یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, October 31, 2008
مطلبی از سمیه توحیدلو

رادیو زمانه با یک مدیر خارجی دیگر قابل اعتماد نیست!

ماجراهای اخیر زمانه و زمانه ای ها به من ربطی نداشت. مانند یک کسی که تنها در دنیای مجازی وبسایتشان را می خواند، به تحولات زمانه و به نوشته های برخی از کسانی که دوستان مجازی ام هستند دقت می کردم. قصد نوشتن هم نداشتم تا این بیانیه به اصطلاح هیات مدیره زمانه را خواندم. خواندم که به جای مهدی جامی فردی غیر ایرانی را مدیر زمانه کرده اند. علاقمند شدم به عنوان یک نفر خارج از آن فضا چیزهایی بنویسم. کسی که در ایران نشسته، دنیای مجازی را رصد می کند و برایش خط قرمزهایی نیز وجود دارد!

Labels:

باز هم در باره زمانه

بیانیه هیئت مدیره رادیو زمانه درباره تغییر در ساختار این رسانه

هیئت مدیره رادیو زمانه، به‌طور موقت برای شش ماه آینده انجام امور مدیریتی رادیو زمانه را با حفظ استقلال کامل هیئت تحریریه، به مؤسسه پرس ناو محول کرده است.

Labels:

دو مطلب در باره تغییرات زمانه
پیچ و خم زمانه

در روزهای گذشته در وبلاگ زمانه مهدی جامی از تغییرات ساختاری پیش روی رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور نوشته بود و من هم در یادداشتی از دردسرهای کار در زمانه گفته بودم. آن دو یادداشت، چنان که برخی خوانندگان، پیش بینی کرده بودند، پیش درآمد تغییر و تحولاتی بود که در زمانه در حال وقوع بود و ما علاقه‌مند بودیم در شرایطی روبروی مخاطبان زمانه بنشینیم و گپ بزنیم که از این پیچ سخت به سلامتی گذشته باشیم و اگر حرف تلخی هست حکایت گذشته باشد، نه امروز؛ اما از آن پیچ نگذشتیم.

مطلب مهدی جامی در وبلاگش، سیبستان

طبیعی است که متاسف باشم از آنچه اتفاق افتاده است. هرگز فکر نمی کردم به این زودی ها از زمانه جدا شوم. برای خودم یک زمان 5 ساله قائل شده بودم. زندگی ام به 5 ساله ها تقسیم شده است. این بار قرار این بود که این دوره کوتاهتر شود. به اجبار. انتخاب من نبود. از کانادا که برگشتم با طرحی نو آمده بودم تا زمانه را در کانادا پایه گذاری کنم.

Labels:

Tuesday, October 28, 2008
کردان، مشکلی امنیتی
کسی که می‌خواهد وزیر کشور شود، احتمالا باید به مسائل امنیتی احاطه داشته و کاملا هم مورد اعتماد باشد.

به عبارتی، وقتی کسی بخواهد به عنوان وزیر معرفی شود، رزومه‌اش را یک نفر بررسی نمی‌کند و مدت‌های جماعت اطلاعاتی عملا بالا و پایینش می‌کند.

وقتی هم کسی به وزارتی به مهمی کشور می‌رود، در شرایط حاضر نمی‌تواند بدون نظر رهبر باشد.

پس انتخاب کردان در مرحله اول به این راحتی‌ها نبوده و باید از چند دروازه رد می‌شده تا به مجلس برسد.

حالا که گندش درآمده، می‌شود فهمید که هم برادران امنیتی کارشان را درست انجام نداده‌اند، نه دفتر رهبری عواقب حمایت از نظر احمدی‌نژاد را سنجیده و نه مجلس به وظیفه‌ اولیه‌اش عمل کرده.

با این حساب کار خراب‌تر از چیزی است که فکرش را می‌کنید. در طول دو ماه و نیم اخیر، چند ساعت از وقت مجلس صرف بررسی یک تصمیم‌گیری اشتباه شده؟ چند ساعت از وقت دولت صرف دفاع از یک وزیر قلابی شده؟ و چند نفر در دفاع از از مشروعیت از دست رفته داد و بیداد کرده‌اند؟

به نظر من دستگاه‌های امنیتی داخلی به جای توجه به غیر خودی‌ها، باید بیشتر از خودی‌ها بترسند که به واسطه رابطه خود با حکومت، کسی کاری به کارشان ندارد و به هر ترتیب که بخواهند به اسناد و مدارک مهم دسترسی دارند. لابد نظام خیال می‌کند که این برادران کاملا قابل اعتمادند. نه؟

به نظرم حکومت باید بیشتراز فعالان صنفی و منتقدین، از متملقین بترسد. متملقینی که در کیهان و وزارت‌خانه‌ها و سازمان‌های امنیتی ریخته‌اند.

خطر امثال کردان برای کشور صدها برابر فعالان صنفی است.

Labels:

Monday, October 27, 2008
دفاع تمام قد احمدی‌نژاد از کردان

Labels:

ای که ۳۹ رفت و تو در خوابی
طبق معمول سنواتی، به پدر و مادرم خسته نباشید می‌گویم که ۳۹ سال و ۹ ما و ۹ روز پیش بله...

الان با شکمی برآمده از خوردن چلوکباب و بعدش کیک و بعدش هم فالوده، دراز کشیده‌ام و به ریش خودم می‌خندم.

خلاصه احساس ۳۹ ساله شدن اندکی احمقانه است. اصلا سنی که ضریب ۱۳ باشد مزخرف است!

Labels:

Saturday, October 25, 2008
تبارشناسی رقیب
تصدافا تبارشناسی‌های سه‌گانه‌ای که محمد علی ابطحی در باره مهدی کروبی نوشته خوانده‌اید؟ فرصت کردید حتما سری بزنید و ببینید چه سوال‌هایی برای‌تان پیش خواهد آمد.

تبارشناسی سیاسی آقای کروبی(قسمت آخر)
تبارشناسی سیاسی آقای کروبی(قسمت دوم)
تبارشناسی سیاسی آقای کروبی (قسمت اول)

در اینکه ابطحی خیلی محترمانه نوشته، شکی نیست، اما یک جاهایی آدم یادش می‌رود که تا سه سال پیش، همه برادران همراه و همدل بوده‌اند.

آقای ابطحی دقیقا توضیح نمی‌دهد که علت جدایی کروبی از مجمع روحانیون چه بوده؟ احتملا ضعف بیش از حد خاتمی و موسوی لاری در دفاع از آرای ایشان که تصادفا در بعضی از شهرها تغییر کرد نبود. بود؟ البته این مساله از سوی دوستان سابق آقای کروبی چندان قابل قبول نیست چرا که آقای کروبی حتما دچار توهم بوده‌اند.

داشتم این مطالب را می‌خواندم که یکهو یادم افتاد از ابطحی بپرسم چرا در مورد ماجرای قتل عام مکه ننوشته است؟ وقتی مدیریت کاروان‌های ایرانی با کروبی بود و چند صد نفری با جماعت عربستانی درگیر شدند. شنیده‌ام دبیرکل حزب مشارکت، میردامادی هم در آن ماجرا نقش داشته است.

یادم رفت در مورد بنیاد شهید بپرسم! آن سال‌ها حرف‌های زیادی در مورد نقش اطرافیان کروبی در بنیاد زده می‌شد.

یادم رفت در مورد نقش احمد خمینی بپرسم و آیا او هیچ ارتباطی در تقاضا از کروبی و دوستان برای آن نامه‌نگاری‌ها با آیت‌الله منتظری داشته است؟ نقش الباقی چپ‌های حکومتی آن زمان در زدن آیت‌الله چه بوده؟ چرا احمد خمینی مایل بود از همه ابزارهای موجود برای حذف آیت‌الله منتظری استفاده کند و پشتیبانانش چه کسانی بودند؟

یادم آمد باید بپرسم موضع‌گیری مجمع روحانیون در برابر اعدام‌های دهه شصت چه بوده و آیا طبق معمول قتل عام مخالفین مورد تایید ایشان هم بوده است یا نه؟

وای که چقدر سوال دارم! احتمالا عدم شفافیت عامل پدید آمدن همه این سوال‌ها بوده است. وزیر ارشاد تا سال ۱۳۷۱ و مدیر رادیو در آن سال‌ها که تصادفا عضو مجمع بوده‌اند هم لابد نمی‌دانند چرا هیچ چیز آن سال‌ها شفاف نبوده.

به گمانم باید دعا کرد تبارشناسان بیشتری پیدا شوند تا میزان شفافیت هم افزایش یابد. نظر شما چیست؟

Labels:

Friday, October 24, 2008
کلاغستون
فیلم [...] حاج آقا جماع راست سنتی و غیره

یک حاج آقای روحانی تویسرکانی که یک جایی‌اش که ما نمی‌گویم کجایش است به جناح راست وصل است، با یک خانم مکرمه که گفته می‌شود شوهردار است، جلوی دوربین موبایل فیلم [...] بازی کرد. اصولا از وقتی شهر نو تعطیل شده، خیلی‌ها مجبور شده‌اند سر کارهایی بروند که اصلا نامربوط است. در صورتی که شهر نو از اول راه بیافتد، بخش عمده ای از این حاج‌آقاها می‌روند سر کار خودشان.

Labels:

Thursday, October 23, 2008
فیلم حاج آقا را دیدید؟
خدا به دور! سوای همه نکات منفی این فیلم، هیکل حاج آقا را دیدید؟ به خدا کفرات دارد! از آن باحال‌تر، معلوم شد که حاج آقا فیلم‌هایی آنچنانی را زیاد می‌بیند! حاج آقا ظاهرا ماهواره دارد، پس برادران قوه قضاییه بی‌زحمت از ایشان بپرسند کجا این کارها را یاد گرفته؟

Labels:

Wednesday, October 22, 2008
مروت
مروت مثل مدیریت می‌ماند. چیزی است که ما در ایرابن تقریبا نداریم. از من گرفته تا شما، معمولا دوستی را با قایم کردم یک خنجر برای مواقع خاص آغاز می‌کنیم.

این روزها وقتی خبرهای مختلف را از وبلاگستان می‌خوانم، می‌بینم که این عیب، همگانی است. به مطالب خودم که نگاه می‌کنم، دود از کله‌ام می‌پرد.

ماجرا اصلا پیچیده نیست. نوشتن خالی از عقده چندان راحت نیست. عقده با عصبانیت فرق می‌کند.

وقتی طرف تلاش کرده‌ یک جا استخدامش کند و بعد فهمیده‌اند منابع‌ برادر محترم مشکوک است و در آن واحد ... خب احتمالا خنجر را در موقع لزوم بیرون خواهد آورد، اما نه بر اساس مروت.

البته ظلم و بی‌محلی در همه حالات دردناک است. بهتر است با مردم مهربان‌تر باشیم. مهربانی معمولا مانع برخوردهای خالی از مروت آینده است. البته اگر بی‌مروتی ژنتیکی نباشد!

خلاصه، گمان کنم همه درجه‌ای از بی‌مروتی را در داریم. از صفر تا صد.

Labels:

بازگشت از سفر
سه روزی رفته بودیم نیاگارا، و خنده‌تان نگیرد، هتلی را که از روی اینترنت رزرو کرده بودم، اینترنت نداشت! به این می‌گویند گیج بازی.

باید هر روز برای گرفتن خبر و بعد نوشتن برنامه و بعد هم فرستادن کارتون و ...یک جایی در لابی موجی پیدا می‌کردم.

نتیجه اخلاقی اینکه وقتی آنلاین هتل رزرو می‌کنید، بیشتر دقت کنید!

اما منظره روبروی ما، خود آبشار بود. هم آبشار طرف کانادا و هم طرف آمریکایی‌اش را می‌دیدیم و راستش آدم دلش نمی آمد بخوابد و فقط تماشای آبشار در آخرین ساعات شب و هنگام طلوع خورشید به هر چه خواب و استراحت می‌ارزید. خدا نصیب‌تان کند.

قیمت‌ها در این شهر توریستی شدیدا گران است. کیفیت غذا جا تا جا فرق می‌کند، و در ضمن گزارش‌ها هواشناسی و پیشبینی‌ها را حتما بخوانید.

روز اول که رفتیم، گرم بود و امروز آنچنان سرد شد که در ایستگاه قطار هم که بودیم برف هم آمد.

در ضمن خایل نکنید اینجا همه چیز سر وقت و بدون تاخیر است. قطار ما به خاطر گیر ماموران گمرک به تعدادی از مسافرانی که از آمریکا آمده بودند، حدود یک ساعت و نیم با تاخیر حرکت کرد.

خلاصه، جای‌تان خالی بود. روزی نصیبتان شود.

Labels:

کلاغستون
گنجی مرتد و ناپاک؛ یا چگونه با داروی نظافت پاک شویم!

آیت الله مکارم شیرازی، اکبر گنجی را مرتد خواند. وی گفت که گنجی ناپاک است. کلاغستون از اکبر گنجی درخواست می‌کند که برای پاک شدن از داروی نظافت استفاده نکند چون اینجوری ممکن است کلا از صفحه روزگار پاک شود!

Labels:

Sunday, October 19, 2008
دو روز مرخصی
جان شما بدجوری خسته شده‌ام.

امروز برای دو روزی زده‌ایم بیرون از شهر و به امید خدا چند تا عکسی می‌آورم در وبلاگ که لا‌اقل در مناظری که دیده‌ام شریکتان کنم.

خوش و خرم باشید.

Labels:

Saturday, October 18, 2008
اعدام کم‌سن و سال‌ها ادامه دارد

Labels:

Friday, October 17, 2008
مدیریت ایرانی-۲
درباره این شوخی می‌گفتم. مدیریت ایرانی یعنی حذف نیروی کارآمد وقتی قدش بلند شد. نیروی خوب همیشه باید خمیده قامت بماند. قد خمیده ما، سهلت نماید اما...

Labels:

مدیریت ایرانی
...یک شوخی بود. مگر چنین چیزی وجود خارجی هم دارد؟

Labels:

Tuesday, October 14, 2008
نماینده‌های مستضعف آسیب پذیر مجلس
لطفا روی کارتون کلیک کنید

Labels:

Monday, October 13, 2008
به یاد بدیع کوثر
دور از دیار یار در این غربت، می‌میرم آخر از غم تنهایی

بدیع‌الله کوثر، پسر عمه پدرم بود و شوهر عمه‌ام. وقتی در بیمارستانی در لندن مرد، پدرم این شعر بدیع را با اشک خواند. دی ماه ۱۳۵۷ بود.

نمی‌دانم، هر وقت هنرمندی این طرف دنیا می‌میرد، یاد آن آن شب زمستانی می‌افتم.

Labels:

هر وقت هنرمندی می‌میرد
من خودم را هنرمند نمی‌دانم، گرچه درک اندکی از هنر داشته‌ام و احتمالا هنوز هم دارم.

هنر برای من ابزاری بوده برای بیان حرف‌ها و نظراتم. من هنر را برای هنر نخواسته ام.

اما وقتی هنرمندی می‌میرد، کسی که به خاطر حفظ هنرش حاضر شده سختی‌های بسیاری بر خود و نزدیکانش تحمیل کند، از خودم می‌پرسم آیا از زندگی‌اش لذت برده؟

چرا؟

هنرمند می‌آفریند. از این آفرینش، کسانی لذت می‌برند. اما معمولا نزدیکان هنرمند تنها تحملش می‌کنند. کمتر هنرمندی را دیده‌ام که اطرافیانش واقعا درکش کرده باشند.

هنرمندان موجوداتی خودخواه وگاه مستبد هستند. خود را برتر از دیگران می‌پندارند، یا لا‌اقل اینطور می‌نمایانند. خیال می‌کنند شعوری بالاتر از دیگران دارند. اینکه حق با آنهاست یا نه، بر عهده قضاوت کنندگان است، اما مساله من چیز دیگری است.

آیا هنرمند هم از زندگی لذت می‌برد، آیا سهمی از لذتی که به دیگران بخشیده برده است یا نه؟ لذت تنها با پول حاصل از فروش اثر سنجیده نمی‌شود.

دیروز پریروز که خبر فوت محصص در غربت را شنیدم دلم گرفت. در تنهایی، در بیماری، در درد.

یاد دوستش پرویز شاپور افتادم. شاپور در نوعی تنهایی مرد. درست است که پسرش همراهش بود، ولی سال‌ها بود که تنهایش گذاشته بودند. نباید قضاوت کرد، اما می‌شد دید در پس آن چهره خندان و زیرک، غمی سنگین نهفته. در آن خانه کوچک نزدیک خیابان حافظ...پسرش با او بود. حاصل زندگی مشترک کوتاه او با فروغ...

یاد استادی افتادم که نمی‌خواهد اسمش برده شود، ولی می‌نالید از غم تنهایی. در حالی که دورش شلوغ بود.

تنهایی هنرمند به عدم درک توسط اطرافیان است. عدم تایید. عدم حرمت نهادن به کار.

حس می‌کنم اردشیر محصص نزد همه هنرمندان ایرانی عزیز بوده، اما حس می‌کنم در تنهایی مطلق رفت.

من هر کاری کردم نتوانستم نوشته‌ای به نوشته‌های دوستان دیگر اضافه کنم، چون احساسم چیز دیگری بود، اما دردی حس کردم که گمانم اردشیر سال‌ها پیش به آن مبتلا بوده. آیا پارکینسون یا سکته او را کشت؟ مطمئن نیستم.

هنرمند بارها و بارها در خود فرو می‌ریزد وقتی به خاطر عدم درک محیط نمی‌تواند‌ خلاقیتش را نمایش دهد، و وای به روزگارش که به خاطر محیط، خودش، هر روز خودش را می‌کشد.

خلاقیت، شاخصه هنرمند است. هنرمند از خود راضی انتظار دارد درک شود و کمک، تا خلاقیتش بیشتر بروز کند. هنرمند از خود راضی دوست دارد تایید شود. دوست دارد مطرح باشد. دوست دارد مرتبط باشد. دوست دارد لذت ببرد و دوست دارد لذت بردن دیگران از کارش را لمس کند.

هنرمندی که پا روی لوله اکسیژنش گذاشته باشند، سرگشته و نا امید است.

سعی می‌کند خودش را زنده نگاه دارد. خلق می‌کند، اما آیا واقعا به دلش می‌چسبد؟

درد کجاست که نهایتا مجبور باشی خودت تقدیر کننده کارهای خودت باشی؟ اما وقتی مردی تازه ملت یادشان بیاید به تو افتخار کنند؟ محصص نسبتا خوش‌بخت بود که در دوره حیاتش به یادش بودند، آما آنان که فراموشش نکردند واقعا کجا بودند؟

اگرنقاشی بخواهد پرده‌ای جدید خلق کند ولی مجبورش کنند قبل از آغاز، چارچوب را بشکند و منصرف شود، او را کشته‌اند.

هنرمندان بسیاری در سرزمین من به همین روش مرده‌اند و حتی وقتی بیرون می‌آیند، نمایندگان نامرئی قدرت، کتمانش می‌کنند و عشقش را می‌کشند. نماینده قدرت گاه خودش را هم نمی‌شناسد. عامل سرکوب است بی آنکه خود بپندارد.

---

محصص با آنکه زنده بود، شاید خود را آن محصص زنده سال‌های ۴۰ و ۵۰ نمی‌پنداشت. تعداد آثارش بعد از انقلاب شاید بسیار کمتر از کارهای دهه پنجاهش بوده باشد. لا اقل آنهایی که بچه‌های طراح ایرانی دیده‌اند.

اما من در کار محصص یک تنهایی دردناک می بینم. این تنهایی سرنوشت خیلی از خلاق‌ترین خالقان ماست.

یادش گرامی باد.
Sunday, October 12, 2008
کامنت‌های با مزه
...وبلاگ فتیله‌پیچ به روز شد...

وبلاگ گل‌پری‌جان با مدیریت ...تاسیس شد...به ما سر بزنید....

آیا وبلاگ ننه من غریبم را دیده‌اید؟ برای ما کامنت بگذارید و به هم لینک بدهیم.

...وبلاگ خوبی داری، به من سر بزن...

...چرا لینک نمی‌کنی ما را...

...برای رای به خاتمی در وبلاگ ما ثبت نام کنید....

...اگر طرفدار عبدالله نوری هستی، به من سر بزن...

لطفا این کامنت را منتشر نکن، اما چرا کامنت‌های قبلی مرا یکی در میان منتشر کرده‌ای؟ چرا فحش‌هایم را به این مادر ... سانسور کرده‌ای؟

خجالت بکش، اگر وبلاگ من را لینک نکنی خودم را .... می‌کنم.

... به ما سر بزنید. ضرر نمی‌کنید...

---

فکر کرده‌اید همین است؟ اوه!

Labels:

Saturday, October 11, 2008
منافع مشترک؟
وقتی سال پیش تحلیلگر بازار تلویزیون اصلی کانادا سر کلاس آمد تا برای ما از ساز و کار برنامه‌سازی‌اش بگوید، پرسیدم که ارتباطش را با صاحبان صنایع و کسانی که پوششان می‌دهد چگونه است.

گفت حاضر نیست به خاطر چند دلار بیشتر، اعتبارش را از دست بدهد. طرف کسی بود که از تغییرات اصلی بورس و تحولات بازار سهام را چند ساعت پیش از وقوع خبر داشت و می‌توانست قاعدتا میلیونر شود.

زمانی که در خبرگزاری بورس کار می‌کردم، گاهی خبرهایی را که بازار را روز بعد تکان می‌دادند دستم می‌رسید. اما قاعده‌ای کلی داشتیم. ما حق خرید و فروش سهام نداشتیم و اگر می‌خواستیم سرمایه‌گزاری کنیم، از طریق آدم‌هایی خارج از دایره اطلاعاتی‌مان انجام می دادیم.

---

یکی از استادانم سال‌های سال تهیه کننده و محقق تلویزیون بود. اما از سوی نماینده مجلس پیشنهاد کاری در پایتخت به او داده شد. خیلی قشنگ کار روزنامه‌نگاری‌اش را مدتی بوسید و کنار گذاشت. چرا؟ برای کارش اعتباری قائل بود که نمی‌خواست یک کار موقتی مخدوشش کند.

کار تحلیلگران با گزارشگران هم گاهی فرق می‌کند. تحلیلگران راحت‌تر می‌توانند ارتباط خود را با سیاسیون حفظ کنند، اما وقتی میزان ارتباط به حدی می‌رسد که روزنامه‌نگار از کنار این ارتباط می‌تواند صاحب منافعی شود، کار در اینجا بیخ پیدا می‌کند.

مساله این است که روزنامه‌نگاران قرار است خبر پراکنی کنند یا تبلیغ پراکنی؟

برای کسی که روی این موضوع حساسیت ندارد سخت است بتوان توضیح داد که نقش تبلیغی خبرنگاران چقدر خطرناک و به ضرر جامعه است. چنین روزنامه‌نگارانی گاه تبدیل به پیاده نظام یک جبهه سیاسی در برابر دیگر جناح‌ها می‌شوند. همه فکرمی‌کنند که قربانی شدن اینان صرفا برای بیان حقیقت بوده است.

در نهایت، کار رسانه، بخشیدن صدا به کسانی است که صدای‌شان شنیده نمی‌شود. فکر می‌کنید رسانه‌های ما جنین کاری را بلد هستند؟

Labels:

آیا نزدیکان خاتمی از عبدالله نوری می‌ترسند؟
هر وقت ابطحی واکنشی نشان می‌دهد، می توانی فرض کنی که دیگ زود پز جماعت به نقطه‌ای رسیده که صدای سوت بلند شده. رفت و آمد‌های مداوم جلایی‌پور و دیگران هم با نوری نشان می‌دهد بازی یک جوری دارد به نوری ربط پیدا می‌کند.

هر کدام از ما وقتی در موضعی انتقادی قرار می‌گیریم، بر اساس موقعیت خود می‌توانیم نشان دهیم سمت و سوی حرف‌مان چیست. اینکه در نوشته ابطحی می‌خوانی که تفسیر این طرف دست کمی از تفسیر جناح راست در سال ۷۷ که منتهی به کنار رفتن نوری از وزارت کشور شد، ندارد، می‌فهمی که بازی جدید اندکی پیچیده‌تر از آنی است که انتظارش را داشته‌ای.

احتملا نوری چون آدم باهوشی هم هست، می‌داند در چارچوب فعلی قانون اساسی، خیلی از اصلاحات انجام ناپذیر است، و چون عملا خودش را به سیستم جدید نفروخته، قیمتش بالارفته است. عدم حمایت بدون پیش‌شرط نوری از خاتمی هم امکان‌پذیر نیست، پس در عمل می‌خواهند از این طرف حضور مجددش در عرصه سیاسی را بدون هزینه نکنند.

به نظرم باز این نزدیکان خاتمی هستند که به خاطر منافع خود نخواهند گذاشت یک ائتلاف منطقی موثر صورت گیرد، مگر آنکه خود خاتمی خاموششان کند.

گمان من بر این است که نوری می‌تواند نقش رهبری جریان را بازی کند، و به قولی حتی در گزینش نامزد نهایی اصلاح‌طلبان موثر باشد. اما آمدن نوری به قیمت رفتن بعضی‌ها تمام خواهد شد.

-------------

البته توجه کنید که نوری هم یاران خیلی سالمی ندارد. اگر همان یاران باز بخواهند وارد ماجرا شوند، گندش را در خواهند آورد. تیم اصفهانی‌های وزارت کشور در سال‌های ۶۸ تا ۷۲ چندان موجودات جالبی نیستند. اگر خیال کرده‌اید آنها اعتقادی به دموکراسی دارند، کافی است مدتی با ایشان کار کنید. منفعت حرف اول را می‌زند، اگر نفع در تظاهر به دموکراسی‌خواهی بودن باشد، چنان دموکرات‌هایی می‌شوند که نگو و نپرس.

Labels:

کامنت‌هایی با هویت دروغین
بعضی وقت‌ها بعضی از دوستان کامنتی می‌گذارند و از شما می‌خواهند منتشرشان نکنید. بعد نشانی ایمیل هم می‌گدارند که تنها راه پاسخ‌گویی است، اما وقتی ایمیل مربوطه برگشت خورد می‌فهمید طرف هویت نداشته است.

در سیستم کامنتی این وبلاگ، ایمیل افراد منعکس نمی‌شود، و هویت و IP خواننده‌ها محفوظ می‌ماند.

در صد زیادی از کسانی که خشمگینانه می نویسند، فاقد هویت هستند. انگار هویت پشت خشم پنهان شدنی است!

به هر حال پاسخ چند نفری را دادم که دو سه تا از نشانی‌ها، سر کاری بود. حالا نگویید ما پاسخ نداده‌ایم‌ها!

Labels:

روزنامه‌نگاران، ناظران قدرت یا بندگان قدرتمندان آینده؟
اسامی را که نگاه می‌کنم، خیلی‌ها را می‌شناسم. دردم می‌گیرد. افتادن روزنامه‌نگاران به بازی انتخابات اگر سال‌ها پیش بود که همکاران چیزی از اصول روزنامه‌نگاری نمی‌دانستند، جای تامل داشت.

اما افتادن به بازی فعالیت سیاسی، جبهه‌گیری به نفع یک کاندیدا یا یک گروه عملا هدف از اطلاع رسانی را مخدوش می‌کند.

اینجا، تحریریه یک روزنامه بدون ذکر افراد انتخاباتی درون خود برگزار می‌کند و نهایتا می‌گوید که رای کلی گروه این بوده، اما همان گروه چنان دمار از روزگار کاندیدا در می آورند که نگو و نپرس.

اما ما را ببین، اگر طرف عضو اتاق فکر هاشمی شد، می‌شود سانسورچی اخبار منفی علیه هاشمی، اگر قالیبافی شد، تصادفا همه باید یادشان برود که قالیباف روزی روزگاری فرمانده نیروی انتظامی هم بوده و از اکثر ماجراهای حفاظت اطلاعات باخبر.

اگر گروهی روزنامه‌نگار رفتند التماس پیش خاتمی که بیاید و نامزد شود، یادشان خواهد رفت که هر بلایی که می‌شد سر روزنامه‌نگاری ما در همان ۸ سال آمد و خاتمی فقط کمرش درد گرفت و آخش را ما گفتیم. اگر هم از گل نازک‌تر بگویی روزنامه‌نگاران حامی دود به چشمت می‌کنند.

----------------

این طرف دنیا، امضا کردن بیانیه آدابی دارد. برای حمایت از همکار، صنف مطبوعات و مسائل خاص، روزنامه‌نگاران پای بیانیه‌ها امضای‌شان را در می‌کنند، اما برای دفاع از سیاستمدار، به ندرت.

ما باید ناظران مستقل قدرت باشیم، نه بندگان این نامزد و آن صاحب قدرت.

امیدوارم این آفت از روزنامه‌نگاری ایران دور شود.

Labels:

Friday, October 10, 2008
شوک‌های یک جمعه پاییزی
امروز صبح در نسخه آنلاین مجله ونیتی فر خواندم که "دیوید لوین" کاریکاتوریست بزرگ چهره دارد کور می‌شود. آمدم به آقای سخاورز زنگ زدم و گفتم مطلب را یک نگاهی بیاندازد، گفت که لوین همین چند هفته پیش در تورنتو بوده! شوکه شدم.

هنوز در شوک بودم که سر کار یکی گفت دیوید لوین دو هفته پیش در چند صد متری محل کار من جلسه داشته!

هنوز از شوک این یکی راحت نشده بودم که فهمیدم ادشیر محصص، یکی از مطرح‌ترین طراحان تاریخ ایران دیشب به رحمت خدا رفته.

نقطه مشترک لوین و محصص این بود که هردو در نیویورک زندگی می‌کرده اند. منتهی محصص دوره ای کوتاه قدر دید و کارهایش در نیویورک تایمز چاپ شد، اما عملا به تاریخ پیوست.

دیوید لوین در همان سال‌های اولی که اردشیر در نیویورک بود، چند طرح از او کشید که در نشریه "بررسی کتاب نیویورک" چاپ شدند.

چرا لوین اینقدر برای من مهم بود؟ چون در آذرماه ۱۳۶۹ مجموعه‌ای از کارهایش را خریدم و آنقدر روی من اثر گذاشت که همان هفته کشیدن کاریکاتور را جدی جدی آغاز کردم. ۱۸ سال پیش بود...

همیشه در خوابم می‌دیدم که لوین را از نزدیک ببینم و به او بگویم چقدر در تغییر مسیر زندگی‌ام موثر بوده. حالا بگو چند صد متری من بوده و من غافل از همه جا.

اما همان روزی هم که مجموعه کارهای لوین را خریدم، کتابی از اردشیر محصص خریدم. هر دو را از انتشارات مروارید اول کوی گیشا گرفتم.

و حالا امروز روزی بود که خواسته و ناخواسته، همه چیز به یادم آمد...

Labels:

و اما سید محمد علی ابطحی
این چند روز آنقدر گرفتار بودم که فرصت نکردم پنبه سید محمد علی ابطحی را بزنم. می‌پرسید چرا باید پنبه‌اش را زد؟

عبدالله نوری، سیاستمداری که نمی‌خواهد کاندیدای ریاست‌جمهوری باشد (قسمت دوم)

عبدالله نوری، سیاستمداری که نمی خواهد کاندیدای ریاست جمهوری باشد (قسمت اول)

این دو مطلب را خوب و با دقت بخوانید. برداشت‌تان چیست؟ عجالتا این یک خط را بخوانید:

"...اما جنس سکوت نوری با مهندس موسوی تفاوت فراوانی داشت. نوری بی­ آن­که جائی اظهار کند جوری رفتار می­کرد که می­شد از رفتارش فهمید که مشروعیتی برای نظام قائل نیست ..."

تصادفا برداشت‌تان چیست؟ اینطور به نظر نمی‌رسد که مایی که درون نظام هستیم و مشروعیت قائل شدنمان کاملا دیده می‌شود گزینه بهتری هستیم؟

"امروزی آقای نوری درست باشد، طبعاً بر اساس مبانی و چارچوبی که انتخاب کرده است، قابل قبول نبود که خود را در این چارچوب سیاسی فعلی کشور کاندیدای ریاست جمهوری کند بی­آن­که امکان و قدرت تغییر اساسی در این سیستم را داشته باشد و یا آن­که حتی راهکاری تاکنون برای آن هدف ارائه کرده باشد. البته تاکنون شنیده نشده که آقای نوری قصد تغییر نظام را داشته باشد، اما کاملاً می­شود فهمید که نوری این چارچوب­های کنونی را باور ندارد و تا این چارچوب­ها هست و نوری به آن باور ندارد، طبیعی است که کاندیدا نشود و کشور از توان او محروم بماند. هم­چنان­که وقتی در انتخاب­های گذشته دوستان نزدیک او از ایشان خواستند که از کسانی که خود آقای نوری به آنان علاقه­مند بود حمایت کند، نپذیرفت..."

این قسمت را هم بخوانید:

در زندگی سیاسی آقای نوری نمی‌توان به علاقه و واستگی شدید ایشان به آیه‌الله منتظری اشاره‌ای نکرد. اما وقتی اختلاف زاویه‌ی آیه الله منتظری با امام شکل گرفت، نوری به عنوان دوست نزدیک حاج احمد آقا تلاش فراوانی کرد که این فاصله را کم کند. اطرافیان آیه‌الله منتظری به همین دلیل با وی از سر مخالفت برخواستند و در نهایت وقتی حکم عزل آیه‌الله منتظری از قائم‌مقامی رهبری از سوی امام صادر شد، نوری به عنوان نیروی فعال و نماینده امام در سپاه در اردوگاه امام قرار گرفت و فعالانه فرماندهی بخشی از کارهای این حذف را به عهده گرفت.

برای اینکه برداشت اشتباهی نکنید، کل مطلب را دو سه بار بخوانید. اگر نکته‌ای به نظرتان بنویسید، دریغ نکنید!

Labels:

Wednesday, October 08, 2008
آیا خاتمی را دوست دارم؟ -۲
امشب با یکی از همکاران قدیمی نشسته بودیم و خاطره‌ها را مرور می‌کردیم. از روزهای گل آقا، از مصاحبه‌هایی که در نمایشگاه مطبوعات با خاتمی و الباقی کرده بودیم...

یاد نمایشگاه سال ۷۱ افتادم که خاتمی می‌خواست استعفا بدهد، فشار رویش زیاد بود. آن سال خاتمی دل و دماغ مصاحبه نداشت.

الان یاد آن روزی افتادم که آمده بود روزنامه همشهری و نشست در سرویس گرافیک و تک تک کارتون‌های آرشیو را نگاه کرد و هر از گاهی نظری هم می‌داد. آن موقع رئیس کتابخانه ملی بود.

رفیقم مهمانی سومین سالگرد گل‌آقا در ساختمان جدید آن زمان را به یادم آورد و عکس هایی که انداخت...خاتمی و شیرینی خوردنش...آنجا بود که فروزان اصف نخعی می‌خواست با حسن حبیبی گفتگو کند، صابری عصبانی شد، ولی خاتمی فضا را دوستانه کرد و چند روز بعدش که آمده بود همشهری سر همین ماجرا با فروزان خندید و خندیدیم.

...

من در آن سال‌ها خاطرات خوبی از خاتمی داشته‌ام. اما...

سه روز بعد از انتخابات خرداد ۸۰ بود که جلسه‌ای کوتاه با خاتمی داشتم. آخرش شکوه روزنامه‌نگاران را مطرح کردم. کسانی که به خاطر دفاع از اصلاحات آسیب‌های فراوانی خورده بودند.

وقتی روزنامه‌نگاری دستگیر می‌شد، در دادگاه کارمندان دولت محاکمه‌اش می‌کردند. اما دولت، کمترین حمایتی از روزنامه‌نگاران نکرد. از زن و بچه روزنامه‌نگاران حمایت نمی کرد. بیمه‌ای نبود که موقع بیکاری مشکل کارمندان رسانه‌ها را حل کند.

ما عملا به عنوان کارمند دولت محاکمه می‌شدیم، اما دولت ما را به هیچ گرفته بود.

بعد از اینکه شکوه همکارانم را با خاتمی مطرح کردم، فقط تایید کرد...بله روزنامه‌نگاران ما خیلی سختی می‌کشند...

همین؟ مگر روزنامه‌نگاران نبودند که پیام اصلاحات را برای مردم ترجمه نمی‌کردند؟ تاریخ مصرف روزنامه‌نگاران تمام شد؟

وقتی پرونده قتل‌های زنجیره‌ای به ناکجا آباد رفت، وقتی دانشجویان حمایتی از سوی خاتمی ندیدند، وقتی منتقدیم مستقل آسیب‌پذیرتر شدند...دیگر خاتمی دوست داشتنی، دوست‌داشتنی نبود. او برده قدرت بود. "تدارکاتچی" بود.

من نمی‌نالم. یعنی نباید هم بنالم. اما ۴ سال از ۵ سال رفتنم از ایران به این راحتی‌ها سپری نشد. هر روز چهره خاتمی را می‌دیدم، وقتی می‌گفت "...بله روزنامه‌نگاران ما خیلی سختی می‌کشند...".

به عقیده خیلی‌ها، خاتمی اگر می‌دانست که در دور دوم نمی‌تواند کاری بکند، نباید می‌آمد.

بیایید بررسی کنید چه کسانی از آمدن مجدد خاتمی بهره بردند؟

می‌دانید که قرارداد‌های بسیاری در کشور همیشه منتظر تغییر یا تثبیت دولت هستند. می‌توانید نگرانی‌های خاص نزدیکان مشارکتی و سازمان مجاهدینی و کارگزارانی دولت اصلاحات را در بهار ۸۰ درک کنید؟ چقدر نگران بودند که خاتمی اگر نیاید، جه بلایی سر قراردادهای‌شان می آمد؟ همان بلایی که سال ۸۴ آمد! فکر می‌کنید چه کسانی به خاتمی فشار آوردن که باز هم بیاید و نامزد شود؟

من اسم‌شان را می‌گذارم "آبدزدک‌ها".

ادامه دارد

Labels:

Tuesday, October 07, 2008
آیا خاتمی را دوست دارم؟
شاید برای خیلی از متلمق‌های عزیز دوم خردادی قابل درک نباشد که خاتمی را بیشتر از خیلی‌های‌شان دوست دارم. دوست داشتم مدل من با آنها خیلی فرق دارد. در ۲۰ خرداد ۱۳۸۰ به مدیر کل اطلاعات و اخبارش پیشنهاد دادم هر روز برای بولتن، کاریکاتور خود خاتمی را بکشم، اما بسیار انتقادی و با توجه به مسائل روز و کوتاهی‌های خودش. کاریکاتور در همان محدوده بولتن می‌ماند، اما هر روز یک انتقاد تصویری مستقیم می‌دید.

مدیر مذکور که البته آدم بسیار خوبی هم بود با زبان بی زبانی گفت که امکانش نیست.

من دوست داشتم با زبانی به جز زبان مشارکت و کارگزاران که به نظرم نقاط مثبتی دارند ولی در مجموع احزابی فاسد و ناکارآمد هستند با خاتمی حرف بزنم.

یاران خاتمی همه چندان برای او مفید نیستند. ضرر افرادی مثل ابطحی برای خاتمی بسیار بیشتر از کسانی است که تند و صریح از او انتقاد می‌کنند.

همیشه آدم‌های خوب سیاست در ایران، همراهانی دارند که متاسفانه مثل بشکه [...] می‌مانند. قصد اهانت ندارم، اما تشبیه بهتری پیدا نشد.

معتقدم خاتمی بی‌برنامه است. معتقدم مشاورینش به دردلای جرز می‌خوراند و در سه سال گذشته از او موجودی حاشیه‌ای و بی‌مصرف ساخته‌اند و خاتمی باید با توجه به نفوذ خود پایگاهش را در سراسر کشور تقویت می‌کرد.

خاتمی اما به قول زیدآبادی کسی نیست که در ۶۰ سالگی تغییر کند و بهتر شود. خاتمی جوان‌تر قابلیت‌های بیشتری داشت.

می‌توانم در مواقعی از خاتمی عصبانی باشم، اما نفرت، هرگز.

خاتمی را دوست دارم، اما شخصا طرفدار بازگشتش به سیاست نیستم و معتقدم تا خانه‌تکانی نکرده، بهتر است نیاید.

مجموعه‌ای که خاتمی دور خود جمع کرده از فقدان شعور رنج می‌برد.

از طرف دیگر فراموش نمی‌کنم که کاتمی هنوز در برابر خطاهای حکومت در دوران آیت‌الله خمینی که مقتدایش بوده سکوت کرده است.

این سکوت او را قاتل نمی‌کند، اما فرشته اش هم نمی‌سازد. سکوت در برابر ظلم ظالم، با مسلمانی ادعایی آقایان منافات دارد.

---

هر چه نگاه می‌کنم، بهتر است خاتمی عقب بنشیند و به یافتن یک آدم مناسب و قوی و با انگیزه کمک کند، نه اینکه این فرصت تاریخی را هم بسوزاند.

ادامه دارد

Labels:

آخ جان! کردان تکذیب کرد!
علی کردان، ماجرای استعفا را تکذیب کرد!

غلط نکنم دعوا جدی است! ببینیم این کردان، یک نفره چطوری وزارت کشور و دولت را غرق خواهد کرد؟

Labels:

Monday, October 06, 2008
سایت کارگزاران پر؟
سایت کارگزاران امشب خبری را درباره استعفای کردان منتشر کرد. الان سایت کارگزاران از کار افتاده است. پیدا کنید پرتقال‌فروش را!

Labels:

آهای کیهانی‌های ...زاده!
از روزنامه دزد و وزین کیهان که مشکل اخلاقی دارد درخواست می‌شود اگر می‌خواهد چیزی کش برود، کامل کش برود. نه آنچه می‌خواهد به ضرر اصلاح‌طلب‌ها استفاده کند. بیچاره‌ها! شما که در قدرت هستید زورتان به آن بدبخت‌های درمانده رسیده که نمی‌دانند چه کار می‌خواهند بکنند؟

در عین حال کیهانی‌ها اگر به ازای هر مطلبی که از من بلند می‌کنند، یک کاریکتور من در باره احمدی‌نژاد را نگذارند، الهی به لعنت خداوندی گرفتار شوند. الهی سوسک ماچشان کند.

چیزی که زور دارد این است که کرم‌هایی که سر اصولگرایان می‌ریزم را ذکر نمی کنند، آنوقت گیرهایی که به خاتمی می‌دهم را چپ و راست می‌آورند. از این به بعد به ازای هر دزدی‌شان، هم لعنت‌شان می‌کنم، هم یک کاریکاتور بامزه از حسین شریعتمداری خواهم کشید.

آن سال که بیوگرافی کارتونی برادر حسین را برای حیات نو کشیدم، در یک جای بچه‌های غیر خودی کیهان عروسی بود. انگار بد نیست این عروسی را تکرار کنند!

Labels:

استعفای کردان
آخ چقدر جالب بود این موش و گربه بازی حکومتی.

دو ماه پیش احمدی‌نژاد برای غالب کردن کردان به مجلس، از رهبری مایه گذاشت. کیهان و عده ای اعتراض کردند، بیت کار احمدی‌نژاد را تایید کرد.

حسینیان و رفقا گفتند مدرک دکترای کردان از دانشگاه آکسفورد جعلی است.

زنگ زدم دانشگاه آکسفورد، با زبان بی زبانی گفتند در بیانیه‌مان گفته‌ایم که ماجرا چیست. رسما گفتند که چنین مدرکی پیدا نشده.

احمدی‌نژاد در مراسم معارفه کردان گفت که برای خدمت به این کاغذ پاره‌ها (مدرک) احتیاج نیست.

با وجود اعتراض همه، کردان به وزارت کشور رفت.

علی لاریجانی زیر سوال رفت که چگونه سال‌های سال کردان زیر دستش کار کرده آنهم با مدرک دروغی؟

بعدا مدرک فوق لیسانس طرف زیر سوال رفت. دانشگاه آزاد قضیه را لو داد که اصلا مدرک لیسانسی هم در کار نیست.

وقتی مجلس به بررسی ماجرا پرداخت و معلوم شد مدرک جعلی است، کردان از کسانی که مدرک را به او داده اند شکایت کرد. یعنی ملت هنوز گوششان دراز است لابد!

و آخرالامر، کردان از ترس استیضاح استعفایش را تقدیم کرد.

من عشق می‌کنم از این همه مشروعیت! به خدا باید اول تا آخر کسانی که کردان را تایید کرده‌اند فلک شوند.

این نظام اسلامی نیست.

Labels:

گزارش "فید" یا خورشت!
آرش کمانگیر که در تورنتو بود، روی ترجمه کلمه "فید" وبلاگ بحث می‌کردیم. رسیدیم به خوارک و خورشت!

خلاصه، آرش گفت که چرا فید وبلاگت را علنی نمی‌کنی، گفتم یک جور بیماری است، هر از گاهی عود می‌کند.

به همین دلیل گفتم چون به این راحتی‌ها علنی نشده، تصویرش را در "فیدبرنر" ببینید. همینطوری...

Labels:

Sunday, October 05, 2008
عبور از اصلاح‌طلبی حکومتی یا نه؟
خوشبختانه نه فعال سیاسی هستم، نه عضو حزب و گروه و دسته. در نتیجه لزومی به ارائه طرح و مانیفست نمی بینم. اما، در بازی‌های اخیر وبلاگستان یک نکته برایم جذاب بوده.

بعضی از طرفداران اصلاح‌طلبان حاکم در سال‌های ۷۶ تا ۸۴، بالا بردن سطح انتظارات را از خاتمی و اطرافیانش بر نمی‌تابند. پرسیدن ازآین گروه را در زمان حال، بر ضد مصلحت می‌دانند و نهایتا مایلند در فضای فعلی، تنها حمایت یک جانبه از کاندیدای خود را شاهد باشند.

ایرادی هم البته ندارد. اما در فضای فعلی، بدون چالش برنامه‌ها نمی‌توان چیزی را پذیرفت.

خاتمی چند روز پیش برای آمدن شرط و شروطی گذاشت. البته به قول اکبر منتجبی، شرط و شروطی برای نیامدن بود.

ارائه کردن برنامه یکی از جذابیت‌های انتخابات در این طرف دنیاست. رقبا برنامه‌های مالیاتی، سیاست‌خارجه، محیط زیستی و ... را ارائه می‌کنند و مردم هم قضاوت. رقبا به برنامه‌های هم می‌تازند و گاهی به هم حمله‌ور می‌شوند.

بگذریم.

اگر حد نهایی اصلاح‌طلبی مورد نظر دوستان، همانی باشد که در گذشته دیده ایم، آیا باید در این محدوده ماند؟

این سوال است، و دوست دارم بدانم نظر طرفداران مصلحت اندیش چیست.

Labels:

آرزوی سلامتی برای داور
الان از همکاران روزآنلاین شنیدم که داور نبوی مجبور به استراحت در بخش مراقبت‌های ویژه شده است.

امیدوارم هر چه زودتر شادی و سلامتی‌اش را بازیابد. همین یک ماه دیگر باید جشن پنجاه سالگی‌اش را بگیرد!

داورجون! مرده‌شوی سیاست رو بردن، هر چقدر دلت خواست قربون صدقه هر کسی رو که دوست داشتی برو. اصلا اونا باید قربون صدقه تو رو برن!

خوب باشی

Labels:

پیشنهاد؟
آهان!

دوستان می‌گویند چه پیشنهادی داری؟ راهکار عملی‌ات چیست؟ خب مطالب را جور دیگری بخوانید! من سوال می‌کنم، گیر می‌دهم. خب وقتی عیبی قابل مشاهده باشد، لابد می‌تواند راهی برای رفعش جستجو کرد.

- خاتمی و دوستان نشان داده‌اند که توان مقابله با شرایط تحمیلی حاکمیت را حداقل خودشان ندارند. باور ندارید، فضای سال‌های ۷۶ تا ۸۴ را مرور کنید، بخصوص بعد از ۱۸ تیر ۱۳۷۸. وقتی راهکاری ندارند، شاید بهترین کار کنار رفتن باشد.

- در طول سه سال اخیر، اصلاح‌طلبان نزدیک به خاتمی نتوانسته‌اند پایگاه اجتماعی خود را در خارج از شهرهای بزرگ تقویت کنند. الان که نزدیک انتخابات است یکهو شور و هیجان انقلابی آنها را گرفته و انتظار دارند بقیه هم چنین شوند.

- بسیاری از همین آقایان، زمانی جهادگر بوده‌اند. الان فقط پز آن سال‌ها را می‌دهند. جهاد، یک فرهنگ بود. اینکه از خودت بگذری و خدمت کنی. آیا این جهادگران پیر شده نمی‌توانستند دوباره داوطلب شوند و هر از گاهی به سراغ روستاها بروند و باز فعال شوند و این بار با استفاده از بخشی از نفوذ خود هم گروه‌های کوچک‌تر را فعال کنند و هم آنان را با جریان اصلاحات همراه؟

- نیروسازی و جانشین کردن فکر جدید و مدیران جوان، جزو برنامه‌های اصلاح‌طلبان نبوده است. آمار بگیرید.

- اصلاح‌طلبان هنوز نمی‌توانند پشت سر یک نامزد بایستند. چرا؟

- درست کردن صندوق ذخیره انتخاباتی! لطفا متراژ خانه‌های سیاسیون ما را قبل و بعد از سال ۷۶ بررسی کنید. لا‌اقل بخشی از آنان به نان و نوایی رسیده‌اند. بخشی از این نان، حاصل حضور در بخش‌هایی از دولت یا قرارداد‌های شرکت‌های خصوصی‌شان بوده است. این قراردادها هم حاصل نشده جز با ارتباط سیاسی. حالا اسمش را می‌خواهید رانت‌خواری بگذارید یا نه، فرقی در نتیجه کار نمی‌کند.
( دوستی دارم که برادرش در خطر بود، از بقیه کمک می خواست تا برادرش را نجات دهند و اگر به خارج رفت، حمایتش کنند. از او پرسیدم آیا حاضری اگر جان برادرت در خطر باشد، از یکی از خانه‌هایت بگذری؟ می‌دانم که نگذشت!)

یک مثال ساده. ثروت‌های کسانی که در شهرداری تهران بوده‌اند و یا در وزارت نیرو و یا در وزارت صنایع و ... را دودوتا چهار تا بررسی کنید. با حقوق‌های مثلا ماهی دویست هزار تومان سال‌های پیش از ۷۶ که نمی‌توان سهامدار اصلی بانک شد و برج ساخت و در دوبی سرمایه‌گزاری کرد. وقتی معاون اسبق وزارت کشور همراه با همکار سابقش در سال‌های ۷۲ به بعد در کار واردات قطعات پیشرفته الکترونیکی ‌ و بعضا نظامی بوده و تصادفا از انتشار آگهی در صفحه نخست پرتیراژترین روزنامه کشور در صدی می‌گرفته، احتمالا الان باید ده‌ها میلیارد که نه، صدها میلیارد سرمایه جانبی داشته باشد. البته این طرف ماجرا را بخوانید که طرف ظاهرا عضو هیات مدیره ۱۰-۱۵ شرکت بزرگ ملی-دولتی هم بوده. احتمالا این موقعیت‌ها را به واسطه کار زیاد بدست نیاورده. خب می‌تواند بخشی از این ثروت را صرف نجات کشور کند. نه؟ گمانم آقای کرباسچی فهرست بزرگی از این افراد و یا برج سازانی که در سال ۷۶ به کارگزاران کمک کرده‌اند را در اختیار دارد. آن برج سازان در ازای لطف و الطافی که به آنان شد، بخشی از سود حاصله را برگرداندند. درست نمی‌گویم؟

لطفا به عسلویه هم یک نگاهی بیاندازید! بهزاد نبوی و دوستان که می‌دانند چه کسانی سهم بیشتری برده‌اند و چرا؟

به پروژه‌های وزارت صنایع و وزارت نیرو نیز توجه کنید. در وزارت صنایع، آقای لیلاز خیلی خوب می‌تواند به شما آمار بدهد چه کسانی پروژه و ماشین و .... گرفته‌اند. برادر ایشان که سال‌ها در ایران خودرو بوده البته آمارهای دقیق‌تری دارد. برادران مشارکتی که دیگر هیچ! به عنوان مثال پدر هادی حیدری که به نحوی منتقد همکارانش در وزارت نیرو هم بوده می‌تواند به شما کمک کند و بگوید قراردادهای اصلی سد سازی و امور مرتبط سهم چه کسانی شده است؟

سازمان‌های غیر دولتی سال‌های بعد از ۷۶ را مطالعه کنید. بسیاری عملا سازمان‌های غیر دولتی "دولت‌ساخته" بودند. ببینید چه کمک‌هایی به مدیران شده است؟

خلاصه در هر حوزه‌ای که بروید، آسمان به همین رنگ است. مطابق قانون بقای ثروت، ثروت نه زیاد می‌شود نه کم! بلکه سهم ما در اختیار بقیه قرار گرفته! خب همان ثروت‌ها را می شود به نفع مردم به کار گرفت. نه؟

حتما ادامه دارد

Labels:

ممد جونم! چرا نمی‌آیی؟
همین هفت سال و خرده‌ای پیش بود که خطاب به دوستم هادی حیدری در روزنامه نوروز نوشتم که خواهش و تمنا برای آمدن خاتمی زیادی چاپلوسانه و نابخردانه است.

امروز باید به دوستان دیگرم انگار همین را بگویم.

اینکه بیاییم بخشی از قدرت را تطهیر کنیم به این بهانه که در وضعیت آخر گیر کرده‌ایم، به نوعی تلاش برای فرار از مسوولیت‌های خودمان در دوره‌های مختلف انقلاب است. اینکه از او بخواهیم عاقل باشد و ول نکند، تلاش برای کمک به تداوم تاریخ مصرف ماست. وقتی هویت خودمان را در او جستجو می‌کنیم نه تحول‌خواهی، معلوم است یک جای کار ایراد دارد.

اگر منظور ما از تقاضا برای آمدن خاتمی، تحول خواهی است، آدمی که خودش متحول نشده چگونه می‌تواند نماد تحول و اصلاح باشد؟ شما انتظار دارید بدون اینکه CPUو RAM و Mother Board کامپیوتر خود را از ۱۱ سال پیش تغییر داده باشید، روی آن ویندوز ویستا پیاده کنید؟

اگر خاتمی قرار است نماد یک جریان باشد، مشخصات آن جریان چیست؟ چه سازمانی دارد؟ چه طرحی برای کنار زدن فشارهای حاکم دارد؟ آیا می‌تواند از پس شورای نگهبان و قوه قضائیه برآید؟

چه کار جدیدی می‌خواهد انجام بدهد که به نتایج درخشان هشت سال اول دچار نشود؟

اشتباه نکنید. همه حرف‌هایم برای این است که ببینم آیا واقعا طرف و اطرافیانش برنامه‌ای هم دارند یا باز همه چیز از سر ناچاری است؟

آیا آمدن خاتمی می‌تواند ما را از چرخه باطلی که در آن افتاده‌ایم و او در تداومش حداقل ۸ سال نقش داشته، خارج سازد؟

طبق معمول یکی را بت می‌کنیم، به پایش می‌افتیم، التماسش مى‌کنیم و آخرش هیچ.

مایی که اینقدر دلمان به حال مملکت سوخته، چقدر حاضریم برای نجات کشور هزینه کنیم؟ کسانی که در طول ۳۰ سال گذشته از کنار قراردادها و روابط ثروتی به هم زده‌اند، آیا حاضرند آنچه کشور به ایشان داده بازگردانند تا با اصلاحات وطن را نجات دهند؟

آیا حاضرند بخشی از سرمایه خود را که احتمالا در مالزی یا دوبی یا اندونزی خوابیده برگردانند و خرج تبلیغ و تشکیل ستاد کنند؟

آیا کسانی که مدعی تلاش برای نجات کشورند، حاضرند از خود بگذرند و جوانانی را که مستعدترند به جای خود در ستادها بگمارند و نهایتا اگر قدرت به اصلاح‌طلبان رسید، در حاشیه بنشینند؟

آیا خاتمی حاضر است خودش را از دست تیم متملق و کم‌دانش فعلی خلاص کند و با علم روز جلو بیاید؟ دور شکم مشاوران نماد هوشمندی ایشان نیست!میزان قربانت بروم گویی‌ها، نشانه وفاداری نیست!

---

یک برآورد ساده می‌گوید برای پیروزی در انتخابات، چند صد میلیارد تومان پول لازم است. بعضی برادران اصلاح‌طلب که تصادفا در جردن و نیاوران و اقدسیه و ... خانه و ملک خریده‌اند، اگر زائدات زندگی را ببخشند، مطمئنا مردم عادی هم از آنچه دارند برای نجات کشور دریغ نخواهند کرد.

گمانم مشکل اینجاست که کسانی که "خاتمی خاتمی" می‌کنند، او را باور ندارند. اگر داشتند، با دار و ندارشان از او حمایت می کردند و منتظر هزینه دادن مردم نمی‌شدند.

تا وقتی خودشان به او اعتقاد ندارند، نمی‌توان انتظار داشت مردم ایمان بیاورند.

مشکل اینجاست که آقایان تب هم نمی‌کنند و از بقیه جان طلب می‌کنند.

Labels:

وقتی نامزدها برنامه ندارند
گمانم همه شما موبایل دارید، همان تلفن همراه را می‌گویم. می‌دانید این طرف دنیا دارند از طریق تلفن موبایل با حد اکثر تعداد حروف ممکن تبلیغات کاندیداها را به رای دهندگان می‌رسانند؟

می‌دانید در روزگاری که هزینه انتشار ماهنامه و گاهنامه و خبرنامه زیاد است کاندیداها مرتبا با خبرنامه‌هایی که به مشترکان می‌فرستند هم نیازهای مالی خود را مطرح می‌کنند و هم اخرین خبرها و استراتژی‌های ستاد تبلیغاتی را به آنان منتقل می‌کنند؟

می‌دانید خود کاندیداها به همین روش با مشترکین گفتگو می‌کنند و مردم این امکان را دارند که حتی پاسخ بدهند و سوال کنند و احیانا کاندیداها را مجبور کنند جوابشان را بدهند؟

دو هفته پیش در یک کارگاه آموزشی در باره پیام‌های نوشتاری در دنیای تبلیغاتی امروز شرکت کردم. برایم جالب بود یاد بگیرم که این روزها حتی برای جلب کمک‌های مردمی و یا کمپین‌های بزرگ از این روش استفاده می‌شود.

حالا یادم آمد به غم و غصه رفقای داخلی فعال در ستاد اصلاح‌طلبان افتاد که ظاهرا فهرستی از رای دهندگان را نمی‌توانند جور کنند و نمی توانند خبرنامه بفرستند به کسانی که احتمالا می‌خواهند از برنامه‌های ایشان خبردار شوند.

هر چه هست، نبوغ در ایران، همان عدم بهره‌گیری از امکانات و تجربه دیگران است.

باید دید جماعت برای انتخابات آینده چگونه این نبوغ‌شان را کنار می‌گذارند؟

Labels:

Saturday, October 04, 2008
وقتی خاتمی شرط هم می‌گذارد
راستش خوشم آمد. خاتمی شرط گذاشت. اما برای که؟

این شرط را برای مردم ایران گذاشته یا برای رهبری و شورای نگهبان و تندروها؟

مطمئنا خاتمی نمی‌تواند از کوتاه آمدن‌هایش مقابل قدرت مافوق دفاع کند. نمی‌تواند از نادیده گرفتن بلایی که سر مطبوعات و دانشگاه آمد دفاع کند. خاتمی نمی‌تواند حتی از تنها گذاشتن کسانی که با او در یک جبهه بودند وتنهای‌شان گذاشت دفاع کند.

خاتمی کسی بود که سطح ریاست قوه مجریه را تا حد "تدارکاتچی" بودن بقیه پایین آورد. حالا می‌خواهد با عنایت به تجربه پیشین باز جلو بیاید؟

خاتمی عملا مانع اصلاح قانون اساسی شد، چون خیال می‌کرد عمل به همان قانون رافع مشکلات است. بله، اما کسانی که خاتمی را حمایت کردند و آسیب دیدند، مگر قانون را نقض کرده بودند؟ مگر خاتمی مسوول اجرای قانون نبود؟ چه کرد؟

خاتمی نسبت به بقیه جماعت حکومتی آدم شریفی است. تاکید می‌کنم نسبت به بقیه! دفاع از خاتمی شاید دفاع از نسبی بودن باشد. دفاع از بد مقابل بدتر. حس می‌کنم مدافعین زیادی احساساتی‌اش، تنها دل‌شان برای منافع خود تنگ شده.

من سخن مدافعین احساساتی‌اش را باور نمی‌کنم. واعظینی که خلوت خود را دارند، وعظشان بر من بی‌تاثیر است. شما را نمی‌دانم.

Labels:

Friday, October 03, 2008
"Drill, baby, drill!"
این کلمات قصار از یک فیلم بالای ۱۸ سال نیست. سرا پیلین دیشب در باره استخراج نفت به کارشان برد!

آریانا هافینگتن به نقل از کریستی هفنر دختر بنیانگزار پلی‌بوی و مدیر فعلی مجله می‌نویسد که این کلمات قصار، به درد آگهی‌های مخصوصی می‌خورد...مثلا برای ویاگرا.

خلاصه مراقب حرف زدنتان باشید!

Labels:

Wednesday, October 01, 2008
ماه رمضانی با ۵ روز روزه​گيری
گندش را درآوردم. اما سردرد از شکم درد اثرش بيشتر بود.

روز ۱۹ ماه هم که روزه بودم، سردبيرم گفت چرا روزهای ديگر نگرفتی و امروز گرفتی؟ ماجرای ضربت را برايش تعريف کردم و گفتم احتمالا سيدهايی که نمی​خواهند در اين روز "ضربت" بخورند روزه می​گيرند.

خلاصه، امسال رکورد روزه نگرفتن را زدم.

اما از همه چيز گذشته، در اين يک ماه به کل از هرچه ارتباط حکومت با مذهب بيزار شدم. خيال می​کنيد اين جور بلاهت​ها خاص ايران است؟ تشريف بياوريد آمريکا، که رئيس جمهوری​اش خيال می​کند دارد کاری خدايی می​کند و نامزد معاون اولی جمهوری​خواهان از او بدتر است.

اين هفته Religulous فيلم ضد دينی بيل مار اکران می​شود که حتما ديدنی است. اين روزها همه​اش دارد در برنامه​های مختلف در باره خطر دينی شدن حکومت صحبت می​کند، و البته ما که در ايران اين مساله را خوب تجربه کرده​ايم، می​دانيم چه می​گويد. نايب​الزياره خواهم بود.

اين فيلم البته مستند است و بيل مار به سراغ آدم​هايی از اديان مختلف می​رود و با آنها وارد گفتگويی انتقادی می​شود.
نمی​دانم اين تاثير دوری از بلندگوهای تبليغاتی و کانال​های تلويزيونی يا دوستان متعبد است که آدم از تحميل دين به زندگی مردم خسته می​شود يا اصلا چنين روندی در حال شکل​گيری است. خيلی از دوستان اولترامذهبی​ام اينجا آتش بی​مذهبی​شان تند شده.

نکته با مزه​ای که بيل مار به آن اشاره می​کرد، رياکاری کانديداهای دو حزب برای جذب رای از جامعه آمريکاست که ۶۰ درصد مردمش نگاهی مذهبی دارند. حالا مقايسه​اش کنيد با ايران. در ايران بسياری از مردم مجبورند تظاهر کنند. تعارف که نداريم. اما اينجا در آمريکای شمالی مردم عادی آنقدرها نيازی به دوز و کلک ورزيدن ندارند. دارند؟
بگذريم.
عيدفطرتان مبارک، و به اميد پاک شدن فطرت همه​مان! به خصوص حاکمان ايران و جواسيس محترم و محترمه​شان

Labels: