورزی را بارور کنند...جالب‌تر آنکه از وقتیکه سد مانع بالا آمدن سطح رودخانه در زمان سیل شده، زمین‌های کشاورزی شورتر شده‌اند! از همه بامزه‌تر تاثیر منفی سد بر دلتای رود نیل در مدیترانه است. البته لازم به ذکر است که تمام آشغال پاشغال‌ها در دریاچه این سد که نامش "ناصر" است جمع شده...

یا مثلا سد بزرگ رودخانه یانگتزه(THREE GORGES DAM, YANGTZE RIVER) در چین بر روی رودخانه زرد از شاهکارهایی خواهد بود که ضررهایش در آینده معلوم خواهد شد. این سازه که در ۲۰۰۹ کامل خواهد شد، گران‌ترین سد جهان است و باعث از دست رفتن ۴۵۰ شهر و آواره‌گی یک و نیم میلیون نفر خواهد شد. بسیاری از آثار باستانی چین در دریاچه این سد غرق خواهد شد، و درصورت تخریب احتمالی آن، یکی از بزرگ‌ترین فجایع تاریخ بشری شکل خواهد گرفت. نکته دردناک این است که حجم آبی که پشت این سد جمع خواهد شد، با توجه به شرایط لرزه‌خیزی منطقه، می تواند خطرناک باشد، چرا وزن بسیار زیاد آب این دریاچه غیر‌طبیعی می‌تواند"ماشه" یک زلزله بزرگ باشد!

در کشور ما سال‌ها باید بگذرد تا نتایج منفی بسیاری از سدها معلوم شود...سال‌ها باید بگذرد تا فرق توسعه پایدار و سازندگی ناپایدار معلوم شود...

بیشتر خواهم نوشت
Tuesday, August 30, 2005
حقیقت یا واقعیت
رامین جهان بگلو را یک بار در تورنتو دیدم. راستش از خودش خوشم نیامد، ولی حرف جالبی زد که دائما در ذهنم بالا و پایین می‌رود:
"روشن‌فکر، کسی است که به دنبال حقیقتی دست نیافتنی روان است"... آن روز به این تعبیرش خندیدم، ولی مدت‌هاست که دارم به آن می‌اندیشم. شاید این کلام از او نباشد، ولی به هر حال این جمله را به او مدیونم.

آنچه در این دو سال تبعید آموختم، زیاد نبوده است، ولی تا حدی که توانستم، فارغ از تبلیغات و ظاهرسازی‌های سیاسی به مسائل نگاه کردم. سعی کردم به اعتقادات سیاسی‌ام مرخصی‌ای طولانی بدهم و وابستگی‌هایم را به حد اقل برسانم.

نمی‌توانم بگویم به نتیجه مشخصی رسیده‌ام، ولی می‌توانم بگویم که به این نتیجه رسیدم که بسیاری از کارهای گذشته که تنها بر پایه تبلیغات بدون پایه سال‌های ۷۵-۸۲ بود، می‌توانسته خطا باشد.

شروع از نقطه صفر برای من اصلا آسان نبوده و فشارش بسیار زیاد بوده است، ولی به من جرات داد که دیدگاه‌های رسوب کرده را بتکانم و از نو بیاندیشم.

هنوز که هنوز است، چیز زیادی دستگیرم نشده، ولی همین هیچ، از هیچی که در دوران اصلاحات به ما تلقین شده بود، بیشتر می‌نماید. این هیچ جدید حاصل غذای فکری جویده شده‌ای نیست که به خوردمان دادند...هیچ جدید من حاصل شنیدن صحبت‌های همان جلسه کوتاه رامین جهان‌بگلو است.

این هیچ جدید را دوست‌تر دارم...
یک سوال
الآن که نتیجه انتخابات معلوم شده و گروه‌های موسوم به اصلاح‌طلب نتوانستند به نامزدی واحد دست پیدا کنند و فقط شرکت نمی کردند، امروز با دولت مشابه دولت فعلی روبرو نبودیم با میزان مشروعیت بسیار کمتر؟ به عبارتی، به جای ۱۷ میلیون رای، چیزی در حد۸ -۱۰ میلیون رای نصیب‌شان می‌شد؟

آنوقت دولتی که با رای ۲۰ درصد رای دهندگان بر سر کار می‌آمد، می‌توانست مثل امروز قلدری کند؟ البته اگر رای من و شما ارزشی داشته باشد.

ما که نفهمیدیم داغ کردن تنور انتخاباتی که گروه‌های تقریبا هم‌داستانش زبان هم را نمی فهمند و رای همدیگر را خراب می کنند، بر چه صیغه‌ای استوار است...

احتمالا صیغه مبالغه- یا شاید دیگر صیغه‌های ...
مهرورزی
امروز خواندم که دارند کافی‌شاپ‌های کتاب‌فروشی‌ها را می‌بندند. چند سال پیش بود که در شهر کتاب نیاوران قهوه‌خانه بامزه‌ای راه افتاد و بعدش هم نشر چشمه...

راستش حکومتی که از اهل کتاب و تجمع آنها می‌ترسد، باید خیلی قابل مطالعه باشد. کیهان که شده است سردسته ماجرا و حالا سردبیرش هم وزیر ارشاد شده و فرهنگ را به زیر خواهد کشید، دارد بند می‌کند به هر جایی که دگر اندیشان جمع می‌شوند، و چه جایی بهتر از کتاب‌فروشی‌ها.

سه سال پیش بود که برای مصاحبه به دفتر حسین شریعتمداری رفته بودم، از او در باره حمله‌هایش به نویسندگان می‌پرسیدم، و به شدت از کار خود دفاع می‌کرد، اسم دو سه نفر را آوردم و هیچ دفاعی نداشت، گفت اینها عقایدشان مشکل دارد...به عبارتی مفتش عقیدتی شده بود و تفتیش می کرد دانایان روزگار را.

حالا ببینید مهرورزی جماعت کار را به کجاها نخواهد کشاند! اگر ناشران کتاب‌های عقیدتی مورد نظر سپاه را چاپ نکنند، تصادفا مجوز چاپ الباقی را نخواهند گرفت، کاغذ هم گیرشان نخواهد آمد و ...

باید دید حریم مهرورزی تا به کجا ست، گمانم کار فرهنگ را به قبرستان بکشاند، که بزرگان گفته‌اند، تا قبر چهار انگشت راه است: آ،آ،آ،آ...!
سد سیوند و الباقی ماجراها
هنوز اطلاعات کافی را ندارم تا در این باره چیزی بنویسم، ولی اگر صحبت‌های مجری طرح صحت داشته باشد، اختلاف ارتفاع پاسارگاد تا سطح آب دریاچه سد کم نیست، ولی همین منبع پذیرفته که بخشی از آثار باستانی و کوره‌های ذوب فلز به جا مانده از گذشته‌های دور به زیر آب خواهد رفت.

باز هم در صورتی که اطلاعات بیشتری به دست آوردم، بخصوص از ساختار زمین‌شناسی منطقه، بیشتر خواهم نوشت.
Monday, August 29, 2005
کمک: لطفا اطلاعات جامع‌تری در باره سد سیوند بدست آورید و به من برسانید
امروز در چند وبلاگ و همینطور سایت خبری خبر به خطر افتادن آثار باستانی پاسارگاد بعد از آب اندختن سد سیوند را خواندم. نکته دردناک این است که دسترسی به منابع اطلاعاتی برایممیسر نیست، ولی چون منطق سدسازی در ایران اندکی با دغل‌کاری همراه بوده است، می‌توانم شک کنم که اتفاقی در شرف وقوع است.

اگر بتوانید نقشه و مشخصات جغرافیایی دقیق سد را برسانید، ممنون می‌شوم.
Sunday, August 28, 2005
نگاهی کوتاه به اصلاح طلبی و براندازی در سال های اول بعد از انقلاب- ف.م.سخن

ف.م.سخن:
در حال نوشتن نقدی بودم بر مطلب الپر زیر عنوان "راه ما از شما جدا شده است" که در آن تحريم کنندگان انتخابات اخیر ریاست جمهوری را به انگل هایی تشبیه کرده که خود را در دوران اصلاحات به اصلاح طلبان چسبانده اند و ضمن تغذيه از آنها باعث تضعيف شان شده اند. از مطالعه ی مطلب اخير چنین استنباط مي شد که ایشان قائل به دو جريان اجتماعي اصلاح طلب و تحريمی هستند و تحریم کنندگان انتخابات ریاست جمهوری را در رديف براندازان قرار مي دهند.

با مطالعه ی نوشته های روشنگر ِ نیک آهنگ کوثر تحت عنوان "مصادره ی اصلاح طلبی" و نیز مطلب کوتاه آقای سيدابادی تحت عنوان "اصلاحات به منزله ی روش"، نگارش آن مطلب را متوقف کردم ولي در اين اندیشه بودم تا در فرصتي مناسب به مسئله ی اصلاحات و براندازی در دوران بعد از انقلاب نگاهی اجمالی بیندازم.

دو نوشته ی آخر الپر (+ +) و استفاده از تشبیهات جدید نئوخط امامي و نئو ضدانقلاب و طرح مجدد خط امام توسط بهزاد نبوي باعث شد تا این نگاه را در قالب مطلبي که اکنون پیش رو دارید تقدیم شما خوانندگان ارجمند کنم...

مصادره اصلاح‌طلبی؟-۵
برای جلو رفتن در باتلاق سیاسی ایران، حد اقل باید بعضی جاها به عقب برگردی تا از نو مسیر خطایی را که طی کرده‌ای از نو بررسی کنی، شاید راه درست را پیدا کردی...
فکر می‌کنم باید از نو دید که راهبری این جریان دست چه کسانی بود؟

بازماندگان مجاهدین خلق در حکومت
وقتی خواسته یا ناخواسته کشتی اصلاحات را به ناخداهایی که اکثرا نگاه ایدئولوژیک و گاه تک بعدی خویش را مدیون آموزه‌های مجاهدین خلق در سال‌های بنجاه هستند بدهیم، باید منتظر ایدئولوژیک شدن چنین پدیده‌ای باشیم. کافی است مدتی با بعضی از ایشان کار کردی یا در جلسات هفتگی با منطقشان آشنا شده باشی. همین نگاه تک بعدی و گاه عجیب و غریب را هم در راست‌ها که سابقه همکاری با سازمان را داشته‌اند می بینی.

گیرم اینان در سال‌های اول انقلاب با مجاهدین مرزبندی کرده باشند، سازمان مجاهدین انقلاب را تاسیس و اصلا مقابل پدر خود صف‌بندی کرده باشند، ولی آیا منطق فکری شان متحول شده است؟ نمی دانم! گرچه سازمان مجاهدین انقلاب از ائتلاف گروه‌های مختلفی شکل گرفت، ولی می‌توان سایه روشن‌های حک شده در ذهن مدیرانش را دید.

دفتر تحکیمی‌های اولیه ...
مگر کسانی که لانه جاسوسی را گرفتند چه کسانی بودند؟ همان دانشجویان شجاعی که قرار بود ۴۸ ساعت سفارت را بگیرند، ولی بعدا باهدایت از ما بهتران ۴۴۴ روز بعد از اشغال، ماجرا را ظاهرا ختم به خیر کردند. از لابلای خاطرات "امیر انتظام" می‌توان نوع نگاه تند آن دانشجویان انقلابی را دید. همان دانشجویان و دوستانشان بعدها ستاد انقلاب فرهنگی را تشکیل دادند و خیلی‌هایشان وارد مراکز قدرت شدند. اینان با منطقی خاص، که شاید بتوان ایدئولوژیکش نامید، خواهر و مادر آموزش عالی را یکی کردند. بلایی که حوزه می‌خواست سر دانشگاه بیاورد، آوردند و "غیرخودی"ها را از دانشگاه‌ها فراری دادند. سال‌ها بعد ملایم‌تر شدند، و وقتی بعضی‌هایشان از رشته‌های مهندسی به سراغ علوم انسانی رفتند، زبان جدیدی را برای تاثیر گذاری بر جامعه انتخاب کردند.

تکنوکرات‌ها
انتخابات مجلس چهارم منجر به حذف چهره‌های بسیاری از مجلس شد. شعار راستی‌ها حمایت از هاشمی بود و هاشمی هم بدش نمی آمد که این بچه‌ پرروها را حذف شده و ضعیف‌تر ببیند. ولی وقتی در سال ۷۲ همین مجلس چرخش بیشتری به راست کرد و قبل از انتخابات مجلس پنجم هاشمی را بیشتر ترساند، کارگزاران سازندگی به راه افتاد، نه برای حفظ سازندگی، که برای حفظ گروهی از مدیران که خطر حذف تهدیدشان می‌کرد. کار بازی سیاست آنچنان جالب است وقتی ببینی آدمی مثل عطریانفر که مخالف هاشمی هم بود، جزو طرفداران شدید او می‌شود. جلسات دیر وقت در محل روزنامه همشهری را کسانی که آن روزها کمی دیرتر از ساعت ده شب محل کارشان را ترک می کردند از خاطر نخواهند برد.

مجمع روحانیون
آیا جدایی گروهی از روحانیون از جامعه روحانیت مبارز به خاطر نقض قانون اساسی و حقوق فردی بود؟ نمی‌دانم. آیا آدم‌هایی مثل محتشمی و خلخالی می‌توانستدن نمادهای دفاع از حقوق شهروندی باشند؟

و...

به قول الپر این حرف‌ها ناشی از فکر کردن با صدای بلند است. ولی آیا می‌توان با سپردن اصلاحات به دستان پرتوان این گرو‌ه‌ها انتظار بهتری داشت؟

از دید من، اصلاحات اینان، زبانی جدیدتر برای ماندن در حلقه قدرت بود. به عبارتی آنچه می اندیشم این است که بر پایه نیازهای جامعه جوان، زبانی انتخاب شد که شیرین‌تر از نحوه تکلم راست‌ها بود. البته نیروهای سیاسی که برای رفتن نمی آیند، تمام تلاششان برای ماندن است! و خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند. دانشجویان و جنبش دانشجویی چه بر سرشان آمد؟ مطبوعات و روزنامه‌نگاران چه؟ میزان ضرر و زیان وارده به این دو گروه قابل مقایسه با چیست؟

نمی‌خواهم مفتش عقیده‌های اصلاح‌طلبان حکومتی باشم، ولی آیا واقعا به اصلاحات به عنوان یک روش برای بهتر شدن شاخصه‌های زندگی مردم عمل کردند یا خودشان؟ نه من، نه الپر، نه سیدآبادی و نه خیلی‌های دیگر به پاسخ خود ایمان صد در صدی نداریم. هر چه هست بر پایه تجربیات ناقص‌مان از سال‌های انقلاب حرفی می‌زنیم و امیدواریم کمتر اشتباه کنیم.

تکمله:
این بحث بسیار طولانی است. کسانی که باید پاسخ‌گو باشند هم هیچ وقت جواب نخواهند داد، و گمانم اگرحرفی بزنند در حد توجیه خواهد بود. اینان برای ما مشخص نخواهند کرد علت واقعی ماجرایی که منجر به داغ کردن سازمان مجاهدین خلق شد چه بود؟ نخواهند گفت تا چه حدی مقابل اعدام‌های سال‌های ۶۰ ایستادند، نخواهند گفت چرا خط امام در مقابل حق کشی‌ها ساکت بود، نخواهند گفت مسوول بسیاری از نابسمانی‌ها چه کسانی بودند و الی آخر.
حد اقل تجربه سال‌های اخیر به من یکی ثابت کرد که این جماعت به هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند. میانشان آدم‌های مخلص و خوبی پیدا می شود که بیشتر آرزو می کنند تا عمل. به این نتیجه رسیده ام که آینده ایران با طرز فکر و نحوه عمل این جماعت، مسیر سعادت را طی نخواهد کرد.

فکر می کنم "ما"یی که در حلقه قدرت گرفتار نبوده‌ایم، راحت‌تر می‌توانیم حرف‌هایمان را بزنیم، شاید با اصلاح خطاهای همدیگر آن وسط‌ها راهی بیابیم. مگر کار جماعت "گروه فکر" چیست؟ مگر Brain Storming به چه دردی می‌خورد؟

معتقد نیستم که باید از صفر شروع کرد، بلکه در این مسابقه :"دو-امدادی" ببینیم مسیر را از کجا خطا رفته‌ایم، اگر لازم شد برگردیم و اگر نه راهی بیابیم تا به جاده نزدیک‌تر شویم.

گمان کنم علاوه بر کسانی که عنوان اصلاح‌طلبی را برای خود انتخاب کرده بودند، ما هم باید اصلاح شویم، گرچه کمی دیر شده است.نه؟
انشا‌الله
مصادره اصلاح‌طلبی؟-۴
ممکن است تا ابد پرسیده شود که مرغ مقدم بوده یا تخم مرغ؟ به هر حال در مورد اصلاح‌طلبان می‌توان گفت که پیام اصلاحات زودتر از بحث راه اندازی حزب دولت‌-‌ساخته به گوش خیلی‌ها رسید. شاید بسیاری از صحبت‌های انتقادی ملی مذهبی‌ها در اواخر دهه شصت و اوائل دهه هفتاد، و یا مقالات ماهنامه کیان را بتوان ویرو‌س‌های این اپیدمی فراگیر در سال ۷۶ دانست.

به عبارتی این بار چپ‌های حکومتی با شعارهایی جدیدتر، پنج سال بعد از حذف وسیع انتخابات مجلس چهارم، به میدان آمدند. این شعارها محورهایی اندکی متفاوت از گفته‌های ایشان در سال ۷۱ داشت، با رنگ و لعابی نو. صحبت از آزادی بیان و آزادی انتخاب بعد از خفقان سال‌های دهه شصت و اوائل دهه هفتاد، امید بخش می نمود. بسیاری از کسانی که امید داشتند شرایط راکد زمان را اندکی تکان دهند، بخصوص روزنامه‌نگاران در اواخر دوران هاشمی دل به دریا زدند و تا می توانستند، تاختند. گویی آخرین فرصت پیش از غرق شدن بود و باید نهایت تلاش را کرد تا به ساحل رسید...

اصلاحات روشی بود که در پیش گرفتیم، و قصدمان آن بود که با زنده نگه داشتن بازار نقد، این نهال نوخاسته را آبیاری کنیم. به تدریج بعد از چند ماه ورق برگشت و ماجرای زاپاتا پیش آمد، زاپاتای انقلابی وقتی صاحب قدرت شد، دیگر تحمل شنیدن اعتراض را نداشت، و وقتی اسم کشاورز معترض به برادرش را پرسید، یاد خودش افتاد، و گذشته خودش...منتهی این بار اصلاح‌طلبان ما زاپاتا نبودند، و
نتوانستند مانع سو‌استفاده نزدیکان و طرفداران انحصار قدرت و قرارداد و ... شوند.

سید آبادی درست می گوید، اصلاحات روش بود نه ایدئولوژی، چرا که گند اعظم را برخوردهای ایدئولوژیک به بار آورده بود، و شاید اصلاحات می‌توانست روشی برای گندزدایی باشد. تا حدی معتقدم بخش بزرگی از تحریمی‌ها، اصلاح طلب به مفهوم واقعی هستند و گروهی از اصلاح‌طلبان حکومتی، دیگر مجازی شده اند. به نظرم مجازی‌ها هیچ‌گاه نخواهند توانست حرف تحریمی‌های اصلاح‌طلب را بشنوند، چون هوای تنفسی‌شان متفاوت است. از دو نوع آبشخور فکری هستند و ...

فردیت اصلاح‌طلبانه
اصلاح‌طلبی که خودش اندیشه نداشته باشد و تحلیلش بر پایه حرف بزرگ‌ترها است، نمی‌تواند از فردیتی که اصلاحات می‌توانست به بار بیاورد دفاع کند. وقتی اصلاحات مفهومی صرفا ایدئولوژیک و بدتر از آن حزبی به خود بگیرد، پایانش در کوتاه زمانی حتمی است. اسمش را بخواهیم سانترالیزم دموکراتیک مدل حزب توده بگذاریم یا هر چیز دیگری، در ظاهر برای حرف و نظر اعضا اهمیت قائل می شوند ولی همه در نهایت با نخ‌های نامرئی سران حزب به این سو آن سو مىروند.

یک مثال بسیار ساده:
وقتی شما به عنوان فرد پیامی انتقادی را به هر طریقی در مطبوعات دوم خردادی به جاپ می رساندید و بعد از انتشار تازه جماعت می‌فهمیدند چه چیزی از دستشان در رفته، اول مکافات بود. چرا، چون شما روزنامه‌نگاری غیر خودی به حساب آورده می‌شدید که حاضر نبودید بر اساس میثاق حزب حرکت کنید و به زرنگی لابلای کارهایتان به آنها تاخته بودید. بی‌تردید راحت‌ترین متلک‌ها را در زمان کار با روزنامه‌های وابسته به کارگزاران و خط امامی‌ها و همبستگی‌چی‌ها به جماعت ناشر، در بطن کارها انداختم، و سخت‌ترین کار انتقاد از سیاست‌های مشارکتی‌ها در روزنامه خودشان بود. جالب‌تر آنکه در حیات نو نمی‌توانستم با خیال راحت به مشارکت بتازم، چون "تقی‌زاده " سردبیر روزنامه، مدیر عامل آب منطقه‌ای تهران بود و زیر نظر" بی‌طرف" کار می‌کرد و می‌ترسید پست‌اش را از او بگیرند. این ترس او بسیار بسیار جدی بود. انگار معامله‌ای با اردکانیان کرده بود تا حیات‌نو ضد مشارکت نشود... یا آنکه سید هادی خامنه‌ای می ترسید موقعیتش نزد بعضی آقایان تضعیف شود و ...

ادامه دارد
Saturday, August 27, 2005
مصادره اصلاح‌طلبی؟-۳
یکی از مشکلات بزرگ سال‌های گذشته، نامشخص بودن مرز اصلاح‌طلبان از دیگر منتقدان است. اصلاح‌طلبی به دلیل مشکلات بر آمده از سیاست‌ها و عملکرد دولت‌های قبلی باب شد. چرا که فضا به سمتی رفت که موجب دور شدن مردم از حکومت و آرزوهای اولیه انقلاب شده بود. نگاه اصلی مردم بعد از پیروزی سید محمد خاتمی بهتر شدن وضع بود، چرا که حس می‌کردند با آمدن ناطق، همان امیدهای اندک هم از بین می رفت.

هنر بزرگ راستی‌ها این بود که آنقدر برای جماعت تازه وارد بحران آیجاد کرد که به کل حواسش پرت شد. ماجرای دستگیری شهرداران و نهایاتا بازداشت کرباسچی اتفاق کمی نبود. استیضاح عبداله نوری، قتل‌های زنجیره‌ای، ماجرای اصلاح قانون مطبوعات، کوی دانشگاه، ترور حجاریان، و... کار را به آنجا کشاند که نقطه شکست خاتمی و دولت را یافتند و بعد از آن می‌دانستند به کدام محل باید حمله بیشتری بکنند.

در این بین، مشکلات خاتمی و اطرافیان او کم نبود. منتهی راه حل‌های دولت در مقابله با بحران‌ها آنچنان سیر نزولی طی کرد که موجب شرمنده‌گی حضرات هم می‌شد. اوج شکست اصلاح‌طلبان حکومتی در نحوه مقابله با سیاست‌های شورای نگهبان در انتخابات مجلس هفتم بود. تا آنجا که خاتمی که مدعی برگزاری انتخابات عادلانه بود مجبور شد زیر حرف خودش بزند. شاید یکی از عوامل ازدیاد منتقدان دولت هم عدم کارآیی مورد انتظارشان بود. از سوی دیگر به دلیل تراکم بیش از حد گروهی در موقعیت‌های اجرایی که ناکارآمد نشان دادند و خاتمی تمایلی به تعویض آنها نداشت، کار را بدتر کرد.

گفتمان غالب جماعت حاکم در سال‌های اخیر به سمت حذف رقبا بوده است. در چنین شرایطی فضای تنفس دیگر اصلاح‌طلبان کمتر و محدودتر می‌شد.

یکی از مباحث سال‌های گذشته که از جانب روزنامه‌های اصلاح‌طلب هم به شدت دنبال شد، ماجرای تفکیک شهروندان به درجه یک و درجه دو، ونیز "خودی" و "غیر خودی" بودن گروه‌های سیاسی بود. با آنکه اصلاح‌طلبان حکومتی در بازی سیاسی به گویند‌گان و پیام‌آورندگان نگاه خودی و غیر خودی می‌تاختند، ولی در عمل مجری این سیاست در ساختار اجرایی شده بودند.

اصلاح‌طلب خط امامی که امروز بهزاد نبوی در باره اش صحبت می کند، نمی‌تواند به راحتی در کنار اصلاح‌طلب غیر خط امامی بنشیند. من بخشی از نیروهای نا امید از اصلاحات را همین غیر خط امامی‌ها می‌دانم. مساله خیلی مشخص است. بسیاری از نیروهای سیاسی منتقد سیاست‌های دوران ۵۷-۶۸ هستند، و برای قرار گیری در کنار بقیه، نمی‌توانند از باورهایشان دست بر دارند. وقتی این مجموعه مدافعی قدرتمند در ساختار نظامی که قول داده از حقوق همه به یک اندازه دفاع کند ندارد، خیلی سریع‌تر متوجه غیر عملی بودن شعارهای اصلاح‌طلبان حاکم می شود.

شک نباید داشت که حق حزب حاکم، تصاحب بسیاری از سمت‌هاست، ولی آیا پیروزی ۲ خرداد نتیجه کار حزبی بود یا فعالیت‌های جمع بزرگ‌تری که از میان آنها گروهی حزبی تشکیل دادند؟ مجلس ششم که دراختیار این گروه بود، چرا امکان ورود مدیرانی با نگاه اصلاح‌طلبانه ولی خارج از هرم داده نشد؟ تصاحب امکانات در جهت یکنواخت کردن سختار اجرایی برای اثبات ناتوان بودن دولت در جذب بود؟

وقتی صحبت از تحریمی‌ها می کنیم، یادمان می رود که بسیاری از ایشان در دوران اصلاحات کسانی بودند که می‌توانستند بهره‌های فراوانی به جریان برسانند. به عبارت شاید بتوان گفت که چون در جهت سیاست‌های حزب حاکم عمل نکردند، حذف شدند. نهضت دانشجویی در شناساندن خاتمی ناشناخته به مردم چقدر موثر بود؟ این بار چند در صد دانشجویان حاضر بودند روی وزیر علوم خاتمی قسم بخورند؟ معین که باید ترفداران بیشتری می داشت،نه؟ چرا بسیاری از سران جنبش دانشجویی به او التماس می کردند که کنار بکشد؟

امروز سلامتی می‌گوید انتخاب معین به عنوان کاندیدا منطقی نبوده است. وقتی سران اصلاحات به چنین نتیجه‌ای می‌رسند، آیا باید انتظار بقیه مردم به نتیجه دیگری می‌رسیدند و حتما از معین حمایت می‌کردند؟

انتخاب و انتخابات در کشور ما به پدیده‌ای لوث وباطل تبدیل شده است. وقتی کاندیداها واقعی نباشند و گزینش بر پایه التزام به چیزی که شاید اعتقاد به آن هم از روی ریا باشد کارکردی پارادوکسیکال خواهد داشت. انتخاباتی که انتخابات نیست! وقتی ساختار از پایه ناقص باشد، چگونه مى‌خواهیم روی آن طبقات بیشتری بنا کنیم؟

یکی از بزرگ‌ترین مولفه‌های اصلاح‌طلبی، جلوگیری از نقض بیشتر حقوق بشر در چارچوب قوانین موجود بوده است. این یک هدف حد‌اقلی بوده است. بر همین اساس، حقوق اصنآف، گروه‌ها، جمعیت‌ها برای اعتراض باید به رسمیت شناخته می‌شد. می خواهم بدانم وزارت کشور دولت اصلاحات تاچه اندازه امکان تجمع، برقراری میتینگ و فعالیت عادی سیاسی به گروه‌های مختلف داد؟ لابد نمی‌داد چون نمی‌توانست امنیت ایشان را تضمین کند. این چه دولتی است که باید به گروهی حد‌اقلی التماس کند که به تجمع‌های قانونی هم حمله نکند؟

ادامه دارد
مصادره اصلاح‌طلبی؟-۲
یکی از نکاتی که معمولا دوستان مشارکتی‌ از آن دوری می‌کنند، روشن کردن مساله پاسخ‌گو بودن نهاد دولت در دوران اصلاحات است. از سوی دیگر، عدم تمایل به گشودن بعضی مسائل باز مانده از اوائل انقلاب تا آخر جنگ چندان به مذاق ایشان خوش نمی آید. ظاهرا انتظار دوستان از بقیه گروه‌ها این بوده است که بعضی چیزهای آن سال‌ها را درز بگیرید،ما هم آن آدم‌های گدشته نیستیم و در کل بسیار عاقل شده ایم، شما هم حرف زیادی نزنید و از ما جلوتر نروید. از سوی دیگر به کسانی که به خودشان نزدیک بوده اند ولی بنا به دلایلی در راس هرم حزبی نیستند، با نگاهی شکاکانه می نگرند و حرف‌هایشان را به هیچ نمی‌خرند. دوست دارم یکی جریان ملاقات کامل عده‌ای از جوانان مشارکتی با عباس عبدی قبل از انتخابات را بازگو کند. آیا عبدی هم جزو تحریمی‌ها بود؟ نمی‌دانم.

تردیدی نیست که تحریمی‌ها نه حزب هستند نه گروهی فراگیر. نه قادرند فضا را عوض کنند و نه می‌توانند با هم کنار بیایند. ضربه‌ای که مشارکتی‌ها از تحریمی‌ها خورده اند کم نبوده است. اینکه انتظار بعضی‌ها بر این بود که اکبر گنجی وقتی از زندان خارج می‌شود به نفع معین حرف بزند، برآورده نشد، تا حدی بازی را به هم زد. اینکه اکبر به معین گفت که کسانی را به کابینه ببرید که توان زندان رفتن هم داشته باشند چندان به مذاق آقایان خوش نیامد، ومی‌شد نارضایتی ایشان را به خوبی دید.

ولی به جای اینکه بحث را به جای دورتری ببریم، می‌خواهم یک سوال را پیش بکشم. ضربه ای که اصلاح‌طلبان حکومتی از خودشان خوردند قوی‌تر بود یا از طرف‌های دیگر؟ عدم رهبری مناسب، و فراموش کردن انتظارات معقول(نا معقول‌ها به کنار) ...

ادامه دارد
مصادره اصلاح‌طلبی؟-۱
امروز مطلب پر مایه الپر را می خواندم. نکات جالبی داشت. حتما در فرصتی آنرا مطالعه کنید، چون تقریبا نگاه مشارکت به جریان تحریم و تحریمیان است.

اگر اصلاح‌طلبی را صرفا در رفتارها و شعارهای گروه معدودی ببینیم که از روزنامه سلام سر بیرون آوردند، اندکی خطا رفته‌ایم. در انتخابات مجلس پنجم نقش جماعت چه بود؟ برخوردهای درونی نظام سیاسی بیشتر بین کدام گروه‌ها صورت گرفت؟ کارگزاران چگونه پایه‌ریزی شد؟ نقش محوری کرباسچی و همشهری در جذب نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب و بعضی چپ‌های دور شده از قدرت چه بود؟
نقش مرکز تحقیقات استراتژیک که ظاهرا زیر نظر هاشمی رفسنجانی بود ولی منتقدان خونی‌اش نان آن را می‌خوردند در شکل‌گیری تحولات بعد از مجلس پنجم چیست؟
و همینطور نقش تاریخی هاشمی رفسنجانی که مانع تقلبی شد که این بار خاتمی نتوانست جلوی آنرا بگیرد...

بگذریم. ماجرا اصلا پیچیده نیست.برداشت من از نوشته الپر این است که او شاهد و ناظر بسیاری از مسائل نبوده و یا اتفاقات چند ماه اخیر را فارغ از سیر تحولی اصلاحات می‌خواهد ارزیابی کند.

در طول هشت سال دولت خاتمی، آیا رفتارهای حزب صاحب قدرت به نحوی بود که بقیه با آن کنار بیایند یا حزب میدان کافی به آنها داده باشد؟ آیا می‌توان بازی‌های رده های بالای قدرت را دور از انحصار طلبی دانست که امیدی در دل اصلاح‌طلبان غیر حکومتی برای ورود به هرم ایجاد کند؟ آیا اصلاح‌طلبان توانستند غیر خودی‌ها را در حوزه‌های مختلف به بازی بگیرند؟ میزان دفاع خاتمی از حقوق کاندیدا‌ها در چه حدی بود و...

اینکه از همه انتظار داشته‌ باشیم که تا ابد همراه ما باشند و تاییدمان کنند، اندکی دور از منطق است. اینکه بقیه را انگل بنامیم، قدری بی‌مبالاتی است.

با این همه اشاره ای الپر به عدم انسجام جماعت تحریمی به نظر من درست است. این گروه‌ها هیچگاه منسجم نخواهند بود، چون نمی‌توانند حول یک محور مشترک به توافق برسند. در اصل هم نمی توان طرفداران رضا پهلوی را در کنار روشن‌فکرانی چون رییس دانا و یا اکبر گنجی گذاشت. شاید این جریان هنوز تشکیل نشده که بخواهد هویتی داشته باشد. چند دسته که ممکن است نقطه نظر مشترکی داشته باشند را نمی توان صرفا یک "جریان" دانست شاید سال‌ها طول بکشد گروه‌هایی با نقاط فکری و سیاسی مشترک کنار هم جمع و تبدیل به جبهه مشترکی بشوند. شاید رفتارها و سیاست‌های اصلاح‌طلبان حکومتی مایه عبرت این بی‌پرنسیب‌های انگل شود و خشت اول را کج نگذارند( البته شک دارم!).

----------------------------------------------------------------------

بخشی از نوشته اخیر الپر در باب تفاوت‌های اصلاح‌طلبان و تحریمی‌ها جذابیت کار را بیشتر کرده:

همانقدر كه بزرگان اصلاح طلب بر تجربه دهه اول انقلاب تكيه مي‌كنند و به گفتارهاي رهبر فقيد انقلاب ارجاع دارند و ريشه هويتي خود را در آن خاستگاه مي‌جويند، جريان تحريمي نيز (با همه تكثر دروني خود) هويت متأخر تاريخي خود را در تجربه سالهاي ابتداي انقلاب و منازعات دهه شصت جستجو مي‌كند. درگذشت امام خميني در 68 تا آغاز مجلس چهارم و سالهاي پس از آن براي اصلاح طلبان همانقدر سياه نمايانده شده است كه تجربه 30 خرداد 60 تا اعدام‌هاي 67 و پس از آن براي تحريمي‌ها. و در اوج اين افتراقات شبيه به هم، هردو جريان اصلاح طلب و تحريمي را در حال حاضر مي‌توان به دو نسل جديد و قديم تقسيم كرد، در حالي نسبت دو نسل در درون اين دو جريان، اصلا شباهتي به هم ندارد.

آیا همه گروه‌هایی که انتخابات را تحریم کردند، متاثر از تجربه ۳۰ خرداد ۶۰ تا اعدام‌های ۶۷ بودند؟ آیا مرز اصلاح‌طلبی و به قول الپر، "نئو‌ضد‌انقلابی" این است؟ البته جالب است بدانیم مرز دفاع اصلاح‌طلب حکومتی از حقوق شهروندی وجان و مال اعضای گروه‌های سیاسی حتی غیر خودی چگونه ترسیم شده است؟

فکر می‌کنم اگر دایره بحث را اندکی فراتر ببریم، مشکلات بسیاری که ناگفته مانده برایمان گشوده خواهد شد، و بیشتر از فرا خواهیم گرفت.


ادامه دارد
جشن تولد وبلاگ یا تسویه حساب
این ماجرای اثبات موثرتر بودن اولین یا دهمین یا سومین وبلاگ نویس در تاریخ بشریت به زبان فارسی دارد به جاهای باریکی می‌کشد. من نه سر پیاز این ماجرا هستم نه ته پیاز، ولی حداقل به عنوان یکی به عنوان یک تازه‌کار در این محیط جدید می‌دانم که اگر حسین درخشان با تمامی نقاط ضعفی که در همه چیز ممکن است داشته باشد مرا با این مقوله آشنا نکرده بود، اینقدر تفریح نمی‌کردم که الآن دارم می‌کنم.

بدون تعارف اگر می‌خواهیم بگوییم که چرا وبلاگ‌های ما مثل "سردبیر خودم" بیننده ندارد، دنبال دلایل دیگری بگردیم. برای اثبات وجود خودمان که نباید او را نفی کرد. قصد ندارم به هیچ عنوان برایش تبلیغ کنم، چون لزومی ندارد. حسین سیاستمدار و عضو دولت که نبوده که از حقوق مردم بهره گرفته باشد و به ما مدیون! کجا مانع پیشرفت ما بوده؟ اینکه مسعود بهنود بدترین دفاع تاریخ را از او کرده باشد که لج مرا هم در آورد، چیزی از حسین نمی‌کاهد، و البته به فع او هم نیست.

آری، اخلاق هودر بسیار هسته‌ای است. قیافه‌اش هسته‌ای تر از اخلاقش و ...ولی یادمان باشد که خودمان مگر چه تحفه‌ای هستیم؟ ما هم وبلاگ می‌نویسیم و حال می‌کنیم که ابزاری در اختیرمان هست برای تخلیه افکار و ذهنیاتمان. یا ادا در می‌آوریم، یا هر آنچه دل تنگ‌مان می‌خواهد می‌گوییم. یا خودمان را به روشن‌فکری می زنیم یا ثابت می کنیم که سیاست‌مدار تر از ما وجود ندارد.

در هر حال، ضمن آنکه بسیار خوشحالم که سلمان در عهد عتیق وبلاگ فارسی را راه اندازی کرد، از اینکه از طریق حسین با وبلاگ‌نویسی فارسی آشنا شدم بسیار شاد هستم. در طول ۱۳-۱۴ ماه گذشتی بیشتر از ۱۰۰۰ پست در وبلاگم گذاشته‌ام که خداوند زیادش کناد!

امیدوارم خشم و ناراحتی که بابت حرف‌های مسعود بهنود، همین‌طور سخنان گاه غیر منطقی "هودر" داریم را کنار بگذاریم و به او بابت فراگیر کردن وبلاگ‌نویسی فارسی خسته نباشید بگوییم.
همین
I Have a Dream
شاید این شعار مارتین لوتر کینگ تکان دهنده‌ترین صحبت آرام‌بخش نیمه دوم قرن بیستم باشد. یک رویا داشت، رویای برابری...

زندگی بدون آرزو و رویا زندگی نیست. اگر هدف بزرگی نداشته باشی، در همان منجلاب خودت دست و پا خواهی زد. چه غلط و چه درست، من محافظه‌کاران را آدم‌هایی می‌دانم که نه تنها رویایی نیستند، بلکه رویای دیگران را در نطفه خفه می کنند.

رویای شیرین جامعه مدنی، رویای دموکراسی، رویای آزادی بیان، رویای جامعه شاد، رویای عشق و... همه در این سال‌ها به کابوس تبدیل شد.

چرا از داشتن رویا محروم باشیم؟ چرا نمی خواهیم در سرزمین رویاهایمان زندگی کنیم؟ چرا خودمان مانع تحقق رویاهایمان می شویم؟

همه چیز ما را می‌توانند نصیب خود کنند، ولی رویاهایمان را نه! کابوس‌هایمان را به آنها خواهیم بخشید...
اپوزیسیون، قم‌پزیسیون-۱
نه، اصلا منظورم قمپز در کردن نیست! ماجرا ساده است، بخش عمده مخالفان و منتقدان حکومت می خواهند با روندی که اهالی قم ترتیب داده‌اند مبارزه کنند، و نکته جالب آنست که جماعت قم، با وجود تمای اختلافات عجیب‌ و غریبش، اتحادی ناگسستنی دارند. شما نمی توانید از پس اینان بر آیید مگر با شناخت دقیق کارکرد حزبی نهاد روحانیت و تاثیر گذاری‌اش بر جامعه‌ای که انتظار داری روشنفکر باشد.

یکی از مشکلات عمده جماعت اپوزیسیون، بخصوص آنها که نزدیک بیست سال است که خارج از کشور مانده‌اند، این است که هنوز نمی‌دانند ۷۰ در صد جمعیت کشور زیر ۳۰ سال دارد، و جماعت خارج نشین هنوز که هنوز است نتوانسته از میان این دریای جمعیت برای خود همزبان پیدا کند. مثلا کشتگر، بنی‌صدر، و...چه حرفی برای جوان تازه دیپلمه یا دانشجوی تازه وارد به دانشگاه دارند؟ از سوی دیگر، مشاهده افتراق میان خارج نشینان، آنقدر زیاد است که هیچ‌گاه نمی‌توان انتظار داشت مدت مدیدی زیر یک سقف دوام بیاورند. هنوز بعد از گذر این همه سال نتوانسته‌اند یک مانیفست نسبتا متحد جفت و جور کنند و حول آن جلو بروند. با این مخالفان، نظام مقدس سال‌های سال سر پا خواهد بود، و گاه فکر می‌کنی حکومت اینها را نگاه داشته تا همیشه اختلاف مانع همبستگی همه شود.

اما جماعت "قم" را ببین، اصلاح‌طلب و راستی، می‌گویند که حفظ نظام از اوجب واجبات است، چرا که آنهادر چنین اتمسفری می‌توانند تنفس کنند، پس با وجود تمامی اختلافات، شرایط تنفسی یکدیگر را فراهم می‌کنند و تمامی مشکلات حل می شود.

تمام حرف این است. جماعت مدعی خارج از کشور، با این همه تفرقه و ناکامی، چگونه می‌تواند از پس "قمی"ها بر آید؟
Thursday, August 25, 2005
ناسازگارایی
اصلا نمی‌خواهم حال سازگارا را بگیرم، چون با چند تن از دوستانم در لندن و غیره فالوده خورده و اینان ناراحت می شوند، ولی با اعلام حکم اخیر او و واکنش‌هایش که احتمالا می‌تواند استفاده خوبی از آن بکند، چند نکته به خاطرم رسید که حیفم آمد از کنارش به سادگی بگذرم. یکی از مشکلات بزرگ ما در یافتن رهبر سیاسی مناسب، نبود مبارزات انتخاباتی مقدماتی است! بر همین پایه، تا کسی سبز می‌شود، همه فکر می‌کنند به رهبر آرمانی خود رسیده‌اند:

۱- در مبارزات سیاسی، مبارزات مقدماتی درون خود حزب یا جبهه صورت می‌گیرد، به عبارت دیگر، یکی از نامزدها باید از میان همه انتخاب شود. این مرحله اول مبارزاتی مشخص کننده خیلی از مسائل است، از جمله اینکه هر کدام از نامزدها چند مرده حلاج هستند و چگونه می‌توانند از پس رقیب اصلی تر بر آیند.

۲- اعتبار نامزدها به چیست؟ چگونه می توان مطمئن شد که این جماعت پس از سوار شدن بر اسب مراد سیاست، مجبور به سواری دادن به کسانی نشوند که مدیونشان بوده‌اند؟ معیار خدمت و خیانتشان چیست؟

۳-وقتی حرف از آزادی و لیبرل دموکراسی می‌زنند تا چه حد به آن پایبندند و سخن مخالف را بر می‌تابند؟

۴-اطرافیآن و حامیان نزدیک و مشاورینشان آدم‌های سالمی به لحاظ سیاسی -مالی و اخلاقی هستند یا نه؟ آیا نکته‌ای وجود دارد که از چشم مردم نهان کرده‌اند یا خیر؟

۵- سوابق سیاسی این افراد نشان‌دهنده خدمت ایشان بوده است یا بهره‌برداری‌های مالی-سیاسی؟
و ...

من سازگارا را از طرق مختلف می‌شناسم. از خدابیامرز صابری گرفته تا یکی از مدیران سازمان گسترش که او را بشدت دوست داشت و به خوبی از او یاد می‌کرد. برآیند این تعاریف برای من جذاب نبود و او را انسانی بشدت اهل زد و بند نشان می داد. شاید شما چنین آدم‌هایی را بپسندید، ولی من از این جنس خوشم نمی آید. دلم می‌خواست از نزدیک با او بیشتر بر خورد می کردم تا حد اقل ببینم طرف از نقطه نظر کاریکاتوری چه جور موجودی است؟

تنها برخورد قلمی ای هم که با او داشتم به کاریکاتوری مربوط می شود که دوستانش را آزرد، و کسانی احتمالا وادارش کردند که نامه‌ای اعتراضی به گویا بنویسد. من که باورم نمی شد سازگارا آنقدر خام باشد که از یک کاریکاتور ساده چنین بر آشوبد، جوابش را اندکی تند دادم، این تندی من هم عده ای را خوش نیامد، و بسیاری هم از آن طرف مدت ها منتظر چنین کاری بودند. سازگارا اما از نظر من آدمی نشان داد که تحملش کم شده و زود داغ می کند، منتظر است عده ای دستمال به دست حمایتش کنند. نمی داند جآیی که رفته چندان حرمتش را افزون نمی کند و رسما با کسانی عقد اخوت بسته که در ماجرای جنگ عراق اعتبار سیاسی خود را به واسطه دروغ هایی که بافتند و الآن CIAدارد به آن اعتراف می کند از دست داده اند.

البته موسسه واشنگتن، توانسته دست عده‌ای را هم بند کند، که البته نظیر این جماعت را در ماجراهای ۲۸ مرداد و بعد از آن زیاد دیده‌ایم.

اگر سازگارا بتواند از طریق این جماعت به مال و منالی برسد، خواهید دید بسیاری از روشن‌فکران عزیزی که تا دیروز داد طرفداری از معین و هاشمی‌شان ماتحت فلک را جر می‌داد، به ناگهان سرازاردوی او در خواهند آورد و بقیه را به خاطر آزردن سازگارای نازنین شماتت می‌کنند.

به نظر من اگر سازگارا بتواند در مبارزه سیاسی با روندی منطقی جلو برود و به همه ثابت کند که این‌کاره است، شاید بتوان کمی امیدوار بود، ولی موجود ضعیف‌النفس و متمایل به وابستگی جماعت لابی راست آمریکا که ما دیدیم، بهتر است دام بر مرغ دیگر بنهد.
Wednesday, August 24, 2005
بازی‌های معنی دار- خود ارضایی دردناک راستی‌ها
وقتی محافظه‌کاران از خودشان می‌ترسند
الیاس نادران سال‌ها معاون پارلمانی سپاه بوده است. کسی که باید استاندارد‌های خاصی داشته باشد تا به چنین درجه‌ای برسد. او کسی است که قبل از انتخابات در باره خانواده هاشمی حرف‌هایی زد که کسی جراتش را نداشت.

حالا او در باره پورمحمدی نمی تواند حرف بزند! او را تهدید کرده‌اند که چنین می‌کنیم و چنان. طرف هنوز رای اعتماد نگرفته ترسناک است، چه برسد به اینکه رای اعتماد هم به او بدهند.

سال ۶۸ هم وقتی مجلس می‌خواست صلاحیت فلاحیان را بررسی کند، ابراهیم اصغرزاده جزو معدود کسانی که بود که او را زیر سوال برد، به مجرد پایان مجلس سوم، اصغرزاده دستگیر و به قول بعضی‌ها، نامش "صغرا" شد.

همین که الیاس نادران که خود واقف به شرایط جذاب و آرامش بخش زندان سپاه بوده است، ترسیده و حرف‌هایش را در صحن علنی نمی‌زند و فقط می‌گوید تهدیدش کرده‌اند تا مدتی برای خودش زمان بخرد، خیلی جای حرف دارد.

وقتی پیه این جماعت به تن‌خودشان می‌خورد می فهمند غیر خودی‌ها چه کشیده‌اند.
تازه الآن شانس آورده‌ایم که این جماعت از طریق انتخابات به قدرت رسیده اند، وگرنه اگر می‌خواستند با برکناری هر رییس دولتی که بر سر کار می‌آمد- ازطریق قانونی همین مجلس و یا از طریق کودتای نظامی، کمی بدتر از اشغال فرودگاه- حاکم شوند، دیگر به صغیر و کبیر و رحم نمی‌کردند.

وقتی می‌خوانم تاج زاده در مصاحبه با روز به توجیه کردن افتاده، و یادش می رود که خودش سال‌ها معاون سیاسی وزیر کشور بوده و حد اقل باید بداند از اطلاعات چگونه برای پیش‌بینی رای سراسری استفاده می کنند، می‌گوید که نمی‌دانسته اند که ممکن است کروبی رای بالایی بیاورد، و آخر سر باز همان حرف تکراری شکایت از تحریم کنندگان را می زند، خنده‌ام می‌گیرد. طرف هیچ محاسبه درستی از رای مهر‌علیزاده نداشته، نمی‌دانسته که کروبی در چه موقعیتی خواهد بود و حد اکثر حواسش متوجه لاریجانی و قالیباف است، معلوم است که باید هم منتظر شکست حزبش باشیم. اینان شطرنج بازانی هستند که بعد از پایان بازی تازه می فهمند باید سراغ کدام واریاسیون می رفتند. نه تنها استراتژی مشخصی نداشتند، تازه بعد از دو بار شکست در شوراها و مجلس به فکر تغییر روند بازی نیافتاده اند.

بر پایه همان حرف‌ها، اگر باورشان بود که کروبی رای بالاتری می آورد، بعد از رد صلاحیت معین، آیا حاضر بودند پشت سر او جمع شوند؟ مطمئنا حکومت می‌دانست دارد چه کار می کند، هم رای معین را شکست و هم رای کروبی را.

البته مساله چو حل گشت آسان شود، ولی کسانی که خود را خداوندگاران تحلیل سیاسی می پنداشتند و خیال می‌کردند مردم هم باید دنبال آنها بروند، چرا کمی به مغز خود فشار نمی آورند که بفهمند مشکلشان از کجاست؟
دعوا ادامه دارد...
امشب داشتم سری در وبلاگ آباد علیا می‌زدم که به چند نوشته مختلف در باب "هودر" بر خوردم، و همین باعث شد مجددا به سراغ مطالب چند ماه گذشته او و منتقدانش بروم.

برایم بامزه است، حتی کسانی که می‌خواهند بقیه نادیده‌اش بگیرند نمی توانند، کسانی هم که می‌خواهند از او دفاع درست و حسابی کنند هم نمی توانند!

حسین به عنوان یک گروه فشار یک نفره، با هر دنگ و فنگ کاری را انجام می دهد و به باطل نمی‌نشیند، و یک فعال حوزه وبلاگ است. وقتی می‌آید در باره سیاست حرف بزند و بر پایه تحلیل‌هایی که معمولا مبنایی هم ندارند سخن می‌گوید، باعث می‌شود قدر و منزلت خودت را بیشتر بدانی! این هم باز از نکات مثبت حسین است.

اگر حالش را دارید سری به این لینک‌ها بزنید:

تداوم فرهنگ نوچه‌پرور- مسعود برجیان

حسین درخشان مظلوم شد- مسعود بهنود

یک نامه به خوانندگان آثارم - عباس معروفی

امضا جمع کنید تا جمهوری اسلامی سرنگون شود- حسین درخشان

خودکشی حسین درخشان - خوابگرد

مطالب قبلی خودم را هم که خوانده‌اید...قضاوت با شماست
یک ماجرای با مزه
شب‌ها وقتی شیفت کار من تمام می‌شود و اندکی برای دور ماندن چشمانم از مانیتور فرصت پیدا می‌کنم، دوربین فزرتی‌ام را بر می‌دارم از برج‌های زهر مار تورنتو عکس می اندازم، کلی هم کیف دارد که بتوانی نور‌پردازی‌های عجیب و غریب اینجا را در عکس‌ات منعکس کنی.

چمعه شب، بعد از کار آمدم تا کرم هر شب را بریزم و عکس‌های عجیب و غریبم را بیاندازم. داشتم در پیاده رو از کنار چند تاکسی رد می‌شدم که یکهو یک راننده سیاه‌پوست از ماشین‌اش پیاده شد و به طرف من آمد. راستش اندکی خوشحال بودم که مثانه‌ام پر نیست، وگرنه فی‌الفور زرد کرده بودم و شلوار جین‌ام سبز می شد!

راننده ذکر شده آمد و با لهجه شرق‌آفریقایی‌اش گفت:"من تو را می‌شناسم!" گفتم نکند مرا با مسافری که کرایه‌اش را نداده اشتباه گرفته! گفتم:"فکر نکنم، شاید اشتباه گرفته باشی..." گفت:'نه! تو همان کاریکاتوریست ایرانی نیستی که سی‌بی‌سی نشانش داد؟"

چشمانم اگر می‌توانست مثل احمدی‌نژاد۳۶۰ درجه درون حدقه بچرخد، می‌چرخید، ولی نچرخید! او که تعجب مرا دید، توضیح داد که دو بار آن برنامه را دیده(هم بار اول و هم نصف شب که دوباره پخش شده)...راننده تاکسی سومالیایی آنچنان از برنامه تعریف می‌کرد که انگار از من در باره ماجرا بیشتر خبر دارد!

آقایی که شما باشید، اندکی عقده خود کم باحال بینی ما رفع شد، ولی برایم جالب بود. سریع زنگ زدم به فرید سی‌بی‌سی و گفتم که دسته گلی که به آب داده دارد نتیجه می‌دهد. همین که یک مخاطب ساده اینقدر اصل ماجرا را بعد از دو ماه به یاد دارد، خیلی جالب است
هر که این آتش ندارد نیست باد
بشنو این نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند


کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من


سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید
پرده هااش پرده های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو:"رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست"

هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد

درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید_ والسلام
اکبر دوستت داریم
اکبر، گرچه می‌دانم که دسترسی حتی به پرینت وبلاگ‌ها نداری، ولی امیدوارم باد این پیام را به تو برساند.

دمت گرم! زنده‌باشی! سال‌های سال پاینده باشی...!

اکبر، هیچ‌کدام ما هسته‌ای به اندازه هسته تو نداریم، و به خاطر کمبود مورد نظر سعی کرده‌ایم خودمان را در قیاس با تو توجیه کنیم، ولی همه‌اش چرت و پرت است! بابا، ما اینکاره نیستیم و نبوده ایم. ولی تو تا ته ماجرا رفتی و برگشتی.

اکبر! زنده‌باشی و توانا!

دوستت داریم شدید!
کاریکاتور مطبوعاتی-تصویرسازی مطبوعاتی
یکی از مشکلات بزرگ سردبیران روزنامه ها در سال‌های دور یا نزدیک، عدم شناخت کارکرد متفاوت این دو مقوله بوده است. شاید مقصر این ماجرا هم خود ما کاریکاتوریست‌ها بوده‌ایم، ولی نخواسته‌ایم برای حفظ جایگاه خودمان، مساله را درست و حسابی بشکافیم.

در اواخر دهه چهل، گروهی از طراحان مطبوعاتی که کاریکاتوریست شناخته می شدند، تصمیم گرفتند بر پایه کارها تصویرسازی "سیاه" اروپایی و گاه آمریکایی، سبکی جدید برای خود دست و پا کنند که آنرا "کاریکاتور روشن‌فکری" نامیدند. کاریکاتور روشن‌فکری در مقابل "کاریکاتور ژورنالیستی" قرار گرفت. به عبارتی، هر چیزی که مخاطب خاص می‌یافت و به راحتی هم برای اقشار مختلف قابل فهم نبود، و تا حد زیادی هم وابسته به سمبل‌ها و نمادهای بصری می‌شد، از کلام بهره نمی‌گرفت ومفهومی نسبتا سیاه هم داشت، جزو این دسته تقسیم بندی می‌شد.

در سال‌های قبل از انقلاب اردشیر محصص، داوود شهیدی، و مسعود مهرابی و جند نفری دیگر جزو شاخص‌های این سبک محسوب می‌شدند.

در جهت مقابل کسانی هم بودند که کاملا با شرح کار می کردند و اکثرا منطق مجله توفیق را پذیرفته بودند. احمد عربانی، احمد عبدالهی‌نیا، ایرج زارع از این گروه هستند.

در این میان هم کسانی نظیر احمد سخاورز، غلامعلی لطیفی، کامبیز درم‌بخش که هم توان کشیدن کارهای بدون شرح داشتند و هم باشرح خود را از گروه کاریکاتوریست های روزنامه ای جدا نکردند و به طور مثال کامبیز هم مینیاتورهای کاریکاتوری خودش را داشت، و هم کارهایی در زن روز و کارهای روزنامه ای آن دوران.

مشکل بزرگ جماعتی که خود را روشن‌فکر می نامید، برچسب زدن بیهوده به طرف مقابل و ازدست دادن تدریجی مخاطب بود. و مشکل بزرگ جماعت ژورنالیستی، وابستگی بیش از حد به کلام، آنهم بدون منطق جاری در دنیا بود.
این منطق تا زمان گل‌آقا نیز بلای جان کاریکاتور مطبوعاتی بود، چرا که کاریکاتوریست مجبور می‌شد هم اصل خبر را در بالای کار بیاورد و هم در متن کار از دیلوگ استفاده کند.

بعد از انقلاب هم در سال‌های اول، دو طرف با راحتی کار‌هایشان را عرضه می کردند ولی با بسته شدن تدریجی فضا، و آغاز ممنوعیت‌ها و محدودیت‌ها، عده‌ای از کشور رفتند، چند نفری هم به خاطر اتهام چپی بودن مجبور به ترک محل کار شدند، آخر‌الامر هم جماعت حوزه هنری ترک‌تازی را بر پایه‌های قدیمی‌ها آغاز کرد و تا سال‌ها کاریکاتور ژورنالیستی به مفهوم قدیمی در سایه نهان شد، هر چند تعدادی از مجلات دهه شصت پناه‌گاه جماعت شده بود...

راه‌اندازی گل آقا کمک زیادی به باز شدن فضایی که حد اکثر تعداد اندکی وابسته به حوزه هنری امکان فعالیت داشتند را فراهم کرد. قدیمی‌های توفیق دور هم جمع شدند، ولی از آنها که در سال‌های چهل جدا شدند و به خواندنی‌ها رفتند، دعوت نشد. انگار خرده حساب‌های قدیمی دهه چهل تا سال ۶۹ سرجایش بود. بعد از مدتی کوتاه هم جواد علیزاده مجله طنز و کاریکاتور را منتشر کرد.

دوباره همان سبک قدیمی بوسیله همان قدیمی‌ها زنده شد، ولی در دوران جدید به واسطه آشنایی جوان‌ترها با نمایشگاه‌های کاریکاتور خارج از ایران، کارهای غیر مطبوعاتی رواج خاصی یافت وبعد از آغاز انتشار کیهان کاریکاتور، نسلی شیفته کارهای هنری تر پرورش یافت.

در دهه هفتاد با آغاز انتشار روزنامه همشهری، سبک خاصی از کار وارد مطبوعات شد که شباهت زیادی به کارهای نمایشگاهی داشت. استفاده بسیار زیاد از سمبل‌ها و نمادها صفت بارز کارهای ستون "نگاه" بود.

در مجلات آن دوران نیز آرام آرام تعداد طرح و تصویرسازی وابسته به مقاله‌ها زیاد می‌شد و در سال‌های بعد از دوم خرداد- با راه‌اندازی روزنامه جامعه- تصویرسازان تدریجا وارد کار روزانه شدند.

نکته بسیار مثبت کارهای این گروه، قوت وجه هنری و گاه سورئالستی آثار بود، ولی هر چه پیش می‌رفتند، ارتباط خالقان آثار با مخاطبان روزنامه‌ها که از طیف‌های مختلف بودند، کاهش می‌یافت.

یکی از خصلت‌های کار روزنامه‌ای، فراگیر بودن آنست. هم برای مخاطب تحصیل‌کرده قابل فهم باشد و هم درس نخوانده‌ها را راضی کند. کاریکاتوریست در اینجا حکم یک مترجم را دارد که پیامی بسیار دشوار و غیر قابل فهم را باید برای مخاطبان مختلف با زبان تصویر و لحنی طنز آمیز ترجمه کند و بازگوید. اگر در این میان توانست پیام را در مدتی کوتاه(۵-۱۵ ثانیه) منتقل کند، بسیار موفق است، و اگر این پیام برای مخاطبان اندکی قلقلک آمیز بود، چه بهتر. اگر پیام بدون شرح بود و باز هم در مدتی کوتاه قابل فهم، دیگر جه بهتر!

حالا آن طرف ماجرا را بببینیم؛ اصرار بعضی از کاریکاتوریست‌ها به کشیدن کارهای بدون‌شرحی که اصلا فهمیده نمی شد و در عمل تعریف ژورنالیستی-نه به مفهوم کار توفیقی- هم نداشت فضا را اندکی مشوش می کرد. در اکثر موارد خالقان چنین آثاری توان کار روزانه را نداشتند، و نکته بدتر، اینکه بعد از مدتی صاحب روزنامه عذر ایشان را می‌خواست. البته این نوع کاریکاتور به دلیل پیچیده بودن، پرونده‌ساز هم نبود ولی در عمل نمی‌توانست کمکی به کاکرد خبری روزنامه هم بکند.

کوتاه سخن اینکه کاریکاتوریست روزنامه‌ای، روزنامه نگاری است مسلح به نقاشی طنز آمیز. گاه می‌تواند با کمترین خطا هدف را بزند، و گاه تیرش به خطا می‌رود. هر چه شاخصه‌های هنری‌اش بیشتر باشد، کیفیت آثارش بهتر خواهد بود و هر چه کمتر، باید با سوژه یابی و ایده‌پردازی تقویتش کند. کاریکاتوریست روزنامه‌ای باید چهره پردازی را بلد باشد، چهره پرداز باشد. و از همه مهم‌تر زبان مخاطبان را بشناسد! فکر نکند همه بی‌سواد هستند و از آن طرف همه استاد دانشگاه و تحصیل‌کرده و...

ادامه دارد
گدایان تورنتو
آقا! اعصاب ما خط‌خطی شد امشب! دیگر مانده بودم با این جماعت چه کنم!

این روزها همه‌اش دارم گدا می بینم، و در یک مسیر کوتاه ممکن است به پنج شش تا از این ژولی پولی‌ها بر بخورم. اصلا نمی‌خواهم بحث را به سمت مشکلات سیاسی و اقتصادی و...ببرم، ولی برایم جالب است که شهرداری این شهر گنده کاری نمی‌کند، و گمانم تا چند سال دیگر همین گدایان جزو میراث فرهنگی تورنتو و مکان‌های متحرک بازدید توریست‌ها باشند!

حالا جالب است با تکنیک‌های گدایی ایشان هم آشنا شوید:

- اهل مونترآل هستم و همه وسائلم را گم کرده ام، پولی می‌خواهم تا خودم را به مونترآل برسانم

- اهل هالیفکس هستم، می‌شود به من کمک کنید تا پول بلیت‌ام را تهیه کنم

- من از آتاوا آمده‌ام و دزد کارت اعتباری‌ام را دزدیده، کمکم کنید

- می‌شود به من ۲۵ سنت کمک کنید؟ حالا اگر نشد، ۵ سنت...

- اگر به من کمک کنید، امشب بر می گردم به وینی‌پگ

خلاصه، امشب یاد گدایان پاکستانی افتادم که در تهران و مشهد فراوان بودند، همه‌شان هم می‌پرسیدند که انگلیسی صحبت می‌کنید؟ و همه‌شان آمده بودند زیارت امام رضا و آنجا جیبشان را زده بودند و ...

روزگاری داریم‌ها!
Monday, August 22, 2005
سرمایه‌گذاری در امارات؟
خواندن یک خبر دردناک مدتی است فکر و ذهن مرا به شدت مشغول کرده: ایرانیان بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار در امارات عربی متحده سرمایه‌گذاری کرده‌اند.

امارات ، کشوری کوچک در حاشیه خلیج فارس که بر سر جزایر سه‌گانه با کشور ما درگیر است، و در عمل خیلی هم دوست مانیست، رقمی نجومی از پول ایرانیان را در شریان‌های خود دارد.

جالب است که دولت ایران در سال‌های گذشته میلیاردها دلار از کشورهای مختلف پول و اعتبار گرفت، ولی نتوانست برای امنیت سرمایه و سرمایه‌گذاری در کشور کار مهمی بکند.

وقتی می‌شنوی سرمایه ایرانیان ساکن غرب آمریکا فراتر از ۸۰۰ میلیارد دلار است و سرمایه ایرانیان در امارات کمی بیشتر از ۲۰۰ میلیارد، تاسف می‌خوری! اگر سرتان در حساب و کتاب بشد، با یک محاسبه سر انگشتی خواهید دانست که اگر ۵۰۰ میلیارد دلار سرمایه وارد شریان‌های اقتصادی کشور خودمان می شد،نه به عنوان نقدینگی، بلکه به عنوان سرمایه‌گذاری طولانی مدت با نگاه توسعه گرا، چه اتفاقی می افتاد؟

درد من اینجاست که سیستم حکومتی ما خواسته یا ناخواسته عامل این خروج سرمایه بوده است. و بدتر اینکه می‌دانی بسیاری از سران حکومت و خانواده‌هاشان جزو سرمایه‌گذاران اصلی هستند.

اینکه جماعت ایرانی ساکن کالیفورنیا به چنین سرمایه‌ای دست یافته‌اند، باید به ایشان درود گفت، ولی سرمایه‌های ذخیره شده در کانادا از ایران آمده یا حاصل عملکرد ایرانیان در اینجاست؟ شاید هر دو، ولی سهم سرمایه‌های فراری چقدر است؟

از سوی دیگر، ما معمولا مغزهای پناه گرفته در غرب را جزو سرمایه‌ها بر نمی‌شماریم، اینها چه ارزشی دارند؟ چند تا از بچه‌های دانشگاه شریف که در کانادا فارغ التحصیل(مدارج بالاتر) شده‌اند حاضرند به ایران برگردند؟ بسیاری از اینان که بدون تعارف بهترین‌های رشته‌های فنی و مهندسی ایران بوده‌اند، آنقدر به وضع سیاسی و اجتماعی ایران بدگمانند که می‌خواهند چند سالی صبر کنند، و مطمئن باشید اگر در همین چند سال کار مناسبی در اینجا دست و پا کنند، خواهند ماند، و احتمال بازگشتشان کمتر و کمتر خواهد شد.

الآن احمدی‌نژاد از احیا تمدن اسلامی حرف می‌زند، این وضعیت بیشتر "اکسیداسیون" است! تا چند سال دیگر دچار زنگ زده‌گی تمدنی خواهیم شد!
فراموشی لرزه‌ای
ما ایرانی‌ها آدم‌های فراموشکاری هستیم. شاید همه دچار نوعی آلزایمر زودرش باشیم. هر وقت زلزله‌ای قوی می آید، یکی یادآوری می‌کند که وضع تهران خطرناک است، ولی امان از این فراموشی...

سال‌های بود. دکتر مانوئل بربریان، کارشناس سازمان زمین شناسی گزارش نهایی خودش در باره ساختار لرزه‌خیزی تهران را داد و آن گزارش به چاپ رسید. بعضی از سران مملکت گزارش را دیدند و ترسیدند، ولی موقع جنگ بود و کاری نمی‌شد کرد. آن زمان عده‌ای سخن از انتقال پایتخت به جایی امن می‌کردند. چرا که همه ساز و کار اصلی دولت در تهران بود و اگر شهری نوین و طرحی نو در می‌انداختند، بخشی از جمعیت تهران خواه ناخواه به شهر جدید منتقل می‌شد.

جنگ پایان یافت و هاشمی شهرداری جدید بر شهر تهران گماشت، که مژده داد نیازی به انتقال نیست. تهرانی نو و زیبا خواهم ساخت که شهره آفاق شود. جماعت چنان در نقش‌بند ایوان بودند که نخواستند ببینند پی خانه از پای‌بست ویران است.

در اثر وقوع زمین‌لرزه‌ای قدرتمند، متناسب با قدرت و نوع امواج و دامنه آن، بیش از صد هزار تهرانی قربانی خواهد شد که در بدترین شرایط، ممکن است آمار کشته‌ها به نزدیک یک میلیون نفر هم برسد. کارشناسان برای این پیش‌بینی عوامل مختلفی را بر می‌شمارند. عدم استحکام لازم بیش از ۶۰ در صد بناهای تهران، تخریب بخش بزرگی از شبکه مواصلات شهری و نبود امکان کمک رسانی، آتش‌سوزی‌های متعدد ناشی از شکسته‌شدن لوله‌های گاز، قطع آب شهری، شیوع بیماری‌های واگیردار، و....

مسوولین شهر تهران در آن سال‌ها آنقدر به ظاهر شهر اهمیت دادند که از محکم کردن پی خانه‌های شهروندان تهران غافل شدند. بخش عمده سازه‌های تهران بزرگ، قدرت مقاومت در برابر لزره‌ای همچون زلزله اخیر پاکستان را نخواهد داشت.
تراکم جمعیتی در کنار عوامل ساختاری و مهندسی از نکاتی است که باید در مقایسه وضعیت تهران و پاکستان لحاظ کرد.
تراکم جمعیتی مناطق جنوبی شهر تهران با وضعیت خانه‌سازی ارزان قیمت(بساز و بفروشی) بدون در نظر گرفتن استانداردهای حداقلی، در کوچه‌های تنگ و باریک،بسیار هشدار دهنده است و بیشتر قربانیان تهران بزرگ از این مناطق خواهند بود. اگر گسل بزرگ "ری" فعال شود، که باید بیشتر و بیشتر نگران شد.

مطالعات گسترده سازمان‌های مختلف در دهه هفتاد بر میزان نگرانی‌های کسانی که با آمار و ارقام در ارتباط هستند افزود. به عنوان مثال بر اساس گزارش "جایکا" مناطقی مثل منطقه ۱۵، ۱۴ و ۱۷ شهر تهران، هر کدام شاید تعداد کشته‌هایی بالاتر از ۵۰ هزار نفر داشته باشند. آیا تنها فراهم کردن فضای سبز و گل‌کاری این مناطق برای بهتر شدن وضع زندگی مردم کافی بود؟

مطالعات گسترده روی روند برج‌سازی در شمال تهران، میزان نگرانی کارشناسان را افزایش داده است. این برج‌ها سود زیادی به شهرداری تهران رساند، و بخش عمده‌ای از بودجه فعالیت‌های شهرداری را دردهه هفتاد تامین کرد، ولی آیا ساختن برج‌های بلند بر روی شیب و خاک دستی و سست باغ‌های سابق شمیران، و با فواصل بسیار کم نسبت به یکدیگر، عقلانی می نمود؟ آیا سود سرشار برج‌سازان و نفعی که به شهرداری می‌رساندند چشمان سردار سازندگی و شهردارش را بسته بود؟

متولیان امور شهری تهران، برای پیشگیری از فاجعه‌ای بزرگ که به حتم قربانیان فراوانی از ما می‌گیرد، چه کار عمده ای کردند؟ چند در صد مجوز‌ها و "پایان‌کار" هایی که دادند، بر پایه برسی‌های دقیق و استاندارد استوار بوده است؟

شهر تهران در اثر وقوع زلزله‌ای سهم‌گین، در لحظات اول ده‌ها هزار نفر قربانی خواهد داد. آتش‌سوزی‌های پراکنده ناشی از شکافته شدن خطوط گاز شهری، و انفجارهای متعدد و آتش‌سوزی‌های پیاپی، بر تعداد کشته‌های اولیه خواهد افزود. نامناسب بودن شبکه اتصالات شهری، باعث خواهد شد نیروهای کمکی نتوانند به یاری بسیاری از آنانی که زنده مانده‌اند بشتابند. فضاهای باز ناکافی در مناطق بیست و دوگانه شهری امکان استقرار زلزله زده‌ها را نخواهد داشت. قطع آب، فاجعه‌ای دیگر است. بیرون زدن فاضلاب در مناطقی از شهر تهران، امکان گسترش بیماری‌های واگیردار را نیز افزایش می‌دهد و...

این آینده محتوم شهر تهران است. شهری که مدیرانش چشم بر واقعیت‌ بستند و خواهند بست! از کرباسچی گرفته تا احمدی‌نژاد، و امروز هم قالی‌باف. آنقدر خود را درگیر هزاران مساله کرده‌اند و می‌کنند و خواهند کرد و یادشان خواهد رفت که تهران در خطر است
Sunday, August 21, 2005
این فیلم‌ها را حتما ببینید
دیروز گذشته رفتم و دو فقره فیلم دیدم: یکی "پسر چهل‌ساله" بود و دیگری "اشرافی‌ها"...پسر چهل ساله در باره مردی بود که تا به حال با هیچ زنی نخوابیده بود و در نهایت در چهل سالگی ازدواج کرد...داستانی بشدت جذاب و دور از عادات جماعت غربی، چه از نظر محتوایی و چه فرمی! از این نظر هم که ماشا‌الله جوانان این طرف دنیا اکثرا در دوران نوجوانی از پسر بودن خارج می‌شوند، بسیار جالب توجه بود... بعدش هم با فرید سی‌بی‌سی رفتیم فیلم "اشرافی‌ها" را دیدیم، فیلمی مستند در باره نحوه روایت یک جوک قدیمی توسط کمدین‌های روی صحنه که هر کدام به طریقی آنرا بیان می‌کردند. همین جوک بی‌مزه آنچنان نشانگر قدرت کمدین بود که او چگونه می تواند با روایت خاص خود از آن، تا مدت ها ذهن بیننده را به خود مشغول دارد. مصاحبه‌های گروه فیلم‌ساز با کمدین‌ها و نحوه تعریف آنها از مسائل پیرامونی همین جوک ساده، تبدیل به مستندی جالب شده بود که فقط با قهقهه بینندگان مواجه بود.
وزن آدم‌ها
انتخابات اخیر و تحلیل‌های صد من یک غاز بعضی نان به نرخ روز خورهای معامله‌گر، که از همه ابزارهای لازم به روز شدن برای "بهروز" شدن استفاده کردند یک خاصیت اساسی داشت، آنهم درک تفاوت کلی انشا و تحلیل سیاسی بود. سال‌های سال فکر می‌کردی طرف خدایگان نظریه پردازی است، و حالا به این نتیجه می‌رسی که به جای داستان‌های تخیلی-فضایی، کرسی‌شعرهای سیاسی -تخیلی می‌گفته است.

حالا اگر این آدم‌های نسبتا محترم که می خواهند در تاریخ خوشنام بمانند و شاید ندانند که بده بستان‌هایشان در آینده سرنوشت جالبی را برایشان رقم خواهد زد، بهتر است پیش از سیاست گذاری برای معامله‌گری، کمی بازی‌های احتمالی طرف مقابل را هم بخوانند، و آنقدر دایره احتمالات را بسته ندانند که از وقایع اتفاقیه در مملکت راقیه غافل بمانند. به هر حال فرق است میان پاک‌باخته و کاسب...

درست است که بازار سیاست اندکی نیاز به شخصیت قماربازگونه دارد، ولی اعتبار و وزن این افراد مدعی از محدوده قمار به جایگاه بسیار پایین‌تری خواهد رسید.

وقتی از رسانه‌ برای معامله‌گری بهره می گیرند، آنرا در حد رسانای مالی می نگرند، و این در دراز مدت به نارسایی تحلیلی و عقلی منجر خواهد شد.

فردا که بارگاه حقیقت شود پدید، شرمنده ره رویی که نظر بر مجاز کرد
Saturday, August 20, 2005
یا حضرت فیل
احکامی که تازه‌گی احمدی‌نژاد صادر کرده جای تامل دارد. الهام، مشایی، و بذرپاش...یکی از مشکلات بزرگ دولت‌های من این است که ترکیب دولت، و حتی مشاوران از نمایندگان قومیت‌ها و اقشار مختلف خالی می شود. در میان مشاوران دولت خاتمی چند تا جناح راستی درست و حسابی داشتیم؟ شاید دولت هاشمی(دولت اول) کمی از این منظر فراجناحی‌تر بود، ولی سال به سال، دریغ از پارسال.

این دولت تنها صداهایی با فرکانس ارزشی می‌شنود، پس بهترین کار برای بقیه تغییر صدا با فیلتر ریاکاری است. همان بازی نحسی که جناح چپ در دهه شصت آغاز کرد، الان با شدتی بیشتر راه‌اندازی خواهد شد.

یادم می‌آید سال ۱۳۶۱ در فرودگاه مهرآباد، یکی از معاونین وزیر کشاورزی در فرودگه پدرم را دید، آمد جلو و سلام و علیک، من هم آستین پیراهنم را بالا زده بودم. کلی مکافات کشیدم از دست پدرم! می‌گفت با خون دل داریم یک کار تحقیقاتی می کنیم با کلی دشمن، حالا معلوم نیست آستین کوتاه پسر ما برای ده‌ها کارشناس و کارگر که دارند شب و روز زحمت می‌کشند دردسر درست کند یا نه!

بعدا که در موسسه خاکشناسی شیراز هفته ای یک بار برای کارآموزی طرح کاد می‌رفتم، زیر دست یک مربی زیادی ارزشی قرار گرفتم. بنده خدا آنچنان در ارزش‌های خود غرق شده بود که نمی‌دانست ساحل نجات کجاست. او نمونه کارشناسان متعهد بود. دلم برایش می‌سوخت. سال‌ها بعد با هم به سفری نیمه تحقیقاتی رفتیم، من روزنامه‌نگار بودم و او یک کارشناس تحت فشار از سوی بقیه. مادنه بود آنچه برایش جنگیده بود درست است یا نه؟ آیا همه آن تقلیدها و تقیدهای دینی صحیح بوده است؟ گمانم یک آلبوم کریس دی‌برگ به او دادم تا گوش کند و دیگر ندیدمش.

حرفش هنوز در گوشم مانده:" لعنتی‌ها خودشان را به مذهبی بودن زدند تا بیت‌المال را بالا بکشند". آیا او و تفکر او باعث نشده بود بقیه ادای ارزشی بودن در بیاورند؟ خشکه مقدس بازی‌های او آیا فضا را برای سو استفاده بقیه فرام نکرده بود؟

وقتی در سال‌های ۷۵ و ۷۶ برای معاونت آموزش و تحقیقت جهاد مجله‌ای دوزبانه که به مراکز علمی خارج از کشور فرستاده می شد در می‌آوردیم، همه‌اش یاد صحنه سال ۶۱ می‌افتادم. آنوقت من با شلوارلیوایز و کت رلف لورن و کفش نایکی به جلسات مختلف تحریریه می‌رفتم، و باید با نگاه‌های تعجب آمیز جماعت جهادی روبرو می شدم. بندگان خدا کلی می‌ترسیدند که همین قیافه غرب زده ما کل کارهایشان را با مشکل دچار کند. بعدها جند نفری از همان جماعت مشارکتی شدند و یکی‌شان هم از بندرعباس رای آورد، ولی انتخابات آنجا را باطل کردند و او هم مجبور شد معاون وزیر شود! در دوران جدید کمی باحلا‌تر شده بودند، به سونا می‌رفتند، آستین کوتاه هم زیر کت خود می‌پوشیدند، چندان هم مقید به حضور در نماز ظهر جماعت نبودند، همان جا نماز در دفتر کار کفایت می‌کرد برای عبادات فرادا.

ولی در بسیاری از همین جماعت اصلاح‌طلب شده می‌شد رسوبات قدیم را دید.

سال‌ها گذشت، وقتی احمد زید‌آبادی در بند بود، با اهالی انجمن به دیدار خانواده‌اش رفتیم. مزروعی رییس انجمن اندکی نگران آستین کوتاه من بود!از این جالب‌تر نمی‌شد. یا وقتی روزنامه مشارکتی‌ها در آمد،یکی از کاریکاتوریست‌ها در گوشش هدفون بود و مشغول کار، چنان با نگاه چپ‌چپ میردامادی روبرو شد که اگر مثانه اش پر می‌بود، کار دست خودش داده بود!

الان وقتی خاتمی در باب خشکه مقدس‌ها اعلام خطر می‌کند، می‌داند چه می‌گوید! می‌داند سیاست‌های شکست خورده ریاکار پرور دهه شصت امروز به کجا می انجامد. و حد اقل آثار منفی مقدس مآب بودن را در یاران خودش دیده است!
نگاه ایدئولوژیک
وقتی شما بر پایه تحلیل سران حزب سخن می‌گویید و در زندگی‌تان فردیتی نداشته باشید، موجود احمقی خواهید بود که نمونه‌های مختلف آنرا چه در اینجا می بینید و چه در کشورهای کمونیستی سابق و چه در ایران خودمان.

یادش بخیر، یکی از روسای کمیته‌های حزب مشارکت پیشنهاد کرد که عضو حزب شوم و رفت و آمدم را با مجموعه آنان زیادتر کنم، گفتمش من از حزب و حزب بازی متنفرم. گفت که این نگاه عقب مانده مردم ایران است که چنین برداشتی می‌کند. در جوابش گفتم که مشکل من این است که حزب شما را همان عقب‌مانده‌ها تشکیل داده‌اند!

سر ماجرای انتخابات شوراها، ثانی نژاد معاون شهردار گفت که در دفتر مهندس آشوری، جلسه ای با کرباسچی بگذارم، برای لیست نهایی کارگزاران. با مزه بود. کلی حرف بار همدیگر کردیم، من هم البته رویم زیاد شده بود و جوابش را می‌دادم. گفت که شما عضو حزب نشده‌اید که، گفتم هیچوقت نمی شوم! مگر عقلم را از دست داده ام؟ حزب در ایران با این ساختار هیاتی به درد دنیا و آخرت هیچ کس نمی‌خورد!

از آن بامزه‌تر اصغر‌زاده بود، و اینکه او هم نتوانست مرا عضو همبستگی کند، وباحال‌تر هم آن شد وقتی با امید معماریان و نبوی تصمیم گرفتیم ائتلاف سبز را علم کنیم، هم تاج‌زاده عضوش شد، هم اصغرزاده، هم سحرخیز. امید که کاندیدای کارگزاران بود و چندتایی از جماعت نزدیک به هادی خامنه‌ای هم در لیست بودند.

از شکست باحالی که خوردیم، کلی نتیجه‌گیری می شد کرد، ولی شکست احزاب مایه‌دار و پر مدعا جالب‌تر بود. ما بدون پشتوانه بودیم، و پراکنده، ولی آنها که با کلی ادعا آمده‌ بودند تا گوی و میدان را از دست رقیب بربایند چیزی نصیبشان نشد.

در آن روزها هم بر و بچه‌های کارگزاران را می‌دیدم، هم همبستگی‌چی‌ها و هم مشارکتی‌ها را. نکته مشترک همه برو بچه‌های با احساس آنها را در بی‌منطقی خاصی می دیدم که انگار در کله‌شان به ودیعه گذاشته بودند. انگار نمی توانستند فکر دیگری داشته باشند. حتما همانی که مقام حزبی به ایشان گفته درست از آب در می‌آمد و ...

جالب‌تر هم بعد از شکست، همان مقام حزبی توجیه جدیدی می کرد که این بندگان خدا مانند طوطی تکرار می‌کردند. الآن هم بسیاری از این موجودات دوست داشتنی تحصیل کرده را می‌بینم که هر از گاهی روسای حزبی کوکشان می‌کنند و اینان زبان می‌گشایند.

ساز و کار حزبی ایرانی که من دارم می بینم، راه به جایی نخواهد برد، و وقتی این جوانان تازه‌کار بعد از سال‌ها بفهمند چه الاغ‌های نسبتا فاسدی راهبرشان بوده‌اند، احتمالا بعد از اندکی تاسف خوردن مانند حمار قضیه حمار! راه صحیح‌تر را پیدا خواند کرد، ولی به چه قیمتی؟
کابینه خاکستری
کابینه احمدی‌نژاد دارد یواش یواش رنگ می‌گیرد، منتهی یک مشکل وجود دارد! خاکستری عملا رنگ نیست!
فلان معاونش عضو اطلاعات سپاه بوده و فلان وزیرش اطلاعاتی است! به عبارتی تا چند وقت دیگر عالیجنابان همه دور میز می نشینند، و اکثرا هم خاکستری می پوشند!

این ترکیب، سیاست مشت آهنین را به دنبال خود خواهد داشت.
۲۸ مرداد
همیشه باید تاسف بخوری که اگر مصدق چنین کرده بود و چنان، اگر آدم‌های دور برش کارخرابی نکرده بودند و اگر کاشانی رگ انگلیسی‌اش گل نمی کرد، دموکراسی خیلی زودتر وارد ایران شده بود.

برایم این سوال مطرح است که در آن زمان، سطح سواد مردم ایران تا چه حدی بوده و به چه میزان امکان شک کردن در مزخرفاتی که در گوششان می‌کردند را داشته‌اند؟ شاه در اندیشه و نگاه ما سایه خدا بود و خیلی‌ها حتی در فکرشان نمی توانستند به سایه خدا جسارت کنند، چه برسد به برکناری او از قدرت.
آیا با این پتانسیل، مصدق می‌توانست نهضتی که بایستی بر پایه فهم و درک پذیرفته می‌شد را راهبری کند؟

الآن سال‌ها گذشته است و هر کسی یک طرف ماجرا را مقصر می‌داند، ولی جهل و بی‌سوادی و بی‌تحلیلی چه تاثیری می‌توانسته داشته باشد؟

نمی‌دانم!
Friday, August 19, 2005
شاهکارهای سام جوان‌روح
هر وقت حوصله‌ام سر می‌رود٬ سری به عکس‌های سام می‌زنم. شاهکارهایی که باید ساعت‌ها به آنها نگریست.

hydro towers and fog  canon 350d/ef17-40L@17  1/60s  f5.6  iso400  handheld

در باب دایناسوری که به زور بازو نان نخوردی و خدمت سلطان کردی
راستش چند مساله در مورد عطا مهاجرانی ذهن مرا مشغول کرده. سوای اینکه مدت‌ها بود به کسی گیر نداده بودم، ولی ماجرا از عقرب‌بازی من فراتر است.

سیاست باعث می‌شود به بسیاری از مردان درون گود اعتماد نکنیم، چون حد اقل به خاطر حفظ جایگاه مجبور به سکوت، و حتی پایمال کردن حقیقت می‌شوند. می‌توانم درک کنم که مهاجرانی شاید منتظر راه افتادن مرکز گفتگوی تمدن‌های خاتمی در خارج از کشور باشد و نتواند خیلی از اتفاقات را حد اقل از دید خود تحلیل کند، و همینطور می‌فهمم که تا زمان در جریان بودن ماجرای دادگاه به راحتی از خودش دفاع کند، چون احتمالا طرف مقابل هم می‌تواند مدارک و عکس‌ها را روی اینترنت بیاورد. اتفاقا بر خلاف خیلی‌ها معتقدم مساله خصوصی نیست، چون کسی که به اعتبار قدرتی که در یک نظام دینی می‌گیرد، و متهم به سو استفاده از قوانین و همینطور شرایط بسته کشور به نفع خویش شده است، بهتر است مشخص کند که می‌توان به او اعتماد کرد یا نه؟ چه بسیار کسانی که به خاطر همین اتهامات سال‌ها در زندان بوده‌اند، چون نه پارتی قدرتمندی داشته‌اند و نه ثروت دولت‌داده‌ای که خرج وکیل بشود. مگر ماجرای وزیر ارشاد قبل از خاتمی برای این جماعت نباید عبرت می شد؟ اگر دلداده‌گی خوب است، و آنهم با "دلدار"، پس احتمالا عطا مهاجرانی که سعدی را از بر دارد، خوانده است که:
سعدیا دور نیک‌نامی رفت، نوبت عاشقی است یک‌چندی!

نمی دانم، ولی آیا مهاجرانی می‌تواند مثل کلینتون رفتار کند یا نه؟ و خیلی راحت با قبول کردن بعضی مسائل، از زیر بار فشار سنگین افکار عمومی خارج شود؟ مگر یاران قدیم مهاجرانی که وارد کارهای اطلاعات شدند به امثال ما نمی‌گفتند که با گفتن حقیقت خلاص می‌شویم؟ احتمالا تا وقتی جبر رفتارهای دینی یا شبه دینی وجود دارد، نخواهد توانست...امان از تقیه!

در هر صورت، نسل‌های بعدی شاید بتوانند اندکی از دایناسورهای رو به انقراض فعلی عبرت بگیرند.
دایناسوری که می‌خواست رییس جمهوری شود ولی مهاجرت کرد
اول- امروز سالگرد اولین ازدواج مهاجرانی است. این روز فرخنده را به ایشان و جمیله خانم کدیور تبریک می‌گوییم. اینکه گفتم اول، نه برای ایجاد سو تفاهم، بلکه حسن تفاهم است! هر مرد مسلمان اگر بتواند عدالت را میان چند تای دیگر هم برقرار کند، دومی، سومی و چهارم نوشش باد! و غم دوری از حوریان فراموشش باد!
در ضمن آقای مهاجرانی از اتهام افترا در خلاصی پیدا کرد، انشا‌الله از اتهام های دیگر مثل ترک نفقه و عدم پرداخت مهریه که به دادگاه خانواده کشیده شده با تفاهم بیرون بیاید(البته وکیلشان). اگر پارسال عکس‌ها را محمد قوچانی چاپ کرده بود و عطریانفر مانع نمی‌شد، احتمالا بازی جالب‌تر شده بود...وکیلم؟ با اجازه بزرگ‌ترهای فامیل و غیره، ....بعد از بار سوم....بعله!

دوم- آقای مهاجرانی اخیرا در موضع منتقد مشفق نظام مقدس برای روزنامه الشرق‌الوسط می‌نویسد. کاش همان مطالب را در وبلاگش می‌آورد تا بیشتر بهره می‌بردیم:

مهاجرانی در مقاله خود مثالی از «دایناسور» آورده است که چگونه این حیوان قوی جثه و نیرومند نتوانست زندگی و بقاء خود را تضمین کند و برخلاف بسیاری از حیوانات ضعیف نسل آن منقرض گشت. از نظر مهاجرانی دایناسور با داشتن قدرت فوق العاده ، فاقد توانائی سازگاری با محیط پیرامون خود و فضای خارجی بود. آنچه که مهاجرانی میخواهد به آن اشاره کند این است که جمهوری اسلامی همانند دایناسور به قدرت توهمی خود مینازد اما نه رابطه خوب و سالمی با ملت ایران دارد و نه میتواند روابط مسالمت آمیز با دیگر ملل جهان ایجاد نماید.
به نقل از ایران امروز

خواندن همین چند خط که بسیار هم جذاب است مرا به فکر فرو می برد؛ مهاجرانی در ایجاد، حفظ و انحراف این رژیم قدرت‌گرا کجای کار بوده است؟ نماینده تندخوی دور اول که برای ارتقا دوست داشت دائما دهان مبارک ملی مذهبی‌ها را سرویس نماید، و بعدها معاون نخست‌وزیر و رئیس جمهوری شد و مایل بود دوران ریاست جمهوری را برای هاشمی طولانی‌تر کند، و سه سالی را هم وزیر فرهنگ بود و چند مدتی هم گفتمان و گفتمال تمدن‌ها می‌کرد، و الان هم به مرکز اصلی " اسلام سیاسی" مهاجرت کرده است، می تواند بگوید نقش خودش در این میان چه بوده؟ توجیه قدرت؟ و...؟

یادم نمی‌رود وقتی از شاگردانش در باره کلاس‌های درسش در دانشگاه برای رشته‌ انیمیشن می پرسیدم، یکی از آنها شرط می‌بست که این آدم قدرت‌طلب دارد برای ریاست جمهوری خودش را آماده می کند. وقتی از او در باب قدرت پرسیده بودند، به دور سو خیره شده بود و به فکر فرو رفته بود. همکارم اسد بیناخواهی که شاگرد کلاس بود تعریف می کرد که چند بار کلمه قدرت را با لذتی خاص تکرار کرده بود.گمان سال ۷۳ یا ۷۴ بود. همان سال‌ها با چند نفر که او را از دوران دانشجویی خوب می‌شناختند صحبت کردم، جمله‌گی او را قربانی کننده یاران برای رسیدن به قدرت بیشتر می‌شناختند. انگار همه باید برای او پله می‌بودند.

روزی که در دفتر گل‌آقا با همین آقای صحفی که آن موقع رییس موزه هنرهای معاصر بود نشسته بودیم، بحث مهاجرانی که نامزد وزارت ارشاد بود به میان آمد...خدایش بیامرزاد صابری را، با چند نفر تلفنی در باب مهاجرانی حرف می زد و در باب کارکرد آینده او...راست می گفت، مهاجرانی وزارت را برای وزارت می خواست نه برای کار فرهنگی. وزیر واقعی مسجد جامعی(مردی برای همه فصول) بود.

مهاجرانی را یوسف میرشکاک خوب می شناخت، چه تا حدی هم‌جنس و هم‌گن بودند. لیکن یوسف توان بالا رفتن از هرم را نداشت و تنها جیره‌خوار باقی ماند. وقتی از قصد مهاجرانی برای رییس جمهور شدن نوشت، باورم شد، چرا که سال‌های سال تمام حرکات عطا را زیر نظر داشت و خوب می‌دانست که طرف دارد به کدام سو می‌رود.

برای دور کردن مهاجرانی از قدرت، بهترین کار رو کردن چیزهایی بود که احتمالا بسیاری از دولت مردان ما به آن مبتلا هستند، و برای همه‌شان از این پرونده‌ها دارند. کافی است طرف پایش را کج بگذارد، اگر هم نتوانستند، به سرنوشت عبدالله نوری یا کرباسچی دچارش می کنند. مگر نمی توانستند سر ماجرای حج و اوقاف به مهاجرانی گیر بدهند، چه شد؟ حتما اطلاعات بهتری داشتند...

حالا مهاجرانی در لندن نشسته و در موضع منتقد مشفق که از قدرت به دور مانده، می نویسد، و الحق خوب هم می نویسد. عیب می جمله بگفتیم، هنرش نیز بگوییم!!!!

در عجبم چرا عطا که مجبور شده عطای ریاست جمهوری را به لقایش ببخشد، از دورانی که در قدرت بود چیزی نمی‌نویسد و اشتباهات تاریخی را باز نمی گوید؟ مهاجرانی در سیستمی کار کرده که باید هم اعتقاد داشته باشی و هم التزام عملی! آیا هنوز هر دو را دارد؟ یا او هم مانند خیلی‌ها تظاهر به داشتن آن دو اصل می کرد تا آن بالاها بماند؟

اگر سیستم بنا به پیشبینی مهاجرانی رو به پایان باشد، آیا او با بیرون ماندن از گود تطهیر می شود؟ نمی‌دانم!
توجیهی برای تمام فصول
یک بود یکی نبود. یک گروه اصلاح‌طلبی بود که مثل شیر بی یال و دم و اشکم، خاصیتی نداشت. این گروه داد می زد و فریاد می‌کرد که به من رای بدهید. ملت که هشت سال دیده بود این جماعت حتی توان بارور کردن مصنوعی خودش را هم ندارد، گفتند جمعش کن، یک جای دیگه پهنش کن.

البته واضح و مبرهن است که با شکست این جماعت لطیف، گروه خشن "اسلاح طلبان" حاکم می‌شود. و صد البته هم این دسته جدید وضعیت جدابی را به ارمغان خواهد آورد.

حالا گروه لطیف که مدعی ۲۲ میلیون را بود و فقط ۴ میلیون رای "کیفی" نصیبش شد، دارد می گوید: دیدید گفتیم، حالا که به ما رای ندادید، باید جور کابینه احمدی‌نژاد را بکشید.

صحت خواب! هشت سال فرصت داشتید فرهنگ سازی کنید، نیرو تربیت کنید، فرصت‌ها را به لجن نکشید و ...شما که از پس یک ماجرای بسیار ساده درون گروهی خرید و توزیع "لپ‌تاپ" با پول اهدایی ریاست جمهوری سابق بر نمی‌آیید، در صورت بردن انتخابات چطوری می خواستید با دولتی چندین بار ضعیف‌تر از دولت خاتمی، مقابل همین گردن کلفت‌ها بایستید؟ گیرم با معجزه دکتر معین را به کاخ ریاست جمهوری فرستاده بودید، می‌شود بگویید بعد از چند ماه کله پا می‌شد؟ فرق ماجرا این است که هزینه بیشتری می‌پرداختیم.

بله، از سال‌ها قبل باید منتظر چنین روزی می‌بودیم، ولی مثلا چه کسی می خواست با کدام قوت و استدلال جلوی جماعت قد علم کند؟ مثلا معین با پشتوانه مشارکتی که اعتماد عمومی را از دست داده؟ یا با پشتوانه پیرمردهای کم خاصیت شده نهضت آزادی؟

اگر هوش و ذکاوتی داشتید، بعد از رد صلاحیت دکتر معین بازی را دست می گرفتید نه آنکه بازیچه می شدید. شما حتی محاسبه نکرده بودید که کروبی از شما جلو می افتد. اگر اندکی پایمردی را به خاتمی تزریق می کردید، الآن ناراحت نبودید که وای، اگر تحریم صورت نمی گرفت، الآن وزیر ارشاد فلانی بود، وزیر کشور بهمانی...

به نظر من تحریم نتوانست موفق باشد، چرا که وظیفه شناسی بسیاری از کسانی که رای دادن را وظیفه خود می دانستند، مانع می شد. حتی وقتی به هیچ‌کدام از نامزدها اعتماد نمى‌کنند، آش همان است و کاسه همان.

از طرف دیگر، مشارکت هم شکست بدی خورد، و جالب آنکه رهبران مشارکت حرف‌های عباس عبدی را قبل از انتخابات به هسته‌های مبارکشان هم نگرفتند. انگاری تاریخ مصرف او تمام شده بود...

از حالا تا ابد، باید این بحث خفن را دنبال کنیم که اگر خاله جان بنده کروموزوم Y داشت، الآن من یک فقره دایی داشتم که می‌توانستم با دخترش اندکی رفاقت هم بکنم...زرشک!
Wednesday, August 17, 2005
آیآ می‌توانید جان یک انسان را نجات دهید؟
اینقدر درگیر این بازی‌های کابینه بودم که یادم رفت به چند سایت خوب که می‌خواهند جان یک زن را نجات بدهند و کمک خوانندگان را جلب کنند لینک بدهم.

دیگر چه شده که نیک‌آهنگ ضد فمینیسم دارد به جماعت فمینیست لینک می‌دهد! ماجرا جدی است؛ زنی در دادگاه به اعدام محکوم شده و نتوانسته ادعای خود را ثابت کند، اگر دیه را پرداخت نکند، تا یک ماه دیگر رفتنی است.

ترجیح می‌دهم بیشتر حرف نزنم و خودتان ماجرا را دنبال کنید:

شمارش معکوس اعدام زنی که نتوانست ادعایش را ثابت کند آغاز شده است!

کمک!

راهنماي يك كمك انسان دوستانه در سه گام:

خلاصه ای کسانی که می‌دانید من چقدر دلم می‌خواهد چشم فمینیست‌های افراطی را از کاسه چشمشان (البته در کاریکاتور) در بیاورم، اصلا توجهی به حرف‌های من نکنید و به این فمینیست‌های دوست داشتنی که می‌خواهند جان یک انسان را نجات دهند کمک کنید.

بعد نجات جان این انسان، قول می دهم کاریکاتور چند تایشان را بکشم، و حسابی با هم بخندیم، ولی الان در آتش‌بس هستیم!
جملات قصار کاریکاتوریست‌های مطبوعاتی بزرگ-۱
پل کنراد، کاریکاتوریست(کارتونیست) چند دهه لس‌آنجلس تایمز، برنده سه جایزه پولیتزر و از جمله دشمنان جمهوری‌خواهان:
«یک کاریکاتور مطبوعاتی، ۹۰ درصدش فکر است، بقیه‌اش اجرای هنری. هیچگاه ندیده‌ام یک اجرای بد، فکر خوبی را نابود کند، از طرف دیگر ندیده‌ام یک اجرای خوب،ایده بدی را نجات دهد... ماجرا اینچنین آغاز می‌شود که باید فکری به سرت بزند، آنوقت سعی کنی آنرا نقاشی کنی و به نتیجه برسانی...»

کاریکاتوریست‌ها همیشه آدم‌های دوست داشتنی‌ای نبوده اند! حتی سردبیران هم گاهی از تحمل این موجودات لجوج جان به لب شده‌اند! سیاست‌مداران هم همیشه مانده اند با این قوم چگونه برخورد کنند. ممکن است حتی با این جماعت سر یک میز بنشینند و غذا بخورند، ولی کاریکاتوریست لعنتی نمک‌گیر نمی‌شود که نمی شود!

کرکی ترینیداد سخن جالبی دارد:
«تا کنون کاریکاتوریست بزرگی ندیده‌ام که سعی کرده باشد محبت هر دو طرف دعوا را جلب کند!»

آن تلنز یکی از معدود زنان برنده پولیتزر:
«اگر سردبیران بیشتری به کاریکاتوریست‌ها به عنوان نویسندگان ستون‌های ثابت انتقادی نگاه می کردند، که به جای نوشته‌های طولانی، از تصویر بهره می گرفتند، صفحات خبری و ادیتوریال بسیار جذاب‌تر و دینامیک تر برای خوانند‌گان از آب در می آمد. ممکن است خواننده بسیاری از مطالب روزنامه را نخواند، ولی بعید است به یک کاریکاتور خوب در روزنامه بی توجه بماند و واکنش نشان ندهد.»
جشن‌پاره مطبوعات
راستش با آنکه با ارزش‌ترین مسابقه حرفه‌ای روزنامه‌نگاری ایران همین جشنواره مطبوعات است، ولی روند عجیب و غرییب حاکم بر آن همیشه دردناک بوده است. کمیته‌های تخصصی علیرغم زحمات بی‌شمار و بررسی کارهای هر شاخه، امتیازهای شرکت کنندگان را بنا به معیارهایی که هر سال به تصویب هر گروه می‌رسد، همراه با مجموعه آثار برتر به هیات داوری نهایی می سپارند. در نهایت، هیات داوری بر پاته نگاه و تحلیل خود، فینالیست‌های هر رشته را غربال می‌کند و چند نفری برنده می شوند.

تا اینجای کار ایرادی ندارد، ولی وقتی معیارهای حرفه‌ای رشته‌های تخصصی نادیده گرفته می‌شود و سلیقه شخصی بعضی از داورهای متنفذ کار را خراب می‌کند، اساس جشنواره بی‌اعتبار می شود.

از همه رشته‌ها جالب‌تر، کاریکاتور مطبوعاتی است!
از آن بگذریم که یک سال با دخالت‌های آدم‌های متنفذ در ارشاد و مشاوران گردن کلفت نیروی انتظامی که جیره‌خوار کیهان هم هستند، رشته کاریکاتور اساسا قربانی منافع بعضی‌ها شد، و معاون نسبتا محترم ارشاد گفتمان را به ریدمان تبدیل کرد، ولی در سال‌های مختلف نیز همیشه عدم شناخت داوران از کاریکاتور مطبوعاتی کار دست همه داده است. متاسفانه در رشته روزنامه‌نگاری به دانشجویی که سال‌ها بعد روزنامه‌نگار و سردبیر می‌شود، نمی آموزند که کاریکاتور مطبوعاتی چیست، و تنها فهم ناقص برخی اساتید اندکی ذهن این قربانیان نظام آموزشی را پر می‌کند و دیگر هیچ...

وقتی روزنامه‌نگارهای قدیمی ما نمی‌دانند فرق کار بدون شرح و باشرح و کارکردهای مختلف آنها ‌چیست، و نمی‌دانند که اصولا ۹۰ در صد کارهای ادیتوریال و حتی گاهی آپ-اد محتاج کلام است، برای اینکه نشان دهند "روشن‌فکر"اند و چند تا کتاب خارجی هم خوانده‌اند، از کاریکاتوریست بدبخت انتظار دارند زورکی کار بدون شرح بکشد. به عنوان مثال در بعضی روزنامه‌ها مثل جامعه، معیار این بود که کار به سختی فهمیده شود! و البته این مساله در جامعه بیشتر تقصیر مدیر هنری آن بود. به این جماعت باید گفت که تصویر سازی با کارتون ادیتوریال-کاریکاتور مطبوعاتی- فرق دارد.

از سوی دیگر، بعضی کاریکاتوریست‌ها اصولا می‌توانند بدون کلام، حرف خود را بهتر بزنند، اینها را هم نباید مجبور کرد که به زور کارشان را به کلام و دیالوگ بیالایند. به عبارتی، کار بدون شرح ایشان کارکردی به مراتب برتر از کارهای با شرح خیلی‌ها خواهد داشت.

وقتی سردبیر بی‌سواد سلیقه احمقانه خود را به کاریکاتوریست تحمیل می کند، نه تنها ارزش کار را از بین می برد، که روحیه هنرمند را هم خراب می‌کند. محض رضای خدا از چند تا از سردبیران با سابقه بپرسید که تاثیر گذارترین کاریکاتورهای مطبوعاتی ۲۵۰ سال گذشته دنیا کار چه کسانی بوده است؟ کدام کاریکاتوریست های ایران و جهان کک در تنبان سیاست‌مداران انداخته‌اند؟ و...و...و...

وقتی بی‌خاصیت‌ترین کارها را برنده می کنیم، اعتبار کاریکاتور مطبوعاتی را زیر سوال می بریم. برای اینکه با معیارهای این رشته بیشتر آشنا شوید، از این به بعد می خواهم از منابع مختلف، تعاریف و کارکردهای این هنر را بازنویسی کنم.
***
راستی، الآن یادم آمد کتابی ۳۴۰ صفحه‌ای برای حوزه هنری تالیف کردم که اصلا نمی‌دانم چه بر سر نسخه اصلی آن آمده است. اصلا به دست ناشر رسید یا نه؟ اگر کسی خبری دارد، برای من بنویسد که سرنوشتش چه شد؟
Tuesday, August 16, 2005
بوي بهشت «گلستان» در دماغ «مهاجراني»-دنا رباطی
و اما عطاالله مهاجراني، سياستمدار و نويسنده، که از ابتداي پيروزي انقلاب تا همين يکي دو سال پيش به عنوان هاي مختلف از نمايندگي مجلس تا وزارت و مشاور رياست جمهوري، فعاليت داشت هفته پيش با ابراهيم گلستان، نويسنده و فيلمساز برجسته که در انگليس زندگي مي کند، ملاقات کرد. حاصل اين ملاقات را مهاجراني در چند پاراگراف مختصر در وب سايتش آورده است. به باور من اين ملاقات خيلي مهمي بود، اما مهاجراني تقريبا هيچ چيز چشم گيري از اين ملاقات براي خواننده نمينويسد.

به اين سبب مي گويم اين ملاقات مهم بود، چرا که ريشه در يک اصلاح و تجديدنظر دارد. با معيارهاي انقلاب اسلامي و به تبع آن جمهوري اسلامي ابراهيم گلستان يک نويسنده ضد انقلاب اسلامي محسوب مي شود، اما در اين ربع قرن گذشته در مهاجراني چه چيزي عوض شده که به عنوان وکيل و وزير اين حکومت اسلامي، ابراهيم گلستان را نه تنها دشمن و غير و... نميپندارد، بلکه او را دوست و يا شخصي مي پندارد که "بوي بهشت" را در يک روز او و خانواده اش مي پراکند.
و اينجا دقيقا همان جايي ست که مهاجراني، آگاهانه و يا ناآگاهانه دارد با "متن" و نوشتن همان کاري را مي کند که علم و رفسنجاني کردند.
خر ما از کره‌گی فاقد دم بوده است
دیروز گذشته وقتی با دوچرخه تازه تعمیر(که بعد از دزدیده شدن دوچرخه قبلی مورد استفاده قرار گرفته بود!) راهی محل کار بودیم، وسط را چرک عقب با صدایی مهیب ترکید و تعادل دوچرخه به هم خورد، ما هم برای حفظ تعادل و عدم کوردمان با زمین، اندکی آکروبات بازی کردیم، ولی کمر مبارکمان که بعد از واقعه برف‌پارو کنی زمستان گذشته درب و داغون شده بود، دوباره گرفت.

چشمتان روز بد مبیناد! هشت ساعت هم سر کار پشت کامپیوتر نشستن و کار کردن، دردش را بیشتر کرد.

حالا خوابیده‌ایم و با لپ‌تاپ عزیز اندکی لاس خشکه(بلاگیدن به جای بلاسیدن) می‌زنیم.

گمانم خسن آقا چشممان زده...
Monday, August 15, 2005
انتقاد عباس عبدى از اعضاى ارشد جبهه مشاركت-شرق
عباس عبدى در ديدار با برخى از جوانان جبهه مشاركت از اعضاى شوراى مركزى اين حزب سياسى انتقاد كرد و روش آنها را در انتخابات مورد انتقاد قرار داد.بنابر گزارش خبرنامه داخلى جبهه مشاركت در اين ديدار كه عصر روز جمعه ۱۴ مرداد با تعدادى از اعضاى شوراى شاخه جوانان جبهه مشاركت با مهندس عباس عبدى برگزار شد، عبدى بحث هاى اوليه خود را در رابطه با استراتژى جبهه مشاركت در انتخابات اختصاص داد.وى در پاسخ به سئوالى در همين رابطه گفت: «دوستان حاضر در شوراى مركزى جبهه مشاركت اشتباهات عديده اى در تدوين استراتژى انتخاباتى داشته اند كه به طور قريب به يقين اين اشتباهات ريشه در نوع نگرش و ديد اين دوستان در رابطه با نظام و سيستم سياسى كشور دارد. دوستان ما در برهه هاى گوناگون نشان داده اند كه داراى خط قرمز مشخص فكرى نبوده و بار ها از اصول و خطوط قرمز خود عبور كرده اند. متاسفانه دوستان نمى خواهند تكليف خود را با سيستم سياسى فعلى روشن كنند.»

وى افزود: «من بار ها نسبت به برخورد دوستان مشاركت با دانشجويان تذكر داده ام و نسبت به مسئولانه بودن اين برخورد ها تكيه كردم. همچنين برخورد جبهه مشاركت را در رابطه با تحريمى ها نيز اصلاً مناسب نمى بينم. متاسفانه دوستان در برخورد با منتقدان نه تنها آنها را نپذيرفتند بلكه به تكفير ايشان نيز همت گماردند.»وى با نقد نسبت به شعار انتخاباتى جبهه مشاركت در انتخابات رياست جمهورى (دوباره مى سازمت وطن) اين شعار را خالى از پشتوانه فكرى و تامل انديشمندانه دانست.همچنين وى انتقاد خود را نسبت به ناديده گرفتن يكى از مسلم ترين حقوق كه همانا حقوق معنوى اين اثر و اجازه گرفتن از شاعر اين اثر است بجا توصيف كرد. هر چند وى معتقد بود كه شعار «ايران براى همه ايرانيان» جامعيت و پتانسيل كافى را براى بيان گفتمان مشاركت در برداشت و نياز به شعار جديد نبود.عباس عبدى عدول شوراى مركزى مشاركت از بيانيه كنگره سوم را ناصحيح خواند و كنار گذاشتن اين بيانيه از كنگره سوم را «انحراف در جبهه مشاركت» عنوان كرد. در ادامه اين ديدار عبدى با بيان درستى تحليل هايش در برهه هاى مختلف مشاركت را به ناديده گرفتن اين تحليل ها متهم كرد.وى در پاسخ به سئوالى در رابطه با جبهه دموكراسى خواهى و چگونگى تشكيل آن عنوان كرد: اميدوارى چندانى به شكل گيرى اين جبهه از سوى احزاب حامى دكتر معين نمى بينم، ليكن در صورت تشكيل اين جبهه كه برخاسته از ايده اى جالب توجه بوده است معتقد به بسط اين جبهه ذيل شعار «ايران براى همه ايرانيان» هستم و اعتقاد چندانى به محدود كردن حلقه اين جبهه ندارم. وى در ادامه بحث هاى انتخاباتى، اصلاح طلبان را به تامل و تفكر در گذشته و نقادى صحيح اعمال و آراى گذشته فرا خواند و پيگيرى موضوع ائتلاف در جبهه اصلاح طلبان را در برهه انتخابات مولفه اى موثر در پيروزى اصلاح طلبان برشمرد.عبدى در پايان ديدار با مهم برشمردن مولفه «اعتماد عمومى» دستمالى شدن اين مولفه از جانب برخى اصلاح طلبان را يكى از عوامل شكست معرفى كرد. وى در پاسخ به پيشنهاد برخى از اعضاى شاخه جوانان كه نامزدى براى دبيركلى را به وى پيشنهاد كردند، مخالفت خود را با اين پيشنهاد مطرح كرد و دبيركل فعلى را مناسب ترين فرد براى اين سمت دانست.
شرق آن لاين
چرا نامه کذایی را امضا نکردم
ماجرای نامه گروهی از وبلاگ‌نویس‌ها را حتما خوانده اید. خیلی از کسانی که به آنها احترام می‌گذارم هم آنرا امضا کرده بودند. به اعتقاد من آن نامه می‌تواند ضررهایی برای وبلاگ‌نویس‌های داخلی بوجود بیاورد. شاید با کلیت آن موافق نباشم، ولی باعث نمی شود به نویسندگان و پدیدآورندگان و امضا کنندگان محترم آن توهین کنم.

یکی از نکات جالبی که هنگام خشمگین شدن دچارش می‌شوم، علاقه شدیدم به حال‌گیری مستند و مستدل است. اگر هم شواهدم کافی نباشد، اسم طرف را نمی‌آورم. مگر آنکه راویان معتمد از تعداد انگشتان دست فراتر روند. البته تصمیم هم گرفته‌ام کمتر حال بندگان رو به ارتحال را بگیرم.

وقتی برای کوبیدن عباس معروفی، منبع و ماخذ ما "مهاجرانی" باشد، آنهم به اعتبار چای ساعت پنج بعد از ظهر با رفیقمان در لندن، باید اندکی به مسائل شک کرد. دیروز با دوستان در باب مهاجرانی بحث می‌کردیم، و جالب این بود که عطا الله، زاده روستای مهاجران، مجبور به "مهاجرت" شده است و احتمالا بیت المال را خرج می‌کند چون زمانی نخواست به زور بازو نان بخورد و از آهک تفته هم بدش می آمد، خدمت امیر کرد. جالب آنکه گفته می‌شود مهاجرانی برای خودشیرینی نزد آیت‌الله خمینی ماجرای "آیات شیطانی" را همراه با نقدی تقدیم کرد، و به نحوی باعث فروش بیشتر کتاب سلمان رشدی شد. از قضا حالا باید در همان شهری ساکن باشد که سلمان رشدی با احترام این‌طرف و آن‌طرف می‌رود.

چون از سال ۷۵ جاهای پای مهاجرانی را اندکی تعقیب کرده ام(البته در مسائل سیاسی و فرهنگی چون تعقیبات کمیل و ندبه وخدعه و جماعه مدنی به من ربطی ندارد) اندکی به صداقت او شک دارم، چون باور کردن حرف‌های کسی که به حرف خودش اعتقادی ندارد، اندکی دور از عقل است...

بگذریم...خودتان دنبال کنید، گوشی دستتان می‌‌آید:
وب‌نامه
سردبیر خودم
عباس معروفی
نامه‌جمعی از بلاگرها

در ضمن نوشته‌ام احتمالا، چون شنیده‌ام ماهی چند هزار پوند از جیب خلق‌الله به ایشان می‌رسد، که البته نسبتا نوش جانشان!
Sunday, August 14, 2005
اشتغال‌زایی کابینه احمدی‌نژاد
The image “http://tinypic.com/ak7pj7.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.
کابینه "مهر ورزی"
اسامی نهایی کابینه اعلام شده به مجلس را حتما دیده‌اید یا شنیده‌اید.

چون دولت احمدی‌نژاد ادعای خدمت‌گذاری دارد و او می‌خواهد با همه به "مهر" برخورد کند، کابینه ۷۰ میلیونی بسیار وزینی انتخاب کرده است. هماهنگی اعضا اطلاعاتی و کیهانی( به قول داور) این کابینه بسیار جذاب خواهد بود. باید منتظر بر ملا شدن نیمه‌های پنهان بسیاری از روزنامه‌نگاران، نویسندگان، شاعران و متفکرین در شرایط مهرورزی و لطافت ورزی باشیم. از فردا همه نویسندگان دگر اندیش و دگرباش دم درب ورودی "جام جم" صف خواهند کشید، یک به یک جام "شوکران" را سر می‌کشند و می‌روند درون استودیوهای ساختمان ۱۳ طبقه و شروع می‌کنند به اعتراف کردن به اعمال ننگین هشت سال گذشته‌شان.

چرا به زور؟ نه! باید داوطلبانه این کار بکنند تا لزومی به خشونت باشد! اگر طرف مقابل در این چند سال مجبور به بروز خشونت و تندخویی شد، تقصیر خودمان بوده است! باید خودمان مثل بچه آدم می رفتیم و همه چیز را می گفتیم تا رستگار شویم!

این کابینه، کابینه بسیار پر برکتی است! یادتان باشد از همین الآن برای قطعه هنرمندان و نویسندگان، مکانی مناسب برای اقامت ابدی‌تان رزرو کنید!
پیشنهاد: راه اندازی نهضت ضد مزاحم!
اینجاست که باید از شهرام شریف پرسید چه راه‌هایی وجود دارد؟ به کجا می‌توان شکایت کرد و ردیابی کم هزینه مزاحمین از چه طریقی ممکن است؟

کسانی که می‌خواهند فضای وبلاگی را از حالت آرام و منطقی‌اش به خاطر عدم توانایی در جلب مخاطب یا هر چیز دیگری خراب و لوث کنند، باید پاسخگو باشند. شاید با امکانات فعلی این مساله اندکی دشوار باشد، ولی تدریجا می‌توان کاری کرد. بستن راه کامنت‌هایی که از آی-پی‌ های خاصی می آیند و جز آلوده کردن فضا اثری ندارند، گرچه نمی‌تواند راه حلی محکم باشد، ولی از هیچ چیز بهتر است. حد اقل ممکن است هزینه مزاحمت را بیشتر کند! در چند مورد بخصوص، صاحبان کامنت‌ها مجبور به خروج از خانه و استفاده از کافی‌نت‌ها شده‌اند ( ساعتی چند یورو! چند دلار و ...)...وحتی در موردی طرف مجبور شده کامپیوترش را عوض کند و از مشتری آی‌اس‌پی دیگری شود.

می‌توان راهی پیدا کرد، ولی کاش مزاحمین نسبتا محترم بر خلاقیت‌شان می‌افزودند و خود وبلاگ می‌نوشتند و وارد بازی می‌شدند...
مزاحمت‌های بی‌مزه
تا حالا شده یک دیوانه روزی ۳۰ تا نامه برایتان بفرستد، ۱۰ تا کامنت بگذارد، و کلی بد و بیراه و نفرین حواله‌تان کند؟ بعد هم متهم شوید که بر اساس نامه‌هایی که برایتان فرستاده وبلاگ زده‌اید و با روح او بازی کرده‌اید!

جای شما خالی دیروز رفته بودیم دوچرخه سواری بعدش هم سخنرانی فرید سی‌بی‌سی. ساعت دو نصف‌شب هم رسیدیم خانه، سری به این رایانه نسبتا محترم(یا محترمه بزنیم) که دیدیم یک فروند دیوانه زنجیری که بر اساس اطلاعات وارده ساکن اروپا است، و تا هفته گذشته با نام‌هایی دیگر نامه می‌فرستاد و کامنت می‌گذاشت، باز هویت عوض کرده و ...برای تفریح هم که شده کمی از پیام‌های او را بخوانید(۱).

بگذریم...از یک سو باید نگران بسته شدن فضای اینترنت در ایران بود، از یک طرف باید برای مزاحمان اندیشه چاره‌ای اندیشید. مثلا امروز متوجه شدم که یک وبلاگ عکس مجید زهری را گذاشته و با هویت او کلی چرت و پرت نوشته، همینطور با هویت مجید زهری و نامی دیگر، با عکس‌های او در اورکات، برای بسیاری تقاضانامه دوستی فرستاده است. فردا است که لابد با هویت حسین درخشان، مهدی جامی، پرستو، الپر، جواد روح، و...هزار و یک کار دیگر هم می‌کنند.

(۱)اما در اسرع وقت  به تمام نويسندگان  ايميل خواهم زد
و به همه مي گويم که تمام کامنت ها و وبلاگها

مال آشغال هاي تورنتويي و من جمله شماست..

حالا مي بينی،اسب چوبي تروا راه افتاد..
.يک مقاله هم مي نويسم
در اين زمينه و مي دهم در روز چاپ

بشود. و همين حالا هم اگر جواب ندهي شورع به زدن
ايميل مي کنم به همه انهايي که سايت دارند



چي فکر کردي بنده يک سال کلاسهاي کنکور هنر و رشته تخصصي
سينما خواندم اما همين شما ها
مسلمان ها به خاطر از حفظ نبودن آيان

قرآني من را به دانشگاه راه ندادي

من زهرم را مي ريزم به تو


Saturday, August 13, 2005
سخنرانی فرید CBC
امروز، فرید سی‌بی‌سی، معروف به فرید حائری‌نژاد در دانشگاه تورنتو هم فیلم اخیرش"جنگ بلاگرها" را که این بنده ناقابل آکتورش می باشیم را نمایش خواهد داد و در باره‌اش صحبت خواهد کرد.
blogers

بلاگرهای محترمی هم که از ایشان برای حضور در این فیلم مستند دعوت نشد و البته اصلا هم شاکی نیستند هم می‌توانند رسما یا غیر رسما! اعتراض و انتقاد خویش را وارد کنند.

در ضمن جای حسین درخشان هم خالی است. اگر او نبود، الآن فرید فیلمی در باره بلاگرها نمی‌ساخت، ما هم وبلاگ نویس نشده بودیم(لا اقل تا الآن) و ... با حسین اگر آبمان در باب خیلی مسائل در یک جوب نمی‌رود، ولی هیچ‌وقت منکر نقش بی‌رقیبش در توسعه این رسانه میان فارسی زبانان نمی‌شوم و همیشه هم قدردان او باقی خواهم ماند. البته نظریه سیاسی دادنش و اقدام‌های سوال‌بر انگیزش باعث جدل بوده که آن هم بسیار شیرین است، چون تا مدت‌ها باعث نشاط دوستان شده و خواهد شد. امیدوارم تا ابد نظریه بدهد و ما را شاد کند(همینطور سید رضا شکرالهی را!).

بگذریم. امروز در سخنرانی فرید احتمالا بحث تندی هم پیرامون صحبت‌های ساختارشکنانه "سیبیل‌طلا" دراین فیلم راه خواهد افتاد که دیدنی و شنیدنی است! پس اگر در تورنتو بودید و آنرا از دست دادید، گردن خودتان!

Time: Saturday, August 13th, 2005, 5:00 PM.
Location: OISE, Room 4422, 252 Bloor West