یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Saturday, June 30, 2007
در باب بنزین-۲
چه کسانی باید پاسخگو باشند؟

اگر آمار و ارقام موجود در باره ساز و کار خودروسازی در ایران از سال ۱۳۶۸، یعنی بعد از جنگ و تصادفا آغاز دولت سازندگی درست باشد، مهم‌ترین دغدغه دولت کاهش مصرف سوخت نبوده است. و از آن بدتر، اهمیتی به افزایش مصرف سوخت خودروهای تولیدی نداده است.

در دوره‌ای طرح گازسوز کردن خودروها مطرح شد که آن هم بدون استفاده از گاز طبیعی بود. جالب اینکه در دوران شاه، در دوشهر ایران، تاکسی‌ها و تعدادی از خودروها مجهز به سیستم گازسوز، آن‌هم گاز طبیعی بودند. تا سال ۱۳۸۲، تعدادی از همان تاکسی‌ها هنوز در خطوط شیراز و مشهد کار می‌کردند. به عبارتی چیزی در حدود ۲۷-۸ سال، اما رنوهای گازسوز شده دهه هفتاد عملا زپرت‌شان قمصور شده بود.

برادران محترم وزارت صنایع و سازمان گسترش حتما می‌دانند که رونق کارخانه‌های خودروسازی به چه قیمتی حفظ شده است. چرا محمد قوچانی و یا مدیران جدید روزنامه شرق از سعید لیلاز نمی پرسند علت مقاومت خودروسازان در برابر استاندارد کردن خودروها و کاهش مصرف سوخت چه بوده است؟ چرا روزنامه‌های اقتصادی که سال‌های سال آگهی بگیر خودروسازان بوده‌اند کمتر به نقش این جماعت پرداخته‌اند؟

فهم ماجرا اصلا سخت نیست. درآمدهای کلان مدیران صنعتی به قیمت همان روند افزایش تولید خودرو بدون بهبود کیفی آن میسر شده است. لطفا یک نگاه سرانگشتی به حساب‌ها و سرمایه‌گذاری‌های همین آقایان مدیر در رده‌های مختلف وزارت صنایع و سازمان گسترش بیاندازید. ارتباط خیلی جالبی ممکن است بین تعدادی از این مدیران و سران سازمان مجاهدین انقلاب هم پیدا کنید. احتمالا پرتقال فروش را هم پیدا خواهید کرد.

قطع واردات بنزین شاید باید سال‌ها قبل انجام می‌شد. ولی آیا فکر می کنید این مساله فقط به ضرر مصرف کننده تمام می‌شد؟ پس روند فزاینده تولید خودرو چه می‌شد؟ خودروسازان مجبور می‌شدند به دنبال سوخت جانشین بروند. و این ماجرا می‌توانست در کوتاه مدت ضررهایی را متوجه کارخانه‌های خودروسازی بکند. افت سهام هم حتماسود بعضی‌ها را کاهش می‌داد، تعدادی از کارگران را هم بیکار می‌ساخت.

از یکی از مدیران وزارت نفت شنیدم که این وزارت‌خانه حاضر شده بود بخشی از ضرر ایران‌خودرو را بپردازد به شرطی که این شرکت به سمت گازسوز کردن خودروها برود. متوقف کردن خط تولید پیکان هم جزئی از شرایط این توافق بود. این مساله مربوط به سال‌های ۸۰-۸۱ است.

از طرف دیگر، آیا می‌دانید نمایندگان مجلس، در برابر این مساله چه کردند؟ هیچ. مهم‌ترین دغدغه نماینده وقتی گرفتن پژو پرشیا باشد، که آن هم تولید ایران خودرو است، می‌آید و به این شرکت اعتراض می‌کند؟ مگر تصادفا جایی از ماشین خراب شده باشد و آقای نماینده زورش گرفته باشد...

آیا فکر می‌کنید همین مسائل را از تعدادی از نمایندگان مجلس نپرسیده‌ایم؟ فکر می کنید واکنش جماعت چه بوده؟ و بدتر از آن می‌دانید این سوال‌ها ازچه طیفی از و از نمایندگان چه دوره‌ای پرسیده شده؟ مجلس ششم، گروهی از نمایندگان اکثریت که تصادفا در روزنامه‌ها هم قلم می‌زده‌اند.

متاسفانه مدیران سازمان گسترش، مسوولان وزارت صنایع، مشاوران رئیس جمهوری و نهایتا جناب روسای جمهوری در سال‌های گذشته کوچک‌ترین توجهی به منافع ملی در این خصوص نداشته‌اند. تصمیم اخیر هم خواسته یا ناخواسته پیش از تحریم احتمالی بنزین که بوسیله آمریکا و انگلستان علیه ایران قرار بود اعمال شود گرفته شده. این تصمیم هم بیشتر امنیتی است تا اقتصادی.

به هر تقدیر، ممکن است در کوتاه مدت سهمیه‌بندی اثرات منفی متعددی بر زندگی خیلی‌ها بگذارد، ولی تا وقتی یاد نگیریم که چگونه باید مصرف کنیم، و چه کار می‌شود کرد که مصرف سوخت در کشور به حد معقول برسد، آش همین است و کاسه همین.

Labels:

آفتاب آمد دلیل آفتاب
ناقلان اخبار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار غلط کرده‌اند حکایت کنند، خودم می‌گویم!

۱- چرا به این ماجرای خاتمی گیر داده‌ام؟

- خیلی واضح است. از نظر خیلی‌ها ماجرا یک مونتاژ است، از نظر من نیست. این مساله نمایه‌ای است از روش یکی به نعل و یکی به میخ که سال‌های سال است ما را با آن مشغول کرده‌اند. این مساله باعث ریاکار کار شدن سیاسیون ما شده، چیزی که وقتی روی منبر می‌روند، همه را از آن نهی می‌کنند. اگر خاتمی موعظه‌گر نبود، اگر سابقه‌اش را نمی‌شناختیم، اگر حرف‌هایش را نخوانده بودیم و اگر به او حساس نبودیم، خیلی راحت ماجرا را فراموش می‌کردیم.

۲- تو حرف چه کسی را قبول داری؟

- اعتبار فیلم، از اعتبار نفی کنندگانش بیشتر است. اعتبار کسانی که ناقل ماجرا بوده‌اند، کسانی که خاتمی با خبود ایشان در دفتر تهران دست داده، و کسانی که در آمریکا با او دست داده‌اند. درک ماجرا اصلا سخت نیست. مشاوران سینمایی، معاونان سینمایی ارشاد در دوران خاتمی، و ده‌ها کارگردان نزدیک به طیف خاتمی عملا ساکت مانده‌اند، کسانی هم که همراه خاتمی در ایتالیا بوده‌اند، به جز صادق خرازی که خودش هم می‌داند صداقت را فدای سیاست کرده، روزه سکوت گرفته‌اند. خود خاتمی هم و بنیاد باران را سیل برده است.

۳- حالا چه اهمیتی دارد؟

- دست شما درد نکنه! سال‌های سال منتظر چنین لحظه‌ای بوده‌ایم و به این راحتی فراموشش کنیم؟ همین لحظه ساده می‌توانست نقطه عطفی برای تحول باشد، آنوقت به خاطر بستن چشم و توجیه عاشقانه، باز می‌خواهیم برگردیم سر همان جایی که ۱۰ سال پیش بودیم. جهان تغییر کرده، ما تغییر کرده‌ایم، خاتمی مشق خودش را نوشت. من سیاست‌مدار نیستم، نخواهم بود و حزب تشکیل نمی‌دهم. من در فضای "وب" زندگی می کنم، و تابع روابط حزبی و گروهی هم نیستم. فقط کارم را می‌کنم، ولی خاتمی وارد سیاست‌ شده، عضو یک نهاد سیاسی است. ۸ سال بالاترین مدیر اجرایی کشور بوده و هیچگاه به درستی نقد نشد. همیشه منتقدینش به هزار و یک چیز متهم شدند و اصل نقد پوشیده ماند. امروز همه به ماجرای سد سیوند گیر می‌دهند، یادشان رفت سد در دوران چه کسی ساخته شد. امروز بنزین مشکلی غیر قابل حل است، یادشان رفته از چه زمانی به دولت هشدار داده شد. امروز ...

ادامه دارد

Labels:

دستان آلوده و عبای مطهر، احمد رأفت - گویا نیوز
چند خانم ايتاليايی که درخاتمه سخنرانی محمد خاتمی در خيابان های اطراف کليسای سان فرانچسکو در شهر اودينه دست رئيس جمهور سابق را فشردند و با او کلماتی را رد و بدل کردند، هرگز فکر نمی کردند روزی از سوی سردبير پرقدرت کيهان عامل نومحافظه کاران آمريکايی خطاب شوند و يا به سر تيتر روزنامه های تهران و سايت های فارسی زبان تبديل شوند. آن استاد جامعه شناسی دانشگاه اودينه که اين صحنه ها را به روی دوربينی ديجيتال ضبط کرد نيز هرگز فکر نمی کرد درمرکز جنجالی با اين چنين ابعادی قرار گيرد، از سوی حسين شريعتمداری همکار CIA خطاب شود، واز سوی اصلاح طلبان و هوادارن خاتمی متهم به زد و بند با جناح های راستگر بشود.

بسياری از کسانيکه به آقای خاتمی رای دادند و سنگ دوم خرداد را به سينه می زنند نيز احتمالا هرگز تصور نمی کردند حرکاتی بسيار عادی، چون فشردن چند دست و فيلمبرداری از شخصيتی بين المللی در خيابان شهری دور افتاده چون اودينه، آينده اصلاحات در ايران را به خطر بياندازد. بدتر از همه نويسنده و بسيار ديگر هرگز فکر نمی کردند رئيس جمهوری که صحبت از حکومت قانون، جامعه مدنی و گفت و گوی تمدن ها می کند تا اين حد نزول کرده باشد که حتی جرئت قبول مسئوليت رفتار و کردارش را نداشته باشد و با وقاحت به دروغ گويی بپردازد.

Labels:

Friday, June 29, 2007
و اما تحلیل‌های جالب دیگر
امروز ظهر با یکی از اصلاح‌طلبان درست و حسابی نه از نوع قلابی دولتی صحبت می‌کردم. نامش محفوظ است. می‌گفت بعضی از نزدیکان خاتمی هم از دستش ناراحتند بابت برخورد ضعیفش در باره همین مساله بی‌خاصیت اخیر.

به هر حال باید دید جماعت چه برگ برنده دیگری دارند رو کنند. مطمئنا خاتمی آدم مقتدر و رهبر قابل بحثی برای برخورد با طرف مقابل نیست. پس باید منتظر ماند و دید این دفعه شاهین بخت و اقبال روی شانه‌های چه کسی خواهد نشست؟

Labels:

یک توضیح
در باب حزبی بودن یا نبودن روزنامه‌نگاران و نیز بحث منافع، دیدم توضیحی باید بدهم که جا مانده:

روزنامه‌نگار نمی‌تواند حوزه‌ای را پوشش دهد که در آن دچار تداخل منافع شود. به عبارتی، عضو حزب لیبرال، اگر اخبار حزب لیبرال را در روزنامه‌ای پوشش بدهد، خواه ناخواه جاهایی از آن را به نفع حزب کم یا زیاد خواهد کرد. دوست خبرنگاری دارم که زمانی مشاور حزب "نیو دموکرات" کانادا بوده. در زمان همکاری‌اش، به هیچ وجه سراغ حوزه‌های مرتبط با حزب نرفته. از ترس آینده!

در عین حال شما می‌توانید به عنوان رای دهنده، عضو حزب هم باشید، ولی اگر فعال حزبی محسوب شدید، وضعیت فرق می‌کند.

وقتی روزنامه‌نگار عضو فعال یک حزب باشد، زمانی که علیه حزب رقیب چیزی می‌نویسد، طوری خواهد نوشت از عدالت به دور خواهد بود. یعنی به قول معروف "بالانس" نخواهد نوشت.

در حوزه‌های اقتصادی و ورزشی و غیره هم وضع به همین صورت است.

کارمند و حقوق‌بگیر یک موسسه، نمی‌تواند برای روزنامه در باره آن موسسه بنویسد، یا همینطور رقیب آن موسسه، حتی اگر به عنوان روزنامه‌نگار"فری‌لنس" با روزنامه همکاری کند.

خبرنگار حوزه بورس، نمی‌تواند خودش بورس باز باشد. چون ممکن است اطلاعات بازار را پیش از بقیه به دست آورد. البته ممکن است بعضی‌ها زیرزیرکی هزار و یک کار بکنند، ولی صاحبان رسانه روی این مسائل حساس هستند. روزنامه‌نگار حوزه اقتصادی اگر دستش در یکی از موسسات باشد، و در باره آن موسسه یا رقیب آن چیزی بنویسد و بعد جماعت تحریریه بفهمند، ممکن است دودمانش را بر باد بدهند.

یکی از استادانم تعریف می‌کرد که روزنامه‌اش کار را به جایی رسانده که حتی بلیت مجانی هم برای روزنامه‌نگار هزینه بر است!

مساله استقلال از از احزاب و موسسات از آن چیزهایی است که به این راحتی‌ها میسر نیست، ولی تجربه نشان داده که نتیجه‌اش به نفع رسانه تمام شده است.

اعتماد مردم به رسانه زمانی شکل وقعی‌تری می گیرد که جانب‌دارانه ننویسد و منعکس نکند. اشکالی که بیش از ۹۰ در صد رسانه‌های سیاسی و اقتصادی و وزرشی و ... ما دارند!

Labels:

در باب بنزین
اولا، من مخالف استفاده از ماشین‌های پرمصرف هستم. بحران بنزین فقط به خاطر بی‌تدبیری وزارت نفت و مجلس و الباقی نیست. باید خودروسازان و جماعت سازمان گسترش در طول ۱۸ سال گذشته پاسخگو باشند. وقتی پیکان مدل ۴۷، ۸ و نیم لیتر در صد کیلومتر مصرف می‌کرده(گزارش در آرشیو وزارت نفت هم موجود است)، و پیکان مدرن شده که تا همین دو سال پیش تولید می‌شد، صدی ۱۴ تا ۱۵ داخل شهر مصرف می‌کرد، باید منتظر وقوع فاجعه مصرفی می‌بودیم. خودروهای دیگر هم البته وضع خیلی بهتری ندارند. با نمونه خارجی مقایسه‌شان کنید.

ثانیا، بنزین در ایران باید به قیمتی واقعی‌تر عرضه شود. تا وقتی قدر بنزین را نمی‌دانیم که با چه قیمتی وارد می‌شود، و به سوخت به عنوان یک ذخیره ملی نگاه نمی‌کنیم، همین مکافات را خواهیم داشت. اگر قیمت سوخت واقعی بود و باز دولت ساز و کار حمل و نقل عمومی را اصلاح نمی‌کرد، یک حرفی، ولی ما مشکل فرهنگی داریم! ارزشی برای بنزین ارزان قیمت قائل نمی‌شویم.

ثالثا، جماعت جناح راست بارها و بارها مانع واقعی شدن قیمت بنزین شدند، حالا خودشان گیر افتادند

درآمد نفتی ما، بدترین هدیه‌ای است که نصیب‌مان شده است، و بدتر از آن، مدیریت دولتی بالای سر این همه پول یامفت. سوبسید آیا به اقتصاد ما کمکی کرده؟ یا فقط به کاذب ماندن قیمت‌ها انجامیده؟

از ترس حامد قدوسی جرات زارت و زورت اقتصادی ندارم، ولی بنا به کاری که در سال‌های ۸۰-۸۲ می‌کردم، آمار مصرف، روند افزایش آن و ضرر و زیانی که متوجه بودجه کشور می‌کرد را فوت آب بودم. و یادم هست که در سال ۸۰ به مسوولان کشور هشدار داده بودند که وضع در سال ۸۵ خراب خواهد شد. فقط شانس آوردیم قیمت نفت بالاتر رفت، اما ظرفیت اسکله‌های بارگیری بنزین که تغییر نکرد، فقط ماشین‌های بیشتری وارد بازار شدند و میزان مصرف هم بالاتر رفت. ظاهرا قاچاق سوخت هم بشدت در جریان آست. با این وضعیت، اصلا نباید به آینده امیدوار بود.

انگار این روند مثل یک بازی دومینو است و همه چیز را پشت سر هم خراب خواهد کرد.

Labels:

استراحت و تنبل‌خانه
این یک هفته مثلا استراحت داریم می کنیم و سر کلاس نمی‌رویم. حالا من بیچاره خوابم به هم خورده و هر قدر هم می‌خواهم در ساعاتی که سر کلاس می رفتم بخوابم، نمی‌توانم! یعنی صبح ساعت ۱۰ می‌خوابم، به طور عادی نزدیک ساعت ۴ بیدار می‌شوم که مشق‌هایم را انجام دهم و کاریکاتورم را بکشم.

آخ نگفتم! دیروز چرخ عقب دوچرخه چنان پنچر شد که نگو! برای رفتن به اداره پست، گفتم مسیر را طولانی‌اش کنم. بعدش صدای تالاپ، تالاپ،تالاپ از چرخ عقب بلند شد و ....

تفریحی داشتیم جان شما!

دیشب هم یک گزارش ۲۶ صفحه‌ای برایم رسید با کلی جدول، آنوقت باید فوری منتشرش می کردم، که ناگهان یک خطای فنی مایکروسافت خِر ما را گرفت و یک ساعت اضافه سر کار ماندم.

خدا بخیر بگذراند!

Labels:

و باز هم مونتاژ!
خسته نشديد؟ بابا من که از حال رفتم. حالا يکی از دوستان ده تا ايميل زده که برو در سايت فلان نگاه کن، نوشته فيلم دست دادن مونتاژ بوده. آقاجان، يک دست دادن حداکثر مونتاژی به نظر می​رسد، دو سه تای ديگر چه؟

نکته خيلی باحال اين است که کسی دقت نمی​کند آناتومی خاتمی در چه وضعيتی است. لطفا به وضعيت بازو و ساعد خاتمی توجه کنيد. اين را هم مونتاژ کرده​اند؟ يعنی طرف تمام استخوان​هايش حالت دست دادن را دارد، فقط خود دست دادن را انجام نداده است! در ضمن به وضعيت دست طرفين مقابل هم توجه کنيد.

اگر خاتمی دست نداده بود، مطمئنا وضعيت بازو و ساعدش چزی ديگری بود. نبود؟

لطفا دفعه ديگر بيشتر دقت کنيد!در ضمن، برای بار صدم هم می​گويم که خاتمی خوب کاری کرد دست داد. فقط اگر دست می​دهد، پايش هم بايستد! گناه که نکرده!

تکمیلی: کسی که دست نمی‌دهد، دستش را یا می‌کند توی جیبش، یاصاف نگه می‌دارد کنار بدنش و آرنجش هم خم نمی‌شود و دستش هم نمی‌رود طرف فرد دیگری که روبرویش ایستاده! جا افتاد؟

Labels:

Wednesday, June 27, 2007
وای بر من فراموش‌کار
مامان‌جون، خدایت بیامرزاد. چرا باید یادم رفته باشد که دوم تیر سالگردت بوده؟ وای بر من.

خدایت بیامرزاد که نتوانستی دوری آقاجون را بیشتر از پنج ماه تحمل کنی. حالش خوب است؟

امروز که نوه دیگرت یادم انداخت که سالگردت بوده، کلی دلم برایت تنگ شد. یاد شیرینی‌ها و کلوچه مسقطی که در کمد برای نوه‌ها قایم می‌کردی بخیر. یاد خاطره‌هایی که از دوران کودکی دختران و پسران فامیل تعریف می‌کردی بخیر...

راستی حال بی‌بی چطوره؟ هیچوقت یادم نمیره آن روزآخر تعطیلات نوروز در سن ۱۰۵ سالگی فقط یک روز مریض شد و تمام کرد. چه قدرتی بود.

یادت بخیر

Labels:

این بار شاهین بدقولی بر شانه‌های بچه‌های روزنامه کارگزاران
آدم باورش نمی‌شود. روزنامه‌ای که عملا باید روی پول خوابیده باشد، ده ماه است حقوق بچه‌ها را نداده.

همه اش هم می‌تواند سر جنگ قدرت میان تیم کرمان و گروه اصفهانی‌ها باشد.

انجمن صنفی هم احتمالا ماست.

و اما نتایج نیک‌آهنگی:

کار کردن برای رسانه حزبی، مثل کار کردن به عنوان روابط عمومی چی است. لا‌اقل اگر آدم در روابط عمومی یک وزارت‌خانه یا سازمان کار کند، صد شرف دارد.

در ولایت غرب، روزنامه‌نگار نمی‌تواند وابستگی حزبی داشته باشد. می‌تواند حد اکثر برای انتخابات که می‌خواهد به یکی رای دهد، فرم حزب را پر کند، که آن هم معمولا شخصی است.

تا بوده و خواهد بود، روزنامه‌نگاران با رسانه‌های حزبی مشکل خواهند داشت. همه‌شان هم سر وته یک کرباسچی هستند.

Labels:

و چرا این دست دادن اینقدر مهم بود
برای کسانی که سال‌هاست دنبال تحول در ایران هستند، هر اتفاق کوچکی که فراتر از انتظار عامه باشد، تبدیل به کانون زلزله‌ای کوچک می‌شود.

ما در مملکتی زندگی کرده‌ایم که در دهه شصت، همین چپ‌های اصلاح‌طلب، حکم پاکسازی اساتید و کارشناسان را به خاطر حضور در فلان مهمانی دوران شاه، یا پوشیدن آستین کوتاه و جین و ... امضا کرده اند. هزاران انسان را از هستی ساقط کرده‌اند و ...

وقتی مثلا معین دو سال پیش حرف از مقاومت در برابر حکم حکومتی زد و بعد از دریافت حکم، در برابرش چنان رفتار کرد که عملا بازنده انتخابات شد، می‌شد فهمید که چیز زیادی عوض نشده.

الان وقتی خاتمی راست راست با خانم‌ها دست می‌دهد و می‌تواند محکم بایستد و بگوید خوب کاری کرده، قصد مهم است و ... و آنوقت اطرافیانش وخودش هزار و یک حرف ناسنجیده می‌زنند، آدم می‌ماند به کدام سخن این جماعت اعتماد کند؟

مساله ساده است. شترسواری دولا دولا در عالم سیاست، تا به این حد نمی‌شود. مثال‌ها در باره ادعاهای این گروه فراوان است. تهدید‌هایی که اگر چنین نشود، چنان می‌کنیم، در رسانه عمومی می‌گوییم چه کسانی مقاومت می‌کنند و حقوق ملت را ضایع می‌کنند و ...

انتظار مامثلا از کسانی نیست که از اول انقلاب سر حرف خودشان مانده‌اند. نرود میخ آهنی در سنگ. حرف بر سر کسانی است که مدعی تغییر و تحول‌ هستند ولی بقیه باید هزینه کارهای ایشان را بپردازند و خوششان هم نمی‌آید گذشته را به رخ‌شان بکشانی تا مجبور شوند به یاد بیاورند که بدهکارند به مردم.

مساله سر پاسخگویی است. همین.

وقتی فردی مثل سازگارا شروع می‌کنند به دموکرات بازی، فراموش می‌کند که در آن سال‌ها که در راس قدرت بود و سپاه و سازمان گسترش و ...اوضاع چگونه بوده، یا دکتر معین یادش رفته چه بلایی به روزگار اساتید دانشگاه شیراز آورده، یا فلانی و بهمانی و بهمدانی..

دست دادن خاتمی اگر پایش می‌ایستاد، تحول بزرگی بود. کارش هیچ عیبی نداشت. وای به روزگار یک رئیس جمهوری سابق که از یک فاطمه رجبی بترسد! یعنی کارمان به جایی رسیده که فرد قدرتمند کشورمان در سال‌های ۷۶ تا ۸۴ از یک خانم رجبی اینقدر حساب می‌برد؟

گمانم پشت این بهانه‌ها قایم نشویم. اگر خاتمی را می‌خواهیم به عنوان سرسلسله اصلاحات، قوی‌اش را بخواهیم نه ترسو‌یی که با یک پخ به هزار توجیه متوسل شود.

Labels:

خاتمی آنقدر دست دست کرد که...
کار خدا را می‌بینی؟ آنقدر این مرد دست دست کرد که اصلاحات مرحوم شد.

به عبارت دیگر، دست خدا صدا نداره!

دست روزگار را ببین که به خاطر یک دست، او را دست انداخته‌اند.

دست بر قضا، این دست دادن به خودی خود چیزی نبود. خیلی هم خوب اگر راحت پایش می‌ایستاد و اول تکذیبش نمی‌کرد، بعدا هم ادعا نمی‌کرد که چون شلوغ بوده متوجه نشده چی به چی بوده.

پایمردی آدم‌ها از همین لحظات است که بر می‌آید. مدیریت بحران و کنترل فاجعه احتمالا برای مواردی اینچنین است.

خاتمی اگر با خوشگل‌ترین دختر عالم هم دست بدهد، برایش کف می‌زنیم. ولی وقتی جلوی دوربین، در ملا عام، در فضای عمومی ادا و اطوار حوزه خصوصی را در می‌آوری، کارت اندکی معیوب است. به قول دوست محافظه‌کارم که نمی‌خواهد اسمش را بیاورم، آدم سیاسی حوزه خصوصی ندارد.

این جماعت ۲۸ سال است بر اساس همین ظاهرسازی‌ها جلو رفته‌اند. نسلی را ریاکار بار آورده‌اند. حلال خدا را حرام کرده‌اند. چون برای بقا، باید چنین می‌بوده‌اند. خاتمی، تازه آدم خوبه‌شان است.

حالا ما، فقط یک نمونه بامزه‌اش را دیدیم. و جالب تر برای اتفاقی که اصلا اتفاق نبود.

به قول یکی از جماعت وبلاگستان، کسی که نمی‌تواند از حقوق خودش دفاع کند، چگونه می‌توان حقوق ملت را در اختیارش گذاشت؟

آزموده را آزمودن خطاست. نیست؟

Labels:

نتيجه تحقيقات بنده
من گرفتم فيلم را همين الان با اندازه بزرگ​تر ديدم.

اولا، برای بررسی بهتر، نیاز به فیلم مادر هست با کیفیت بالاتر! فقط صاحب فیلم است که می​تواند اصلش را نشان دهد.

در جایی، دست دادن فردی با آستين خاکستری که درست در موقعيت فيزيکی خاتمی است، چند بار صورت می​گيرد. اين فرد رو به طرف خانم​ مو سفید که پیراهن سفید پوشیده و کیفش را شانه چپش آویزان کرده دیده می​شود. وضعيت نوری تغيير نمی​کند. خانم راه​راه پوش دستش را دراز می​کند و کسی دستش را پس نمی​زند. با خانم راه راه پوش چند ثانيه​ای صحبت هم می​کند.

چند قدم آن​طرف​تر، خانم مسنی است که زرشکی پوشيده و دستش را دراز می کند، باز هم فردی که آستينش خاکستری​است دست خانم را پس نمی​زند.

نتيجه اخلاقی:

اين فرد که آستينش خاکستری است، آدم بسيار با اخلاقی است و به احترام کسانی که دست دراز کرده​اند، با آنها دست می​دهد.

نکته فنی:

دوربين چی منتظر چنين لحظاتی بوده است. می​دانسته طرف احتمالا دارد کاری می​کند که معمول نيست.

نکته تکنيکی ديگر:

به زاويه دست فردی با آستين خاکستری دقت کنيد. همين

Labels:

مونتاژ يا واقعی
الان ندا آمد که سند مونتاژ بودن فیلم دست دادن خاتمی منتشر شده.

هم باعث خوشبختی هست و هم نیست! چرا؟ چون برخورد خاتمی و جماعت در برابر این بازی، مرا یاد ضعف شخصیتی جان کری در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۴ انداخت.

خاتمی و یارانش آنقدر ضد و نقیض دفاع کردند، که بر اساس دفاع یکی، دست دادن چیز بدی نبود، دیگری به کل آنرا تکذیب می​کرد، و نهایت ماجرا به سمت ماست​مالیزاسیون رفت.

ثانیا، اگر می​دانستید فیلم مونتاژ است، چرا به این دیری اقدام به بررسی کردید؟ آن​همه فیلم​ساز که دور و بر خاتمی می​پلکیدند چرا همان دم اول نرفتند ماجرا را بررسی کنند؟

به عنوان يک مخاطب، هنوز هم فکر می​کنم که دفاع ضعيف خاتمي، نه تنها رفع کننده سو تفاهم نيست، که آسيب​پذيری​اش را بيشتر نمايان کرده است.

مگر دست دادن چه ايرادی دارد؟ چرا محکم نمی​ايستند تا اين قاعده ابلهانه را برای هميشه کنار بگذارند؟ باباجان! اينجا حتی موقع سلام و عليک همديگر را بغل می​کنند و می بوسند، بی آنکه اتفاقی بيافتد! از همه چيز از مشمئز کننده تر در اينجا، بوس کردن دو مرد است، آنوقت در ايران به لطف خدا هميشه مردان هستند که از هم لب و لوچه می​گيرند!

نتيجه گيری اخلاقی:

جان کری در برابر تبليغات جماعت طرفدار جنگ ويتنام باخت. علتش هم دفاع دير و ضعيفش بود. محکم نايستاد. همان يک دفاع ضعيف، آمار را به طور ناگهانی تغيير داد و گرايش به او کمتر شد. برای برخورد با جناح راست، به کسی نياز هست که محکم باشد و نترس و شجاع، نه متزلزل و متکی به همراهان گرد و قلمبه و خالی بند و ....

Labels:

مراسم خیریه حمایت از خانواده یک کارتونیست فقید افغان
دیشب در شهر همیلتون، به همت گروهی از کارتونیست‌های مهم کانادایی و نیز معلم‌های یک مدرسه که فرزندان مرحوم شیرآقا رحیمی در آن تحصیل می‌کنند، نمایشگاه خیریه‌ای برپا بود که با استقبال مردم روبرو شد.

باورش برایم مشکل بود که در شهری ۵۰۰ هزار نفری، چگونه ممکن است چنین جمعیتی را برای حمایت از یک خانواده مهاجر دور هم جمع کرد.

روزنامه همیلتون سپکتیتور چند شماره در باره این خانواده و این مراسم صفحات ویژه‌اش را اختصاص داده بود .

دیشب تری موشر، دارای نشان افتخار کاناد، بریان گیبل، پتریک کوریگن، سوزن د-وار، روی کارلس مهمانان ویژه مراسمی بودند که گرام مک‌کای کارتونیست همیلتون سپکتیتور از بانیانش بود.

گزارش کامل این مراسم را در رادیو زمانه خواهید شنید.

Labels:

Saturday, June 23, 2007
کلاغستون امروز
کناره‌گیری خاتمی

خاتمی در پاسخ به رقبا گفت: من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد.

Labels:

وضعیت باخت-باخت برای خاتمی
راستش، خاتمی در موقعیتی است که باید پای هر کار خود محکم بایستد. اگر فیلمی که تهیه شده، واقعی است، خیلی‌حکم بیاید و بگوید که بله، اعتقاد دارد برخوردهایی که از اول انقلاب با مردم به خاطر دست دادن با نامحرم و خارجی شده، درست نبوده است.

اگر فیلم غیر واقعی است، ثابت کند که غیر واقعی است!

تکذیبیه موسسه باران و رفع الکی سو تفاهم از سوی دستمال به دستان اطراف خاتمی، کار را خراب‌تر کرده است.

این نشان می‌دهد که چقدر راحت در طول این سال‌ها می‌توانسته‌اند به اسم رفتار صادقانه، برای رفع مشکلات سیاسی گروه خود، دروغ بگویند.

من بارها فیلم را دیده‌ام، و اصلا به نظرم نمی‌آید که دروغ باشد. در ضمن، آقای خاتمی در سفر آمریکا نیز ظاهرا با چند نفر دست داده که نباید بر اساس استانداردها! دست می‌داده!

کسی آن فیلم‌ها را دارد؟

Labels:

سفر به اتاوا و بازگشت سریع
همه برنامه‌های کلاس و کار و الباقی کم بود، مجبور شدم دیروز بروم اتاوا و برگردم. چرا؟ مثل سگ هم امروز کار دارم.

الان امتحان داشتم و سریع جواب دادم و زدم بیرون که به کار کلاغستون برسم. متن‌اش را بعد از رسیدن از سفر در ساعت ۲ نیمه شب نوشتم، صبح، صدایم گرفته بود و نتوانستم قبل از آمدن سرکلاس ضبطش کنم.

عصر هم برنامه خیریه کمک به خانواده کارتونیست فقید افغان در شهر همیلتون است و اعضای انجمن کارتونیست‌های کانادا هم باید آنجا حاضر باشند. لا اقل آنهایی که در این محدوده زندگی می‌کنند. البته چون قرار است گزارشی از آن تهیه کنم، بدون شک می‌رفتم. انجمن حمایت از حقوق کارتونیست‌ها هم قرار است به این خانواده چند صد دلار کمک کند و من باید چک را برسانم آنجا، و بدتر آنکه چک را گم کرده‌ام!

و در ضمن، چقدر هوا باحال شده! باورم نمی‌شود که هفته پیش داشتم از گرما می‌مردم، و امروز اینقدر خنک شده!

خب، آیپادم شارژ شد...بایدبروم سراغ ضبط صدا. باید اعتراف کنم که آیپاد و میکروفن جداگانه‌ای که برایش گرفته‌ام، گاهی بهتر از ضبط‌های خبرنگاری و امکانات حرفه‌ای جواب می‌دهد! خداوند به این شرکت "اپل" شدیدا خیر دهاد.

در ضمن، دم فعالان زن هم گرم. این چند روزه سعی کرده‌ام کارهای‌شان را فارغ از نگاه سنتی پیشینم ببینم. اطلاع‌رسانی بزرگ‌ترین کاری است که می‌توانستند بکنند.

Labels:

Friday, June 22, 2007
اگر می‌خواهید یک دل سیر گریه کنید
پیشنهاد می‌کنم فیلم جدید آنجلینا جولی را ببینید.

دیشب نمایش ویژه خبرنگاران فیلم آخرین روزها زندگی "دنیل پرل" بود. مجبور شدم درس را بگذارم کنار و بروم ببینمش. چرا؟ من دنی را می‌شناختم. ماجرا هم به سال ۷۸ بر می‌گردد و کاریکاتور کذایی و ...

دو سه روز بعد آمدن بیرون از هتل اوین،آمد دفتر روزنامه آفتاب امروز. مانا هم بودش.

چند بار آن سال و سال بعدش همدیگر دیدیم و از زمین و زمان هم گفتیم، ایمیل بازی هم که جزئی از تفریحات بود. سال ۷۹ هم که آمده بود تهران برای گزارش موسیقی‌اش، دیدمش و گپ زدیم.

اگر اشتباه نکنم، دو تا ایمیل داشت که یکی‌اش هاتمیل بود و دیگری مال روزنامه وال‌ستریت جورنال، در ایمیل‌های اولی غیر رسمی‌تر بود.

البته شناخت من از دنیل پرل زیاد نبود، ولی جزو معدود خبرنگارانی بود که بعد از رفتنش از تهران هم معرفت به خرج می‌دادند و هر از گاهی سلام و علیکی می‌کردند.

به هر حال وقتی ربوده شد و بعد هم در روزهای نزدیک به عید قربان، قربانی‌اش کردند،احساس خفنی داشتم.

دیشب که فیلم را دیدم، حالم شدیدا گرفت. از همان ابتدای فیلم تا انتها ناخودآگاه زار می‌زدم، بیرون هم که آمدم فقط سعی کردم خودم را کنترل کنم.

هنرپیشه‌ای که جای دنی بازی می‌کرد خیلی رفتارش به دنی شباهت نداشت و گمانم گزینه بهتری نداشتند. ماجرای یهودی بودن دنی هم بشدت در فیلم مورد تاکید بود. فیلم بر اساس کتاب همسرش ماریان بود. نقش ماریان را هم انجلینا بازی می‌کرد.

به نظر نمی‌آید از آن فیلم‌های پرفروش از آب در بیاید، چون داستانش آنقدر تلخ است که حد ندارد.

دنی هر چه بود، یک خبرنگار بود، گیرم زیادی فضول بود، ولی سرش را گوش تا گوش بریدند و بدنش را قطعه قطعه کردند. در ضمن، تنها القاعده نبود که او را متهم به جاسوسی کرده بود. در تهران هم ماجرایی داشت که بعدا می‌خواهم به آن بپردازم.

دیدن این فیلم انرژی زیادی از من گرفت که امیدوارم سر فرصت تمدید قوا بکنم!

Labels:

Wednesday, June 20, 2007
کلاغستون
زلزله

کلاغستون: آقای کرباسچی! اگه اون برج‌ها که مجوزشونو دادین، ضد زلزله هستن، چرا خودتون نمی‌رین توی برج زندگی کنین؟

کرباسچی: آخه خانونم بچه‌ها می‌ترسن، امنیت هم ندارن، منم خونمو تو جمشیدیه با فاصله از برج ساختم که موقع زلزله روش سقوط نکنه!

Labels:

کلاغستون
زلزله

کلاغستون: آقای کرباسچی! اگه اون برج‌ها که مجوزشونو دادین، ضد زلزله هستن، چرا خودتون نمی‌رین توی برج زندگی کنین؟

کرباسچی: آخه خانونم بچه‌ها می‌ترسن، امنیت هم ندارن، منم خونمو تو جمشیدیه با فاصله از برج ساختم که موقع زلزله روش سقوط نکنه!

Labels:

در حاشیه اجلاس ۵ کشور ساحلی دریای خزر - تهران

Labels:

Tuesday, June 19, 2007
مطلبی از ابوالحسن مختاباد

امروز خبرگزاری مهر خبری درج کرده است که مراسمی که قرار بود فردا( چهارشنبه ۳۰ خرداد) در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شود به دلایلی که دست اندرکاران انجمن هم از گفتن آن خوداری کرده اند برگزار نخواهد شد.

Labels:

زلزله آمد، زلزله می‌آید، زلزله خواهد آمد
تا وقتی فقط انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست و هیچ‌کس به فکر وضع اسفناک تهران و شهرهای دیگر نیست، کارمان زار است.

باور نمی‌کنم مقامات این مملکت کوچک‌ترین اهمیتی برای جان هزاران هزار شهروندی که ممکن است قربانی زلزله شوند قائل باشند. فقط وقتی زلزله بیاید، کمی اشک، کمی اظهار تاسف، کمی بسیج نیروها، چند روزی عزای عمومی و بعدش باز شدن پرونده ماجرای جابجایی پایتخت و بعد از چند هفته همه چیز فراموش می‌شود.

این موضوع را که دیگر شورای امنیت ملی ممنوع اعلام نکرده! ای خاک بر سر آن ژورنالسیم و روزنامه‌نگاری که این ماجرا را دنبال نکند!

دوست دارم ببینم روزنامه کسی که افتخار می‌کند مانع جابجایی پایتخت شده چه در این باره می‌گوید! دوست دارم ببینم روزنامه شهرداری چه می‌گوید؟ دوست دارم ببینم عطریان چرا یک مطلب سرویس گزارش زلزله سال ۷۲ روزنامه‌ همشهری را سانسور کرد؟ دموکراسی و مردمسالاری است دیگر...

دوست دارم همین روزنامه‌ها بروند دنبال گزارش شماره ۵ مانوئل بربریان. بروند سراغ گزارش جایکا، بروند سراغ گزارش برآورد خسارت زلزله ناشی از فعال شدن گسل‌های بزرگ اطراف تهران.

آقاجان! زلزله طبیعی‌ترین اتفاق در کره زمین است! اگر زلزله و فشار و چین خورده‌گی از این مزخرفات نبود که شماها نمی‌توانستید کوه داشته باشید و پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها بروید الواطی!

عمر زلزله از عمر همه جک و جانورهای زمین هم بیشتر است.

محض رضای خدا برای زلزله دلیل فقهی نیاورید! ببینید کجاها گسل فعال دارد، سابقه لرزه‌خیزی‌اش ثبت شده و چقدر قربانی گرفته؟

حالم از همه‌شان به هم می‌خورد! از هر بی پدر مادری که به برج‌های دوزاری نامقاوم مجوز داد، از آن دزدی که برج مزخرف ساخت و دولا پهنا پول گرفت، از آن بساز و بفروشی که فقط خورد و برد. از آن مسوول بی‌مسوولیتی که فقط زمان مسوولیتش را صرف گرفتن وام برای ساختن خانه کرد، آنهم ضد زلزله، ولی عین خیالش نبود که مسوولیت خانه‌های مردم هم با اوست! مسوولان باج‌گیر شهرداری منطقه یک در سال‌های بعد از ۶۸، حالیتون هست چی می‌گم؟! کسانی که وام گرفتید تا خانه‌تان را در جمشیدیه بسازید، آن هم ضد زلزله، حالیتون هست؟

یک روز همه‌تان باید پاسخ بدهید.

Labels:

بارون بارونه
الان دارم آهنگ بارون بارونه رو گوش می‌دم.

هوای بیرون خونه، نمناکه و احتمالا بارونی می‌شه.

خواننده می‌خونه..

...برنج می‌کاره...می‌ترسم بچاد..طاقت نداره...طاقت نداره...

صدای دیوانه کننده کمونچه و گیتار...

عجب با ضرب‌آهنگ دل آدم همراهه...

بارون می‌آد...

از صدای کمونچه، از دل پریشون...

هیچ حکمی سنگین‌تر از دوری هست؟

صدای کمونچه...

دونای بارون، ببارین آروم‌تر...گل‌های نارنج ...

صدای نم‌نم بارون...

Labels:

زلزله
هر وقت اسم زلزله می‌آید، یاد مهدی زارع می‌افتم!

زلزله امروز جنوب قم هم مطمئنا اهالی قم را حسابی تکان داده و امیدوارم خسارت چندانی به بار نیاورده باشد.

ولی چیزی خواندم الان که یک کمی به نظرم نامربوط آمد:

خبرگزاري فارس:دبير ستاد حوادث غيرمترقبه كشور با تاكيد
بر اين كه تهران از كانون زلزله فاصله زيادي دارد و جاي نگراني نيست‌،
گفت: زلزله عصر امروز به نفع تهران بوده و
انرژي گسلهاي تهران را تخليه كرده‌است

آخر شما از کجا متوجه شدید که این زلزله انرژی گسل‌های تهران را تخلیه کرده؟ چه کسی گفته که آن همه انرژی متورم فقط با این زلزله در رفته است؟

گمانم باید از اول بروم این مزخرفات را که سال‌هاست ترکش کرده‌ام بخوانم! ظاهرا آقایان تعریف جدیدی از زلزله دارند که ما حالی‌مون نیست.

سال‌ها پیش در ایران زلزله‌ای آمد که باعث فعال شدن گسل دیگری در نزدیکی‌اش شد. اگر اشتباه نکنم زلزله دشت بیاض بود درسال
۱۳۴۷ شمسی. روز بعدش زلزله قدرمندی در همان حوالی، شهر فردوس را تخریب کرد. به عبارتی خیلی زخمی‌هایی که از دشت بیاض به فردوس منتقل شده بودند کشته شدند.

این پدیده بارها و بارها در نقاط مختلف دنیا تکرار شده و عملا انگار یک زلزله، ماشه زلزله دیگر را چکانده.

حالا چطوری می‌خواهند ثابت کنند که زلزله جنوب قم انرژی ذخیره شد پشت گسل‌های تهران را تخلیه کرده؟ من نمی‌دانم!

Labels:

Sunday, June 17, 2007
تفاوت‌ها
دو سال پیش سر وقتی در کنفرانس سراسری کارتونیست‌های کانادایی، نماینده وقت مجلس و معاون حزب محافظه‌کار که امروز وزیر خارجه کانادا است سر میزمان نشسته بود، به نکته بامزه‌ای اشاره کرد.

پیتر مک‌کی گفت که اگر روزنامه‌نگاران ضعف‌های ما را نشان ندهند، هیچ‌کس جلودارمان نیست و کارتون و نقد شوخ‌طبعانه ما را سربه‌زیر و افتاده نگه می‌دارد. مک‌کی گفت که ما ممکن است از اینکه مسخره‌مان کنند خوشمان نیاید، ولی تاثیر مثبت این کار در دراز مدت معلوم می‌شود.

الان داشتم به یک نکته فکر می‌کردم. اگر بیایم و فقط یک طرف را نشانه بروم، این طرفی‌ها خوششان می‌آید، ولی اگر شخصیتی از این طرف را دست بیاندازم، کارم غیر اخلاقی، تخریبی و ...خواهد بود.

اگر فقط کاریکاتور احمدی‌نژاد و لاریجانی و جماعت راست را بکشی، کارت حرف ندارد، اگر هم تکراری شود، کسی به رویت نخواهد آورد. ولی اگر تصادفا جناح نزدیک به خاتمی کاری کردند که واقعا باید یک جایت خل باشد که از کنارش بگذری، و بعد کاریکاتورش می‌کنی یا درباره‌اش چیزی می‌نویسی، می‌شوی تخریب‌چی!

اِ! یعنی تا حال ما تخریب‌چی آن طرف بودیم و خودمان خبر نداشتیم؟ اگر به رضا پهلوی تیکه‌ای بیاندازی، خدا رحمتت کند. به روی ساگزار بیاوری تکذیبیه دو سال پیشش را و تکرار کنی نقد رفتار "احمد چلبی"گونه‌ش را، بیا و ببین چه خبر خواهد شد. اگر دروغ‌گویی ابطحی و ماست‌مالی جماعت را به رخ‌شان بکشی، باید منتظر هزار و یک کامنت و بد وبیره یک‌طرفه بمانی.

با عرض شرمنده‌گی، همانطور که گفتم، طرفین ماجرا برای من فرقی نمی‌کنند. به من هم ربطی ندارد که در اقلیت هستند یا اکثریت. حرف مفت بزنند یا کاری کنند که جان بدهد برای پرداختن، باید قلقلک‌شان کرد. مخالفید؟

Labels:

واویلا
دو روز به خودم آمدم استراحت بدهم، دیدم باز هم کم است!

از اداره دو هفته می‌خواهم مرخصی بگیرم چون واقعا توان آدم نابود می‌شود با این همه فشار کار و درس و رفت و آمد.

اینقدر دشارژ شده بودم که دیروز حتی نتوانستم کاریکاتور روزآنلاین را بکشم.

شنبه‌ها، این استاد زبان ما با امتحانش پدرمان را در می‌آورد. اسم امتحان را که آورد، از همان چشم چرخاندن‌ها در کاسه چشم در آوردم که بابا! ولمون کن! من در طول هفته فقط ۱۰ دقیقه دارم که درست را مرور کنم! امتحان، امتحان، امتحان...

وقتی دورتر نشستیم برای نوشتن پاسخ‌ها، کلی دلداری داد، که اینقدر به خودت سخت نگیر و این حرف‌ها. مقایسه‌اش کردم با اساتید ایرانی. کمتر استادی داشته‌ام که اگر فشاری بر دانشجویی بود با او حتی گپ می‌زدند یا سعی می‌کردند سر امتحان راحت باشد. فقط دکتر صادق فخر بود که این مرده‌شوی برده‌ها زیرابش را از دانشگاه زدند. یادش بخیر.

حالا شانس آورده بودیم که استاد گلوبالیزیشن‌مان پدرزنش به رحمت خدا رفته بود، کلاس او را تعطیل کردند. به قول یارو گفتنی، حالا نمی‌شود پدرزنش زنده شود و دوباره برای کلاس هفته آینده ارتحال نماید؟

دیروز هم رفتم سینما، دو تا فیلم رو دیدم که دومی‌اش که کارتون بود بهم بیشتر چسبید. به خدا کارتون‌های این روزها صد شرف دارند به فیلم‌ها...

Labels:

کلاغستون
پتانسیل نداشته آقای خاتمی

صادق خرازي گفت مخالفان خاتمی از پتانسیل او هراس دارند. تحلیلگر کلاغستون معتقد است مشکل آقای خرازی عدم اطلاع از انرژی‌هاست. انرژی پتانسیل وقتی فایده دارد که بتواند به انرژی جنبشی تبدیل شود، و با توجه به سوابق آقای خاتمی و شناختی که از او موجود است، ایشان هیچگاه ...

Labels:

Friday, June 15, 2007
وقتی همه‌شان سر و ته یک کرباسچی هستند
از نظر حقیر، جماعت بهره گیرنده از حاکمیت در دوره‌های مختلف، تفاوت چندانی با هم ندارند. این برداشت متفاوت ما تحت تاثیر تبلیغات و گروه‌گرایی ماست که خیال می‌کنیم یکی خیر مطلق است و ان یکی شر مطلق.

تفاوت گروه‌های مختلف داخل ساختار آنقدرها زیاد نیست، حتی اگر بخواهند تغییرات شگرفی بوجود آورند تا از سیر سایه هم خارج شوند، سیستم جوری کنترل‌شان می‌کند که باور کردنی نیست.

اگر دروغ و توجیه احمقانه بد است، برای همه بد است، و اگر جایگاه عقلانی دارد، برای همه عقلانی است.

اگر بازرسی از صدا و سیما حق مسلم جناح چپ مجلس ششم بود، چرا بررسی قراردادهای بودار و بوی‌ناک نفتی حق مسلم دولت فعلی نیست؟

تعادل چیز خوبی است. اگر جایی مشکلی باشد، باید به سمت حل آن پیش رفت، ولی وقتی هدفی سیاسی پشتش باشد، ماجرا به خودی خودی لوث می‌شود.

گمان می‌کنید مدیران دوران مختلف نمی‌دانستند سهم‌خواهی‌ها از قراردادهای نفتی تا چه حدی بوده است؟
شرکت‌های عجیب و غریب مشاوره که با شخصیت‌های نظام ارتباطی نامرئی داشتند، چه کارهایی می‌کردند؟ وزارت نیرو چه روش‌هایی برای انتخاب پیمانکار استفاده می‌کرد و این جماعت چطور بودجه‌شان را خرج می‌کردند؟ مهندسین مشاور کارشان دقیقا چه بود و ...

دولت فعلی شاهکار خرابکاری و مشکل‌سازی است، در بی‌سیاستی‌اش شکی نمی‌توان کرد، ولی آیا تبلیغات رسانه‌های شبه دولتی در دوران هشت ساله خاتمی و ۸ ساله هاشمی و بزرگ‌نمایی بعضی چیزها و سانسور نقایص وجود نداشت؟ دولت سازندگی چند سد ناتمام و پروژه خالی‌بندی را افتتاح کرد که عملا وجود خارجی نداشت؟

وقتی ابطحی و جماعت به خاطر یک بازی سیاسی، عملا دفاعی دروغین از خاتمی می‌کنند، به ذهن‌تان نمی‌رسد که می‌توانسته‌اند سال‌های سال به همین راحتی دروغ بگویند و توجیه کنند؟

به باور من، هم ایشان دروغ زیاد گفته‌اند و هم ما روزنامه‌نگاران چشم و گوش بسته فقط تاییدشان کرده‌ایم و برای حفظ مصالح گروه‌های سیاسی و نه کشور، یار ماست‌مالی‌زاسیون ایشان بوده‌ایم.

Labels:

Thursday, June 14, 2007
یک نظر: صلاحیت
نه! اشتباه نکنید. اصلا نمی‌خواهم نظر بدهم. فقط می‌پرسم.

صلاحیت نظر دادن افراد سیاسی تابع چیست؟ و بر اساس این نظرات، چقدر می‌توانند اعتماد عمومی را جلب و در نهایت به ایجاد تحول کمک کنند؟

وقتی یک سیاستمدار یا کسی که با هرواسطه در دایره قدرت بوده حرفی بزند که جعلی باشد، و یا دفاع از دروغ محسوب شود، تا کی می‌تواند خیال کند که همه چیز سرجایش خواهد ماند؟

آیا چنین کسی می‌تواند امیدوار باشد که مردم متوجه بازی او با کلمات نشده‌اند؟

میزان مسوولیت افراد در قدرت چقدر است؟ و تا چه حد می‌توان آنان را بابت حرف‌هایی بی‌اعتبارشان زیر سوال برد؟

آیا کمتر دروغگو بودن یک‌طرف، به او در برابر دیگران مشروعیت می‌بخشد؟

معیار مشروعیت چیست؟

مخاطبان تا کی می‌توانند فریب نخورند؟

و ...

Labels:

و اما در باب دست دادن خاتمی و تلاش برای ماست‌مالی کردن آن
این بار دومی نیست که خاتمی متهم به دست دادن با کسی یا کسانی شده که بر اساس قواعد بازی جمهوری اسلامی، باید کنار می‌کشیده. ماجرای دست دادن با همتای اسرائیلی‌اش در میدان سنت پیتر رم را از یاد برده‌اید؟ تلاش جماعت برای تکذیب آن دست دادن عجیب و غریب هر آدمی را به شک می‌انداخت جز کسانی که هر چه این جماعت بگویند چشم بسته قبول می‌کند.

خاتمی در سازمان ملل از ترس روبرو شدن با کلینتون دست‌شویی‌اش می‌گیرد، که مبادا با او دست بدهد، آنوقت نمی‌داند هر کاری که خلاف استانداردهای قدرت انجام دهد برایش دردسر درست خواهد شد؟

دست دادن با زنان از سوی خیلی از مردان مسلمان در قدرت کشورهای مختلف امری عادی بوده است٫

شتر سواری، دولا دولا نمی‌شود!

مساله‌ای که وجود دارد این است که خاتمی به عنوان یک پیشرو می‌توانست تاثیر بزرگی در تغییر بعضی از آداب ظاهری بدهد. اگر خطا نکرده باشم، عکسی دیدم از آیت‌الله خویی، پیش از مرگش که با زنی خارجی دست می‌داد. اینکه می‌گویم اگر اشتباه نکرده باشم، به این دلیل است که عکس را ۱۱ سال پیش دیدیم و تعجبم از چند نکته بود، از حجاب آن خانم.

خاتمی اگر می‌آمد و رسما از کاری که کرده دفاع می‌کرد، و می‌گفت پای کارش هم ایستاده، حتما تحولی در کشور بوجود می‌آورد، ولی خاتمی است دیگر...

شهروند غیر مسوول اگر دست بدهد یا خارج از کشور ماچش هم بکنند، در ایران دهانش سرویس خواهد شد. یادتان هست کیا رستمی به خاطر اینکه کاترین‌دونو ماچش کرده بود که مکافاتی کشید و مجبور شدند از یک طرف دیگر فرودگاه فراری‌اش بدهند؟

سال‌هاست که مقام‌های جمهوری اسلامی می‌دانند که نباید با خانم‌ها دست بدهند، و دست دادن رئیس جمهوری فعلی با معلم سابقش هم با دست‌کش پوشیدن خانم معلم هفتاد و چند ساله میسر شد. این ماجرا البته بیشتر جنبه تبلیغاتی داشته است.

حالا عیب پوشی کسی که دوستش داریم به خودی خود بد نیست، ولی اینکه به جای طرف ماجرا را تکذیب کنیم، آنهم بعد از اینکه فیلمش در این گستردگی منتشر شده و آنقدرها هم مونتاژی محسثو نمی‌شود، خیلی جای حرف دارد. اگر چند نفر آدم تلویزیونی و متخصص تکذیب کرده بودند و می‌گفتند از چه تکنیکی برای مونتاژ استفاده شده، باورش منطقی‌تر بود.

بعضی می‌گویند مگر چی شده؟ یادتان باشد، وقتی بر اساس مجموعه‌ای اصول ظاهری، سال‌های سال در صدر باشید، شکستن اصول مسوولیت‌زا خواهد بود.در مورد اخیر، جماعت با درک این مساله است که دارند تمام تلاش‌شان را می‌کنند که صورت مساله پاک شود.

مساله دست دادن خاتمی با زنان در خارج از کشور، امری خصوصی هم نیست که بخواهند قایم‌اش کنند.

اتفاقا دیشب سر کلاس، گروه ما باید در باره "مسائل خصوصی" و مباحث"عمومی" در رسانه برای کلاس حرف می‌زد. یکی از نکات هم این بود که وقتی وارد فعالیت اجتماعی و سیاسی می شوید، بخش عمده مسائل خصوصی شما، عمومی خواهد شد. دیگر مفعهوم حوزه خصوصی و عمومی آنقدر از هم جدا نیست و اگر فردی، خواسته یا ناخواسته الگوی اجتماعی باشد مردم با حساسیت بیشتری به او توجه می‌کنند.

اینجا دیگر مساله خود خاتمی است. یا مسوولیت کار خود را می‌پذیرد، یا رسما می آید و می‌گوید فیلم است. خاتمی به عنوان یک مسوول سابق نظام، مسوولیت دارد، حتی وقتی از قدرت برکنار است. تا وقتی اظهار نظر می‌کند، تا وقتی هر ۱۵ خرداد سخنرانی می‌کند و عضو یک مجموعه سیاسی است، هر حرکتش زیر نظر است.

بزرگ‌ترین دشمنان خاتمی هم دوستانی هستند که از هزار دشمن دانا بدترند

Labels:

شکنجه‌ای به نام آزمایش زنگ خطر مجتمع
وقتی خسته و خرد می‌آی خانه، و دو ساعت مدام این زنگ خطر زر-زر بوق می‌زند و هی مسوول حفاظت ساختمان پشت سر هم می‌گوید این فقط یک آزمایش است، بعدش همسایه‌ها یادشان می‌آید که توی خانه‌شان میخ‌های زیادی دارند که هنوز با چکش تماس پیدا نکرده، و یا دریل نو خریده‌اند ولی امتحانش نکرده‌اند، این اعصاب تو است که خط خطی می‌شود.

اگر الان کسی دم پر من بود، حتما مورد مهرورزی قرار می‌گرفت!!!

Labels:

خواب درگذشته​گان
همه مثل بچه آدم شب​ها می​خوابند و خواب می​بينند، من هميشه روزها دچار اين ماجرا می​شوم

ديروز صبح، خواب پدربزرگ پدری​ام را ديدم. انگاری در خانه قديمی باغ هفت​تن بود. پدربزرگم در سالی که بازنشسته شد، باغی خريد و حسابی به آن رسيد. آن روزها اول خط اتوبوس "۱۴" باغ تيمسار بود. وقتی در سال ۶۷ مريض شد و عملش کردند، ديگر زورش به الباقی از جمله مادربزرگم نرسيد و باغ را فروخت و در محله زرگری خانه​ای خريد.

من معمولا خواب"آقاجون" را در همان باغ قديمی می​بينم. در همان خانه و در کنار کتاب​هايش.

آن روزها سر ناهار برايمان مثنوی می​خواند با آن صدای خوشش. ديگر مثنوی جز اصلی رژيم غذايی ما شده بود!

بعد از ديدن خواب بيدار شدم.

چون حالم خوش نبود، سر کلاس نرفتم.

چرت قبل از رفتن سرکار هم مصادف شد با ديدن آن يکی پدربزرگم. مدت​ها بود خوابش را نديده بودم.

اين پدربزرگ​های من هم تفاوت​های جالبی داشتند. با آنکه هر دو خانقاهی هم بودند، ولی پدربزرگ مادری​ام چون در بانک کار کرده​ بود، از آن حسابگرهايی بود که اعصابت را خش می​انداخت. گمانم رگ اصفهانی​اش کار را خراب کرده بود. پدرش از خاندان کلباسی بود که برای خواندن درس طب به لبنان رفته بود و در بازگشت، از دست فاميل فرار کرد و حتی نام خانوادگی​اش را تغییر داد به دوایی، چون در بازار وکیل "دواخانه" داشت! بعدش هم شيرازی شد! يعنی همسری شيرازی اختيار کرد از خاندان نمازی. پدربزرگ من هم تنها پسر خانواده بود و سر سی و سه چهار سالگی با مادربزرگم ازدواج کرد. از همان جوانی عضو بانک کشاورزی شد و از این شهر می​رفت به آن شهر تا اینکه در دهه چهل ساکن تهران شد.

پدربزرگ پدری​ام از همان نوجوانی به دبيرستان نظام رفته بود و فارغ​التحصيل دانشکده افسری شد. سخت​گير و البته پدرسالارانه حکومت می​کرد. با وجود سختگيری​های داخل خانه​ در برابر مردم و حتی شورشيان تا آنجا که می​توانست فضا را آرام می​کرد. خواباندن شورش قشقايی​ها به نحوی که ناصرخان در کتابش از او به نيکی ياد کند کار حضرت فيل بوده است! در ضمن در دوران جوانی​اش اسب دو سه تا از شاهزادگان و همينطور ملکه فوزیه را تربيت کرده بود و زين اسب ملکه را به يادگار نگاه داشته بود. ما نوه​های شرور هم برای شوخی دستی روی زين می​کشيديم و می​گفتيم "ای آخ!". پدربزرگ عملا الگوی جوانان فک و فامیل بود و خیلی​ها بعد از او نظامی شدند، حتی هر دو برادرزنش! تنها پدر من شانس آورد و وقتی رفته بود برای سربازی، گفتند سرباز زیاد داریم و معافی گرفت!

حالا اين دو نفر بواسطه ارتباط خانقاهی همديگر را می​شناختند، ولی هيچوقت گمانم به مخيله​شان هم خطور نمی​کرد که فاميل بشوند!
از آن جالب​تر اينکه هيچوقت اين دو را با هم در خواب نديده​ام! و اين اولين باری بود که هردو نفر در يک روز به خوابم آمدند.

Labels:

Tuesday, June 12, 2007
مراسمی که هنوز برگزار نشده
امروز ديدم سايت پرشين کارتون گزارشي از مراسم خيريه برای سيد شير آقا رحيمي، کارتونيست فقيد افغان در شهر هميلتون کانادا خبر داده. منتهی ذکر این نکته لازم است که این مراسم هنوز برگزار نشده و ده روز دیگر به برپایی آن مانده است. اين مراسم در روز ۲۳ ماه جاری برگزار خواهد شد.

ماجرا این بود که مرحوم رحیمی مثل خیلی از مهاجران به کانادا، مجبور بود از راه​هایی به دور حرفه اصلی​اش ارتزاق کند و متاسفانه به خاطر تصادف با قطار، جانش را از دست داد.

گرام مک​کای، کارتونیست مهربان روزنامه همیلتون سپکتیتور با همیاری دو نفر از بزرگان کاریکاتور مطبوعاتی کانادا برگزار کننده این مهمانی خیریه خواهد بود تا از این طریق به خانواده رحیمی کمک کند. ورودیه این مراسم، ۳۰ دلار خواهد بود.

گرام، هفته پیش به من خبرداد که چنین کاری دارند می​کنند و اگر عمری باشد، گزارش این مراسم را برای رادیو زمانه خواهم فرستاد.

به نظر من ایده جالبی است که کارتونیست​ها به یاری خانواده یک کارتونیست درگذشته می​شتابند. امیدوارم آن روز وقت کافی برای گفتگو با دست​اندرکاران این ماجرا پیدا کنم.

Labels:

مصاحبه با جری رابینسون

با خالق "جوکر"

مصاحبه با جری رابینسون را از اینجا بشنوید.


اولین بار سال ۲۰۰۵ و بار دوم، پارسال وقتی ساعتی در خانه‌اش مهمان بودم، در مورد "بت‌من" و کارهای بعدی‌اش با "جری رابینسون" حرف زدم. بدشانسی‌ این بود که دوربینم همان روز، در فاصله نیویورک-نیوجرسی دزدیده شد. اما پریروز اینقدرها هم بدشانس نبودم. نتیجه گفت‌وگوی‌مان را می‌توانید بشنوید.

Labels:

Sunday, June 10, 2007
چند شخصیتی شدن مذاکره کننده هسته‌ای

Labels:

و چطور جری رابینسن را پیدا کردم
همان موقع که داشتم مطلبم را می‌نوشتم، گفتم حتما آمده برای نمایشگاه "کامیکان". سریع محل نمایشگاه را شناسایی کردم و راه افتادم. یک چهل و پنج دقیقه بعد جری و برایان گیبل، کارتونیست روزنامه گلوب اند میل را یافتم.

با هم رفتیم ناهار و گپ زدیم. سریع ضبطم را بیرون آوردم و گفتم که می‌خواهم این گفتگو را ضبط کنم.

فردا باید برای رادیو زمانه حاضرش کنم که جزئیاتش را بهتر است آنجا دنبال کنید.

بعد از ناهار هم رفتیم جایی که جری برای طرفدارانش "جوکر" سفارشی طراحی می‌کرد و می‌فروخت. پوستر و کتاب و الباقی ماجراها هم بود.

این آدم از ۱۹۳۹ با بازار کارتون در ارتباط بوده و با وجود سن بالایش، بدون لرزش دست طراحی می‌کند.به عبارتی الان باید حدود ۸۵ سال داشته باشد.

برای من یکی که تجربه باحالی بود.

Labels:

به این می‌گویند بدشانسی
همین دیروز گذشته، رفته بودم دوچرخه‌سواری و بعدش سینما، که یکی تلفن زد و پیغام گذاشت...بعد که گوش دادم، دیدم "جری رابینسن" کارتونیست پیر آمریکایی است که به می‌گفت دارد به تورنتو می‌آید.

صبح پیغام را دوباره گوش دادم، دیدم جری گفته که شنبه و یک‌شنبه در تورنتو است و بر می‌گردد نیویورک.

زنگ زدم به شماره هتلی که گذاشته بود، گفتند از هتل چند دقیقه‌ای است که رفته و باز نمی‌گردد!

رابیسن جزو اولین طراحان پروژه بت‌من بود و کاراکتر "جوکر" کار اوست. سال‌های سال هم کاریکاتور مطبوعاتی می‌کشید و سندیکای کارتونیست‌ها و نویسندگان را راه انداخت که الان جزو سندیکای نیویورک‌تایمز شده است.

هر طور شده باید امروز پیدایش کنم، چون شک دارم پیرمرد دیگر این طرف‌ها پیدایش بشود!

Labels:

یک توضیح نسبتا واجب
اشتباه نکنید! من یا خیلی‌های دیگر در روزنامه‌های موسوم به اصلاح‌طلب کار می‌کردیم، این امر ما را دنباله رو کورکورانه جماعت نمی‌کند. من بسیار خوشحالم که به جبر یا اختیار، از این مساله فاصله گرفته‌ام.

روزنامه‌نگاری مستقل را بر ژورنالیسم وابسته به خط، جریان و حزب ارج می‌نهم.

در عین حال ممکن است بسیاری از ما با خصلت‌های مشابه دور هم جمع شده باشیم و کار روزنامه‌نگاری خودمان را کرده باشیم، ولی این به معنای حزبی بودن یا دستورپذیری ما نیست.

ضمن اینکه به برداشت دیگران احترام می‌گذارم، ولی اعتقاد دارم که مسوولیت فردی روزنامه‌نگاران بر اساس نگرش جریان‌ها و مد روز تعریف نمی‌شود.

روزنامه‌نگار کمونیست، اصلاح‌طلب، راست‌گرا و ...معنا ندارد. روزنامه‌نگار, روزنامه‌نگار است. ممکن است خط فکری خودش را هم داشته باشد، ولی باید بتواند تعادلش را حفظ کند. اگر ما متعادل نبودیم، مقصریم.

روزنامه‌نگار وظیفه‌اش اطلاع رسانی و تاباندن نور است. اگر جریانی درست کند که قدرت را زیر سوال ببرد، و پاسخگو کند، موفق بوده.

Labels:

Friday, June 08, 2007
گفتگو با همکلاسی خوب دوران راهنمایی و دبیرستان
همین الان داشت خوابم می‌برد، که ناگهان از آن طرف زنگ زدند و دعوت کردند برای یک پنل کاریکاتوری در دی.سی. فرمودیم نمی‌رویم. گفتند آقا بی‌تو هرگز، ما هم فرمودیم با شما اصلا!

هنوز از این واکنش کرمکی خودم داشتم حال می‌کردم که تلفن باز زنگ زد. همکلاسی قدیمی‌ام مهران محمودیان بود. الان دهان و دندان مردم را سرویس می‌کند این دندانپزشک اهل تمیز. الان ساکن کالیفورنیاست.

کلی خندیدیم. مروز خاطرات راهنمایی مدرسه شرقی شیراز، معلم‌ها...

شیطنت‌های دوران دبیرستان، دست انداختن دبیر ژنتیک کلاس چهارم...

اینقدر حال کردم که نگو!

الان هم بگیرم یک چرتی بزنم که می‌ترسم از خستگی خوابم نبرد!!!

Labels:

Thursday, June 07, 2007
در حاشيه انتقاد ابطحی از ميرحسين موسوی
ابطحی از اينکه ميرحسين موسوی نمی​خواهد وارد بازی شود و به قول او ظرفيت​هايش استفاده نمی​کند، انتقاد کرده است. ۱۱ سال پيش وقتی گروهی به ميرحسين پيشنهاد کردند که نامزد انتخابات رياست جمهوری شود و بعد بادامچيان و الباقی جماعت راست سنتی برايش خط و نشان کشيدند، کنار کشيد. می​گفتند پاشنه آشيلش، عکس​های دوران شاه همسرش زهرا رهنورد است.

چند مساله وجود دارد. اگر ميرحسين اهل مبارزه و درگيری بود، همان موقع کنار نمی​کشيد. خيلی راحت همان حرفی را که می​گفتند در خفا گفته مطرح می​کرد و در باب اثرات تائب شدن همسرش و مورد تاييد امام بودنش هم می​توانست چيز بگويد. ولی اختلافات ميرحسين در زمان نخست​وزيری​اش با رئيس جمهور وقت که الان رهبر کشور است، نمای مناسبی در اختيار موسوی قرار نداد که بتواند وارد معرکه بشود.

نکته ديگر اين است که بعضی​ها چون ميرحسين، تصميم گرفته​اند از مشارکت در بسياری از خطاهای سياسی که به آنها تحميل هم می​شود، دور بمانند. موسوی کسی نيست که اگر چيزی به او تحميل شود مثل خاتمی ساکت بماند. لااقل آن ميرحسينی که از طريق دوستان و نزديکانش شناخته​ام. بچه​های سال​های اول روزنامه جمهوري، و بچه​های نخست​وزيری.

سال ۸۱ از دو طريق می​خواستم بروم سراغش تا برای حيات نو با او گفتگو کنم. هم از طريق زهرا رهنورد و هم از طريق دوست نزديکش که هفته​ای يک بار او را می​ديد. زورم نرسيد. باورم شد که واقعا نمی​خواهد آلوده اين بازی شود.

وقتی ابطحی از ميرحسين انتقاد می​کند، به نحوی می​خواهد توپ را به زمين او بياندازد و ضعف​های کل جماعت اصلاح​طلب را هم اندکی ماست​مالی کند. ابطحی خواسته يا ناخواسته ماله​کش خاتمی است، پس هرکاری می​کند تا مسووليت رئيس سابق را به نحوی کم کند.

خاتمی تصميم گرفته در انتخابات مجلس وارد گود نشود، چون می​داند که برای ورود به عرصه رياست جمهوری در سال بعدش، نگاه​ها به او خواد بود و در مجلس هم نمی​تواند خيلی دست بالا را بگيرد. خاتمی عملا رهبر اقليت يا اکثريت نمی​تواند باشد، چون خصلت​ها و برش​های يک رهبر سياسی را نيز فاقد است. اين به مفهوم رد کرد توانايی​های فرهنگی و زير سوال بردن شخصيت او نيست، فقط، طرف اينکاره نيست! نهايت اثرش هم نااميد کردن مردم خواهد بود، و اين بار رای کمتری خواهد آورد.

Labels:

Wednesday, June 06, 2007
کلاغستون امروز
بوش تاج‌بخش

رضا پهلوی، و عده‌ای از اعضای قمپوزیسیون خارج از کشور موسوم به اپوزیسیون برای برگزاری جلسه با جورج بوش به پراگ رفتند. خبرنگار کلاغستون از پراگ گزارش داد که رضا پهلوی به بوش گفته جان مادرت از ژنرال آیرون ساید یاد بگیر که پدربزرگ مرا تاج‌دار کرد!

Labels:

وای از دست انگلیسی‌ها
امروز مجبور بودم بار دفتر لندن‌مان را هم بر دوش بکشم. همکارم مریض بود و وقتی جواب جماعت انگلیسی را می‌دادم، می‌فهمیدم چقدر اختلاف لهجه کانادایی‌ها و انگلیسی‌ها سهمگین! است.

قبل از کار هم استاد فن نویسندگی خبری برای محیط اینترنت نکات جالبی از کار گروهی را به ما آموخت. اولا، باید بتوانی کار گروهی را یاد بگیری. کسانی که نمی‌توانند درک کنند که منافع آنها و منافع گروه به هم گره خورده، حتما در بخش تحریریه مشکل خواهند داشت.

برای فردا شب هم مجبورم کلی درس بخوانم. قرار است گروه‌های مختلف، بخش‌های مختلف درس اصول حقوقی و اخلاقی رسانه را برای کلاس درس بدهند.

الان هم دارم یک گزارش بامزه را برای بار دوم می‌خوانم(از دیروز تا حالا کلی از خواندنش خندیده‌ام).

یک خبر جالب! گروهی از کاریکاتوریست‌ها درجه یک کانادایی برای حمایت از خانواده یک کاریکاتوریست مرحوم افغانی که در شهر همیلتون تصادف کرد و کشته شد، یک مهمانی خیریه ترتیب می‌دهند تا از فرزندان او حمایت کنند. جزئیات را بعدا خواهم گفت.

Labels:

Monday, June 04, 2007
کلاغستون امروز
هلندی سرگردان

ابراهیم نبوی داغ کرد! ابراهیم نبوی معروف به داور یک خبرنگار هلندی را که همسر ایرانی گرفته و به گفته نبوی برای مانگار شدن در ایران و تمدید ویزا چیزهایی می‌نویسد که پرونده‌سازان دوست دارند، اندکی نواخته و احتمالا خشتک این خبرنگار هلندی که کیهان هم او را خیلی دوست دارد، پرچم خواهد کرد.

Labels:

جانم درآمد
دیشب از ده و نیم تا هشت و نیم صبح یک نفس کار کردم. بدون استراحت. فقط خدا خدا می‌کردم خبری از زیر دستم در نرفته باشد. وقتی رسیدم خانه، داشتم مطالب را برای کلاغستون آماده می‌کردم، که چشمم به عنوانی از داور افتاد در بالاترین. راستش باید بگویم که بالاترین الان منبع خوبی برای یافتن خبرهای جذاب شده. دیدم اشاره‌ای کرده‌ به نوشته‌های توماس، همسر نیوشا توکلیان که خبرنگار روزنامه‌ای هلندی است در تهران.

در مورد نوشته توماس، اظهار نظر نمی‌کنم، چون ترجیح می‌دهم جوابش را جور دیگری بدهم که البته پاسخ وبلاگی نخواهد بود.

تا ظهر مشغول کار بودم که وقتی آمدم بخوابم، دیدم خوابم نمی‌برد! گذشتن ساعت خواب هم مکافاتی است. و بدتر، چون مجبور بودم تلفنم را بیدار نگاه دارم، او هم هر از گاهی مرا از خواب می‌پراند.

این باخت تیم ملی هم بدجوری کلافه‌ام کرده. راستش از قلعه‌نوعی خوشم می‌آید. از زمانی که بازیکن تیم شاهین بود با آن دریبل‌های ریزش، تا وقتی که به استقلال آمد، از دیدن بازی‌هایش لذت برده‌ام. آن بازی معروفی که پرسپولیس از شاهین ۲-۱ عقب بود و ناگهان با حملات طوفانی ۵-۲ بازی را برد، چند نفری از این شاهینی‌ها خوب بازی کردند. آن روزها محمد صادقی هم در شاهین بود. از زمانی که او مربی تیم ملی شده، بازی‌های معدودی از تیم دیده‌ام، و نمی‌دانم کارش چگونه بوده، ولی دوست نداشتم اینطوری خراب شود. این بازار دعوا و سهم‌خواهی پشت سر استقلال هم اعصاب برای او نگذاشته.

پرسپولیس هم که گندش را در آورد! همین!

و اما من یکی می‌توانم ادعا کنم که از یک سال پیش مرتب نارنجی بوده‌ام! می‌گویید نه؟ از بچه‌های کارگاه آموزشی زمانه بپرسید. آنجا که رسما هویج بودم!

القصه، دلم تنگ شده بود برای پراکنده‌نویسی که عقده‌ام برطرف شد! الان هم باید جنازه‌ام را جمع و جور کنم و بروم سر کلاس.

Labels:

Sunday, June 03, 2007
جان مادرتان این تیم ملی فوتبال را یک تکانی بدهید
قبول! تیم ملی فوتبال با همه توانش نرفت جلوی مکزیک. قبول. مکزیک در خانه خودش بود. قبول! فدراسیون ما هنوز بلاتکلیف است. قبول، ساختار تیمی ما اندکی انعکاس دهنده وضعیت اجتماعی ماست و....

آدم خجالت می‌کشد! ۴ تا گل؟ اختلاف اینقدر بود؟

یاد آن نیمه اول بازی ایران و مکزیک بخیر!

Labels:

کلاغستون دیروز
ازدواج موقت

وزير کشورگفت: ازدواج موقت با جسارت ترويج شود. . یکی از کارشناسان هم پیشنهاد کرد که موافقان ازدواج موقت بهتر است دختران خودشان را به مراکز ازدواج موقت بفرستند، آنوقت به پسران جوان شهوتی ۱۵ ساله اعلام کنند که بروند مشکل‌شان را حل کنند!

Labels:

Saturday, June 02, 2007
برگزاری انتخابات مجلس در روز تولد رضا شاه

Labels:

Friday, June 01, 2007
زردی من از تو، سرخی تو از من!
پرسپولیس باخت، بدجوری هم باخت! تیم سرخ‌پوش از تیم زرد ۴ گل خورد! به همین راحتی! متاسفانه اندکی ککم گزید، ولی چی بگم؟ باخت به این مزخرفی که توضیح و یوجیه نمی‌خواد!

درود بر ترکیب سرخ و زرد= نارنجی!

Labels: