یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Wednesday, December 31, 2008
کار جالب حامیان عبدالله نوری
همانطوریکه ۵ سال است مرغ یک پا دارد و گفته‌ام به هیچ‌کس رای نخواهم داد تا زمانی که همه شهروندان ایرانی در فضایی خالی از شورای نگهبان بازی حق انتخاب نامزدهای دلخواه خود را داشته باشند.

و البته رای دادن یا رای ندادن من هیچ اهمیتی ندارد.

معتقدم در شرایط واقعا آزاد از این فضای «کاچی به از هیچی» تا حد زیادی دور خواهیم شد و احتمالا مرز آرزو‌هایمان این اصلاح‌طلبان منفعت‌طلب نخواهد بود.

اما چیزی که این روزها حواسمان را تا حدی جلب کرده، فعالیت هواداران عبدالله نوری است. من حس می‌کنم اینها هزینه را برای هواداران خاتمی بالا برده‌اند و این بسیار امر مبارکی است!

اگر حافظه‌تان یاری دهد، خواهید دید که خاتمی عملا هیچگاه به یک مناظره واقعی تن نداده و بیشتر متکلم وحده بود (و به قول دوستی، متکلم وعده!). اگر روزی روزگاری اتفاقی بیافتد و اصلاح‌طلبان بتوانند کاندیدای خود را پس از برگزاری چند مناظره میان نامزدهای خود برگزینند، فضا خیلی متفاوت از آن چیزی خواهد بود که تا کنون به خوردمان داده‌اند.

Labels:

از دست ندهید
اشعار زنده‌یاد سعیدی سیرجانی در وصف نظام مقدس و ولایت مطلقه

داشتم بالاترین گردی می‌کردم، رسیدم به وبلاگ گیله‌مرد و بحث درباره نگاه مرحوم سعیدی سیرجانی به قدرت حاکم در جمهوری اسلامی و اشعاری که در این باب سروده.

این مطلب توضیحات دکتر صدرالدین الهی است بر منظومه شیخ ریا:

کرده قانون سلطنت تغییر
بی‌اثر گشته حربۀ تکفیر
نتوان حکم راند بی سر خر
فارغ از زحمت «حقوق بشر»

یا در بخشی دیگر:

گر ترا اندکی سفاهت بود
مایه‌ای کافی از وقاحت بود
می‌توان لاف پیشوایی زد
بی‌محابا دم از خدایی زد


و در پایان:

به‌نزدیک من در ستم سوختن 
گواراتر از با ستم ساختن 

Labels:

اعلام رسمی قوه قضاییه
هویت طلبی در برابر جدایی‌طلبی؟
خواندن سخنان رئیس جمهوری آذربایجان اندکی برایم این سوال را ایجاد کرد که کسانی که ادعای هویت‌طلبی دارند و نمی‌خواهند جدایی‌طلب نام گیرند، چه واکنشی در برابر الهام علی‌اف نشان خواهند داد؟

البته سایت‌های داخلی ایران همچون تابناک آنقدر تفسیر بار مطلب کرده‌اند که نمی‌شود اسم خبر بر روی آن گذاشت، اما اگر بتوان پاراگراف اول مطلب را قابل استناد دانست، باید به انتظار دوستان نشست و دید چه خواهند گفت؟

Labels:

از حسین درخشان چه خبر؟
چند هفته پیش هر کسی سکوت می‌کرد حتما جزو خائنین و مرتدین عالم وبلاگی رده‌بندی می‌شد.

بخش اخبار گوگل را که نگاهی بیاندازی، می‌بینی روز به روز خبرها کمتر شده.

دولت کانادا ظاهرا تا زمان دریافت درخواستی رسمی از خانواده درخشان کار خاصی نخواهد کرد. همچنین در آخر سال کاری، همه چیز تق و لق است.

خانواده درخشان هم ظاهرا تصمیم دارد بر اساس خواست پدر خانواده که حتما تجربه و روابط بیشتری دارد، ماجرای غیبت تقریبا دو ماهه درخشان را مسکوت بگذارد.

---

با چند نفر از همکاران روزنامه‌نگار شاغل در تهران در همین باره بحث می‌کردم. چند دیدگاه وجود داشت.

یکی معتقد بود که درخشان از سوی کسانی است که مطالب انتقادی قدیمی او را در آرشیوشان دارند دارد سین جیم می‌شود، اما می‌خواهند وقت کافی به او بدهند.

دیگری می گفت که نظر زیدآبادی درست‌تر است و دارند برای پرونده‌سازی‌‌های جدید او را تخلیه اطلاعاتی می‌کنند و همزمان می‌خواهند مطمئن شوند به اندازه کافی قابل خودی شدن است یا نه؟

همکاری دیگر هم شدیدا با نظر زید مخالف بود، اما می‌گفت حتما دارند او را اذیت می‌کنند.

---

همکاری خارج از کشور می‌گفت که از طریقی شنیده که دادستانی بر ماجرا حاکم است. حالا دادستانی کدام گروه را برای بازجویی او مامور کرده، معلوم نیست.

هر چه باشد، سکوت رسانه‌های اصولگرا تا این لحظه شدیدا مشکوک می‌زند و بنظر می‌آید هماهنگی عجیبی میان دستگیر کنندگان و مدیران این روزنامه‌ها وجود دارد.

رفیقی می‌گفت باید رد شایانفر را گرفت تا بفهمیم حسین کجاست. این هم حرفی است!

---

یک همکار کانادایی می‌پرسید چرا روزنامه‌های ایرانی اصلا اسمی از درخشان نمی‌آورند که بشود آنها را به عنوان مرجع و منبع معرفی کرد؟

خودتان جوابی بدهید! من زبانم مو در آورد!

Labels:

تاخیر ۱۹ ساله
وقتی از ایران خارج شدم، یکی از از وبلاگ‌نویس‌های دست راستی مرا در مسنجر یاهو گیر انداخت و شروع کرد سین جیم کردن من.

حرف اصلی‌اش این بود که چون من مدافع و پیروی ولایت مطلقه فقیه نیستم، هر حرفی که بزنم باطل است! از او پرسیدم آیا تاریخ رنسانس و وقایع قرون وسطی و الباقی را نگاه انداخته؟

پاسخش این بود که چون آنها مسیحی بوده‌اند و مشرک، تمام تلاششان باطل بوده و نهایتا به بی‌دینی مردم غرب منتهی شده.

امروز اما نمی‌دانم این برادر ارزشی کجاست که از او بپرسم نظرش همان است یا تغییر کرده؟

---

امروز نمی‌دانم واقعا چند درصد مردم ایران به خاطر آنچه در ۳۰ سال گذشته شاهدش بوده‌اند به پایبندی ایرانیان قبل از انقلاب به دین اسلام باشند؟

اصلا هم قصد دفاع یا حمله ندارم! فقط دلم می‌خواهد آماری تقریبی به دست من بدهید.

---

از همه جالب‌تر، حمله تاخیری خیلی از دست اندرکاران حکومت در ۳۰ سال اخیر به «ولایت مطلقه» است:

آیت‌الله منتظری بعد از این همه سال می‌گوید ولایت مطلقه فقیه «شرک» است.

عبدالله نوری مدعی است از همان ابتدا با ولایت مطلقه فقیه مخالف بوده است.

هاشمی رفسنجانی جوری حرف می‌زند که صدای سخنگوی دولت در می‌آید.

خاتمی هم با ملایمت یک تک اشاره‌ای می‌زند.

ابراهیم یزدی ناگهان می‌گوید که زمان ارزيابي کارايي نهاد ولايت فقيه رسيده ...

---

من مانده‌ام این همه سال صبر برای چه بوده است؟ معجزه‌ای رخ داده؟

---

دیروز پریروزها الهام به نحوی بیماری آیت‌الله خامنه‌ای را تایید کرد. وقتی رئیس مجلس خبرگان با ملایمت بسیار بحث شورایی شدن رهبری را مطرح می‌کند، پس بطور یقین خبرهایی هست.

خلا خبری ناشی از هر چه باشد، باید خبرهای منتشر شده را کنار هم چید و نقطه‌ها را به هم وصل کرد...

خوشبختانه بسیاری از این مطالب را می‌شود آنلاین جستجو کرد...

Labels:

کشتار غزه
هنوز گیجم. هنوز منگم.

هنوز دستم به طراحی چیزی در این باب نرفته که شعاری نباشد.

یعنی واقعا می‌شود؟ به همین راحتی؟

Labels:

Sunday, December 28, 2008
کارتون بلاگ جدید من
راستش مدت‌ها بود دلم می‌خواست کاری کنم که دلم اینقدر بیخودی نگیرد. دلیلش را نپرسید.

کارتون‌های زیادی هستند که منتشر نمی‌شوند و برای من بار خاصی دارند.

از این به بعد این کارها را در اینجا می‌توانید ببینید.

گرچه کارهای حرفه‌ایم را دوست دارم، اما این کارها کاملا آزادند، آزاد. این کارها را برای دل خودم می‌گذارم.

در اینجا خودسانسوری نمی‌کنم، اما حد و مرزهای شخصی خودم را هم دارم و انتظار نداشته باشید یکهو آیت‌الله جنتی را در حین تجاوز به قانون اساسی مشاهده کنید! من کار پورنوگرافی نمی‌کشم!!!

البته ممکن است بعضی کارهای منتشر شده را هم گاه‌گاه در فتو‌بلاگ جدید ببینید، منتهی در بخش‌های جانبی.

از دوست بسیار عزیزی که در فرصتی بسیار کوتاه همه کارها را به سرانجام فعلی رساند بیش از حد ممنونم.

Labels:

فواید فیلترینگ از نظر یک دوست اصلاح‌طلب
یکی از رفقای اهل اصلاحات که هر از گاهی با هم می‌چتیم از اینکه وبلاگ من فیلتر شده خوشحال بود!

کلی خندیدم. 

البته خوشبختانه برادران بنیاد باران و دفتر ابطحی فیلتر شکن دارند! این هنوز مایه خوشحالی است!

Labels:

نگاهی مثبت به یک فرصت از دست رفته
امروز که خواندم سید محمد خاتمی گفته است که قانون اساسی ایران «وحی منزل» نیست و راه‌هایی برای تغییر آن وجود دارد، باورم شد که با فرض فراموشی ایرانیان این حرف را زده است.

لطفا چهار سال به عقب بازگردید. وی در همایش "حاکمییت قانون اساسی، راهکارها و موانع" با هرگونه خواستی برای تغییر قانون اساسی مخالفت کرد.

البته این سخنان پس از ماجرای کمپین امضا برای رفراندوم تغییر بود، اما وی باز هم در مراحلی، مانع اصلاح قانون اساسی که مورد بحث در مجلس ششم هم بوده شده است.

خاتمی هم مانند بسیاری از جماعت جناح راست معتقد بوده که حفظ نظام ارجح بر تغییر قانون به نفع دومکراتیک‌تر شدن کشور است. به سوابق او که بازگردید، خواهید دید که خود او چه نقش مهمی در این بازی ایفا کرده است.

کمپین رفراندوم به هزار و یک دلیل طرحی از پیش باخته بود و می‌شد دید که بعضی از طراحان آن نگاهی فراتر از طرح این موضوع دارند. به شغل‌های فعلی بعضی از ایشان در ایالات متحده نگاهی بیاندازید. البته این مساله شامل حال همه این گروه نمی‌شود.

اما اگر به سخنان خاتمی برگردیم، شاید دو نکته را بتوان فرض کرد. نخست تغییر دیدگاه خاتمی بعد از برخورد به سدهای مختلف، و دیگری بازی تبلیغاتی برای ساکت کردن منتقدان خارج از حاکمیت و جلب آرای اکثریت خاموش.

خاتمی در دور دوم ریاستش بر دولت، لوایح دوقلو را برای افزایش اختیاراتش به مجلس فرستاد که شورای نگهبان هر دو را رد کرد. با این وجود خاتمی در سال آخر حضورش در حاکمیت باز هم با ایجاد تغییر مخالف بود.

نمی‌توان گفت که چه در سر خاتمی می‌گذرد، اما می‌توان دید می‌خواهد برای ایفای نقش رهبر اصلاحات اندکی از مرزهای سابق عبور کند. اما آیا این عبور واقعی است یا مجازی؟

معمولا سیاستمداران ما یادشان می‌رود که سخنان قبلی‌شان در جاهایی ثبت شده است. فکر می‌کنید خاتمی دوست دارد نوشته‌هایش علیه نهضت آزادی در سال‌های ۶۰ مجددا منتشر شود؟ مطمئنا نه. 

به نظر من ادعای تحول خواهی بدون نفی و خطا خواندن تفکرات پیشین برای تغییر نگاه کسانی که می‌توانند سخنان او را جستجو کنند (و البته می‌خواهند خودشان را به کوچه علی چپ نزنند) فایده‌ای نخواهد داشت. 

این اشکال مدیران جمهوری اسلامی انگار تا روز ابد قرار نیست رفع شود. اگر اشتباه کرده‌اید، بگویید و نترسید. البته اگر معتقدید که می‌توانید مشکلات را حل کنید.

---

به نظر من بررسی دقیق سخنان مدعیان اصلاح‌طلبی در گذشته و حال می‌تواند کمک بزرگی به نسل جدید بکند.

مدیرانی که مسوولیت خطاهای گذشته حوزه‌های مسوولیت خود را نپذیرند و فقط سخنانی جذاب به زبان برانند، همانی هستند که بوده‌اند، تنها در بسته بندی جدیدتر و متفاوت‌تر. مسوولیت اخلاقی مبلغین این مدیران سابق بسیار سنگین‌تر است.

Labels:

Friday, December 26, 2008
ظرفیت نظام، ظرفیت مردم، ظرفیت کشور، ظرفیت ... و غیره
راستش خسته می‌شوم وقتی می‌شنوم از ظرفیت‌های قانون اساسی بهره لازم را نگرفته‌ایم. وقتی می‌گویند ظرفیت‌های قانون اساسی بیشتر از این حرف‌هاست. وقتی می‌گویند خاتمی اوج ظرفیت تغییر پذیری نظام است و ...

خیلی مشخص بگویم که متاسفانه یا خوشبختانه فقط اهل غر زدنم و هیچ راه حلی هم ندارم که ارائه بدهم. اما این به معنای لال شدن نیست. عیبی را می‌بینم، می‌گویم. خودم کامل نیستم اما این دلیلی برای سکوت نیست.

برای من عجیب است وقتی این نظام را اوج ظرفیت مردم ایران می‌خوانند. یعنی از این بهتر نمی‌توانیم داشته باشیم؟ قانون ناقص و تبعیض‌آمیز اساسی اوج کار حقوق‌دانان و مترجمان حقوق‌دان اول انقلاب بوده؟

وقتی اینجا یک ایرانی را می‌بینی که عمدا خود را "پرشین" می‌خواند تا کسی او را با سران حکومت مقایسه نکند، دردت می‌گیرد از این همه فقدان ظرفیت...یا ظرفیت‌ها از دست رفته.

من کمتر دیده‌ام ما ایرانی‌ها بتوانیم واقعا با هم جمع بشویم. همیشه از هم کم می‌شویم! جمع یک گروه ایرانی خیلی وقت‌ها نتیجهی کلی‌اش منفی است. نه! سیاه‌نمایی نمی‌کنم. یک گروه با استعداد آنقدر به هم بد می‌کنند که کسی تحمل دیگری را ندارد و آخر‌الامر همه به گوشه خلوتی پناه می‌برند از دست دیگران.

با خیلی از قدیمی‌های مهاجر که گپ می‌زنی، می‌گویند تا حد ممکن از خودی‌ها دوری کن. این چه جور توصیه‌ای است...اما بعدا می‌بینی که ناخواسته خودت تبدیل به موجودی بیخود شده‌ای که با هیچکس خودی نخواهی بود، حتی با خودت.

---

نه. من باور نمی‌کنم که نهایت ظرفیت رای دهندگان ایرانی چهره‌هایی باطل شده و ناکارآمد باشد. من باور نمی‌کنم که ظرفیت تغییر قاعده بازی را نداشته باشیم. من توی کتم نمی‌رود که ظرفیت ما ایرانی‌ها اینقدر کم باشد. 

تاریخ را باور دارم. بس بگردید و بگردد روزگار...

هیچ وقت یادم نمی‌رود وقتی پدرم مجبورم کرد قصیده بلند "در مدح امیر انکیانو" از قصاید فارسی سعدی را از حفظ کنم و برایش بخوانم. آنجا که با "بس بگردید و بگردد روزگار" شروع می‌شد. باقی‌اش را که می‌خواندم رویایی می‌شدم تا آنجا که می‌گفت: " ای که دستت می‌رسد کاری بکن، پیش از کز تو نیاید هیچ‌ کار". پاییز سرد ۱۳۵۸ بود. جایزه کامل خواندن این قصیده از بر هم یک خودنویس لامی بود از فروشگاه لوازم‌التحریری در شهرآرا، چون در گیشا خودنویس لامی پیدا نمی‌شد...

خودنویس لامی را در مدرسه دزدیدند...دو روز بعدش، اما خاطره ابیات آن قصیده را هرگز.

من نمی‌توانم بپذیرم که ما چنین ملت ضعیفی هستیم. شما هر چه دلتان خواست فکر کنید. من باورم نمی‌شود!

گاهی یاد پارک ژوراسیک می‌افتم و انتخاب طبیعی و هزار کوفت و زهر مار دیگر، که چرا مسیر تاریخی‌مان را عوض نمی‌کنیم؟ هر چیزی که در مملکت ما ضرب شده چیز دیگری از آب در آمده. پندار  یک و گفتار نیک و کردار نیک از مردمان عهد ساسانی چیزی ساخت که خیلی‌ها منتظر معجزه‌ای بودند تا مشکل را حل کند. آمدند ما را به صراط مستقیم راهنمایی کنند، به کج‌راهه رفتیم.

---

گاهی می‌خواهم باور کنم که می‌توانیم خلاف مسیر تعریف شده‌مان حرکت کنیم، اما انگار نمی‌شود که نمی‌شود.

---

من از اسم اپوزیسیون بدم می‌آید. خیال کرده‌اید اوپوزیسیون خارج از کشور چه کاری می‌تواند بکند؟ جز راه انداختن باشگاه بازنشستگان و خاطره نویسی و ...؟

رسانه‌های لس‌انجلسی و بهره‌مند از کمک‌های شیطان بزرگ چه کاره‌اند؟ همین است که صبح صادق سپاه می‌نویسد که باید از این رسانه‌ها تقدیر شود که در تحکیم نظام نقش داشته‌اند!

این همه بودجه ایرانی در کالیفورنیا و تورنتو و نیویورک ریخته و نتوانسته‌ایم یک رسانه موثر روشنگر راه بیاندازیم! هرچه راه افتاده در جهت کاستن از دیگران موثر بوده و لاغیر...

تو را به خدا نگاهی دقیق بیاندازید به بسیاری از مجلات و روزنامه‌های رنگارنگ این شهرها. اشکتان در می‌آید از فقدان شعور. آگهی‌نامه‌هایی رنگارنگ هستند که نمی‌دانید چرا درختان را برای تولید این خزعبلات قطع کرده‌اند. دستمال توالت لا‌اقل نقشی مثبت‌تر می‌تواند داشته باشد!

---

نه! باورم نمی‌شود که اوج ظرفیت ما اینجایی باشد که در آن گیر کرده‌ایم. شما باورتان می‌شود، به خودتان مربوط است. من باورم نمی‌شود!

Labels:

THE CURIOUS CASE OF BENJAMIN BUTTON
مدت‌ها بود اشکم در نیامده بود.

مدت‌ها بود فرو ریختن در خود را حس نکرده بودم.

امشب بعد از گشت و گذار با دوستی خوب رفتیم سینما. 

باورم نمی‌شد برد پیت چنین بازی درخشانی بکند. به قول خارجی‌ها، یک بار در طول عمر...

در طول فیلم چقدر لذت بردم از داستان، چقدر حال کردم از بازی برد پیت و کیت بلنشت. چقدر داستان فیلم تکان دهنده بود.

خلاصه‌اش این که نوزادی پیر متولد می‌شود، و با گذر زمان از بیرون جوان می‌شود و از درون پیر. وقایع و آدم‌‌ها و گذر زمان را می‌بینی، اما گاهی با شخصیت اصلی فیلم احساس همدلی می‌کنی.

گاهی وقت‌ها احساس خوشبختی می‌کنی از رسیدن به زمانی که چنین داستان‌هایی را مصور می‌کنند...

Labels:

گاهی وقت‌ها
گاهی وقت‌ها، وقتی به کسی اضافه می‌شوی، کمتر می‌شوی. به این می‌گویند جمع منفی‌ها.

گاهی وقت‌ها خود را صاحب چیزی هستی که مال تو است اما مال تو نیست. دردش را می‌فهمی؟

گاهی وقت‌ها تنها کسی و تنها چیزی که هم‌فرکانس تو است، خودت هستی. باید با خودت بلرزی! 

گاهی وقت‌ها می‌فهمی که نمی‌فهمی. چه غمگین می‌شوی، و بعدا وقتی نمی‌فهمی که فهمیده‌ای، شده‌ای گنگ خواب‌دیده...

گاهی وقت‌ها دلت با تو نیست، جای دیگری هم نیست، با خودش هم نیست...نشانی از خودش بر جای نمی‌گذارد. بی‌دل از بی‌نشان چه گوید باز؟

گاهی وقت‌ها ... 

Labels:

Thursday, December 25, 2008
چرا نظام جمهورری اسلامی به خاتمی نیاز دارد؟
امروز داشتم یادداشت روز کیهان را می‌خواندم. از ظاهر ماجرا چنین بر می‌آید که اصولگراها شدیدا از آمدن خاتمی بیمناکند. من توی کتم نمی‌رود.

باقی ماندن رسوبات دهه شصت و اتکای  دور از منطق‌شان به افکار و آرای آیت‌الله خمینی نمی‌تواند نشان تغییر و تحولی باشد که جامعه جوان ما به آن نیاز دارد.

از سوی دیگر عدم توانایی شخصی خاتمی در مدیریت خرد جمعی و فرصت‌سوزی‌های او در هشت سال حضورش در کاخ ریاست جمهوری، مانع بزرگی برای بازگرداندن آرای اکثریت خاموش محسوب می‌شود. آزموده را آزمودن خطاست.

پس یک اصلاح‌طلب ضعیف در مقابل اصولگراها می‌تواند مهم‌ترین امتیاز برای شریعتمداری و امثال او باشد.

اما صورت دیگر ماجرا این است که اگر تصادفا خاتمی از سدهای مختلف عبور کند و رای لازم را بیاورد، آیا توان او و اطرافیانش در حدی است که دایناسورهای نظام را به چالش بکشد؟ آیا توان او در هشت سال گذشته بیشتر شده؟ آیا قدرت و نفوذ رهبر در سپاه و نیروی انتظامی و مجلس و قوه قضاییه و صدا و سیما کمتر شده؟ آیا رهبر به هیچ عنوان خواهان تقسیم قدرت به نفع مردم است؟

اینها از یک خاتمی ضعیف شده برای حفظ ظاهر در میادین بین‌المللی بهترین استفاده را خواهند کرد. بازی شل کن سفت کن هم مجددا تکرار خواهد شد. نه؟

---

به نظر من جمع کردن تمام تخم مرغ‌ها در سبد خاتمی بزرگ‌ترین خطای اصلاح‌طلبان است و ناشی از قحطالرجالی است که خود عامل تقویتش بوده‌اند. 

اصلاحات سال ۷۶ بدون پشتوانه بود. بدون مدیریت بود. خاتمی و یارانش چه کاری کرده‌اند که ثابت کند خود اصلاح‌شده‌اند؟

امروز خاتمی ۱۲ سال مسن‌تر است با قدرت و امیدی کمتر. یارانش فقط چربی دور شکم‌هایشان بیشتر شده. دوستان بسیاری که حاضر نشده بودند به خاطر منافع مالی و سیاسی دور او پروانه‌وار بچرخند از او خسته شده‌اند و رمیده‌اند.

خاتمی و یارانش سال‌های سال است ده‌ها پرسش را بی‌پاسخ گذاشته‌اند و خواهند گذاشت.

---

اگر اصلاح‌طلبان قصد تغییر دارند، باید اول خودشان را تغییر دهند.

Labels:

Doubt & Nixon/Frost
ای صاحبان بمب‌های جنسی و مین‌های ضد نفر! این دو فیلم را حتما ببینید.

فیلم «شک» با بازی محشر مریل ستریپ و فیلیپ سیمور هافمن در باره مدارس کاتولیک آمریکا است و حواشی آن. با آنکه یک فیلم داستانی است اما می‌توان به خوبی فضای حاکم بر محیط سختگیرانه فراری از تغییر را در این مدارس دید. البته زمان داستان به دهه ۶۰ بر می‌گردد.





اما فیلمدوم یک ماجرای واقعی است از گفتگوی یک مجری شوهای تلویزیونی با ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری مستعفی آمریکا در دهه ۷۰.  فرنک لانگلا گرچه قیافه‌اش اصلا شبیه نیکسون نیست، اما گاهی بازی‌اش چنان آدم را مسحور می‌کند که فراموش می‌کنید یک هنرپیشه است. مایکل شین هم نقش دیدوید فراست را به خوبی بازی کرده. نقطه حساس فیلم در بخش چهارم گفتگو است، زمانی که این مجری شوهای تلویزیونی از خبرنگاران حرفه‌ای جلو می‌زند و نیکسون را جلوی دوربین  به نحوی مجبور به پذیرش خطاهایش می‌کند. کاری نه کنگره توانست بکند، نه ساختار قضایی و نه روزنامه‌نگاران بزرگی چون مایک والاس.


Labels:

لیست آرزوهای شب کریستمس
چون ما اندکی خارجی شده‌ایم و یک فروند درختک کاج منور در گوشه اتاق پذیرایی‌مان است، پس باید آرزوهای‌ما را بنویسم برای جناب سانتا کلاز:

توپولی جونم:

- من به ۸۵ میلیون دلار احتیاج مبرم دارم. این پول‌ها را می‌فرستی دست صدای آمریکا و رادیو فردا و بقیه که چی بشه؟
- من یک لپ‌تاپ جیگرطلا می‌خواهم که خراب نشود، وزنش کم باشد، نرم‌افزارهای مورد نیاز را هم داشته باشد!
- یک دسک‌تاپ اساسی با شونصد گیگ رم!
- یک دوچرخه که دزدیده نشود!
- یک دوربین عکاسی توپ که گاهی وقت‌ها اشعه ایکس هم داشته باشد (برای دید زدن در پاریس و دیگر نقاط!). البته فیلم‌برداری هم بکندها!
- یک مربی بدنسازی توی مایه‌های انجلینا جولی که مجبورم کند همه‌اش دنبالش بدوم تا بلکه این ۲۰ کیلو اضافه وزن غیب شود.
- کمی شعور بیشتر!
- یک فروند خودرو هایبرید کم مصرف جیگر طلا
- الباقی‌اش را هم اینجا نمی‌نویسم سانتا جان! رویم نمی‌شود! ممکن است بدهی دست برد پیت ناراحت شود!

خلاصه این آرزوهای عید نوروز ما که براورده نمی‌شود. آرزوهای ماه رمضان هم که مدت‌هاست به خاطر اختلاف تقویم قمری-میلادی از کار افتاده. بلکه این سانتا به داد این دل ما برسد!

Labels:

باز هم خواب گل‌آقا را دیدم...
من هر از گاهی خواب صابری را می‌بینم. 

چند روز پیش وقتی از خواب بیدار شدم، به همسرم گفتم باز خواب گل آقا را دیده‌ام...همان موقع جزئیاتش را یادم بود ولی مطمئنا در باره تعطیلی مجله نبود...گمانم در طبقه سوم ساختمان شماره ۷ خیابان زاگرس داشتیم گپ می‌زدیم. سیبیلش هم چاق بود...

امروز خواندم که پوپک مجبور شده مجله را ببندد. ناراحت شدم، اما از روز اول انتشار مجدد هفته‌نامه، انتظار چنین روزی را می‌شد کشید. 

گل‌آقا، گل‌آقا نیست بدون آن روح طناز تیزبینش. آیا می‌توان با خیال راحت در روزگار فعلی بدون داشتم حامی سیاسی قدرتمند همانی بود که باید و شاید؟

حالا بعضی از دوستان می‌گویند که از ترس مرگ خودکشی کرده است. به گمانم تا همینجا هم که کار را ادامه داده‌اند باید به ایشان دست مریزاد گفت.

برای من، گل آقا خاطره‌ای است از روزهای اولیه کارم در مطبوعات. روزهای خوب و روزهای بهتر. نمی‌گویم روزهای بد و خوب. اگر همان تجربه‌های به ظاهر بد را نداشتم، از پس خیلی از مشکلات بعدی بر نمی‌آمدم.

من منتقد صابری هم بودم، اما دوستش داشتم. برای من حکم یک پدر معنوی را داشت، گرچه به شوخی پدرخوانده خطابش می‌کردم. هر از گاهی از او می‌پرسیدم بالاخره فیلم پدرخوانده را دیده است یا نه؟

البته یادم نمی‌آید در خواب‌هایم این سوال را از او کرده باشم، ولی امیدوارم بپرسم.

---

برای من همیشه جالب بود روش صابری در وارد کردن آیت‌الله خامنه‌ای به یادداشت‌هایش بدون آنکه رهبر را عصبانی کند. او می‌دانست عصبانی کردن رهبری چندان به نفعش نیست، لا اقل آن یک باری که در ته‌مقاله مجبور شد...

یادش بخیر.

Labels:

چون نیک بنگری همه تفسیر را ...
الان رفیق شفیقی لطف کرد و لینک وبلاگی را فرستاد که گیر داده بود به کارتون‌های بمب جنسی من در روزآنلاین (1و2و3). گیرش این بود که چرا وقتی به احمدی‌نژاد پرداخته‌ام، از بمب جنسی و نیاز خانم‌ها غافل مانده‌ام؟

در نظر بگیرید وقتی من کاریکاتوریست بخواهم رئیس جمهوری مملکت را دست بیاندازم، باید به فکر نیازهای جنسی نصف جمعیت باشم و احیانا در رفع مشکلات هم کوشا باشم! به خدا نمی‌توانم!

اگر بانوی مکرمه نویسنده وبلاگ فرض کنند که خانم‌ها مین دارند و آقایان مین‌یاب، ممکن است در میدان مین همینجوری گیر کنیم و به اموراتمان نرسیم!

به هر حال بنده کاملا به این امر واقفم که بخش اعظم صاحبان مین به خاطر فقدان شعور و مطالعه و توان و ... ما آقایان محرومیت‌های زیادی را متحمل می‌شوند. اما اگر در کارتون‌هایم به مین بانوان بی‌توجهی نشان می‌دهم ناشی از عرف و منطق کار رسانه‌ای است. حساسیت‌ها هم در مورد میادین مین فراوان است و نمی‌توان به این راحتی وارد شد! باور نمی‌کنید، از سردبیران ما بپرسید. کلا با لباس ضد مین وارد حوزه مطبوعات شده‌اند!

به هر حال، بی توجهی من را به مین‌هایتان و نیاز به فعال شدن این مین‌ها ببخشاید. امیدوارم مین‌یابان دیگر ما را از خجالت بوجود آمده و کوتاهی‌هایمان نجات دهند!

Labels:

تبریک به جواد علیزاده
شوت* ۱۹ ساله شد!

کلاس چهارم ابتدایی بودم که مجله بهلول را می خریدم. عاشق کارهای بهمن عبدی بودم. اما کسی که کارهایش را شماره به شماره بیشتر دوست داشتم، یک آقایی بود با امضا جواد.

بعدها که بهلول تعطیل شد، کارهای پرتره جواد را در مجموعه‌های فوتبالیست‌ها یا هنرپیشه‌ها می‌شد پیدا کرد.

سال‌های سال در نشریات مختلف کارهای جواد علیزاده را دنبال می‌کردم و هر از گاهی خبری از موفقیت‌های بین‌المللی‌اش می‌خواندم و می‌شنیدم.

بعد از راه اندازی گل‌آقا، جواد علیزاده مجله خودش را منتشر کرد و آنقدر معتدل نگاه داشته که از گزند بدخواهان در امان مانده است.

باید به علیزاده تبریک گفت بابت این همه ممارست و تلاش و پایداری.

بسیاری از کارتونیست‌های خوب از دل همین مجله بیرون آمده‌اند و یا اولین کارهایشان اینجا چاپ شده است.

آقا جواد، خسته نباشی!

---

* مجله طنز و کاریکاتور یک کاراکتری دارد به نام شوت. شوت با بسیاری از فوتبالیست‌ها مصاحبه می‌کرد و هنوز هم ظاهرا به این کار مشغول است.


Labels:

مردیت بیازمای، آنگاه نامزد ریاست جمهوری شو
البته ما روی‌مان نمی‌شود اصل جمله بالا را بیاوریم چون در روزگار حال شدیدا تفاسیر بَدبَد را موجب می‌شود.

اما در باب نامزدهای اصلاح‌طلب، فراتر از اینکه ما حال می‌کنیم یک حالی به این رفیق سیاسی شده‌مان احمد زیدآبادی بدهیم که دارد راست راست خاتمی را به چالش می‌کشد، ولی بدمان هم نمی‌آید ببینیم خاتمی واقعا چقدر نسبت به دوره ۸ ساله فرصت‌سوزی اصلاحات، عبرت گرفته و دچار تحول شده؟

چند روز پیش با آقای ایتالیایی که از دست دادن خاتمی با چند زن در ایتالیا فیلمبرداری کرده بود و روی یوتیوب گذاشته بود بدون اینکه بداند چه عواقبی برای خاتمی به بار خواهد آورد، گفتگویی اینترنتی داشتم. بنده خدا مانده بود که این چه جور سیاست‌مردانی است که ما داریم؟ 

البته میزان استواری سیاستمردان ما بر اساس تعریف و رجز اطرافیان سنجیده می‌شود نه خمیر مایه خودشان. اینکه مثلا برادر ارزشمند و قلقلی، سید محمد علی ابطحی طبق معمول در مدح خاتمی چه می‌گوید و ...

به هر حال، ما که اثری ندیده‌ایم...البته دشمنان خاتمی معتقدند که مشکل کمر ایشان همان یک ذره توان را هم بر باد داده، اما ما که این تعبیرات غیر علمی را قبول نداریم!

Labels:

روزگار فعلی و خاطره‌های شخصی
چند نفر از دوستان معترض شده بودند که چرا وبلاگ‌نویسان، یا لا‌اقل بعضی از ایشان در دفاع از درخشان نامه‌ نگاری کرده‌اند و دیگران را به فراموشی سپرده‌اند.

حرف‌شان اصلا بی‌ربط نیست.

ما البته یک تشکل واقعی نیستیم، اما راستش می‌شود اسم ما را با تمام اختلافاتی که داریم، یک گروه متشکل مجازی گذاشت.

دوست دارم نظر بقیه وبلاگ‌نویسان را هم بدانم. اگر بر روی دفاع از کسانی که به خاطر ابراز عقیده از طریق وبلاگ اصرار داشته باشیم، خون هیچکسی رنگین‌تر از دیگری نیست.

----

دیشب داشتم فکر می‌کردم برای راحت‌تر کردن امر تخلیه اطلاعات در دوره بازداشت، به حسین کاغذ داده‌اند یا لپ‌تاپ؟ باور کنید پرکردن برگه‌های بازجویی خیلی سخت است. بیچاره پورزند ۷۰۰ صفحه را مجبور بود پر کند که البته به املا نویسی می‌مانست.

فقط مانده‌ام چرا بیخودی بنده خدا را تحت فشار گذاشته‌اند. برای نوشتن این تک‌نویسی که نیاز به حبس و نگران کردن خانواده نبود. این چند سال که حسین کلی را پیشاپیش روی وبلاگش منتشر کرده بود.

---

در باب حسین، هنوز به نظرم تحلیل زیدآبادی درست‌ترین است.

می‌خواهند یک فایل کامل از همه داشته باشند. بعدش برای پروژه‌های بعدی می‌گذارند توی آب‌نمک.

---

دیشب داشتم فکر می‌کردم در باره آن سال‌ها...

آن سال‌ها وقتی ملت را مجبور به تک‌نویسی می‌کردند، انگار باید طوری می‌نوشتند که بازجو راضی می‌شد. و اگر راضی نمی‌شد، کلی باید توضیح می‌داد. یکی از همکاران مرا در بهار ۸۲ گرفته بودند، کلی در باره دفتر کاری که آن زمان داشتیم سین جیمش کردند. تحلیل بازجویان و البته کیهانی‌ها(ارتباط را پیدا کنید) این بود که نیک‌آهنگ مشارکتی است (مشارکتی پنهان احتمالا!) و ...، این رفیق ما هم به ایشان گفته بود که نیک آهنگ بشدت از مشارکتی‌ها بدش می‌آید و در محل کار از حزب‌اللهی‌ها بدتر است و در ماه رمضان کسی جرات روزه‌خواری ندارد و به کسی حتی اجازه سیگار کشیدن در فضای دفتر را نمی‌دهد و با خانم‌ها هم فوق‌العاده جدی است و به کسی رو نمی‌دهد و...

طرف مجاب نشده بود، اما رفیق ما را درست بعد از آنکه یک مصاحبه من منتشر شد و در آن گند زده بودم به مشارکت آزاد کردند. ظاهرا بعد از آن مصاحبه باورشان شده بود که این رفیق ما راست گفته.

یکی از چیزهایی که رفیق آزاد شده‌ام تعریف می‌کرد این بود که مرا "نیمه مسلمان" خطاب کرده بودند، و گفته بودن خطر این "نیمه مسلمان‌"ها از بی دین‌ها بیشتر است.

---

هر کدام از ما تجربه‌های کم و زیادی با جماعت داریم. وقتی ابراهیم نبوی آن زمان دو کتاب خواندنی نوشت، می‌شد در پس حرف‌هایش خیلی از قیافه‌ها را دید.

اما مثلا کسانی مثل مسعود بهنود، احمد زیدآبادی، اکبر گنجی و هر کسی که دست به قلم دارد بنشینند تجربیات بازجویی و هر آنچه یادشان مانده را بنویسند، چه مجموعه ماندگاری می‌شود.

---

یکی از مسائلی که بعد از آمدن به کانادا با آن روبرو شدم، فراموشی موقت بود و افسردگی. آن زمان یکی از انجمن‌های روزنامه‌نگاری کانادایی کمکم کرد تا نزد روانکاو بروم. گفت دچار Post Traumatic Stress Disorder شده‌ام.

انگار از دیگ زودپز که بزنی بیرون و فشار را بردارند، وا می‌روی.

شروع کردم نوشتن خاطراتم. به یک نقطه که رسیدم دیدم هیچ از بازجویی‌ها یادم نمی‌آید. یک فاصله زمانی میان زمستان ۸۰ و زمستان ۸۱، تنها چیزهایی که یادم مانده بود این بود که دو بار به مدت یک هفته خانه نشین شدم.

سه سال پیش که سیما شاخساری در تورنتو بود برای تحقیقاتش، درست روزی که می‌خواست با من گفتگو کند، از نخستین جلسه بازیابی حافظه برگشته بودم. حالم به قدری بد بود که حد ندارد. ضربان قلبم پایین نمی‌آمد.

آن جلسات بازیابی آنقدر رویم فشار آورد که تصمیم گرفتیم موقتا متوقفشان کنیم. نتیجه اخلاقی‌اش هم این شد که بعد از آن تا مدت‌ها قرص اعصاب می‌خوردم. روانکاوم معتقد بود که انگار به طور نخودآگاه بخشی از وقایع را فراموش کرده بودم.

یکی از نکاتی که یادم آمد، سین جیم در مورد عکس‌ها و اسنادی بود که برای یک پژوهش دست ما رسیده بود، اما سفارش دهنده که سازمانی دولتی زیر نظر وزارت کشور بود نگفته بود که در اختیار داشتن آن اسناد چقدر خطرناک بوده است. من البته به خاطر ترسو بودن ذاتی وقتی دیدم مشاور دیگر پروژه که همان اسناد را در اختیار داشت بازداشت شده، زنگ زدم به یک پیک موتوری و مال بد را تحویل صاحبش دادم.

وقتی حالی‌ام شد که نباید آن عکس‌ها را می‌دیدم و برادران نگران بودند که آیا چیزی اسکن کرده بودم یا نه، برق سه فاز از آنچه نابدترم پرید. احتمالا خیال کرده بودند ما این مدارک را فرستاده بودیم به ولایت بلخ یا ولایت البرادعی. آن سال اصلا نمی‌دانستم البرادعی کیست!

همین الان که دارم می‌نویسم ضربانم می‌رود بالا، چه برسد به آن موقع.

---

چیزی که باعث نگرانیم شد، پیدا کردن یک فرو رفتگی مثل جای شکستگی در نقطه‌ای از سرم بود که هیچ چیز از آن در خاطرم نبود. تا آنجا که یادم بود، سه نقطه سر من شکسته بود، نه چهار نقطه. این آخری را نمی‌دانستم کی ایجاد شده.

این اثر را هم روزی پیدا کردم که موهایم را از ته زدم. شاید نشانه چیزی هم نباشد، اما تا مدت‌ها نگرانم کرده بود. نگرانی هم بابت این بود که هیچ اثری در حافظه‌ام از این ترک یا فرورفتگی نبود.

بعد از توقف آن جلسات بازیابی حافظه، دیگر نخواستم ادامه‌شان بدهم. یعنی توانش را نداشتم.

---

دوستی دارم که خاطره نویسی‌هایم را دنبال می‌کرد و معترض بود که چرا قطع‌شان کرده‌ام. راستش وقتی مطمئن نیستی چیز را که می‌نویسی خواب بوده یا واقعیت، خودت هم گیج می‌شوی. بعد از جلسات بازیابی حافظه، خیلی از جزئیات سال ۸۱ را به خاطر آوردم، اما با پیدا شدن یک مسیر گنگ، همه ریسمان از دستت خارج می‌شد.

بعدا شروع کردم روی یک کتاب کمیک شخصی کار کردن. هر وقت به بعضی قسمت‌ها می‌رسم، کار متوقف می‌شود. نمی‌دانی باید قصه بگویی یا خاطراتت را مصور کنی.

---

اینکه چرا مساله فراموشی مقطعی برای من مهم است، به این خاطر است که من حافظه خیلی خوبی دارم. تولد دو سالگی ام را با جزئیاتش یادم است. خیلی از مسیرهایی و جاهایی که رفته‌ام را دقیقا به یاد می‌آورم و حتی متلک‌هایی که بار مردم کرده‌ام. البته بیشتر چیزهایی که مربوط به قبل از سال ۸۱ است.

حتی چند تعقیب و گریز خرداد ۸۲ بعد از گرفتن نامه تهدید را هم به یاد دارم. اما انگار بخشی از حافظه پنهان شده. امیدوارم مغزم فرمت نشود تا آن هم غیبش بزند.

---

چیزی که همیشه از آن زورم می‌گرفت، این بود که به خاطر کشیدن کارتون استاد تمساح، بارها و بارها جواب پس دادم، اما نسخه اصلی‌اش دست برادر مدیر مسوول روزنامه ماند. وقتی تسویه حساب می‌کردیم، نزدیک به ۴۰۰ هزار تومان طلبکار بودم. آن پول را هیچ گاه پس ندادند. گفتند هر وقت پول دستمان رسید، آنوقت. حالا در نظر بگیرید سال ۷۹ را که همه کارهایم را از دست داده بودم و بشدت به پول نیاز داشتم، آنوقت هیچی به هیچی.

بعدها وقتی روزنامه آزاد از توقیف خارج شد، مطابق قانون باید خبرم می‌کردند، اما خبری نشد. در عوض رفیق شفیقی را جایم خبر کردند. آن بنده خدا هم از قوانین کار بی‌اطلاع بود.

آن طلب ما را هم ندادند...

اما جالب این بود که برادران بازجو می‌خواستند ثابت کنند که من ایده آن کارتون را از اسرائیل گرفته‌ام. چند نفری از بچه‌ها را هم مجبور به تک‌نویسی در تایید نظرشان کردند. این اسرائیلی‌های لعنتی از آن ۴۰۰ هزار تومان خبری ندارند؟

---

سال ۸۳ یکی از همکاران را بازداشت کرده بودند و بعد برایم آفلاین گذاشت که برادران معتقد بودند که من یک شبکه برانداز اینترنتی را از کانادا هدایت می‌کنم! هر چه فکر کردم چگونه می‌توان از یک خشک‌شویی که در آن کار می‌کردم براندازی کنم، چیزی به ذهنم نرسید!

---

اگر بتوانیم همه آنچه به یادمان می‌آید را بنویسیم و به یک آرشیو بسپاریم، شاید روزی به درد کسی بخورد. حتی اگر علیه نزدیک‌ترین دوستانمان تک‌نویسی کرده باشیم. حداقل می‌شود تحلیل آدم‌ها را تحت فشار سنجید. و شاید هم بشود تحلیلی از سیستم امنیتی که آدم‌ها را مجبور به پذیرش هر مشکلی و خفتی می‌کند بدست آورد

Labels:

Thursday, December 18, 2008
احمد زيدآبادي - به گمان من حسين درخشان را به منظور آزردن دستگير نكرده‌اند
حسين درخشان ظاهرا در بازداشت دستگاههاي اطلاعاتي است. وقتي قصد آمدن به ايران كرد، به ‏حرمت دو – سه باري كه ايميلي رد و بدل كرده بوديم، برايش نوشتم كه اوضاع آنگونه نيست كه مي‌پندارد. ‏جواب داد كه تو به ظرفيت نظام جمهوري اسلامي و استعداد حسين درخشان باور نداري. من هم در پاسخ ‏گفتم: احسنت به اين همه اعتماد به نفس.‏

اينكه او را بازداشت كرده‌اند امرغريبي نيست. به هر حال حسين درخشان دو بار به اسرائيل سفر كرده و ‏اطلاعاتي از ايرانيان خارج از كشور در اختيار دارد. به گمان من او را به منظور آزردن دستگير نكرده‌اند ‏بلكه مي‌خواهند به قول معروف او را تخليه اطلاعاتي كنند و از ميزان صداقت او در تغيير جهت سياسي‌اش ‏در يك سال اخير اطمينان حاصل كنند.‏

بنابراين من نگران اذيت و آزار او در هر جايي كه هست نيستم، بلكه نگرانم كه او نيز تبديل به پيام فضلي ‏نژاد ديگري شود. اين نكته را به او هشدار داده بودم، اما او بيش از حد به خودش اطمينان داشت.‏

ترديدي نيست كه نوشته‌هاي درخشان در اين ماههاي اخير براي هر آدم منصفي آزار دهنده بود، اما اگر حقي ‏از او در جريان جاري ضايع شد، قطعا بايد از او حمايت كرد. سير تحول زندگي درخشان به همه ما ايرانيان ‏يادآوري مي‌كند كه يك ايراني با استعداد و خوش قريحه تا چه اندازه مستعد آن است كه در واكنش عاطفي به ‏محيط اطراف خود با چه سرعتي از كجا تا به كجا طي طريق كند.

Labels:

نوشته​ای از پيام اخوان در باره حسين درخشان در روزنامه نشنال پست کانادا
Iranian bloggers' letter in response to Hossein Derakhshan's detention
Iranian authorities' arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying. Derakhshan's disappearance, detention at an unknown location, lack of access to his family and attorneys, and the authorities' failure to provide clear information about his potential charges is a source of concern for us.

The Iranian blogging community is one of the largest and most vibrant in the world. From ordinary citizens to the President, a diverse and large number of Iranians are engaged in blogging. These bloggers encompass a wide spectrum of views and perspectives, and they play a vital role in open discussions of social, cultural and political affairs.

Unfortunately, in recent years, numerous websites and blogs have been routinely blocked by the authorities, and some bloggers have been harassed or detained. Derakhshan's detention is but the latest episode in this ongoing saga and is being viewed as an attempt to silence and intimidate the blogging community as a whole.

Derakhshan's own position regarding a number of prisoners of conscience in Iran has been a source of contention among the blogging community and has caused many to distance themselves from him. This, however, doesn't change the fact that the freedom of expression is sacred for all not just the ones with whom we agree.

We therefore categorically condemn the circumstances sourrounding Derakhshan's arrest and detention and demand his immediate release.
--

ما امضا کنندگان ذیل، شرایط دستگیری حسین درخشان، یکی از سرشناس ترین بلاگرهای ایرانی، توسط مقامات ایران را به شدت نگران کننده می دانیم. ناپدید شدن، حبس در مکانی مجهول، عدم دسترسی به اعضای خانواده و وکلای مدافع، و اعلام نکردن اطلاعات شفاف در خصوص موارد اتهام احتمالی نامبرده همگی باعث نگرانی ما ست.

جامعه وبلاگ نویسان ایران یکی از فعال ترین و بزرگترین جوامع اینترنتی جهان است. از شهروندان معمولی تا رییس جمهور ایران، بسیاری به امر نوشتن در وبلاگهای مختلف مشغول اند. این وبلاگ نویسان دارای طیف وسیعی از عقاید و آرا هستند و نقش مهمی در مباحث اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایفا می کنند.

متاسفانه ظرف سالهای اخیر، وبسایتها و وبلاگهای متعددی به صورت منظم توسط مقامات ایران فیلتر شده و شماری از وبلاگ نویسان با آزار و حبس روبرو شده اند. بازداشت حسین درخشان تنها آخرین نمونه از این نوع برخوردها ست و به نظر می آید این اقدام در راستای ایجاد رعب و واداشتن وبلاگ نویسان به سکوت طراحی شده است.

مواضع حسین درخشان در خصوص تعدادی از کسانی که بدلیل عقایدشان زندانی شده اند باعث رنجش جامعه وبلاگ نویسان ایرانی بوده و همین موجب شده بسیاری از آنان از وی دوری بجویند. با اینهمه، این موضوع این حقیقت را نفی نمی کند که آزادی بیان حقی مقدس است و باید برای همه در نظر گرفته شود، نه فقط کسانی که با آنها موافقیم.

بنابرین، ما از این منظر، به طور اصولی شرایط دستگیری و بازداشت حسین درخشان را محکوم می کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.


Niki Akhavan

Hossein Bagher Zadeh

Sanam Dolatshahi

Mehdi Jami

Jahanshah Javid

Abdee Kalantari

Sheema Kalbasi

Nazli Kamvari

Nazy Kaviani

Peyvand Khorsandi

Nikahang Kowsar

Omid Memarian

Pedram Moallemian

Ali Moayedian

Ebrahim Nabavi

Masoome Naseri

Khodadad Rezakhani

Leva Zand

+

مانی ب

هادی ناصری

شهاب مباشری

سید سراج الدین میردامادی

شهرنوش پارسی پور

Labels:

Wednesday, December 17, 2008
درد سر به معنای واقعی
دیشب این میگرن لعنتی کار را به حدی رساند که مجبور بودم بالش را گاز بگیرم تا فریادم به گوش کسی نرسد. یعنی گاهی می خواهید فریاد رسی نیاید سراغتان!

صبح نرفتم سر کار، یعنی نتوانستم بروم.

دکتر هم نتوانستم بروم، چون آنقدر آفتاب شدیدی بود که با عینک آفتابی هم نمی‌شد تحملش کرد.

شب که رفتم دکتر، قرصی داد که البته جدید بود، اما بعدش به هم ریختم.

خلاصه این سردرد عزیز میگرن‌آبادی فرد علیا، دمار از روزگار ما درآورده...

وقتی که برگشتم، یکهو یک موضوع برای کارتون روزآنلاین زد به کله‌ام. از یک طرف نور مانیتور اذیتم می‌کرد، از یک طرف کرم کشیدن موضع داشت "بود بود" می‌کرد.

اما چون همه کار من امروز باید کشکی می‌شد، یک ساعت بعد از فرستادن فهمیدم که اصل طرح را نفرستاده‌ام...

خلاصه از این سردردهای مزمن اگر خواستید، بگویید تقدیم کنم...

Labels:

Tuesday, December 16, 2008
حافظه تاريخی: صفر
سال ۱۳۷۴ بود. يک همخانه داشتيم که که عکاس بود. سفارش گرفته بود از طريق مرحوم کاوه گلستان که از ناطق نوری برای يک آژانس انگليسی عکاسی کند. آنقدر مطمئن بودند که ناطق بی​رقيب است که صدتا صدتا سفارش می​دادند.

تابستان ۷۵ بود که چند بار اسم ميرحسين موسوی مطرح شد، موتلفه تمام تلاشش را کرد که موسوی کنار بکشد. همه می​گفتند تنها کسی که می​تواند مقابل ناطق بايستد، موسوی است. اما موسوی کنار رفت. همه عزا گرفته بودند.

آن روزها در همشهری صحبت حسن روحانی هم بود. يادم می​آيد دبير سرويس سياسی همه​اش در باره هوش و در عين حال خطر روحانی حرف می زد.

تا اينکه يک شب شنيديم که بعضی از اهالی مجمع روحانيون با خاتمی جلسه گذاشته​اند. کمتر روزنامه​نگاری بود که خاتمی را دوست نداشته باشد. اما کسی بختی برای سيد محمد کتابدار قائل نبود.

---

امروز وقتی سخنان بعضی جوان​ترها را می خوانم که همه تخم مرغ​هايشان را در سبد خاتمی چيده​اند، ياد آن روزها می​افتم. حس می​کنم اگر سنشان به آن روزگار نمی​خورد، کسی هم نمی​خواهد برایشان تعریف کند که چه بر سر اصلاحات آمد.

سوالات از خاتمی را که می​خواندم، دیدم کسی از او سوالی نکرده که جوش بیاورد. سوال​ها گویی از صد تا فیلتر گذشته​اند.

اتفاق جالب​تر تقابل طرفداران عبدالله نوری با طرفداران خاتمی بوده است. به نظرم می​توان آنرا یک جور مقابله طرفداران مشروعیت پذیرش حکم حکومتی و منتقدین ولایت فقیه هم خواند. مسلما نوری دیگر زیر بار باور قدیمی خود نخواهد رفت.

---

برایم این سوال وجود دارد که انتظار دانشجویان از خاتمی چیست؟ فکر می​کنند او توان انجام کاری بیشتر از آنچه که در دور دوم انجام داد(بخوانید انجام نداد) را دارد؟ مگر مشکل او با شورای نگهبان و مجمع و بیت نبود؟ مگر عدم کنترل نیروهای نظامی و انتظامی نبود؟ مگر مشکلش با قوه قضاییه نبود؟ خاتمی چه کار جدید می​تواند بکند؟ آیا ظرفیت جدیدی پیدا کرده که همه ما از آن بی​خبر مانده​ایم؟


حس می​کنم آنچه تبلیغ​گران خاتمی دارند به جوان​ترهایی که در دوم خرداد دبستانی بودند غالب می​کنند، یک شخصیت ناجی است با توانایی​های بسیار بالا که هنوز با ظرفیت​هایش آشنا نیستیم. البته از آن بالاتر حس می​کنم که خاتمی واقعا می​تواند آنها را "يار دبستانی" خود بخواند.

---

يکی از نويسندگان روزآنلاين نوشته بود که خاتمی می​تواند به نوعی تعينن کننده رئيس جمهوری بعدی باشد تا اينکه خودش نامزد شود. اينکه او درست بعد از سخنان رهبری بيايد و بگويد بايد کانديدايی بيايد که مشکل کمتری با او داشته باشند نوعی اساره و شايد امتحان نيز هست.

---

من تعلق خاطری به هيچ مقام سياسی در ايران ندارم که بخواهم نگران او و رفقا و آينده اش باشم، اما نگران ضعف تاريخی دانشجويان از به چالش کشيدن کسانی هستم که دوستشان دارند. از اين نگرانم که خبرنگاران، در تله هواداری و سياسی​بازی بيافتند. از اين ناراحتم که به جای پرسش از نامزدها، در دام سخنان شيرين و اميدبخششان بيافتيم.

Labels:

خداوند به شيرين عبادی خير دهاد که اعتبار نام و عنوانش باعث شد همکاران بی​بی​سی و راديو فردا با خيال راحت​تری موضوع غیبت صغرای حسين درخشان را مطرح کنند. همينکه مطلب را از او نقل قول کرده​اند جای شکر دارد.

حالا از اين به بعد بايد ديد می آيند و خبر و سوژه را پيگيری کنند و ببينند روند اين غيبت به کجا کشيده؟

بی​بی​سی:

"خانم عبادی، روز دوشنبه ۱۵ دسامبر در يک کنفرانس خبری در لندن گفت که تنها بر اساس گزارش برخی رسانه ها، از بازداشت حسين درخشان آگاه شده است.

شيرين عبادی افزود اطلاعات زيادی در مورد بازداشت اين وبلاگ نويس ندارد و تنها می تواند بگويد که بسيار اميدوار است که وی هر چه زودتر آزاد شود چرا که زندان جای روزنامه نگاران و وبلاگ نويسان نيست."

آقای درخشان در سال های گذشته در وبلاگ خود به موضوعات مختلفی می پرداخت و در حوزه مسايل سياسی ايران با دفاع از اصلاح طلبان، از رهبر جمهوری اسلامی و جناح محافظه کار انتقاد می کرد.

با وجود اين، حسين درخشان در ماه های گذشته با تغيير مواضع خود به شدت از سياست های جمهوری اسلامی و چهره های شاخص جناح محافظه کار از جمله محمود احمدی نژاد و علی لاريجانی دفاع کرد.

اين وبلاگ نويس، پيش از اين بازداشت رامين جهانبگلو، پژوهشگر و نويسنده کانادايی- ايرانی، و نيز بازداشت شمار ديگری از روشنفکران و فعالان سياسی و اجتماعی از سوی جمهوری اسلامی را اقدامی مشروع خوانده و از آن دفاع کرده بود.

و يا خبر راديو فردا:

شيرين عبادى، برنده جايزه صلح نوبل، روز دوشنبه در لندن خواستار آزادى حسين درخشان، وبلاگ نويس در ايران شد كه به گزارش برخی رسانه ها بازداشت شده است.

شيرين عبادى، از مدافعان حقوق بشر در ايران و برنده جايزه صلح نوبل ۲۰۰۳، اعلام كرد، خبر دستگيرى حسين درخشان را از رسانه هاى خبرى دريافت كرده است.

وى افزود: «آقاى حسين درخشان يك وبلاگ نويس بودند كه متاسفانه دستگير شدند. من چون از وى دفاع نمى كنم لذا اطلاعات زيادى در باره دستگيرى او ندارم. اطلاعات من همان چيزى است كه در سايت ها منتشر شده است.»

Labels:

Sunday, December 14, 2008
سانسورچیان خاتمی
پریروز با دوست روزنامه‌نگاری که به خاطر دفاع از اصلاحات زندان هم رفته بود گپ می زدم. می‌گفت سایت "امروز" مصطفی‌تاج‌زاده اگر نقدی بر خاتمی دریافت کند، منتشر نخواهد کرد.

جریان اطلاع‌رسانی خطی به گونه ای عجیب، آزادی بیان کسانی را که جایگاه شایسته‌ای هم در رسانه‌ها داشته‌اند را در مواقعی که از خاتمی و نزدیکان او سوالی دارند، مخدوش می‌کند.

امروز، احمدی‌زیدآبادی در روزآنلاین مطلب جالبی نوشت در باب خطر نقد خاتمی.

در جبهه اصلاح طلبان و تحول خواهان اما چه؟ آيا آنان هم نفس قدرت را شيرين يافته‌اند كه به براي تصاحب آن، آدابي درويشي و قواعد گفتگو بين خود را فراموش كرده‌اند؟

عجيب است كه همه ما وقتي از كسي با هر لحني انتقاد مي‌كنيم، انتظار داريم طرف مقابل آن را فقط «نقد» بداند و در مقابل آن صبوري و تحمل به خرج دهد، اما وقتي ديگري با هر لحني از ما انتقاد كند، آن را «تخريب» مي‌ناميم و انتظار تحمل و صبوري را خلاف انصاف تصور مي‌كنيم. با اين حساب، انجام گفتگو امكانپذير است؟ مدنيت مفهومي پيدا مي‌كند؟ اصلا با اين شيوه سنگ روي سنگ بند مي‌شود؟"

و ادامه می‌دهد: "من واقعا در مانده‌ام كه چگونه از جناب آقاي خاتمي مي‌توان انتقاد كرد كه مثلا به داور جان و يا سايت محترم «پيك نت» كه هنوز نمي دانم با آن مواضع توطئه بينانه روي چه منطقي حامي پرحرارت آقاي خاتمي و در نتيجه هم سلك داور است، بر نخورد؟

آقاي خاتمي آيا معصوم و مصون از هر خطا و اشتباه است؟ اگر اين است خب بفرماييد تا ما حواسمان را جمع و جور كنيم، اما اگر اين نيست، نبايد به خطا و اشتباه او اشاره كرد؟ اگر نبايد اشاره كرد باز بفرماييد تا ما حساب كار دستمان آيد، اما اگر مي‌توان اشاره كرد؛‌با چه زباني و ادبياتي؟ ادبياتي كه شما مي‌پسنديد يا ادبياتي كه خود مناسب مي‌دانيم؟"

ما در روزگاری به سر می‌بریم که نقد خاتمی تخریب او خوانده می‌شود. مرز تخریب کجاست؟ 

به نظر من فراتر از اینها، اگر سید محمد خاتمی به عنوان کسی که داعیه دموکراسی‌خواهی و آزادی بیان دارد، مقابل سانسورچیان خواسته و ناخواسته‌اش نایستد، به امثال تاج‌زاده‌ها و رمضان‌زاده‌ها و الباقی نگوید که دریچه را اینقدر تنگ نکنند، دولتش هم مستاجل خواهد بود و مستاصل.

خاتمی اگر جلوی سانسور در زمانی که در قدرت نیست را نگیرد، فردا که باز هم به قدرتی رسید در حدی که خودش هم پیش از پیش گفته بود (تدارکاتچی)، تنها زورش به بستن دهان منتقدین از طریق یارانش در مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب و یحتمل مجمع روحانیون خواهد رسید.

آخر مسوولان سابق حراست  ارشاد و چاپ و نشر در دوران وزارت خاتمی می‌توانند طالب آزادی باشند؟ شک دارم.

همیشه برای دوستانم مثال می‌زنم گفتگویم را با مدیر کل آن زمان ریاست جمهوری که مسوول انتشار بولتن خبری هم بود...رمضان‌زاده آدم بسیار نازنینی بود، اما درک می‌کرد که خاتمی یا احتمالا برادرش نمی‌توانستند نقد و کاریکاتور او را تحمل کنند...

---

به خدا چقدر بد است که خاتمی خود را بدست سانسورچیان دور و اطرافش از نقد سالم محروم کرده. 

آیا واقعا سید محمد خاتمی خواستار ادامه این روند است؟

---

توضیح اضافه: اگر کیهان این مطلب را منتشر کند، نام پدران واقعی ... و ... و ... را افشا خواهم کرد! چه جوریش بماند برای بعد!

Labels:

سالگرد عروسی ما

نیلوفر خاتون!

جانم به قربانت! ۱۱ سال گذشت، ۴سالش به دوری. 

۶ سال اول زندگی‌مان هم راحت نبود. بیکاری و احضار و مکافات.

می‌دانم که هوای یخ کانادا را به تو قول نداده بودم، اما ممنونم که با حضورت، دلگرمم کردی.

امیدوارم سال‌های سال بعد، شاید ۱۱۰ سال دیگر، همین تصویر را در وبلاگ سه بعدی‌ام بگذارم به یاد گل کلمی که به جای رز و گلایل روی ماشین عروسی گذاشته بودیم، بخندیم.

به یاد کسانی که دیگر این روزها نیستند و در آن شب بارانی، بودند و شادمان کردند.

به یاد کیومرث صابری که روز بعد یادش آمد که عروسی من شب قبلش بوده. خدایش بیامرزاد.

به یاد داور نبوی که متن اولیه کارت را نوشت.

به یاد آن خطاطی که بهروز رشیدی متن کارت را به او سفارش داد تا بنویسد.

به یاد همان موضوع کارت عروسی که اولش جا نمی افتاد، بعد مجبور شدم چند برابرش را چاپ کنم چون مهمان‌ها برای یادبود می خواستند.

به یاد ۱۰ کیلویی که که تا شب عروسی کم کردم، چون پدرم شرط کرده بود که اگر به ۸۷ کیلو نرسم، از شیراز تکان نخواهد خورد.

به یاد قری که بعد از عروسی با دوستان جوان‌تر دادیم. یادش بخیر، ۲۰ کیلویی لاغرتر بودم‌ها! به جای دوره کرتاسه، اسم آن روزها را گذاشته بودم "قرتاسه". چند ساعت رقصیدیم؟ ۳ ساعت؟ ۴ ساعت؟ البته با ترس و لرز نسبی!

عزیزم. سالگرد عروسی‌مان مبارک!

امضا: میرزا نیک‌آهنگ نقاش‌باشی (مهندس جئولوجی)

Labels:

دستور رئيس‌جمهور براي تشكيل ستاد صيانت از حقوق شهروندان

Labels:

Friday, December 12, 2008
مشکل خبری بعضی رسانه​ها در قبال ناپديد شدن حسين درخشان
من با همکارانم در راديو فردا و بی بی​سی در باره علل سکوت​شان که مورد اعتراض دوستان حسين است حرف زده​ام.

علاوه بر عدم اعتمادشان به حسين و دوستانش، تا زمانی که اعضای خانواده حسين رسما با آنها گفتگو نکنند، و يا وکيل او حرفی نزند، بر اساس محدوديت​های اساسنامه​ای سکوت خواهند کرد.

در مورد عدم اعتماد اصلا قضاوت نمی​کنم. اما مساله من اين است که از يک سو، حس می​کنم اعضای خانواده درخشان مايل به انتشار خبر هستند، اما با رسانه​ها هم گفتگو نمی​کنند. انتشار اخبار غير مستقيم در حال حاضر کمکی به اين خلا خبری نمی​کند.

گرچه وضعيت خانواده درخشان را درک می​کنم، اما به نظر من بهترين راه، خروج از اين وضعيت است. انتقال اخبار به طور غير مستقيم، تا اين لحظه کمکی نکرده است. از شنيده​ها بر می​آيد که دو هفته است تماس تلفنی​شان با حسين قطع شده. اينکه من و شما با خانواده درخشان تماس تلفنی و ايميلی و چتی داريم اما امکان انتشارش از ما سلب شده باشد، فقط تعداد علامت​های سوال را افزايش می​دهد.

به نظر می​رسد تلاش برای حل مشکل از طریق روابط پشت پرده هم تا این لحظه کمکی به حل معما نکرده است.

برهان خلف

البته اين رسانه​های باهوش می​توانند از طرق ديگر جويای واقعيت شوند! چرا سعی نمی​کنند به شماره تلفن خانه او زنگ بزنند و خواستار گفتگو با حسين شود؟ صدا را هم می​شود ضبط کرد. چرا به او ايميل نمی​زنند و علت نبودنش را سوال نمی​کنند؟ خب اگر جواب نداد حتما دليلی بايد باشد. چرا کامنت نمی​گذارند و نمی​پرسند چرا مدتی است کامنت​ها را منتشر نکرده؟ چرا نمی​پرسند علت به روز نشدن وبلاگش چيست؟

امروز صبح یکی از تهیه کنندگان کانادایی علل شک و تردید خیلی​ها در باره ماجرا را جویا می​شد. یکی دیگر از کانادایی​ها می​گفت روش من بمیرم، تو بمیری غیر مستقیم در دراز مدت بی فایده است، می​تواند به مقام​های ایرانی فشار بیاورد، اما خانواده درخشان باید خودشان بیایند وسط و حرف بزنند.

به هر صورت، چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، محدودیت بعضی از رسانه​ها که قبلا هم ممکن است خلاف روال فعلی رفتار کرده باشند، قابل درک است، اما چندان قابل قبول نیست.

Labels:

راديو زمانه: ...دستگیری حسین درخشان...
"از حدود ۴۰ روز پیش، وبلاگ درخشان به‌روز نشد که موجب نگرانی تعدادی از دوستان باقی مانده​اش در فضای وبلاگستان گردید. تنها یکی دو سایت وابسته به جناح راست، از جمله جهان نیوز، خبر دستگیری او را اعلام کردند و حتی استعلام بعضی از رسانه​ها از دادستانی در مورد وضعیت درخشان به جایی نرسید. هیچ رسانه رسمی​ای در ایران حاضر به تایید دستگیری این وبلاگ‌نویس ۳۳ ساله نشد.

این هفته در گفت و گوی بعضی از اعضای خانواده درخشان با وبلاگ​نويسان، گفته شد که او را از ۱۱ آبان ماه از خانه به نقطه​ای نا‌معلوم برده​اند و از دو هفته پيش نيز تا‌کنون امکان تماس تلفنی هم از او سلب شده است. هم‌چنین درخشان در همان مکالمه​های کوتاه به اعضای خانواده نگفته است که چه اقدامی باید از سوی آنان صورت گیرد.

البته تلاش ما برای گفت و گوی تلفنی با اعضای خانواده درخشان و شنيدن دستگيری از زبان خودشان به نتيجه نرسيده است.

ديروز سايت کمپين بین‌المللی دفاع از حقوق بشر ایران ‌در بيانيه​ای رسمی، دستگيری درخشان را تاييد کرد. در همين رابطه با دکتر هادی قائمی، مسوول رسانه​ای اين مرکز گفت و گو کردم..."

Labels:

خوشحالی و بدحالی توامان
ديروز از آن روزهای خوب گند بود. می​گويم خوب چون خوشحال بودم از موفقيت محمود معراجی در رقابت ملی چهره کانادا که جايزه ويژه را برد. خوشحال بودم از راه​اندازی آتليه احمد سخاورز.

حالم گرفته شد به خاطر درس کردن يک سو تفاهم ناشی از رفتار نسبتا نا​بخردانه​ام. من گاهی حرف نمی زنم و انتظار دارم طرف مقابل بفهمد چه در سرم می​گذرد. عين اينکه يک مساله رياضی را ظاهرا حل نکنی و فقط جواب پايانی را بنويسي، در حالی که روش حل هم نمره داشته...

حالم بد شد از تفسيرهای بعضی از جوان​ترهای ملی مذهبی وقتی خود را محور ميهن​دوستی می​دانند و ميهن​دوستی را هم معادل حمايت از خاتمی. حالم بد می​شود از يک​جانبه نگری دوستان فراموشکار که خيال می​کنند بالا بردن انتظار از خاتمی و زير سوال بردن کوتاهی​های او ضربه به اصلاحات است.

حالم بد شد از پریشب يادم به دوستی افتاد که در آذر ۷۲ سکته کرد و رفت. او معلم من بود.

حالم بد شد از دارايی و نداری...

حالم بد شد از ناشکری خودم.

---

وقتی بايد شاد باشی و از شادیت لذت ببري، از زمين و زمان خرابی می​کنند به حس و وجودت، و البته خودت هم بی تقصير نبوده​ای. اين حس را درک می​کنيد؟

Labels: , ,

سکوت علامت رضاست؟
امروز خسن آقا مرا ياد اين دو متن نسبتا قديمی انداخت. هنوز نشنيده​ام و نخوانده​ام طرفداران اصلاحات حکومتی در اين باره چه گفته​اند.

با توجه به گفته خاتمی در باب ولی فقيه و مساله استبداد، آيا سکوت خاتمی و هواداران نشانه تاييد اين نوشتار است؟

Labels:

الوقايع
نفت زير ۲۵ دلار؟

آخ که چه حالی می​کنم. خيلی بد است که آدم حال کند از زمين خوردن يک دولت.

وای به حال مردمی که دولتشان آنها را رعيت خود می​داند.

من فقط مانده​ام اين همه پول نفت را چه کار کرده​اند!

---

همه محافظه​کاران عالم مشکل اخلاقی مشترک دارند

الان رئيس دولت اقليت کانادا دچار بحرانی شده که مجبور شده با استفاده از يک بند قانون اساسی برود سراغ فرمانداری کل برای تقاضای تعطيلی موقت پارلمان تا دولت ساقط نشود.

اينجا هنوز بر اساس يک قانون قديمي، نخست وزير به طور فرمايشی، موجودی کم خاصيت را به ملکه معرفی می​کند و بعد تاييد، اين موجود به مدت ۵ سال می​شود فرماندار کل که عملا هيچکاره مملکت است.

فرماندار کل فعلی البته منتخب نخست وزير سابق است.

اين هيچکاره مملکت فقط به درد شرکت در رژه​ها و رفتن به سفر می​خورد. اما، وقتی نخست وزير بخواهد مجلس را منحل و اعلام انتخابات کند، می​رود و به صورت فرماليته به عرض ايشان می​رساند.

حالا دولت هارپر که يکهو ديد سه حزب ديگر که ۶۲ در صد آرا را دارند، می​توانند دولت ائتلافی تشکيل بدهند(البته عملا دو حزب+حمايت حزب نسبتا جدايی​طلب کبک)، سريع مجلس را به تعطيلی کشاند تا بتواند در حزب ليبرال شکاف ايجاد کند. علت اين شکاف هم که البته ترک​هايش نمايان است، بحران رهبری است. رهبر حزب عملا کنار کشيده بود، و قرار بود نامزدهای رهبری رقابت را آغاز کنند.

القصه، الان صدای خيلی​ها در آمده و به اين نقطه صعف قانونی که نخست وزير از آن سود استفاده کرده گير داده​اند.

همه چيز خلاصه زير سر اين ملکه بزرگوار انگليس است...ياد دايی جان ناپلئون بخير!!

Labels:

کجای کاريم
سريال خاندان تودور را ديده​ايد؟

بيشتر درباره احوالات هنری هشتم است.

به نکته​های جالبی بر می​خوری وقتی با شرايط ايران انطباقش می​دهی....

---

امروز خنده​ام گرفته بود از خفت و ذلت فيلتر کنندگان. معمولا آدم زورگو، ترسو است. کسی که به زور می​خواهد خاموشت کند، از تو و کلامت می​ترسد. اگر شجاع بود که فيلتر نمی​شدی!

حکومتی که از يک وبلاگ و وبلاگ​های مشابه به اين بی​خاصيتی بترسد، حتما بايد به پايداری​اش اطمينان کرد!

---

اين روزها که حرف انتخابات مطرح است، همه يادشان افتاده که ما مشکل اصلی​مان ولايت فقيه است. يکی از دوستان می گفت اصلاح​طلبان با ولايت فقيه مشکل ندارند، با اين ولی فقيه مشکل دارند.یعنی اگر در زمان آیت​الله خمینی هر تعداد آدم بدون دلیل کشته می​شد، ایرادی نداشت. ظلمی می​شد،ظلم نبود. او نایب بر حق امام زمان بود و ...

خاتمی گفته است که اگر ولی فقیه مستبد شد، باید چنین شود و چنان. لطفا از ایشان بپرسید که دهه شصت و در زمان حیات آیت​الله خمینی، همه چیز خیر بود و ظلمی قابل مشاهده نبود؟

گمانم خاتمی خوب می​داند که مردم ما حافظه تاریخی خوبی ندارند.

---

داشتم انتقادهای حجاریان از خاتمی را می خواندم. در گفتگوی ژیلا بنی یعقوب با او. انتقادهای کرباسچی هم خواندنی است.

اگر خاتمی عوض نشده باشد و همچنان همان فرد بدون اراده قدیم است، نمی​دانم یارانش به خاطر چه سینه چاک می​کنند. و اگر عوض شده، چگونه می​توان مطمئن شد؟

---

گمانم بیشترین لطف روزنامه​نگاران به مردم، یادآوری کوتاهی​های سیاسیون باشد تا جماعت مجبور باشند خودشان را ثابت کنند. نباید به کسی که حاکم بر حق مردم می​شود حاشیه امن زیادی داد.

روزنامه​نگارانی که می​دانند کوتاهی​های روسای جمهوری سه دوره بعد از جنگ چه بوده و فقط به احمدی​نژاد گیر می​دهند لابد دلایلی دارند که باید پرسید و شنید.

Labels:

Thursday, December 04, 2008
نرم​افزار فارسی نويسی تنبلانه
دوستانی که می​پرسيدند از چه نرم​افزاری برای فارسی نويسی تنبلانه استفاده می​کنم، می​توانند بروند سراغ اين لينک:

البته بايد Keyman Developer و Keyman Desktop را هم نصب کنيد.
خلاصه به من تنبل که خيلی حال می دهد.

Labels:

نرم‌افزار تنبل‌ها
بالاخره این نرم‌افزار فارسی نویس را نصب کردم روی این کامپیوتر قدیمی‌ام.

راستش بیچاره می‌شدم وقتی هی کپی-پیست می‌کردم.

خوبی این نرم‌افزار، نوشتن "پینگلیش" است و حروف فارسی از آب در می‌آیند.

این روش برای تنبل‌هایی مثل من اینقدرآسان است که نمی‌دانند چه ننویسند!

Labels:

Monday, December 01, 2008
شبه دموکراسي​خواهی
وقتی مطلب علوی​تبار را خواندم، اندکی خنده​ام گرفت.

بايد پذيرفث که روند تغيير از خودکامگی تا دموکراسی در ايران طولانی است. ولی وقتی علوی​تبار به عنوان يکی از معدود متفکرين اصلاح​طلب، چنين برداشتی دارد که نهايت ظرفيت فعلي، رسيدن به شبه دموکراسی است، نشان می​دهد.

به عبارتي، تلاش طالبان دموکراسی را بايد شبه​دموکراسی​خواهی خواند.

بايد ديد که با اعتقاد و التزام عملی اصلاح​طلبان به ولايت فقيه، و پذيرش حکم حکومتی می​توان وضع موجود را بهتر کرد؟

گرچه دوستان اصلاح​طلب مايل به پاسخگويی نيستند، اما بد نيست اين مساله را اندکی بگشايند.

شک دارم الباقی اصلاح​طلبان با علوی​تبار همداستان نباشند.

حالا بايد ديد گير افتادن در دور تسلسل فعلی می​تواند وضع را بهتر کند؟

آيا بحران مشروعيت می تواند باعث توجه مقام​های نظام به اصلاح قانون اساسی شود؟

Labels:

عليرضاعلوي تبار: حداکثر ظرفيت نظام، شبه دمکراسي است‏
علوی​تبار در گفتگو با روزآنلاين می​گويد: "حداکثر ظرفيت نظام ‏حقوق اساسي ايران(قانون اساسي) پذيرش نوعي شبه دموکراسي است و فراتر از آن ظرفيت ندارد."

به عبارتی نهايت تلاش برای رسيدن به "مردمسالاری دينی"، دستيابی به "شبه دموکراسی" نه نظام واقعی دموکراتيک.

و باز به عبارت ديگر، زحمات عزيزان، کشک!

Labels: