یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Tuesday, October 31, 2006
در حاشیه اِعطای دکترای افتخاری در سکاتلند
http://x5.freeshare.us/122fs4011859.jpg
و اما ماجرای رقابت کشکی دويچه وله
اولا، خدمت دوستان عزيز دويچه​وله که باوجود درخواست​های متعدد، وبلاگ مرا از مجموعه حذف نکرده​اند، عرض کنم که در موقع مقتضی خدمت​شان خواهم رسيد. الوعده وفا! منتهی چون الان تبعيدی نسبتا عصبانی هستم، نه کاملا عصباني، دست نگه داشته​ام!

ثانيا، تمامی مشکلات اسلام و مسلمين با عذر بدتر از گناه حضرت اجل در باب نحوه داوري، نحوه کارکرد و ...دويچه​وله، و همکاری با اوشان با وجود مخالفت​های ايشان! حل شد. حالا بازی نمايشی بزرگواری در ظاهر و دودوزه بازی​های معمول سر جای خودش.

ثالثا، به نظر من رقابت به خودی خودی چیز بدی نیست. منتهی باید دلیلی منطقی برایش داشته باشیم. مسابقه​ای درست و حسابی باشد، همه چیز هم کشکی و پشمی و هیاتی و دمت گرمی جمع​آوری نشده و در آخر هم یک گروه "مشروع" نه یک "فرد" درگیر ماجرا باشد!

رابعا، فراموش نکنیم که وبلاگ​نویسی کمک بسیاری به کسانی کرده که هیچگاه شانس همکاری با رسانه​های رسمی را نداشته اند و از این طریق موفق شده​اند اخبار غیر قابل انتشار را به مردم برسانند. چه روزنامه​نگارانی که کارشان در حالت عادی چاپ نمی​شد، و چه دیگرانی که بهتر از روزنامه​نگاران کارمند شده فکر می​کنند ولی امکان بروز خلاقیت​شان را نیافته اند. پس ارزش خود این مقوله شاید بالاتر از مسابقاتی بی پشتوانه آسیب​زننده به وبلاگستان فارسی باشند.
و اما وبلاگ‌نویس شدن فرید سی‌بی‌سی
این فرید هر چقدر جلوی خودش را گرفت که آلوده نشود، نشد که نشد. تازه آمد با چه چیزهایی هم شروع کرد!

بحثی را که چندی پیش مهدی جامی پی گرفته بود را فرید اندکی دنبال کرده که جالب است. قرار است خودم هم این بحث را اندکی جدی aبگیرم! موضع جالبی‌است:

رسانه و تغییر؛

عنوان بالا بخشی از تیتر مطلبی در سیبستان است و در آن مهدی عزیز قصد بررسی آن را دارد که "اولا آیا رسانه اصولا چقدر قدرت تغییر دارد و بعد هم اصلا قدرت تغییرات بزرگ سیاسی را داراست یا این قدرت افسانه است".

فکر می‌کنم بحث بسیار جالبی می‌تواند باشد، خصوصا که بنظر می‌آید هنوز تصور درستی در باره کارکرد، علت وچودی و رسالت رسانه‌ها، (اگر رسالتی داشته باشد) در میان روشنفکران ایرانی نیست.
پیش به سوی رقابتی سالم
اولا مسابقه زمانی که پدرخوانده داشته باشد، طفل حرام است. متولی با کسی "تلاقی منافع" با کاندیداها دارد، متفاوت است. فرق هست ميان کسی که مسوولانه با ماجرا برخورد می​کند تا کسی که می​خواهد همه چيز به نامش ثبت شود، آن هم به هر قيمتی.

ثانیا، مسابقه وبلاگستان فارسی آن گاه می​تواند منطقی باشد که داوران، با شفافیت نتایج را ارزیابی کنند نه آنکه این احساس به تو دست دهد که کاسه​ای زیر نیم​کاسه است.

ثالثا، نحوه اطلاع​رسانی، ساز و کار داوری، نحوه تحلیل آرا، و در پایان احترام به خواست افرادی که از روز اول خواستار خروج از رقابت بوده​اند چگونه است؟ اگر کسی بنا به دلایلی هر چند غیر منطقی تمایلی به حضور نداشته باشد، آیا اصرار به نگه داشتنش دموکراتیک است؟ آیا وبلاگستان که ظاهرا قرار بوده دموکراتیک باشد، با زوری کردن برخوردها برای تامین منافعی کوچک و زودگذر، دچار انحراف نشده است؟

می​پندارم مسابقه خوب، مسابقه​ای است که دو بخش داشته باشد. یکی آنکه خود طرف، اطلاعات وبلاگش را بفرستد و درخواست شرکت کند، و بعد فهرستی طويل وجود خواهد داشت و از بينندگان از ميان آنها تعدادی را بر خواهند گزيد که به مراحل بالاتر خواهند آمد.

در مرحله بعدي، داوران بنا به معيارهای مصوب که از قبل به همه شرکت کنندگان هم اعلام شده، رای خود را خواهند داد. در عين حال، رای مردمی هم سرجايش خواهد بود و منتخب وبلاگ​ها هم با رای مراجعه کنندگان برگزیده خواهد شد.

اين تازه پيشنهاد يک نفر بود، مطمئنا از ميان وبلاگ​نويس​ها و وبلاگ​خوان​ها تعداد بسياری نظر بهتر می​توان گرفت و مسابقه​ای واقعی برگزار کرد.

پارسال سر ماجرای مسابقه وبلاگ ژورناليستي، بحث​های فراوانی در گرفت. معيار چه بود؟ نحوه داوری و ... نامشخص بود.
به نظر من زمانی يک مسابقه، واقعا "مسابقه" است که هم برگزار کننده​اش مشروع باشد، هم داورانش و در عين حال معيارهايش حداکثری، شفاف و دموکراتيک باشد نه حداقلي، نامفهوم و ...

تکمله:

چرا از وبلاگ​نويسان معيار​های خود را در مورد "وبلاگ برتر" به بحث نمی گذارند تا از این طوفان ذهنی بزرگ​تر نکات بیشتری استخراج و نهایتا مورد استفاده برگزار کنندگان رقابت​های بعدی قرار گیرد. به نظر من يکی از بهترين برگزار کنندگان می​تواند "راديو زمانه" باشد. چرا؟ چون اولين رسانه فراوبلاگی وبلاگستان فارسی است، و ۹۰٪ اعضايش وبلاگ​نويس هستند، منتهی! شرط لازم و شايد کافی بايد اين باشد که خود اعضای هيات داوری نبايد شرکت کننده يا مناسبتی با نامزدهای نهايی داشته باشند. به عنوان مثال، وقتی بعدها معلوم شود که داور مسابقه با يکی از نامزدها رفته بيرون ناهار خورده و مراوده داشته، اسمش را چه می​توان گذاشت؟ لا اقل از الان می​توان شرط و شروط محکمی گذاشت! و در ضمن کسی هم از اعضای راديو زمانه نمی​تواند در بخش مورد سنجش، نامزد شود و شرکت کند!
Thursday, October 26, 2006
ای که ۳۷ رفت و در خوابی!
http://x5.freeshare.us/122fs3453096.jpg

فتو:پویان
جان مبارکم در رفت!
هر چه این روزها جلوتر می‌رویم، خبرهای اقتصادی هم داغ‌تر می‌شود. الان موقع اعلام سود فصل سوم شرکت‌های سهامی بزرگ است و خدا دلار هم سود کرده‌اند. البته بعضی‌هایشان کارشان زار است و شرکت‌های بزرگ هم سریع آنها را می‌بلعند!

ما هم شب‌ها کارمان دوبرابر شده و یکی از قدیمی‌ها به شیفت شب منتقل شده تا بتوانیم از پس این همه خبر برآییم.

صبح که رسیدم خانه، دیدم کاملا نیرویم را از دست داده‌ام. ماجرا خیلی بامزه است! این اتفاق هر سال در روز ۴ آبان می‌افتد. نه اینکه از کودکی از شاه بدم آمده باشد و از این حرف‌ها! در مدرسه هر سال در چنین روزی یا از کلاس بیرونم می‌انداختند، یا یادم می‌رفت کاری کنم یک صفر کله گنده نصیبم می‌شد!

مادر بزرگم می‌گوید که قرار بوده ۴ آبان به دنیا بیایم، ولی لج کرده و این روز را تحریم کرده بودم! کاملا خودم را به خنگی زده بودم و بدنیا نمی‌آمدم!

گمانم این تنفر ابوی‌جان ما سر ماجرای مصدق از محمد رضاشاه، باعث شد دعایی، وردی، چیزی بخواند که ماجرا عقب بیافتد!

حالا حد اقل ۳۰ و دو سه سالش را می‌دانم، که چهار آبان یکی از مزخرف‌ترین روزهای سال است و اصلا حال انجام هیچ کاری را ندارم. اصلا سال برای من ۳۶۴ روز دارد!

شاید هم ندانسته سال‌های سال می خواستم این وینستون شاه‌پرست را که تا اسم اعلیحضرت همایونی‌اش را با احساس پرستش نمی‌آوری سرش را به مانیتور می‌کوبد عصبانی کنم! نه به خدا وینستون جان! نکته جالب اینکه وینستون به سنش می‌خورد که محصول بعد از انقلاب باشد! به هر صورت شاه‌پرستان شاه‌ندیده هم موجودات قابل مطالعه‌ای هستند!
Wednesday, October 25, 2006
آيا کشيدن کاريکاتور مسوولان روحاني، اهانت به پيامبر است؟ -۳
ماجرای کاریکاتورهای دانمارکی که پیش آمد، در جلسات مختلف بحث‌های متفاوتی داشتیم. به خاطر عضویتم در هیات مدیره شبکه جهانی دفاع از حقوق کارتونیست‌ها، و احتمالا تنها عضو مسلمان آن بودن، بارها طرف صحبت و گفتگو بوده‌ام.

یکی از سوال‌های همیشگی این بود که چرا مسلمان‌ها در مقابل هر تحریک کوچکی اینقدر حساس هستند. سوال کاملا درستی بود. پرسش من هم این بود که اگر شما این را می‌دانید، و مطمئن هستید این روش کمکی به روشنگری روشنفلکران در کشورهای اسلامی نخواهد کرد و باعث رو آمدن تندروها می‌شود، چرا با این کار خود به تندروها کمک کرده‌اید؟

معتقدم صبر اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها برای تکامل منطقی جهان اسلام، کافی نیست و در عین حال علیرغم ادعاهای موجود، احترام چندانی به اختلافات دیدگاه نمی‌گذارند. از سوی دیگر، به دلیل عدم شناخت لازم بسیاری از روزنامه‌نگاران غربی با آنچه در جهان اسلام می‌گذرد، نمی‌توان انتظار داشت مخاطبان روزنامه‌ها هم به درک متقابلی برسند.

باید توجه داشت که در مورد کاریکاتورهای دانمارکی، این هویت مسلمان‌ها بود که زیر سوال رفته بود، و کار فقط انتقاد از عملکرد گروه قلیلی از تندروها نبود!

دراین ماجرا، دیدید که سوریه چگونه خود را از باتلاق پرونده مرگ رفیق حریری خارج کرد. سفارت‌خانه‌های مختلفی در خاور میانه مورد حمله قرار گرفت و استفاده سیاسی از پیامبر اسلام در پاکستان چه‌ها که نکرد.

با دانستن حساسیت‌های موجود، آیا فکر می‌کنید بخش قابل توجهی از مردمی که حتی کاریکاتورها را ندیده بودند، و فقط با شنیدن از رهبران منطقه‌ای تحریک شده بودند، می‌توانستند به واسطه اعتماد بیش از حد و کورکورانه ، منطقی بیاندیشند؟

مشکل بزرگ موجود در بسیاری از کشورهای اسلامی، اطاعت بی‌چون و چرا از واعظان است. کافی است یک امام جماعت در پاکستان حرفی بزند، فردا سر چند نفر را بریده در معبری خواهید یافت.

در ماجرای کاریکاتور "استاد تمساح"، یکی از نزدیکان به نزد مرجعی رفته بود تا وساطت کند. مجبور شده بود در روز جمعه در میان نمازگزاران وقت بگذراند، از آنها پرسیده بود که آیا کاریکاتور را دیده‌اند؟ هیچ کس ندیده بود. اما همه شعار "اعدام باید گردد" را تکرار می‌کردند.

مطمئنا با تکامل فرهنگی منطقی مردمان جهان، بخش قابل ملاحظه‌ای از اختلافات مورد نظر رفع خواهد شد، اما باید به کار روشنگرانی که نمی‌خواهند جامعه وارد تنش شود و توسعه فرهنگی روندی منطقی را طی کند احترام گذاشت.

بر همین پایه وقتی خاتمی از کاریکاتوریستی که کاریکاتورش را کشیده تشکر می‌کند، قانون نانوشته عدم کشیدن کاریکاتور روحانیون تا حد شخص دوم مملکت نقض شده است. تا اینجای کار هم بحث مسوولیت اجرایی بالاتر از لباس روحانی شخص مورد نظر است.

هاشمی رفسنجانی را به عنوان یک عالم روحانی نمی شناسند! او همیشه یا رئیس مجلس بوده، یا رئیس جمهوری، یا رئیس مجمع! پس باز هم موضوع مرجعیت در مورد او مصداق ندارد.

الباقی مسوولان پایین‌تر هم چنین پایگاهی دارند. با آن همه، مسوولند. نه مبلغ دینی!

انتخاب شخصی من هم این است که اگر بخواهم یک مقام مسوول روحانی را بکشم، عملش را مورد نقد طنزآمیز قرار دهم، نه هویت دینی‌اش را!

***

اگر برپایه خودخواهی و خودمحور بینی باشد، می‌توان همه کاری کرد، ولی وقتی هر کار من کاریکاتوریست باعث به خطر افتادن همکاری دیگر در ایران بشود، این کمال خودخواهی و بی‌مسوولیتی است که بدون اندیشه مظلوم‌ترین گروه روزنامه‌نگاری ایران را - کاریکاتوریست‌های مطبوعاتی - به خطر بیاندازیم!

مسوولیت گروهی همه ما بالاتر از خودخواهی و خودمحوری ماست. وجود کاریکاتور در ایران برای مخاطبان بالاتر از به چالش کشیدن ارزش‌ها برایرفع عقده‌هایمان است!

الان یک کاریکاتوریست مظلوم ایرانی که از جمله بهترین‌های تاریخ ماست، به خاطر یک خطای ساده که حداکثر در حد "سهو قلم" باید با آن برخورد شود، اول زندانی و سپس آواره این سو و آن سو شده است. گروه بزرگی از همکارانش بیکار شده‌اند، مدیریت جدید از فرصت استفاده و تسویه وسیعی را در موسسه ایران آغاز کرده است.

خدا راشکر که به خاطر آن کاریکاتور، کل این هنر مطبوعاتی را از مطبوعات حذف نکردند.

"خودسانسوری" یک قسمت بحث است. ولی همه آن نیست! ممکن است بگویید همه انسان‌ها آزاد هستند، ولی آیا مرزهای خاصی وجود ندارد؟ نباید ظرفیت‌های لازم بوجود آمده باشد؟ مثلا بگوییم سکس آزاد حق همه است، ولی آیا مرزی سنی برای این ماجرا وجود ندارد؟ آیا نباید از وسایل عدم انتقال بیماری بهره گرفت تا فردی دیگر بیمار نشود؟ اگر طرف مقابل بچه‌دار شد، مسوولیت این طرف چیست؟ ... نوشیدن مشروب آزاد است، ولی باید چه شرایطی داشته باشی؟ آیا امکان رانندگی را به تو می‌دهند یا به خاطر آسیبی که به خود و بقیه می‌توانی بزنی، ممنوعیت‌هایی را برایت ایجاد می‌کنند؟

من نوعی هم دوست دارم آزادانه هر کاری بکنم، ولی جاهایی هست که می‌اندیشی مسوولیت مقدم است یا آزادی فردی؟ مسوولیت در قبال دیگران یا فقط خودت؟

مطمئنا بارها و بارها در شرایطی اول به خودم فکر کرده‌ام نه دیگران! گذر زمان به من آموخته که گاهی می‌توانم اول به دیگران بیاندیشم، بعد از آن به خودم !
درس‌هایی از احمدی‌نژاد
۱-حرف‌های احمقانه بزنید! داشتن انرژی هسته‌ای آن هم از نوع مشکوکش را به هر دلیل نفع ایران بدانید. بگویید که ایران ظرفیت بالایی دارد و باید از نظر نظامی در منطقه حرف اول را بزند.

۲-خود را نماینده همه معرفی کنید و بلد باشید خودتان را غالب کنید. با آنکه رسانه‌ها می‌دانند شما بی‌شعور هستید، ولی می‌توانید برای خر کردن عده‌ای مورد استفاده قرار بگیرید.

۳-ادعاهایی کنید که مصرف کوتاه مدت داشته باشد. چون رسانه‌ها می‌دانند که مردم حوصله گوگل کردن شما را ندارند، و نمی‌دانند سوابق شما چیست

۴- دروغ‌ها را آنقدر تکرار کنید تا خودتان باورتان شود. آنوقت حداکثر به شما خواهند گفت طفلی خودش باورش شده.

۵- هیچ مدرکی نداشته باشید و ادعاهای گنده جعلی کنید!

۶- ...
Tuesday, October 24, 2006
باز هم انتخابات وبلاگی!
آقاجان! دوستان شريف دويچه وله!

اين ماجرای انتخابات وبلاگی عين انتخابات اينترنتی جام جهانی يا انتخابات وزنه بردار برتر شده!

۱- اولا اگر عضو هيات داوران معرفی کننده وبلاگ​ها باشد، چگونه می​خواهد داوری کند؟ یادتان هست رضازاده و علی کریمی چگونه با همین روش رای آوردند؟

۲- آمار بر اساس تبليغ و ايميل زدن به اين و آن و جان من بميرم تو بميری به من رای بده واقعی نخواهد بود.

۳- به هيچ عنوان اين مسابقه را قبول ندارم، و با وجود آنکه مسوولان محترم دويچه وله برايم نوشته اند که می خواهند من باشم، با شدت می​گويم نه!

۴- اگر رايی به من داده شده، راضی هستم آنرا به زيتون و حامد قدوسی بدهند. اگر بنا بر رای دادن بود، به آنها رای می​دادم.

۵- مجددا خواهش می​کنم نام مرا از اين مجموعه حذف کنند. اگر انتخاباتی به صورت حرفه​ای برگزار می​شد و منطقی بود و من بازهم آنجا بودم، يک حرفي، ضمن احترام به جناب م.ص. دويچه وله، اين مسابقه را منطقی نمی​دانم.
در تعقيب يک سنجاب
http://x5.freeshare.us/122fs321944.jpg
امروز صبح هوس کردم برم يک کمی دوچرخه​سواري، رسيدم کنار برج دراز تورنتو، اين سنجاب کوچولو شد سوژه من
http://x5.freeshare.us/122fs3219518.jpg
ولی من شدم سوژه اون، چون منو دنبال خودش کشوند
http://x5.freeshare.us/122fs3219780.jpg
اينجا بود که فهميدم سنجاب هم مثل من پرسپوليسی است! قرمزته! حتی اگر به خاطر سطل آشغال باشه!
آيا کشيدن کاريکاتور مسوولان روحاني، اهانت به پيامبر است؟ -۲
سوالی که برايم بوجود آمد، فرض گرفتن مصونيت افراد ملبس به لباس روحانيت است. به عبارت ديگر اگر لباس روحانی تن کنيم، کسی کار به محتوای ما نبايد داشته باشد، چون فرم غالب است. اگر کسی مجتهد باشد ولی لباس روحانيت به تن نکند، فاقد مشروعيت و مصونيت است.

البته لازم است بگويم نه دنباله رو سروش هستم، نه پيرو مخالفينش. با اين همه سخنرانی حريت و روحانيتش که انتقادی بود از صنفی شدن روحانيت و استفاده دنيوی از تفکر اخروي، برايم جذاب بود و مصاديق سخن​اش را زياد ديده​ام.

و اما در باب اهانت آميز بودن يا نبودن؛ همانطوری که از ادبيات هم می​توان استفاده اهانت آميز کرد، از عکس و کاريکاتور هم می​توان. بستگی دارد چه نکته​ای هدف ماست! در درجه اول، آيا کاريکاتور سياسی اهانت است؟ آيا کاريکاتور مطبوعاتی اهانت است؟ اگر به يک غير روحانی اهانت شود ايرادی ندارد، ولی اگر يک روحانی مورد اهانت قرار گيرد، بد است؟ اين تبعيض از کجا آمده؟ آيا همه انسان​ها با هم برابر نيستند؟

در درجه اول، کاریکاتور را توهین نمی​دانم! کسانی در حوزه هستند که طنز را لغو، وکاریکاتور را وهن می​پندارند. مرحوم صابری هم در مواردی برای بعضی از ما گفته بود که این جماعت به رهبر جمهوری السامی فشار می​آورده​اند تا مانع انتشار گل​آقا شود. پس وجود گل​آقا و دفاع رهبری در موارد متعدد می​رساند که لا اقل مطابق نگاهی دیدگاه فقهی حاکم، نه کاریکاتور بالقوه اهانت است و نه طنز.

اگر کاریکاتور هزل آمیز باشد، طبیعتا بنا به طبیعت هزل، اهانت​بار خواهد بود. من مدافع کاریکاتور هزل​آمیز نیستم، گرچه کاریکاتور عطا مهاجرانی را یکی دوبار هزل آمیز کشیده​ام و گمانم حق​اش بوده! از طرفی، وقتی از فردی انتقادی تصویری می​شود، این موقعیت حقوقی و زمینی اوست که هدف ماست، نه درجه قربتش به خداوند دو عالم!

رسول اکرم قول خداوند را بيان می​کند که: من هم بشری مثل شما هستم، جز آنکه بر من وحی شده. پس اين وحی است که اهميت دارد، ارزش کلام است، ارزش مفهوم است...

در درجه بعدي، اگر يک روحاني، که به کاری دنيوی و غير الهی مشغول است و به خاطر عملي، باعث از بين رفتن حق​الناس می شود، اين کار را بايد به حساب لباسش بگذاريم يا خطای انسانی​اش؟ آيا لباس روحانيت مصونيت آور است؟

از نظر فنی، اگر لباس روحانی مورد نظر به نحوی منفی و مسخره کشیده می شد، شاید اتهام "اهانت" قابل بحث بود، ولی در اینجا کاملا رد شده است. اگر کسانی دوست دارند چنین کنند، به خودشان مربوط است، ولی من با اهانت به لباس روحانیت مخالفم، همانطوری که با اهانت به لباس کشیش​ها، خاخام​ها، موبدان زرتشتی و روحانیون بودایی و ... مخالفم. این اختیار فردی من است و به هیچ کسی هم مربوط نیست!

با اين همه، چون امکان سو استفاده از کاريکاتور مانند هر چيز ديگری وجود دارد، تصميم گرفته​ام نه کاريکاتور رهبران دينی مسلمانان را بکشم، نه رهبران اديان ديگر. حتی دالايی لاما!
آيا کشيدن کاريکاتور مسوولان روحاني، اهانت به پيامبر است؟
يک کامنت جالب از يکی از خوانندگان باعث شد اندکی به نکته​ای بيانديشم. آيا کاريکاتور روحانيون معادل اهانت به پيامبر است؟

خرداد ۱۳۷۱، خیابان نوبخت، مجله گل​آقا:
کیومرث صابری وارد آتلیه می​شود و چند تا عکس از محمد خاتمی به من می​دهد. می​گوید کاریکاتورش را برایم تا فردا آماده کن. دو سه تا طرح می زنم ولی خوب در نمی​آید. روز بعد می​گویم که نتوانسته ام.

مرداد ۱۳۷۱، دانشگاه تهران:
یکی از طلاب مدرسه عکمیه شاه آبادی یک بولتن داخلی همراه با عکس​هایی از آیت​الله یزدی و دیگران به من می​دهد تا کاریکاتورشان را بکشم. می​گوید داخلی است و آیت​الله یزدی تایید کرده. زیر بار نمی​روم.

مرداد ۱۳۷۶، ریاست جمهوری، دفتر محسن هاشمی:
محسن هاشمی پیشنهاد می​کند پدرش را به صورت کاریکاتور بکشم. می​گویم می​ترسم! شرط می​گذارم که رو در رو این کار را بکنم!

مرداد ۱۳۷۶، هفته​نامه مهر:
حجت​الاسلام زم از من می​خواهد کاريکاتور هاشمی را برای مراسم تقدير "عصرانه​ای با هاشمی" حاضر کنم. حدود يک ساعت با من بحث می​کنند، تا مجاب شوم. زم می​گوید که به عنوان نماینده رهبری در امور هنری، و کسی که می​تواند مشورت دهد، معتقد است که کاریکاتور روحانیت اهانت محسوب نمی​شود. همه طراحی​هايم را دور می​اندازم تا نسخه​ای به دست کسی نيافتد، و همان تک نسخه را به حاجی می​رسانم.

دی​ماه ۱۳۷۸، روزنامه [...]:
[اسم محفوظ]: نیک​آهنگ، کاریکاتور ... را بکش. طرف مرجع تقلید هم نیست، پس مشکلی نداریم.چون گل​آقا کاریکاتور روحانیون را چاپ کرده و مورد تایید رهبر هست، ما هم باید این کار بکنیم. ظاهرا کاریکاتوریست کیهان هم کاریکاتوری از آیت​الله منتظری در جایی کشیده بوده(خودم ندیدم، ولی همان ماجرا به هیات نظارت هم کشیده شد).

آبان ۱۳۷۹، جلسه غیر رسمی سین جیم!:
...این جلسه بعد از ۲ ساعت تمام می​شود. راضی می​شوند که من کاریکاتور روحانیون را نکشیده​ام.

اسفند ۱۳۸۰، روزنامه حيات نو:
حجت​الاسلام سيد هادی خامنه​ای از من می​خواهد کاريکاتور روحانيون را بکشم؛ می گويم فضا آماده نيست! اين گفتگو چيزی در حدود ۴۵ دقيقه به طول می​انجامد. من هم راضی نشدم و تا حدی او را مجاب کردم ...
...
بعدها برای روزآنلاین هم کاریکاتور هاشمی رفسنجانی را کشیدم، و هم کاریکاتور خاتمی را. تا دیروز که کاریکاتور آیت​الله جنتی را نکشیده بودم، کسی کشیدن کاریکاتور روحانیون را با کاريکاتورهای دانمارکی موهن مقایسه نکرده بود.

با دوست محترم کامنت گذار کماکان در حال گفتگو هستم، و به طور خلاصه ایشان می​فرماید که چون عمامه و عبا لباس پیامبر است، نمی​توان با آن به صورت کاریکاتوری برخورد کرد، ولی اگر با عکس شوخی کنم، اهانت محسوب نمی​شود.

ادامه دارد
Monday, October 23, 2006
یک خواهش از جماعت دویچه وله
من از دوستانم خواسته بودم مرا کاندیدا نکنند، خیلی‌ها هم لطف کردند و قبول...

الان فهمیدم این اشتباه صورت گرفته و مرا از "افغانستان" نامزد کرده‌اند!!!

اولا، خواهشمند است مرا از فهرست حذف کنید! چون به هیچ وجه این مسابقه را منطقی نمی‌دانم، ضمن احترامی که برای رای دهندگان قائلم. باید داور آنجا برایت مشروعیت داشته باشد که ندارد!

ثانیا، کسانی هم که رای می‌دهند محض رضای خدا به وبلاگ‌هایی رای بدهند که برای آزادی بیان تلاش کرده‌اند، تا اثرات حضور تحمل کنندگان شیرسمار و اگزوز خاور از بین برود!

به هر حال، مجددا خواهش می‌کنم مرا از فهرست حذف کنید!
توضیح اضافه
اولا مخلص همه دوستان هم هستیم.

ثانیا، دیروز بر و بکس ۶ روز قبل از خجسته زادروزمان، ما را شرمنده لطف‌شان کردند. شد یک تولد سه‌گانه، هم آش خوردیم هم لازانیا، من هم چون باید به کلاه‌برداری روزانه خود می‌رسیدم، سریع از مهمونی به سوی اتاق کار! روان شدم.

آیدا و مریم که تولدشان بود(به روزتر بودند!) سنگ تمام گذاشتند و ما هم بعد از خوردن قرص بروفن امکان قر دادن یافتیم.

روی کیک هم برای اینکه آبروی ما نرود، گذاشتند ۳۰ و چند سال! خدا خیرشان بدهد که شمع ۴۰ سالگی نگذاشته بودند و کنارش -۳...

ما ۳۷ ساله شدیم، و اگر بخواهیم عمر کلاغ داشته باشیم که همه کلافه خواهند شد! راستی جای الاغ هم خالی بود. انشالله روز تولدش برایش یک کاریکاتور در اینجا خواهم گذاشت!
استودیو کلاغستون!!
http://x5.freeshare.us/122fs3088024.jpg

آقا و خانم کلاغ شيرازی و ديگر همکاران در عکس غايب هستند
تغییر فاز
صرف نظر از اینکه دوره‌ای از دوران وبلاگ‌نویسی‌ام از "افشاگری" خیلی خوشم می‌آمد، تصمیم گرفتن تا حد ممکن به مصادیق بپردازم. ممکن است خیلی‌ها افشاگری و پاپاراتزی بای را بیشتر دوست داشته باشند، ولی این یک تصمیم شخصی است.

اشکال بزرگ افشاگری، درگیر شدن در حاشیه‌هاست. در عین حال،زمانی می‌توان مسائلی را مطرح کرد که منابع متعدد را بتوان مقایسه و بررسی کرد. وقتی منبع تو در بعضی موارد محدود به یک یا دو شاهد یا مطلع باشد، احتمال خطا بالا خواهد رفت.

به هر حال، مدتی است که دارم روند فعلی را تجربه می‌کنم و لذت برده‌ام.
خاتمی برای چه آمد؟-۴
پروژه رفع مسوولیت

خیلی از ما در طول سال‌های همکاری‌مان با مطبوعات با این عادت رذیله روبرو بوده‌ایم که نمی‌شده بعضی از حرف‌ها را بلند بلند بزنیم و در گوشی گفتن از هم چیز امن‌تر و عاقلانه‌تر می‌بود. روزی که یکی ازهمکاران در تحریریه همشهری ماجرای اتوبوس نویسندگان در درگوشی برایم تعریف کرد، سعی کردم به روی خودم نیاورم که چه خبر است. بالاخره همیشه احتمال حضور یکی دو خبرچین در تحریریه می‌رفت.

در محل کار روزنامه نمی‌توانستی در مورد اعدام‌های سال ۱۳۶۷ و پیش از آن سوال کنی، حتی بعد از دوم خرداد. اگر هم می‌دیدی جماعت به نحوی پشت سر آیت‌الله منتظری ایستاده‌اند، یا مقلدش بودند، یا او را گزینه‌ای برای فشار به حاکمیت می‌دیدند یا ...

وقتی صحبت از آزادی مطبوعات می‌کنی، آنهم بعد از دوم خرداد، مساله آنچنان شفاف نیست. کدام آزادی مد نظر بود؟ آزادی رسمی دو خردادی، یا آزادی بیان نقد دوم خردادی‌ها؟ به عنوان مثال اگر کسی با این دیدگاه انتقادی در دفتر روزنامه خرداد با عبدالله نوری یا عماد باقی وارد بحث می‌شد، چه نتیجه‌ای می‌گرفت جز احساس بلاهت و یا حتی ترس؟

با بعضی از جماعت حاضر در قدرت در طول سال‌های ۷۶ تا ۸۴ در باب اعدام‌های سال‌های ۶۰ گفتگو کرده‌ام. نه رسمی، که غیر رسمی و ضبط نشده. چرا؟ به هزار و ی دلیل نمی‌شد ضبط کرد! کسی حاضر نبود حرف بزند. کسانی هم در جناح راست بودند که انگشت اتهام خشونت‌های دهه ۶۰ را متوجه چپ‌های تندرو می‌کردند.

بعضی از دوستان معتقد بودند که بدون آنکه حرفی از آن اتفاقات زده شود باید پیش رفت، و نباید تصمیم آیت‌الله خمینی را زیر سوال برد. چپ‌های حاکم شده هم به هر حال خود را "خط امامی" می خواندند، و سخنان "امام" برای‌شان گاه در مقابل حاکمیت فعلی قداست داشت. پس انگار تمامی تصمیم‌گیری‌ها معصومانه، و بدون غلط بوده و نباید چیزی را زیر سوال برد، آیت‌الله منتظری هم باید آزاد می‌شد، ولی حرفی از اعتراضش نمی‌زدند.

بازگشت چپ‌ها به قدرت پس از رخوتی ۵ ساله موهبتی بود که نمی‌خواستند به این زودی‌ها از دست‌شان برود. نباید در مطبوعات اصلاح‌طلب، حرفی از خطاهای تاریخی دهه ۶۰ زد، چون پای بسیاری از سردمداران آصلاح‌طلب به میان کشیده می‌شد.

کسی نمی‌پرسید ماجرای واقعی قتل عام حجاج چه بود، کسی نمی‌پرسید ماجراهای حفاظت اطلاعات در دوران محتشمی زیر سر چه کسانی بوده... کسی در مورد بنیاد نبوت و هزاد نبوی و نمایندگان باج گرفته سوال نمی کرد

از همه بدتر کسی نمی‌توانست زد و بندهای اقتصادی وزارت نفت، وزارت صنایع، وزارت ارشاد و الباقی را زیر سوال ببرد، چون بسیاری از اعضا بلند‌پایه وزارت‌خانه‌ها و یا رابط‌هایشان عضو تحریریه‌های مطبوعات جدیدالتاسیس بودند.

از طرف دیگرقوه قضاییه هم منتظر فرصتی برای حال‌گیری بود، و پرونده‌های متعددی به هزار و یک دنگ و فنگ مسکوت می‌ماند و مردم مثلا نمی‌فهمیدند مشکلات مالی فلان محمومله کاغذ به چه نحو رفع و رجوع شده، یا سهم فلان گروه در عسلویه به چه صورت بدست آمده، وقتی هم جناح راست دنبال سهم‌اش بود، مطبوعات این طرفی می‌دانستند به چه چیزهایی باید گیر بدهند تا حد انتظار طرف مقابل را پایین بیاورند. چرا حملات آیت‌الله جنتی در دوره‌ای متوجه پتروپارس بود و ناگهان قطع شد؟ معامله با او و کسانی که آنها را نمایندگی می‌کرد به چه نحو حل و فصل شد؟

نقش بزرگ مطبوعات حزبی دوم خردادی شاید در انحراف افکار عمومی از واقعیت‌هایی باشد که بعدها سد راه پیشرفت اصلاحات گردید. اگر حرفی می زدی، انتقادی به ساختار می‌کردی، سریع متهم به تضعیف اصلاحات می‌شدی و آرام آرام از صحنه محوت می‌کردند. اگر نه، یک گروه که می‌خواست با گروه رقیب در همان جبهه تسویه حساب کند، موقتا تحویلت می‌گرفت.

آن چیزی که در نهایت خیلی از ما فراموشش کردیم، پیگیری مسوولیت راهبران اصلاحات بود. آنقدر خودمان را درگیر مسائل خرد و ریز جاری می کردیم که یادمان می‌رفت آسیب‌شناسان خوبی می‌توانستیم باشیم. یکی باید ما را آسیب‌شناسی می‌کرد.

بازگشت به گذشته به من می‌آموزد که چقدر غافل بوده‌ام. حس می‌کنم در بسیاری از موارد مثل بسیاری دیگر از همکارانم، ابزاری در دست جماعت بوده‌ام تا گروهی نان سیاست به کف آرند و به غفلت نخورند.

از سوی دیگر هیچگاه مسوولیت گروه اشغالگر "لانه جاسوسی" زیر سوال جدی نرفت، که با کار خود، چه ضربه تاریخی محکمی به جریان رشد دموکراسی در ایران زدند. چه خسارتی به اقتصاد ملی وارد کردند و مقدمات برخورد نظامی با ایران را فراهم کردند. چند مقاله در نقد اقدام جماعت خط امامی منتشر شد و یا امکان انتشار پیدا کرد؟ میزان مسوولیت این جماعت، و موسوی خوئینی‌ها در برابر مردم چقدر بود؟ساقط کردن دولت موقت و رادیکالیزه کردن شرایط ما را به کجا برد؟
Friday, October 20, 2006
چه خوابی دوست دارید ببینید؟
الان داشتم با یکی از همکاران رادیو زمانه چت می‌کردم، که گفتم می‌خواهم بخوابم، گفت خواب‌های خوب ببینی، گفتم می‌خواهم خواب آنجلینا را ببینم که مرا به فرزندی قبول کرده!

ولی خدا کند در خواب این عقده ادیپ یکهو بیدار نشود!

در هر حال ما رفتیم بخوابیم...

در ضمن روز جهانی قدس را هم یادم رفت به شما تبریک بگویم!
خاتمی برای چه آمد-۳
پروژه قدیس سازی

آیا خاتمی قدیس بود؟ آیا انسانی بود که مسوولیتی در قبال کارهای انجام شده در طول ۲۷ سال جاری نداشته است؟ آیا ...

خاتمی می‌گفت مردم ما نیاز به قهرمان ندارند، اما اگر خوب دقت کنید وقتی کل نهضت قائم به فرد شد، در عمل مجبور شد به چیزی که خلاف حرفش بود تن دهد. خاتمی شده بود سید مظلومی که می‌خواست کار کند، نمی‌گذاشتند. چاره هم تنها همین بود که چهار سال دیگر بماند تا نتواند کاری کند. این خیلی هنر بزرگ و شگرفی است! عبور از قهرمان غیر ممکن بود...نه؟

در طول یک سال و نیمی که از نزدیک با محیط‌های بازار سهام مواجه بوده‌ام، دیده‌ام که با آدم‌های ضعیف تعارف ندارند، هر چقدر هم طرف آدم خوبی باشد، اگر وجودش باعث تضعیف سامانه شود، با احترام راهی خانه‌اش می‌کنند. و اما ما! برعکس، هر چقدر سیستم ضعیف شود، به بهای حفظ فرد، حفظ قهرمان‌مان، کوتاه می‌آییم. مردم ما اگر واقعا سهامدار اصلاحات می‌بودند، می‌دانستند با رئیس هیات مدیره موسسه سهامی اصلاحات چگونه برخورد کنند. اگر ارزش سهام پایین می‌آمد و منتهی به سقوط می شد، چه باید می‌کردند؟ نقش هیات مدیره شرکت سهامی اصلاحات چه بود؟ در برابر سهام مردم مسوولیتی داشتند یا نه؟ چه کسی باید خود آنها را کنار می‌گذاشت؟

***

مطمئنا حاکمیت به خاتمی نیاز مبرمی داشت. جناح راست به یک خاتمی بی قدرت محتاج بود. روند بازسازی جناح راست افراطی را در سال‌های ۷۸ تا ۸۲ بررسی کنید. عملکرد خاتمی و دولتش، بخوانید بعضی از اعضای دولت، تا بهار ۷۸ بسیار قدرمند است. منتهی انگار نداشتن تاکتیک برای مقابله با حیلت‌های جناح راست که داشت مجلس پنجم را از دست رفته می‌دید تدریجا ماشین تازه پنچرگیری شده اصلاحات را در چاله‌ای پر از میخ انداخت.

خاتمی اگر مسوول قوه مجریه بود، می‌باید خیلی قاطعانه در برابر انحراف پرونده قتل‌ها می‌ایستاد. ضعف خاتمی را ما بعدها متوجه شدیم، ولی جماعت از اواسط بهار ۷۸ دانستند که می‌توانند عملیات را وارد فاز دیگری کنند. مطمئنا ماجرای ۱۸ تیر تنها یک اتفاق ساده نیست. وقتی در بازی شطرنج سیاسی مهره‌هایت را بد چیده باشی، طرف مقابل خیلی راحت استفاده خواهد کرد. بدتر آنکه بعد از نخستین کیش، خاتمی عقب کشید و به مساوی هم راضی شد! حریف آماده بود، و خاتمی بازی برده را واگذار کرد.

بعد از ماجرای کوی و شبه کودتای ۲۳ تیر، بارها آز نزدیکان خاتمی سوال شد که چرا رئیس قوه مجریه اینقدر ضعیف عمل کرد؟ مشاورینش سال‌ها بعد گفتند که خاتمی عملا در آن پنج روز، فرصت سوزی کرد. یک حرکت خطا، یک واریاسیون کور، کل بازی را به نفع طرف مقابل تمام کرد.

خاتمی آنقدر برای خیلی از ما دوست داشتنی است که نمی‌توانیم ببینیم کسی بگوید بالای چشمانش ابروست! ایراد گرفتن از خاتمی اهانت فرض می‌شود و ... این همان بت پرستی است که خاتمی مدعی مقابله با آن بود، ولی متبلورش ساخت. خاتمی قهرمان مقدس شکست خورده‌ای بود که عصا کش کوران دیگر شد.

نمی‌دانم شاید اشکال از ما شیعیان باشد که قهرمانان مذهبی‌مان پیروزمند نبوده‌اند. چرا ما استراتژی بردن نداریم؟ برنده شدن‌هایمان هم تصادفی است. دوست داریم شکست بخوریم؟ بعدش بگوییم طرف خوب بود،مظلوم بود، معصوم بود...تعداد سالگردهای شکست‌هایمان بیشتر از پیروزمندی‌هایمان است.
باز هم سد سازی و سد بازی
وقتی دوستان می​پرسند مگر سازمان برنامه(مديريت) و وزارت نيرو چه گناهی در تصويب بی​رويه پروژه​های سد سازی دارند، چند نکته به ذهنم می​رسد که معمولا از آنها غافل مانده​ايم:

۱- تاکنون چند مقاله از منتقدين سدهای ساخته شده در مطبوعات ايران خوانده​ايد؟ آيا اين مطالب جذابيتی برای روزنامه​ها داشته اند؟ اگر هم موضوعی مطرح شده، در حد تسويه حساب گروه فعلی با گروه قبلی بوده است.

۲-گزارش​های مربوط به شاهکارهايی نظير سد لار و سد ۱۵ خرداد تا کنون چند بار به چشمان مبارک​تان خورده؟

۳- چند نفر می​دانند آسيب وارده به سد سفيدرود بعد از زلزله منجيل چقدر بوده است؟

۴- فاصله تاج سد لتيان تا محل تقاطع گسل​های مهم "مشا فشم و شمال تهران" چقدر است؟

۵-ميزان رسوبگزاری سالانه در مخزن سد کرخه محاسبه شده است؟

۶-ميزان تبخير سطحی سالانه سدهای درودزن، ميناب، کرخه، و ... چند در صد حجم کل درياچه اين سد هاست؟

۷- برای مهار مواد آواری که در درياچه رسوب می​کند، نظير رس، لاي، ماسه و شن، چه تمهيداتی در حوزه بالادست سدها انجام صورت گرفته است؟ در کدام سدها و ...

۸- ميزان بهره​وری سدهاي ايران محاسبه شده است يا نه؟

۹- آیا می​دانستید با احیا قنات​های ایران مرکزی، در دراز مدت بخش مهمی از مشکلات کم آبی نواحی بیابانی ایران مرتفع می​شد؟ از سوی دیگر چه گروه​هایی با دادن مجوز فعال کردن چاه​های عمیق با تلمبه​های قدرتمند، باعث از بین رفتن بخش عمده​ای از سفره​های آب زیرزمینی ایران و غیر قابل بازیافت بودن این سفره​ها بعد افت شدید زمین شده​اند؟

۱۰-آیا خبر داشتید که استخراج بی رویه آب از سفره​های آب زیرزمینی، باعث از بین رفتن تخلخل میان رسوابت دانه درشت و دانه ریز شده و نهایتا منطقه​ را واقعا بی-آبان(بیابان) می​کند؟ به عبارت دیگر جایی برای يخیره سازی آب نمی​ماند! به عنوان مثال برداشت بی​رویه آب در سیرجان و رفسنجان برای بدست آوردن محصول بیشتر چه فاجعه​ای به بار آورده که صدایش را در نمی​آورند؟

۱۱- در بعد سياسی- هماهنگی​ها و معاملات گروه​ها با سپاه (سپاسد) منافع چه کسانی را تامين کرده که مانع انتشار بسياری از گزارش​ها شده​اند؟
...

خيال می​کنيد جماعت سازمان مديريت بی​خبر بوده​اند؟
Thursday, October 19, 2006
از وبلاگ هنوز

تجربه نشان داده است که روزنامه غیر سیاسی در ایران کارش نمی گیرد و تیراژی پیدا نمی کند ، به خصوص اگر غیر دولتی باشد. شنیده ام که روزگار از شنبه منتشر می شود ، در غیبت صفحات سیاسی اش و در غیبت محمد قوچانی و گروه سیاسی اش . خبر انتشار دوباره روزگار خوشحالم می کند ، هر چند که ناحقی که در حق روزگار روا داشته اند ، ناراحت کننده است . امیدوارم دوستان روزگار بتوانند تجربه ایرانی روزنامه غیر سیاسی را تغییر بدهند و بلند تر بپرند . شنیده ام کسی دارد سردبیرش می شود که می توان چنین امیدی داشت.

توضیح با خشخاش اضافه:
خدمت دوستانی که آمدن به کانادا جزو آمال و آرزوهای‌شان است، و بنده کمترین را با خود مقایسه کرده‌اند، عرض کنم که هنوز طعم دوری و به زحمت افتادن و تحقیر شدن و بی‌پولی و بیکاری و بی‌توجهی و ... را نچشیده‌اند.

وقتی از موقعیت اجتماعی مطلوب در ایران اجبارا فاصله می گیرید و در اینجا تبدیل به صفر می‌شوید، خواهید دانست غربت یعنی چه. کسانی که مایل به آمدن به اینجا هستند، می‌روند مثل بچه آدم درخواست مهاجرت می‌دهند، یا با یک شهروند کانادایی ازدواج می‌کنند که تا چند سال خرج‌شان را بدهد، و بعد بنا به میزان شرف بعد از گرفتن شهروندی اینجا، یا با همسر مورد نظر ادامه می‌دهند یا می‌اندازندش در زباله‌دان تاریخ. چون دیگر پاسپورت کانادایی دارند و نیازی به منت کشی نمی‌بینند. اگر هم در طول سال‌ها اختلافی داشته‌اند، صبر می‌کنند تا چند روز بعد از گرفتن "شهروندی". حالیتون شد؟

برای دوستان عزیزی هم که دچار سوتفاهم تاریخی هستند می‌گویم که بهترین روزهای من از بهمن ۱۳۷۸ تا این لحظه، همان ۶ روز ناقابل در بند ۲۰۹ بود. بیشترین خواب عمرم را با خیال راحت در آنجا کرده‌ام. رکورد روزی ۱۴ ساعت را با قرص خواب‌آور هم نتوانستم تکرار کنم. هنوز اثر جهنم سال‌های ۸۱-۸۲ را هم نتوانسته ام رفع کنم.

دوستانی هم که به خاطر مشکلاتی به کانادا پناهنده شده‌اند، می‌توانند ماهانه پولی از دولت اینجا بگیرند. هر چند پول کمی است، ولی برای گذران زندگی کفایت می‌کند. بعدش هم خیلی سریع درخواست شهروندی می‌کنند.* چنین کسانی شاید نيازمند کارگری نباشند*.

برای ثبت در وبلاگ عرض می‌کنم که تا این لحظه یک سنت از دولت کانادا نگرفته‌ام(به جز مازاد ،مالیات ۸ هزار و خرده‌ای دلاری سال پیش)، درخواست شهروندی نکرده‌ام، و فقط مقیم این کشور هستم. کارت اقامت و اجازه کار دارم. همین و بس. اگر کسی هم ادعایی دیگر دارد، رسما اعلام کند، وگرنه باید پاسخگو باشد. در سال ۲۰۰۳ هم انجمن روزنامه‌نگاران حامی آزادی بیان هزار دلار برای معالجه‌ام پرداخت که هزینه‌ایم در همان سال بالاتر از ۲۵۰۰ دلار بود. الان هم که بیمه هستم، هزینه‌های "سایکو تراپی" را باید از جیب بدهم، که سالانه بالاتر از رقم بالا در می‌آید.

آرزوی من هم این است که امنیتم به عنوان شهروند ایرانی تامین باشد و به جای دیدن خواب تهران، در تهران باشم. امنیتی که معتقدم دولت گذشته مسوول تامینش بود و بی‌مسوولیتی کرد. نامه‌نگاری‌هایم با مسوولین دولت سابق در سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ حداقل نزد خودم که موجود است. وقتی به شما اتهام همکاری با دولت بیگانه بزنند، و حداکثر کاری که کرده‌اید کشیدن کاریکاتور بوده باشد و فعالیت‌های خبری زیست‌محیطی، و چون نخواسته اید عضو دسته و گروهی باشید، تنهایتان گذاشته‌اند، می‌فهمید مفهوم تهدید چیست، بدتر از همه وقتی نه سر پیاز بوده‌اید و نه ته پیاز، قربانی کردن‌تان بی هزینه می‌شد. وقتی هنوز نمی‌دانید یک اثر شکستگی در کله‌تان مربوط به چه زمانی بوده و بخشی از حافظه‌تان از دست رفته که قادر نیستید خاطراتتان را مرتب کنید و بخشی دچار گسست می‌شود، می‌فهمید مشکل کجاست. وقتی بعد از سه سال خروج هنوز از ترس بازگشت کابوس و همان خاطرات به جای مانده گاهی نمی‌خواهی به خواب بروی، می‌فهمی سود این ماجرا چه بوده و هزینه‌اش چقدر...

دوستانی هم که مایل هستند تجربه کار در شیفت نیمه شب و دور بودن از اجتماع در طول روز را تجربه کنند، بسم‌الله! اگر این چیزی است که آرزویش را دارید، امتحان کنید و بعد خبر دهید که چه مزه‌ای دارد!

گفته بالا نه از سر ناشکری، که فقط توضیح است و نه توجیه، برای کسانی که احساسات‌شان از فکرشان جلوتر است.

والسلام

خشخاش اضافه​تر:
بنده به هيچ وجه آدم​های باشرفی را که از کانادايی​ها استفاده ابزاری برای کسب شهروندی نکرده​اند، هدف قرار نداده​ام. دايره افراد مورد نظر هم که کاملا شناخته شده هستند، بسيار محدود است
.

زندگی در هر جا که آسايش آدمی به هم نمی​خورد، حق اوست. پس همه پناهنده​ها و مهاجرين محترم​اند. ولی نمی​توان بنا به تشخيصی شکمي، همه را به يک چوب راند.

خاتمی برای چه آمد؟-۲
درد ما یکی دوتا نیست! وقتی خاتمی بعد از ماجرای ۱۸ تیر و شکست عملی مجلس ششم دید که کارکردی برای پیش بردن اصلاحات ندارد و در عمل به خاطر تعارفش با قدرت، سبب اخته شدن این حرکت می‌شود، نباید می‌آمد!

وقتی کاری از دستت بر نمی‌آید، خب ادامه نده باباجان!

اگر دور اول قول داده بود که مثل ماجرای سال ۷۱ استعفا نمی‌دهد، می‌شد فهمید ماجرا چیست، ولی چرا باز ادامه داد؟

اگر در زندگی شخصی‌ و کاری‌تان می‌بینید که توان انجام کاری و رابطه‌ای را ندارید، و به خاطر پوز-زنی و یا ترس از حرف مردم، ادامه می‌دهید، حداکثر در قبال خود و خانواده‌تان مسوولید. مسوولیت خاتمی را چگونه می‌توان ارزیابی کرد؟ آیا ادامه کار در شرایط ناتوانی منجر به نهادینه شدن اختلافات در جبهه به ظاهر پیروز دوم خرداد نشد؟ آیا تدریجا مردم اعتمادشان را از "معتمدین" از دست ندادند؟ چرا بعد از اعتصاب تحصن نمایندگان در مجلس، اندکی از رای دهندگان تهرانی از ایشان حمایت نکردند؟

خاتمی که تصمیم گرفته بود نیاید، چه شد که باز زیر بار رفت؟ اینجاست که نقش اطرافیان مطرح می‌شود. چه کسانی به خاتمی اصرار کردند که بماند؟ چه کسانی گفتند نباید از خاتمی عبور کرد و باید به همین روال مریض ادامه داد؟ و از همه بدتر، منافع چه کسانی با ماندن خاتمی سرجایش می‌ماند و تضمین می‌شد؟

مطمئنا بعضی از خوانندگان احساساتی که رگ غیرتشان دو فرسخ جلوتر از حافظه تاریخی‌شان است، وقت زیادی صرف بازبینی روزنامه‌های سال‌های ۷۸-۸۰ نکرده‌اند. ایجاد فضای مظلومیت برای خاتمی بخش عمده کار کرد روزنامه‌های دوم خردادی بود. تحمیل و تبلیغ این عقیده که آی مردم!ٓ خاتمی مظلوم واقع شده! به عبارتی، پایین آوردن دامنه مطالبات از خاتمی. ولی آیا اینجا شخصیت حقیقی خاتمی مد نظر بود یا شخصیت حقوقی‌اش؟

تداخل این دو شخصیت یکی از بدبختی‌های ما در دوران اخیر بوده است. چون باید پذیرفت خاتمی خودش انسان ملایمی است، و در حوزه قدرت هم نباید از او انتظاری داشت!

ماجرای توجیهی همیشگی خاتمی که ما قهرمان نمی‌خواهیم، از یک منظر کاملا درست است. ما اصلا قهرمان نیاز نداریم، فقط رئیس قوه مجریه‌ای لازم داشتیم که وقتی حس می‌کند کارایی دارد، ادامه بدهد و وقتی نمی‌تواند، کنار بکشد.

خاتمی به خودی خود، انسانی دوست داشتنی است، ولی وقتی مسوولیتی می‌پذیرد، باید پاسخگو باشد.
احمد زیدآبادی تهدید شد-کلاغستون
احمد زیدآبادی تهدید شد. به مصاحبه همکارما با زیدآبادی توجه کنید:

  • آقای زیدآبادی، این ماجرای تهدید از کجا آب می‌خوره؟
اولا یکی از بچه‌هایی که تازگی از بند ۲۰۹ آزاد شده پیغام آورده از بازجوها که اگر ای زیدآبادی دهنشو نبنده، یی پرونده‌ی ورش درست می‌کنیم، یی وِجب روغن روش باشه


  • آقای زیدآبادی، شما چه برنامه‌ای دارید در صورتی که بخواهند شما را دستگیر کنند؟
من برنامه مرنامه که ندارم، تنها کاری که می‌کنم اینه که اینقده با ای بازجو حرف می‌زنم که سرش بره و پشیمون شه، اگه یی بازجو دیگه هم بفرستن، ایقد باهاش حرف می‌زنم که او هم سرش بره، اینا فکر کردن ما بلد نیستیم؟ ایقد حرف می‌زنم تا کلافه بشن، خودشون ما رو بندازن از زندان بیرون!


  • آقای زید‌آبادی، پیامی برای تهدید کنندگان دارید؟
گندلوس‌ها(یک اصطلاح اختراعی زیدآبادی است-مترجم) اگه منو تهدید می‌کنید، چنان اونجا سرتونو بخورم که از هر چی سرخوری ما هس، پشیمون بشین، ای از ما گفتن! ای خط، ای نشون!!!
خاتمی برای چه آمد؟
حضرتش که آمده بود تورنتو، پرسيد چرا اينقدر به خاتمی نازنين ما گير می​دهی؟ گفتمش اگر مسوول قوه مجريه نبود، و فقط همان سيد محمد دوست داشتنی کتاب​خانه ملي و ارشاد می ماند، و پدر اصلاحات نمی​شد، غمی نبود. اما خاتمی به پدری می​مانست که وقتی سگی به او حمله کند، فرزندش را جلوی حيوان هار بياندازد و خودش آن پشت نگران باشد که فردا چه خواهد شد.

احساس من اين است. روزنامه​نگاران و دانشجويان مگر خيال نمی کردند خاتمی پشتيبان آنهاست؟ چه خيری ديدند؟ جز تجربه کاذب و ناپايدار سراب؟

به حضرتش گفتم ماله کشی کوتاهی​های خاتمی کمکی به او نخواهد کرد. کسانی به خاتمی خيانت کردند که تملقش گفتند و هنوز هم می​گويند. خاتمی بايد، بايد، بايد، بايد... مسووليتش را ثابت کند.

يادم نمی​رود آن جلسه کذايی انجمن صنفی... بعد از تعطيلی گسترده روزنامه​ها. زيدآبادی گفت خاتمی بايد برای تحکيم موقعيتش اسعتفا بدهد. مطمئنا با استعفايش بعد از پيروزی اصلاح​طلبان در مجلس ششم موقفقت نمی​شد، و طبيعتا او تکليفش را با دشمنان آزادی و اصلاحات يک​سره می​کرد. همانجا "مزروعی" خنديد و گفت ما مجلس را برده​ايم و همه چيز عوض خواهد شد. زرشک! نمی​ديد چند سال بعد بايد کنار بقيه نمايندگان بنشيند و اعتراض کند به رد صلاحيتش، و مردم هم هيچ حمايتی از نمايندگان اعتصاب کننده نخواهند کرد. اين بود مجلس مردمی و پايانش.

وقتی نامه عبدی به خاتمی را می​خواندم، دردم مي​گرفت. نه از خاتمي، که از اطرافيان چاپلوس و کور کننده و ترساننده​اش که يا نگذاشتند کاری کند، و يا مسووليت​های اين رئيس جمهوری نرمولک را به او ياد آوری نکردند.

اگر خاتمی آمد برای گفتگوی تمدن​ها، که نيامده شکست خورده است. اگر آمد برای کشتيبانی اصلاحات، که آنرا غرق کرد، اگر آمد برای ...

راستی خاتمی برای چه آمد؟ يادم رفت!
هر وقت روزنامه​ای را می​بندند، خاتمی را نفرين می​کنم!
فهم​اش سخت نيست! جامعه را که بستند، خاتمی گفت: هيچی نمی​گم تا ببينم بعدش چيکار می​کنند؟

توس را که بستند، خاتمی گفت: هيچی نمی​گم تا ببينم بعدش چيکار می​کنند؟

روزنامه زن را که بستند، خاتمی گفت: هيچی نمی​گم تا ببينم بعدش چيکار می​کنند؟

سلام را که بستند، خاتمی گفت: هيچی نمی​گم تا ببينم بعدش چيکار می​کنند؟

نشاط را که بستند، خاتمی گفت: هيچی نمی​گم تا ببينم بعدش چيکار می​کنند؟

سوم اردتبهشت ۷۹ که شروع کردند بستن بقيه، خاتمی گفت: هيچی نمی​گم تا ببينم بعدش چيکار می​کنند؟

...

...

...

امروز باز هم خاتمی گفت: هيچی نمی​گم تا ببينم بعدش چيکار می​کنند؟

بيت:

چون توانستم، ندانستم چه سود، چون که دانستم، توانستم نبود
شرق را بستند، روزگار سقط جنين شد و ...
خيال می​کنيد دلشان برای کسی سوخته؟ برای فرهنگ مملکت؟ برای خانواده​های خبرنگاران و بچه​های فنی؟

وقتی نوابغ تحليل​گر سياسی گفتند که شرق به زودی باز می​شود، می​شد لبخند تلخ بچه​های شرق را ديد، که ديگر از اين حرف​ها خسته شده بودند. وقتی عطريان تخم​مرغ​هايش را جای ديگر بچيند می​توان فهميد اميدی به شرق نداشته است. وقتی می​گويد مجوز همشهری و جام​جم هم سياسی نيست و آنها که صفحه سياسی دارند چرا آزادند؟ می​داند چه می​گويد. خودش سال​ها همه جور استفاده سياسی از همشهری کرده و چم و خم راه را هم خوب بلد است.

خودم هم اينقدر به وجود اين روزگار دل نبسته بودم که حتی تبريکی به بچه​هايش بگويم. انگار طفل نارسی بود که لوله اکسيژن محفظه​اش را بستند.

برای کسانی که در يک روزنامه واقعی کار نکرده​اند، قابل درک نيست که تعطيلی چه معنايی دارد! حال گيرم کسی از راه دور يادداشتی می نويسد، ولی مهم بچه​های رسمی و واقعا روزنامه​نگار هستند که نان​شان بريده شده.

ديروز شرق را بستند، امروز روزگار را نفله می​کنند، و فردا چه؟ قرص ضد حامله​گی مطبوعاتی به همه می​خورانند؟
خجالت دارد!

از الان دارند برای بچه​ها خط و نشان می​کشند، تهديدها شروع شده...برای چه؟ چرا نمی​خواهند بفهمند که روزنامه​نگار فقط وقايع نويس است و بس! وقايع اتفاقيه را ثبت می​کند! از چه می​هراسند؟

هر روز که بايد خبرها را جستجو کنم، جای خالی شرق را لمس می​کنم و می​بينم که هيچ چيز جايش را پر نکرده. اعتماد ملی هم بدک نيست، ولی شرق چيز ديگری بود.
سوالی در باره سد سازی
دوستی پرسیده منابع من در مورد سدها ایران و ... چیست؟ وقتی در ایران بودم ما ذکر منابع، در باره سدهای کرخه، طالقان، و دو تا از سدهای استان فارس سوالاتی از وزارت نیرو شده بود که از ارائه پاسخ دقیق طفره رفتند و فقط توجیهات "وزیر خر کن" را تحویل دادند.

اولا، محل احداث سد باید دارای شرایطی مخص باشد، برای حداکثر بهره‌وری نیز باید تمامی مطالعات آبخیزداری را همزمان انجام داد و در زمان ساخت و ایجاد تغییرات هر چند جزئی در حوزه آبخیز، عملیات مشخصی را به انجام رساند.

از سوی دیگر، با توجه به میزان تبخیر بالا در بسیار از نقاط ایران، سد سازی بهترین گزینه ذخیره آب به صورت سطحی نیست. از طرفی آیا می‌دانید به علت بی‌توجهی در مطالعات، بسیاری از سدهای ایران در زمانی بسیاری کوتاه حجم مفید خود را به خاطر رسوب سریع مواد آواری و معلق نظیر رس، لای و ماسه از دست می‌دهند؟ فکر می‌کنید بدون کارهای بالادستی در سد کرخه، و کنترل مواد معلق وحشتناک زیاد رودخانه عمر این سد چند سال خواهد بود؟ و چه کاری می‌توانستند انجام بدهند که تا به خاطر افتتاح" به موقع" انجام داده نشد؟

چرا بخش کوچکی از دریاچه سد جیرفت با چند سیل عجیب و غریب با رسوب پر شد؟

توجیهات فنی سد سیوند و دیگر سد‌های جدید استان فارس چه بوده است؟

و ...

مساله ساده‌تر از این حرف‌هاست. تصویب پروژه‌های سدسازی آنقدر به نحو عجیبی راحت بوده که حد ندارد، و معمولا کار کارشناسی واقعی محلی از اعراب ندارد. چون وقتی اسم سد می‌آید، باید عملی شود، بقیه‌اش هم توجیه است. علت سدسازی‌های متعدد و عجیب و غریب در دوران سازندگی را هم می‌توانید خیلی راحت جویا شوید، چون معیار آقایان در دوران سازندگی، تعداد سدهای در دست ساخت بود، و سدهایی که باید تا قبل از پایان احداث، بوسیله سردار سازندگی افتتاح می‌شد. این امر در زمانی قابل بررسی است که سیاست‌های ذخیره سازی آب کشورهای پیشرفته در حال بازبینی است و آثار زیانبار بسیاری از سدها بر محیط زیست در حال مطالعه است.

سال‌ها باید بگذرد تا مسوولین سازمان برنامه بگویند ماجرا چه بوده...ماه پشت ابر می‌ماند، اما نه برای همیشه
Tuesday, October 17, 2006
متن کامل سخنان گه-هر بار ااقای دکتر عباسی- وبلاگ عنکبوت
من اصلا حواسم نبود عنکبوت عزيز متن کامل اين ماجرا را داشته است. پس حتما فيض ببريد!

بسم‌الله الرحمن‌ الرِحيم [Rehim] و به نستعين. و له الحمد... من خودم تو يک جلسه‌ی «سياسی» بودم، از يکی از رفقا، آقايونِ مسئولين سپاه هم بودن ايشون، سوآل کردم ازشون، گفتم در رابطه با آقای «دکتر» عباسی، ايشون اولين جمله‌ای که به من جواب داد گفت آقای عباسی دکتر نيست. عضو يک مجمع دکترِيْن [doktorein: مثنای مذکر عربی دکتر، به مفهوم دو تا دکترِ مرد] اند، با چند تا از بچه‌های طلاب قم...
و اما چرا ما به همه چیز لینک نمی‌دهیم!
دوستی خودش را به در و دیوار کامنت‌دونی زده که به یک نوشته در نقد "زمانه" و "روز" لینک بدهم، و چرا تا حالا این مطلب را نلینکیده‌ام

اولا، من گوینده را نمی‌شناسم. از همان یک مطلبش هم حس کردم از جمله ایرانیان دور از وطن دردکشیده‌ای است که مرکز دنیا را همان جایی می‌داند که ایستاده.

ثانیا، آسمان و ریسمان به هم بافتن کار همه است، ما که به همه لینک نمی‌دهیم!

ثالثا، ایشان از فهم و درک تقدم و تاخر مسائل اندکی محروم تشریف دارند. به عنوان مثال، حسین باستانی و رضوی فقیه بعد از ماجراهای دستگیری‌های تابستان ۱۳۸۲ به هر نحو ممکن از کشور خارج شدند. طرح سایت و بعد از آن تلوزیون در سال ۸۳ به خانم کریمی داده شد. حالا این برادر عزیز ساکن آلمان می‌خواهند تاریخ را وارونه کنند، بحث دیگری است.

رابعا، تلویزیون هلند به خاطر چند مساله دچار مشکل شد. اول، قراردادهای نفتی هلند با ایران، روابط اقتصادی بنگاه‌های هلندی با تشکیلات صنعتی ایران، و از طرف دیگر داد و فریادهای اپوزیسیون ایرانی که نمی‌توانستند ببینند یک طرح بوسیله گروهی اجرا می‌شود که جزو آنها نیست. این جماعت هرگز نمی‌خواهند بفهمند که دولت خاتمی بشدت مخالف راه اندازی شبکه تلویزیون هلند بود و هم سفیر ایران، هم معاون وزیر خارجه و آخر سر وزیر خارجه ایران با مقامات هلندی دیدار و عواقب این تصمیم را بر روابط دو کشور هشدار دادند. اینها همه در دولت خاتمی اتفاق افتاد، نه بعد از آن.

به نظر می‌رسد سکوت بچه‌های "روز" که نمی‌خواهند وارد درگیری با جماعت زیراب‌زن شوند، قابل درک است، چون بر اساس نگاه ایشان، درگیر شدن یعنی نزول به سطح طرف مقابل. ما هم فقط لینک نمی‌دهیم! خوب شد؟
این مطلب عباس عبدی را از دست ندهید
این مطلب عباس عبدی در باره ماجرای رشوه‌خواری مشکوک استات‌اویل را خوانده‌اید؟ به هر حال ماجرا خیلی بامزه‌تر از این حرف‌هاست. در باره پارس جنوبی و میزان بخور-بخور آنجا سال‌هاست حرف‌هایی زده می‌شود که اگر روزی توانستید از تقسیمات امپراتوری عسلویه سر در بیاورید، ممکن است متوجه شوید ماجرا چیست.

من در حدود دو سال امکان شنیدن خیلی چیزها را در وزارت نفت داشته‌ام. روش‌های مختلف خفه کردن یا هم‌جناح کردن منتقدین را هم دیده‌ام، از جمله دوست بسیار عزیزی که در سال ۱۳۸۰ جزو مخالفین شدید بود و در سال ۱۳۸۴ هر کاری که جماعت می‌کردند را از عیب مبری می‌دانست.

به هر حال ماجرا خیلی ساده است. الان هم خیال نکنید با خروج یک گروه مسائل پشت پرده نفت از بین می‌رود، تا وقتی ساختار فاسد است، آدم‌های جدید هم دامانشان لک بر می‌دارد و کثیف می‌شود.

در جریان انتخابات ریاست جمهوری نیز بسیاری برای سود بردن از بقایای ماجراهای پرسودی مثل استات‌اویل و دیگر پروژه‌های نفتی وارد معرکه شدند. می‌گویید نه؟اندکی تحقیق کنید!

خلاصه این مطلب عباس آقا را از دست ندهید!
یک سوال در باره سازمان مدیریت
آیا سازمان مدیریت یا به قول قدما، سازمان برنامه، کاملا علیه‌السلام بود که امروز همه در برابر تغییر ساختارش دادشان رفته هوا ؟

کسانی که با هزارتوی سازمان برنامه در ارتباط بوده‌اند می‌دانند که در این سازمان پیچ در پیچ گاه چه طرح‌هایی را به قیمت تصویب دیگر طرح‌های سود آور نابود کرده‌اند. رجوع کنید به به بسیاری از پروژه‌های سود آور وزارت نیرو که معلوم هم نیست بخش قابل توجهی از بودجه‌های مصوب سر از کجا در آورده است. مثلا تصویب بودجه فلان سد که آخرش چیزی بیش از ۱۵ در صدش تصادفا تبخیر شد. البته معمولا آب پشت سد بعد از ذخیره شدن بخار می‌شود، ولی پول بسیاری از سد‌ها قبل از پایان پروژه ناپدید شده است.

به هر حال، همان ساختار برای فضای فاسد اقتصاد دولتی تعریف شده بود، و حالا به هم ریختن آن منجر به تغییر فاز بسیاری از برنامه‌ریزان خواهد شد. به قول ظریفی، بر اساس قانون بقای آدم فلان فلان شد، تعداد فلان‌فلان شده‌های دولت نه کم می‌شود و نه زیاد، بلکه از محلی به محل دیگرمی‌روند.

به عبارت دیگر، انقلاب مدیریتی احمدی‌نژاد هم وضع را بهتر نخواهد کرد، بلکه شدت بیماری را افزایش خواهد داد.!
آدم بی ادعا سیری چند؟-حاجی واشنگتن

اين را حتما گوش کنيد! خدا به حاجی واشنگتن خير دهاد!

Monday, October 16, 2006
خواب‌های خیلی زنده
صبح که رسیدم خانه و کار "کلاغستون" رو ساختم! بیهوش شدم. نمی‌دانم چقدر گذشته بود، ولی حس کردم مادربزرگ مرحومم پیشم است. اینقدر این خواب زنده بود که بلند شدم کمکش کنم سینی چای را زمین بگذارد که دیدم در اتاق خودم هستم، در این سر دنیا.

خدا بیامرزاد او را، فقط ۶ ماه بعد از فوت شوهرش دوام آورد.

عموجان چیتی‌چیتی بنگ‌بنگ را هم در خواب بود، انگار از قلعه‌اش در فرانسه دل کنده بود و کسی پول بلیتش را پرداخته بود که بیاید. در کمال بی‌شرمی حتی وقتی خوابش را می‌بینم به او زنگ نمی‌زنم. این عموجان ما مصداق "ابنزر سکروچ" است! ۱۰۰ بار به او زنگ بزنی، زورش می‌آید با کارت تلفن هم از فرانسه یک تک زنگ بزند که بگوید من خانه هستم، یک زنگی به ما بزن!

خواب جالبی بود
کتاب جديد رلف ستدمن

این کتاب به نحوی بیان کننده نقاط مشترک ستدمن و هانتر تامسون است که چند سال پیش خودکشی کرد.

دل خوش سیری چند؟
آنقدر این وبلاگ ننوشتن من شور بود که چند نفر از دوستانم نگرانم شده بودند!

از لطف همه ممنون!

راستش این دو سه روز آخر هفته احتیاج وحشتناکی به استراحت داشتم. اندکی هم حالم خوش نبود، ترجیح دادم ناخوشی‌ام را تقسیم نکنم.

منتهی چیزی که اندکی ناراحتم کرد، ننوشتن سیما بود. شاید هر از گاهی تفریح ویژه من اذیت کردن اولترا فمینیست‌های فارسی زبان خارجی روان بوده باشد، ولی این کار من در حد کرم ریختن بوده و ایجاد سوال در مورد چیزهایی که به نظرم در دکان هیچ عطاری پیدا نمی‌شود و جماعت در باره‌اش با باوری کامل گفتگو می‌کردند.

چون چند بار امتحان کرده بودم ببینم می‌توانم حالت‌های منفی را در سیما ایجاد کنم که بخواهد واکنش نشان دهد و البته موفق هم شده بودم! بعضی‌ها فکر می‌کردند با او دشمنی دارم! نه به خدا! سیما هم یکی از سوژه‌های لذت‌بخش من بوده است، و به حساب یک دوست می‌گذارمش.

به هر حال خواندن این مساله که فعلا روزه سکوت وبلاگی گرفته چندان خوشایند نیست.

زیاده عرضی نیست
ارتباط پاسخ‌گویی و آنتی‌هموروئید
یک روز ننوشتن
عجیب است! یک روز این وبلاگ به روز نشد! از همه جالب‌تر هم اینکه اصلا قصدی بر تنبلی نبود.

دیروز بعد از ظهر مکالمه‌ای آنلاین با عزیزی داشتم که دلم را شکست. از سختی‌ها، از سو تفاهم‌ها از ...بحث شد. راستش دست و دلم به نوشتن نمی‌رفت.

دیشب هم جای شما خالی افطاری منزل یکی از دوستان مهمان بودم...چه آشی! چه باقلا پولویی! اینقدر خوردم که ترسیدم دکمه شلوارم هر لحظه بپرد!

الان بازگشته‌ام خانه و یادم افتاد که باید به کمال برای یک سوال فنی می‌زنگیدم و ...
خاطرات
ديشب در يک مهمانی شام، بعد از سه سال و نيم همکار و معلم قديمی​ام ابراهيم نبوی را ديدم. ياد اولين روزها در گل​آقا افتادم. ياد باد آن روزگاران، ياد باد.

وقتی سر کار آمدم، با بمباران خبری مواجه شدم! بعد از ۵ ساعت کار بدون استراحت از حال رفتم، چند دقيقه​ای خوابم برد و لحظه​ای را ديدم که می​دانم بار اولم نبوده است. تا به حال توگوشی بدی خورده​ايد و گوشتان تا دقايقی يک صدای غير قابل تعريف را می​شنود؟..نمی​شود اسمش را زنگ گذاشت...سرتان گيج می​رود، صداهای بيرونی را نمی​شنويد...

صدای باز شدن در فولادی و قفل سنگین روی آن، کسی وارد اتاق می​شود که فقط صدایش را می​شنوید؟ چنان با تحکم صحبت می​کند که می​خواهد بترساندتان...ولی در درون​تان می​دانید که تا شما آنها را نترسانده باشید، کاری به کارتان ندارند...

دیشب در آن فشار وحشتناک کاری، خاطرات یا توهمات یا هر چه اسمش را بگذاری از جلوی چشمم عبورمی​کرد و من باید تمرکزم را حفظ می​کردم.

کمردرد لعنتی هم برگشته بود و بلند شدن از صندلی و رفتن سراغ پرینتر برای گرفتن نمونه خبر بدترین شکنجه ممکن برای من بود.یادم افتاد آن سالی که یک هفته زمین​گیر شده بودم. برای کشیدن یک کاریکاتور ساده باید از این دنده به آن دنده می​شدم تا خطی ثبت شود. هر حرکت دست با تیری دردناک در ستون فقرات همراه بود.

صبح که با درد شدید به خانه رسیدم باید خاطره​های انبار شده را دور می​ریختم و کلاغ​بازی در می​آوردم...سخت بود.
Thursday, October 12, 2006
این بلاگ‌سپات چه مرگش بود
این همه بلاگ‌فا را مسخره کردیم، امروز صبح بلاگ‌سپات خودمان سرویس شده بود.
ستیفن کولبر و جماعت فمینیست
The image “http://sjl-static15.sjl.youtube.com/vi/JRs9R0x4e5Y/2.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.

اگر توانستید، کلیک کنید و ببینید
Tuesday, October 10, 2006
BlogFa or BlogFuck
آقا اعصاب ما از دست این بلاگ‌فا به هم ریخته است! می‌خواهیم وبلاگ رفیق رفقا را ببینیم، اصلا نمی‌شود! بابا یک کاری بکنید!
چه افتضاحی-پایان کار جمهوری‌خواهان
The image “http://img.timeinc.net/time/magazine/archive/covers/2006/1101061016_400.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.


آیا این پایان انقلاب جمهوری‌خوهان است؟
فیل نماد این حزب است و نخستین بار توماس ناست، کارتونیست آلمانی‌تبار آمریکا در قرن نوزدهم آنرا تبدیل به کاراکتری کارتونی برای نشان دادن حزب کرد.
نماینده سابقه‌دار کنگره: مارک فولی از سال‌ها قبل بازی‌گوش بوده
یکی از نمایندگان جمهوری‌خواه کنگره در سال ۲۰۰۰ با مارک فولی به خاطر تلاشش در بلند کردن کارآموزان جوان برخورد کرده بود.

در حال حاضر درصد زیادی از آمریکایی‌ها معتقدند رئیس جمهوری‌خواه مجلس نمایندگان از بازیگوشی‌های فولی مطلع بوده و چیزی به او نگفته است. همین مساله دارد باعث سقوط جمهوری‌خواهان در انتخابات میان دوره‌ای می‌شود.

اگر به ممکلت گل و بل‌بل خودمان هم برگردیم موارد بسیاری را خواهیم دید که از دید بسیاری پنهان مانده و فقط در محافل خاص در باره آنها گفتگو می‌شود، و لو نخواهند رفت مگر به خاطر مسائل سیاسی و رقابت‌های جناحی.

آیا مطلعین حاضر در میدان سیاست باید سکوت کنند؟ خودشان را به کوچه علی چپ بزنند یا برخورد کنند؟ شرایط برخورد چیست؟ آیا مقامات قضایی و اطلاعاتی از این روابط بی‌خبرند؟ اگر اطلاع دارند چرا کاری نمی‌کنند؟ آیا به این دلیل است که می‌توان سیاست‌مداران بازیگوش را کنترل کنند و بازیچه خودشان از آب در بیاورند؟
چگونه حمید دباشی ترتیبات آذر نفیسی را داد؟
آذر نفیسی را که می‌شناسید. استاد دانشگاه و نویسنده کتاب "لولیتا خوانی در تهران".

حمید دباشی اخیرا در نقدی، آذر نفیسی را با هندی‌های انگلیسی‌دانی مقایسه کرده که در قرن نوزدهم در خدمت استعمارگران انگلیس بوده‌اند. از آن بدتر دباشی نفیسی را با سربازان سو استفده کننده و شکنجه‌گر زندان ابوغریب همسان خواند.

خلاصه این ماجرا را می‌توانید اینجا بخوانید.

گفتگوی Z با دباشی

مقاله دباشی در ال-اهرام
Monday, October 09, 2006
شکرگزاری کانادايی
روز شکرگزاری کانادايی​ها با آمريکايی​ها متفاوت است، با اين همه اينجا هم خوراک بوقلمون خواهيد خورد.

امشب مهمان بودم و سر راه داشتم کتاب باب وودوارد را می​خواندم ، و از بخت بد در خانه صاحب​خانه جايش گذاشتم.

الان آمده​ام سر کار و منتظر طوفان خبر! چون امروز در کانادا مراکز اصلی اقتصادی تعطیل بوده، امشب باید منتظر دریافت شونصد تا خبر برای فردا صبح باشم.

فردا صبح هم وقتی برگردم خانه، البته احتمالا اگر تلفن بگذارد می​توانم بخوابم چون فردا نوبت کار محمود فرجامی-وبلاگیه- است و می​توانم صبح چرت بزنم!

و اما در باره کتاب وودوارد باید بگویم خیلی جالب و داستانی ماجراهای رشد مسائل منتهی به جنگ عراق را بازگو کرده، از همان روزهای قبل از سپتامبر ۲۰۰۱، و نقش سفیر عربستان در آمریکا هم بسیار قابل توجه است! نزدیکی این آدم به بوش گاه اثرگذارتر ااست تا رابطه وزیر خارجه و ریاست جمهوری. وقتی بحران نقض حریم هوایی چین بوسیله هواپیمای جاسوسی آمریکا در اوائل سال ۲۰۰۱ پیش آمد، شاهزاده بندر، سفیر عربستان توانست به خاطر روابطی که با چینی​ها داشت، به کمک بوش بیاید. و الان بعد از ۶ سال می​شود فهمید مشکلات سیاست خارجه آمریکا چقدر عمیق بوده است.

خلاصه کتاب جالبی است!
عباس عبدی فعلی، عباس عبدی سابق
در این یکی دو روز گذشته نوشته‌های عبدی را در وبلاگش مرور کرده‌ام.

بی‌تردید برخی از تحلیل هایش را باید بهترین در نوع خود دانست.

عبدی برای نسل روزنامه‌نگاران جدید دو چهره دارد؛ آن روزنامه‌نگار قابل احترام که هاشمی از طریق وزارت اطلاعات زبانش را کوتاه کرد، و دیگر فرد قدرتمند جبهه مشارکت که بیانیه‌های تیغ‌دار می نوشت و انگار سیاست بازیچه‌اش بود.

من عبدی را از سال ۷۶ شناختم. چند ماه بعد از تصادف مرگباری که به فاصله چند دقیقه‌ای اتوبوس‌مان از کنارش رد شد. درست بعد پل مرودشت، همانجایی که یک ماشین کوچک سفید چپ شده بود و همسر عبدی قربانی این تصادف.

بعدها در انجمن و در روزنامه مشارکت و نوروز و زمانی که مشاور شهرداری بودیم.

احترامم به عبدی زمانی بسیار کم شد که سانسورچی شد، به نفع وزارت نیرو. به هر حال منافع مشارکت و وزارت نیرویی‌ها در هم تنیده بود. لحن من هم تیغ‌دار بود و حداقل بر پایه اطلاعات سیاست‌های سد سازی بیطرف و دار و دسته‌اش را زیر سوال برده بودم. خاتمی مرا برای پاسخ خواسته بود و بعضی از وزرا مسوول پیگیری شده بودند، وزارت نیرو تیمی را برای توجیه آماده کرده بود و میلیون‌ها تومان خرج فضولی بی‌جای من شده بود.

سال‌ها باید بگذرد تا نگاه عادلانه‌ای بگوید حق با کدام طرف بوده است.

وقتی عبدی بازداشت شد، بر و بچه‌های مشارکت همه قسم می‌خوردند که روی بازجویان را کم خواهد کرد. اما باید قیافه کسری نوری و دوستانش را می‌دیدید بعد از اعترافات او...

عبدی سال‌ها قبل کسانی که تحت فشار دادگاه کم آوردند را "دونکیشوت‌های سیاسی" خوانده بود. این بار او چه بود؟

زمان گذشت. دید که دوستان سابقش به کدام راه رفته‌اند. زندان بی‌حم است، ولی شاید بتواند تحلیل آدم را صاف‌تر و واقعی‌تر کند. وقتی عبدی امروز می‌نویسد که وضع نابسمان فعلی نتیجه عملکرد نا مناسب خاتمی و اصلاح‌طلبان دولتی است، می‌داند چه می‌گوید. دوستان سابقش هم می‌دانند او چه می گوید.

مطالب فعلی عبدی خواندنی است، بخصوص برای کسانی که کورکورانه پیروی کردند...
شام، میرزا قاسمی، آنجلینا
جاتون خالی رفتیم شام خونه یک رفیق و همکار قدیمی. بر و بکس هم بودن. صحبت به استانداردهای عجیب و غریب ما رسید که فقط آنجلینا رو قبول داریم.

آقا جان من مثلا نیکول کیدمن را می گذارید کنار آنجلینا؟ اگر نیکول کیدمن جلوی سگ رد شود با استخوان اشتباهش می گیرند!

چارلیز ترون؟ بابا طرف اگر کمر باریک بود یک حرفی...

خلاصه، ما که نذر کرده‌ایم خط بریل را از روی خال‌کوبی‌های آنجلینا یاد بگیریم. اشکالی دارد؟
فیلم جدید مارتی The Departed
دیشب با کمال و پسرخاله‌ام رفتیم آخرین فیلم مارتین سکورسیزی را دیدیم. پریشب که رفته بودیم ، بلیت گیرمان نیامده بود و این بار خوش شانس بودیم. باورم نمی‌شد یک فیلم به این بلندی، اینقدر جذاب باشد و پر از نشانه‌شناسی!

این لعنتی جک نیکلسن، مرده‌اش هم در فیلم خوب بازی می‌کند. فیلم بشدت خشن است، ولی این خشونت واقعی‌اش کرده. اگر دوست دارید نفوذ لایه‌لایه تشکیلات تبهکاری در پلیس و بالعکس را ببینید، این فیلم حتما جذب‌تان خواهد کرد. ضرب آهنگ فیلم وقتی تند می‌شود، ضربان قلب‌تان هم تند‌تر خواهد شد. بیچاره کسانی که وسط فیلم دستشویی‌شان می‌گیرد! قیافه‌شان بشدت دیدنی است! اصلا دل‌شان نمی‌آید فیلم را ول کنند.

پسرخاله من که بشدت طرفدار فیلم‌های"ب" است والبته شاید مقتضای سن کمش باشد، دیشب حسابی کف کرده بود.

چیزی که برایم جالب بود، بازی درخشان دی‌کاپریو است، و این سومین فیلمی است که در چند سال اخیر برای سکورسیزی کار کرده. انگار مرحله به مرحله بهتر شده. اسکورسیزی از آن دست کارگردان‌هایی است که خیلی هنرپیشه اصلی فیلم‌هایش عوض نمی‌شود، و با این وجود می‌داند چگونه ایفای نقش‌های متفاوت را از آنها بخواهد.

مت دیمون هم بد بازی نکرد، ولی فکر می‌کنم بازی دی‌کاپریو از همه بهتر بود. بازی‌های حاشیه‌ای دیگران هم خوب بود، و همان چند دقیقه بازی مارک والبرگ شاهکار بود.

اگر خیال می‌کنید می‌توانید از اول فیلم همه چیز را تا آخر پیشبینی کنید، حتما کور خوانده‌اید! آخرش چنان سرکار خواهید رفت که دلتان نمی‌آید سالن سینما را قبل از حرف زدن با بغل دستی‌تان در باره فیلم ترک کنید، شاید هم بهانی بیاورید که می‌خواهید موزیک پایانی را گوش بدهید. خالی بندی نکنید! فیلم شما را ماتحت تاثیر قرار داده است!
دیشب دیر رسیدیم سینما، یعنی بلیت‌ها فروش رفته بود، من هم رفتم ببینم این کتاب رسیده یا نه؟

اگر دست‌تان رسید، حتما بخوانیدش. این لعنتی باب وودوارد که تخصص‌غریبی در کشیدن خشتک روی سر ساکنان کاخ سفید دارد، درست دم انتخابات میان دوره‌ای کتابی منتشر کرده که بسیاری معتقدند میخ تابوت محافظه‌کاران خواهد بود.

بگذریم، هر چه باشد، حیف است نخوانیدش!
خود‌درگیری یا خودشناسی
نه واقعا یک جای مغز من که سهل است، همه‌اش مشکل دارد. امشب داشتم فکر می‌کردم آیا واقعا از کسانی که نیش‌شان زده‌ام بدم می‌آید؟ راستش اگر از کسی بدم بیاید می خواهم نابودش کنم، و خیال‌تان راحت باشد، می‌دانم تا کجا می‌توانم پیش بروم که چنین شود، ولی نه، هنوز تا نهایت استعدادم نرفته ام و نمی‌خواهم هم بروم، چون بعدها شدیدا پشیمان خواهم شد.

خواست من همیشه این بوده که ایجاد سوال کنم، ولی حیف که گاه از مسیر خارج شده‌ام و خشمم را مهار نکرده‌ام و تندی کرده‌ام.می‌گویم حیف چون وقتم را صرف چیزهایی کرده‌ام که ارزشش را نداشته.

با این همه ممکن است از دست کسانی عصبانی شده باشم، ولی از ایشان متنفر نیستم.

همین احساس اندکی آرامم کرد. آیا از کسی ،متنفرم؟ نه! نیستم!
Saturday, October 07, 2006
چند سوال از رئیس سابق انجمن قلم کانادا
الان در سایت رسمی امیر عباس فخر آور این چند خط را خواندم:

The international Organization “Pen” has devoted the year 2005 to introducing the works of this writer, journalist and student. Amir Abbas is also an honorary member of “pen” Canada and UK

سوال من این است که اولا معرف آقای امیر عباس فخر آور و حامی این آقا در انجمن قلم که بوده است؟ آقای فخرآور خود را روزنامه‌نگار معرفی کرده است. من ۳ سال بازرس انجمن صنفی بوده‌ام، آقای فخرآور می‌تواند لطف کند بگوید کی، و برای کدام روزنامه‌ها قلم زده؟ می‌توانم بپرسم آیا عضو انجمن قلم بودن در کانادا چه شرایطی دارد؟ باید چند کتاب چاپ کرده باشی؟ عضویت افتخاری و گرفتن حمایت انجمن قلم کانادا برای امور مختلف تابع چه تصمی گیری‌هایی است؟

خوشحال می‌شوم بیاموزم دفاع از حقوق آقای فخرآور تحت عنوان نویسنده دربند تحت چه شرایطی انجام پذیرفته است؟
مشکلات سایت‌های مختلف
اگر دیدید سایتی که باید درست باز می‌شد و درست کار می‌کرد، به طور ناگهانی از کار افتاده و مشکل عجیبی دچار شده، مطمئن باشید خبرچین و توجیه کننده عزیز وزارت در سایت مذکور دستکاری کرده است.

من که اصلا خبر ندارم کدام سایت‌ها امروز و چند ماه پیش دچار مشکلات عجیب و ناگهانی شده‌اند! شما خبر دارید؟
آیا واشنینگتن احمد چلبی ایرانی را یافته است؟
به مرحمت حاجی واشنگتن، این مطلب اخیر مادر جونز را خواندم، و خبرنگارش کار تحقیقی جالبی در مورد امیرعباس فخرآور کرده است.

همکاری و همراهی فخرآور با ریچارد پرل و دیگر نئوکان‌های خواهان حمله به ایران، توجیهات فخرآور در مورد نحوه فرارش با آنکه ادعا کرده دستور "تیر" برایش صادر شده بوده، و بعد هم حرف‌های زر‌افشان و بقیه در مورد او خواندنی است.

حتی فخرآور تلاش کرد خودش را به گنجی بچسباند، ولی نتوانست.

فخرآور می‌خواهد به هر قیمتی خودش را از نردبان قدرت بالا بکشد. البته بسیاری از کسانی که در راس قدرتند همین خصلت را داشته‌اند و دارند، پس آیا این رهبر دروغین جنبش دانشجویی موفق خواهد شد؟
حرکتی کاملا مردمی برای کودکان مبتلا به سرطان
دیشب کلی در باره "محک" فکر کردم. اینکه کارخانه‌های خودروسازی چه مسوولیتی در قبال آلوده‌کردن محیط زیست و بیمار کردن بچه‌های مردم دارند. اینکه ما مصرف کنندگان به خاطر بی‌مبالاتی خودمان و الگوی مصرفی‌مان که آثار منفی‌اش متوجه کودکان بی‌گناه است، چقدر مسوولی داریم و حاضریم گامی در جهت بهبود شرایط زیستی‌محیط زندگی‌مان انجام دهیم.

بسیاری می‌دانند که با حذف سرب از بنزین، ماده‌ای دیگر برای بهسوزی به آن افزوده شده که بسیار سرطان‌زاست.

آیا خود ما نقشی در کاهش آین تهدید می‌توانیم بازی کنیم؟ آیا فقط دولت را باید مسوول بدانیم؟ نقش حرکت‌های غیر سیاسی و غیر دولتی در این باره چیست؟

خدا هیچ وقت فرزند کسی را بیمار نکند، ولی اگر مسوولان بی‌مسوولیت ایران خودرو و دیگر خودروسازان، و همینطور مسوولان وزارت نفت کارشان به مراکز درمانی سرطان کودکان می‌رسید، همین برخورد را ادامه می‌دادند؟
Friday, October 06, 2006
ده سال پیش بود...
آیا می‌دانید در چند سال اخیر میزان افزایش ابتلا به سرطان در کودکان ایرانی چقدر رشد داشته است؟

و آیا می‌دانید با ابتلایک کودک به سرطان، خانواده‌اش دچار چه مشکلاتی خواهند شد؟

در آبان ۷۴ نمایشگاه خیریه محک در فرهنگسرای امیر کبیر برگذار شد. خیلی از کاریکاتوریست‌های خوب ایران کارهای‌شان را برای فروش به نفع کودکان سرطانی به نمایش گذاشتند.

سال بعدش خیر بچه‌های سرطانی به کاریکاتوریست‌ها رسید و به خاطر نمایشگاه دوم، خانه کاریکاتور که مدت‌ها بود حرف راه افتادنش سر زبان‌ها بود، بالاخره افتتاح شد.

یک بار دیگر هم نمایشگاهی برپا شد، ولی سال‌ها گذشته است.

نمى‌دانم چرا در این سال ها بر و بچه‌های خوب کاریکاتوریست باز قدم خیر پیش نگذاشته‌اند...

امیدوارم با همین امکانات حداقلی که در اختیار بر و بچه‌هاست، باز هم برای جلب توجه مردم به نیازهای کودکان سرطانی و خانواده‌هایشان، دست به کارت شوند و نمایشگاه خیریه دیگری برپا کنند.

۱۰ سال پیش در چنین روزهایی خانه کاریکاتور از صدقه سر کودکان معصوم مبتلا به سرطان افتتاح شد و هنوز هم سرپاست. امیدوارم به یاد بیاوریم که می‌توانیم باز هم کاری بکنیم.

بقیه بر و بچه‌های بلاگر هم می‌توانند توجه مخاطبان را به این بچه‌های معصوم قربانی توسعه ناپایدار جلب کنند تا تا کمک‌های بیشتری به آنها و خانواده‌های دردمندشان بشود.
مصرع
ای کچل، عرصه سیمرغ نه جوالانگه توست!

تفسیر:

ما حوصله جواب دادن به آنها که به خاطر برعکس شدن سر و ته و مصرف بی‌رویه داروی نظافت روشن-سر(نه روشنفکر) شده‌اند، نداریم. علت بوی گند سر هم همین تعویض موقعیت و پس مانده‌های داروی نظافت است.
استقبال از جدل ميان نیلگون اسلاموفوب و ملکوت اسلامی
ما که البته مدتی است با کسی دعوا نکرده​ایم و عضلات مبارک شانه​مان اندکی کش آمده، مشتاقانه داریم این جدال کلامی عبدی کلانتری ضد اسلام که برای ضدیتش توجیه شبه فلسفی می​آورد و داریوش ملکوتی نماینده اسلام پلورال که منتظر نشسته کسی حرف بیجایی بزند تا حالش را جا بیاورد،دنبال می​کنيم و ناخن می​زنيم!

اولا، چون عبدی کلانتری را دوستش داریم که جزو خوش​تیپ​ترین کچل​های خوش​گذران تاریخ کرمانی​های مقیم نیویورک است، و بشدت ما را یاد ارشاد منجی می​​اندازد، منتظر ادامه این بازی هستیم تا با توجیهات دین جدیدش که احتمالا "ضد دینی" است، به نقطه​ای برسد که قابل کاریکاتور شدن باشد...

داریوش را هم کلی دوست داریم چون نماد فلفل اسلامی است، از نوع نبین چه ریزه! و بر اساس محاسبات ما چند برابر حال و حول عبدی(عبدی خودش علت ریزش موی شدیدش را حال و حول افراطی می​داند) کتاب خوانده.

به هر حال چون هر دو را دوست داریم، امیدواریم این دعوا حد اقل به دور ۱۵ برسد! یا علی!
کسوف هم فیلتر شد!
آخرين خبر!

کسوف را فيلتر کرده​اند. احتمالا علت اين عمل شنيع ، ابتدای تحريک کننده نام آن بوده است.

پيشنهاد می​شود نام سايت به ...سوف تغيير يابد.

گويا عده​ای نيز با "اوف" شدن آن مشکل داشته​اند. به اين ترتيب بايد "اف ورد"-F- را نيز حذف کرد، که می​شود ...سو...

خدا آخر و عاقبت همه ما را بخير گرداناد

توضیحات اضافه:

خدا را شکر فامیل ما قرآنی است، و در عین حال "ث" مشکلی ندارد، و حد فاصل "ک" و "ث" را یک "و" پر کرده. حالا این پرکرده​گی دردناک است یا نه به خودمان مربوط است.

یادش بخیر مرحوم صابری یک بار به شوخی فامیلم را اندکی اروتیک تلفظ کرد و گفت این فامیل تو چه معنایی داره؟ گفتم باید از "ساقی کوثر"بپرسید. گفت:"از تو بدذات​تر خودت!" . گفتم شما که اینقدر ارادت به حضرت فاطمه دارید چرا این شوخی را کردید! گفت:"خیلی بدجنسی! تو آدم را در بن​بست می​اندازی!"

در دانشکده هم تا بچه​ها فامیل مرا تند می​خواندند و می​گفتند ...رو ندیدی؟ جواب من هم ساده بود، چرا دیده​ام، منظورتون مال خواهر گرانقدرتان بوده یا مادر عزیزتان؟البته می​دانم اندکی ضد فمينيستی است، ولی در جامعه غيرتی ايران بسيار کاربردی بود! به هر حال متاسفانه یا خوشبختانه تعداد کمی را مشاهده کردم.
چرا شب جمعه کلاغستون مبتذل است؟
۱- چون بالاخره يک جای کار بايد مبتذل(يا مبتذل​تر) ساخته می​شد!

۲- تا جان از آنچه نا بدتر آدم​های عصا قورت داده در برود.

۳- من هم حق دارم گاهی خودم را کمتر سانسور کنم، چه بهتر شب​های جمعه باشد.

۴- س.ک.س. مدت​هاست از ادبيات شوخ​طبعانه ما فراری شده! نگفتم طنز، چون هزل و هجو می​تواند گاه جداگانه به کار آيد و گاه با طنز همراه شود. منتهی، قصدم مسخره کردن است نه تولید ادبیات اروتیک و یا پورن!

۵- کاش يک صدهزارم استعداد ايرج ميرزا و عبيد را داشتم. دلم می​خواست با همان نگاه کاريکاتور بکشم و حرف بزنم.

۶- دوست دارم با همان زبانی که با رفقايم حرف می​زنم و متلک می​گويم و کرم می​ريزم، کلاغستون را در شب​های جمعه پيش ببرم. خدا به مهدی جامی هم خير دهاد که تحمل کرده!

۷- شب جمعه هم عجيب در ادبيات عاميانه ما با ارزش است! پس چرا بيخودی با مزخرفات جدی خرابش کنم؟

۸- اميدوارم شب گذشته خوش گذشته باشد!
و پاسخ به دوستانی که علت جدایی​ام از گذار را پرسیده​اند
در ماه جون سال جاري، سردبير محترم سايت از من دعوت کرد در پروژه​ای مشابه "روز" که مرتبط با دیگر پروژه​های هلندی است، با ايشان همکاری کنم. که البته همکاری من نه به صورت دائمی بلکه حق​التصويری بود.

اين همکاری با کشيدن دو تا کاريکاتور به پايان رسيد. در گفتگو با بی​بی​سی و راديو​زمانه ماجرا را گفته​ام:

چون هر چقدر هم کارم مستقل باشد، وابسته به فريدام هاوس(خانه آزادی) که سازمانی غير دولتی آمريکايی است که به محافظه​کاران آمريکايی نزديک ديده خواهم شد، ترجيح می​دهم کماکان ساز خودم را بزنم، هر چند به مذاق خیلی​ها خوش نیاید.

توضيح اضافه هم اين که به همه همکاران "گذار" احترام می​گذارم، و کارشان را ارج می​نهم.

و پرسیده​اند آیا به خاطر مطلب هودر جدا شده​ام؟ نه. گرچه می​دانم هدف او چه بوده و خدمت به چه دستگاهی است.

يک هفته قبل از آن مطلب، علیرضا حقیقی با من تماس گرفت و چند نکته را برايم گفت که ترجيح دادم از سردبير گذار صحت مسائل را جويا شوم. سخنان سردبير گذار نيز برايم قابل درک است و محترم و بر پايه نگاه او، گذار هم چيزی است مانند "روز" و "زمانه"، اما خواه ناخواه زير سايه "فريدام هاوس" خواهد بود.

به عبارتی آخرين همکاری حرفه​ای من با گذار در ۱۳ سپتامبر، ۲۳ روز پيش بوده است. همان دومين کاريکاتورم که برای مطلبی تصوير سازی کردم. حق​التصويری هم مطالبه نکرده​ام. صورت​حساب را هم می​دهم انجمن حمايت از حقوق کارتونيست​ها بدهد که پولش برای حمايت از کاريکاتوريست​های آفريقايي و آسيايی خرج شود.

يکی از دوستان پرسيده که چرا با نيويورک تايمز آمريکايی کار می​کنی ولی با گذار نه! پاسخ ساده است. نيويورک تايمز رسانه​ای حرفه​ای است. خیال من هم این بود که گذار چنین خواهد بود.

من اگر می​خواستم در تغيير ساختار کشور نقش بازی کنم، حتما عضو حزب يا تشکيلاتی می​شدم. من اينکاره نيستم، ترجيح مي​دهم همان کاريکاتوريست و روزنامه​نگار مشنگی باشم که هستم. تمام دعوای ما هم باجماعت سختگير ايرانی اين بود که شايد کاريکاتور سياسی بکشم يا مطلب سياسی بنويسم، ولی سياسی به مفهوم تشکيلاتی و حزبی نيستم. اصلا جرات سياسی بودن هم ندارم، اگر هم وارد فعلايت​های محيط زيستی و اجتماعی هم شده​ام سياسی نبوده است.

در گروکشی​های حزبی ديده​ام فرديت افراد چگونه نابود می​شود. با آنکه در کار رسانه​اي، کل کار تيمی به حساب می​آيد، ولی نهايتا اين فرديت من است که نقش بازی می​کند.

حس کردم در گذار، فرديتی که دنبالش هستم زير سايه خواهد رفت.

توضیح اضافه:

کلیه کسانی که با گذار همکاری می‌کنند، انسان‌هایی محترم و صاهب اختیارند. نگاه ایشان به گذار کاملا محترم است. من نگاه خود را گفتم، و به حق انتخاب ایشان احترام می‌گذارم.
آگهی​های خنده​دار
نمی​دانم در ايران می​توانيد اين تبليغات بامزه را ببينيد يا نه؟ در هر حال امتحانش مجانی است. البته بالای ۱۸ سال!

http://veryfunnyads.com/
سخت ترين روز کاری
ديروز که داشتم برنامه کلاغستون را ضبط می​کردم، آنچنان گريه​ام گرفته بود که باورم نمی​شد، آخر من که آنقدرها به عمران نزديک نبودم که اينقدر اذيت بشوم...

کار ضبط مجدد يک دقيقه اول آن سه ساعت طول کشيد، و نمی​توانستم يک جمله ساده را بدون هق​هق ادا کنم، و ...

چيزی که هميشه در باره عمران صلاحی برايم دردناک بود، مظلوميتش بود. روزی که از حسين شريعتمداری پرسیدم بر چه اساسی عمران صلاحی را وابسته و خود فروخته و ... جواب صريحی نداشت که بدهد، و چه کسی است نداند قرار گيری در ليست سياه حسن شايانفر و حسين شريعتمداری و نيمه پنهان چه معنايی می​دهد.

فکر می​کنم يکی از دلايل بدجنسی​ام در مورد حسين شريعتمداری در کلوز​آپی که در مورد برادر حسين کار کردم، به علاوه ظلمی که به بسياری کرده بود، ستمی بود که بر عمران روا داشته بود. يک حس انتقام. فقط عمران نبود ولی مظلوميت او را ديده بودم، و فقط در مورد ديگران شنيده بودم.

ابوالفضل زرويی خاطرات زيادی از عمران دارد. کاش او هم اين روزها فعال می​شد ...چرا ابوالفضل تنبلی می​کند، نمی​دانم...
Wednesday, October 04, 2006
کلاغستون...
حالا حکایت ماست


حالا حکایت ماست

خبر بد، هميشه بد است.

خبر خيلی ساده بود، عمران صلاحی رفت. برای هميشه.

بار اول در تحریریه گل​آقا دیده بودمش، گمانم همان آبان ۱۳۷۰ بود. جزو مودب​ترین آدم​های حوزه طنز! یک موجود نایاب! همیشه با مرحوم شاپور می​گشت...

وقتی ریخته بودند مجله دنیای سخن به خاطر مطلب طنزش، گمانم اردیبهشت ۷۱ بود، همه ما ترسیده بودیم. صابری می​گفت سعی کرده او را همکار گل​آقا معرفی کند تا دردسر کمتری داشته باشد.

وقتی فوق لیسانس قبول شدم، استادم مرحوم دکتر اخروی سراغ عمران را از من گرفت. همکلاسی بودند.

بعد از خروج از گل​آقا، همیشه در سالگردها یا مهمانی​های گل​آقا می​دیدمش، و عجیب همان دوکلامی که صحبت می​کرد به آدم نیرو می​داد.

هر از گاهی خبری از او می خواندم و داستانی و گفتگويي، ولی باورم نمی​شد که اولين خبری که امشب بخوانم، سکته او باشد و رفتنش برای هميشه.

الان داشتم جستجويش می​کردم در گوگل، می​ديدم همه از قول او آورده​اند"حالا حکايت ماست"
ديگر چه کسی آقای داستان​های آقای شکرچيان را بازگو خواهد کرد؟