یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Denounce and Reject
جام ملت‌ها تمام شد و من هم کلی سر به سر همه گذاشتم که امیدوارم به دل نگرفته باشند، اگر هم گرفته باشند، دل‌دردشان برطرف شده باشد.

اما ماجرایی که برایم از همه بیشتر جالب بود، شوخی سر پرچم کشوری دیگر بود که با برخوردهای متفاوتی روبرو شد.

البته نتایج مختلفی می‌شد گرفت، اما نگاهی گذرا به تعصب نژادی نشان داد که هنوز نتوانسته‌ایم با هم گفتگو کنیم. 

پرچم، یک نشانه است. رفتن زیر علم کشوری دیگر، مفاهیم مختلفی در پی دارد. از بعد ملی، و نه نژادی، بر کردن پرچم کشور همسایه حتما معنای خاصی هم می‌دهد. تفسیرش با شما!

امروز داشتم برای بار چندم گزارش سیمور هرش را می خواندم. توجه سازمان‌های امنیتی دشمن ایران به مشکلات قومی در استان‌های مرزی به هیچ وجه قابل انکار نبوده. این سخن برای جور کردن تئوری توطئه نیست! پایگاه‌های شنود و جاسوسی آمریکا در کدام کشورها مستقر است؟ روابط کدام کشورها با اسرائیل بشدت قوی است؟ آیا برای تضعیف امنیت ملی، گزینه تشدید اختلافات قومی به صرف دشمنان ایران زمین است؟

از زاویه دیگری به این ماجرا نگاه کنیم. دولت مرکزی، سال‌های سال است نسبت به استان‌های مرزی با تبعیض برخورد کرده. قدرت در این استان‌ها عملا دست مردم یا نمایندگان آن استان‌ها نیست. نمایندگان این استان‌ها در مجلس نیز توان دفاع از اقلیت‌های قومی و مذهبی را ندارند. به عبارتی اگر با دقت به مساله نگاه کنیم، خود حاکمیت، بزرگترین ناقض حاکمیت ملی است!

به گمان من، باید مشخص کنیم که آیا تلاش‌های جدایی‌طلبانه را تایید می‌کنیم یا خوار و سبک می‌شماریم. نمی‌گویم انگشت اتهام متوجه کسی است. اما مشخصا، باید فرقی باشد میان کسی که ایرانی است(از هر قوم و نژاد و مذهب و ...) و کسی که پیوستن خاک ایران به کشورهای همسایه را ارج می‌نهد. یا ایرانی هستیم، یا نیستیم. اگر هستیم، برتن کردن پرچم افغانستان، پاکستان، عراق، آذربایجان، امارات، ترکیه، روسیه، ارمنستان، عربستان سعودی، قطر، بحرین، کویت و هر کشوری که بنا به هر دلیلی، یا به خاک ایران نظر دارد، یا همراه دشمنان ایران است،  معنای جذابی نخواهد داشت.

وقتی برای تبلیغ قومیت، به دیگر اقوام توهین می‌کنیم، نمی‌توانیم خود را در چارچوب کنوانسیون جهانی حقوق بشر موجه جلوه دهیم، و اگر چنین کسانی حامی ما باشند، یا مورد تایید ما، یک جای کار احتملا می‌لنگد. وقتی نقض حقوق بشر در ایران  عاملی برای پناهندگی به دفاتر سازمان ملل در کشورهای همسایه می‌شود، به بندهای دیگر کنوانسیون هم باید اندکی توجه کنیم و برای همزبانان و همدلان تشریح و تدریس و ترجمه.

هیچ جا بهشت موعود نیست. ببینیم در کشورهای همسایه‌مان قوم‌گرایی چه بلایی سر اقلیت‌ها آورده و وضع ما در مقایسه با آنها چطور است؟

به جای اینکه به هم برچسب بزنیم، می‌توانیم گفتگو کنیم. حتما نقاط مشترک ما از نقاط افتراق‌مان بیشتر است. ببینیم جانب طالبان جدایی را گرفتن اثربخش‌تر است یا دوست‌داران اتحاد؟

Labels:

یک خواهش خنده‌دار
الان داشتم از طریق گوگل-انالیتیک نگاه می کردم ببینم از کجاها وارد این وبلاگ می‌شوند. دیدم از شهری که در سال‌های ۱۹۷۵-۷۶ در آن زندگی کرده‌ام، تعدادی بازدید کننده داشته‌ام!

این شهر، کورولیس ایالت اورگن است. البته خیلی از آمریکایی‌ها نام ایالت را اورگان می‌خوانند.

به هر حال، ما زمانی در مجتمع خانوادگی دانشجویان زندگی می‌کردیم و تا "کمپاس" راه چندانی نبود. خودم هم به مدرسه "هاردین" می‌رفتم.

حالا اگر "همشهری"ها لطف کنند و عکس‌های جدید آنجا را یک جوری برایم بفرستند، البته تمام عکس‌های آنلاین را دیده‌ام، کلی ممنون خواهم شد.

ارادت

Labels:

نیکان سق‌ سیاه
با عنایت به نتیجه‌گیری جالب جام ملت‌ها، گمانم باید طرفدار کسانی بشوم که از آنها خوشم نمی‌آید! این شاید عاملی باشد برای پیروزی بقیه!

من از هر تیمی که خوشم آمد، باخت! هر تیمی! دیروز واقعا دلم برای خودم سوخت. من خیلی دلم می‌خواست بالاک برای بقیه موقعیت درست کند. هم کتک خورد، هم ابرویش شکافت ، هم اخطار گرفت و هم در نیمه دوم توپ لو می‌داد.

من دلم می‌خواست ترکیه آلمان را بزند، برعکس شد. من دلم می‌خواست ایتالیا اسپانیا را بزند، برعکس شد. من دلم می خواست هلند روسیه را بزند، برعکس شد. من دلم می‌خواست اسپانیا از روسیه شکست بخورد، برعکس شد...

با این حساب می‌خواهم از این بعد از اصلاح‌طلبان و اصول‌گراین به طور همزمان خوشم بیاید!ٓ

می‌خواهم از سید ممدلی ابطحی خوشم بیاید! از خاتمی هم که شدیدا راضی هستم.

این روزها واقعا برد پیت را تحسین می‌کنم.

...

نبود؟

...

می‌خواهم حسابی طرفدار احمدی‌نژاد و فاطی رجبی و ... بشوم.


Labels:

جشن همجنس‌خواهان - تورنتو
برای دیدن عکس‌های این فستیوال، اینجا را کلیک کنید.


Labels:

اسپانیا برد، چون دوست داشتم آلمان ببرد
اسپانیا بهتر بود! دمش گرم.

من و کمال رفته بودیم از این گردن کلفت‌های نازنین عکس بیاندازیم، اما موقع مسابقه رفتیم در دانشگاه تورنتو بازی فینال را تماشا کردیم.

من خدایی‌اش دوست داشتم آلمان ببرد و هر وقت خراب می کردند، اعصابم خرد می‌شد. وقتی دیدم از آلمان دارد بیشتر خوشم می‌آید، یقین حاصل شد که اسپانیا خواهد برد، و برد.

ای سق سیاه! از دست تو چکار کنم من؟

Labels:

Sunday, June 29, 2008
آخرین مطلب سیمور هرش
دو سه سال پیش، سیمور هرش را در تورنتو دیدم. می‌گفت ماموران آمریکایی چند بار وارد ایران شده‌اند و این نشانه خوبی نیست. سیمور هرش به خاطر گزارش‌های تحقیقی‌اش از زمان جنگ ویتنام مشهور است و به این راحتی‌ها گاف نمی‌دهد.

وقتی ماجرای شکنجه زندانیان عراقی به دست سربازان آمریکایی مطرح شد، گزارش‌ها سیمور هرش مورد توجه همه قرار گرفت و هر از گاهی می‌توانستی او را به عنوان مهمان برنامه‌های مهم خبری آمریکا ببینی.

در این گزارش به نکات جالبی اشاره می‌کند، از جمله هماهنگی بخش بزرگی از کنگره تقریبا دموکرات با بوش که نهایتا مسیر حمله را می‌پیماید، در حالیکه اوباما طرفدار گفتگو با ایران است.

و یا نگاه متفاوت وزیر دفاع آمریکا که معتقد است حمله به ایران، نسلی جدید از جهادگران را بوجود می‌آورد که نواده‌های‌ ما مجبور خواهند بود در همین آمریکا جلوی دشمنان بایستند.

خلاصه این گزارش را حتما بخوانید!

Labels:

قیمت بالای نفت و آغاز ادبیات جنگی
سخنان فرمانده سپاه را حتما خوانده‌اید.

چندان امیدوار کننده نیست.

پاسخ ایران به بسته پیشنهادی ۵+۱ نیز مشخصا باعث خوشحالی طرف مقابل نخواهد شد.

بازگشت ناو هواپیمابر لینکن هم برای شادباش و بزن و برقص نبوده.

سخنان سردار جعفری را که می‌خوانی، می‌فهمی دارد تحلیل‌های سیاسی را می‌خواند، و می‌داند تاثیر حله آمریکا برای برد جمهوری‌خواهان چقدر است. در آمریکا البته سخنان دیگری نیز در میان است. همین چند هفته پیش بود که یکی از مشاوران جان مک‌کین وقوع یک حادثه مرتبت با امنیت ملی آمریکا را برای رای آوردن کاندیدای جمهوری‌خواهان مثبت ارزیابی کرده بود.

آمریکا توان اشغال ایران را ندارد. مگر شوخی است؟ ولی خیلی‌ها در اطراف بوش با علاقه‌مندی تمام به دنبال انداختن چند بمب و موشک هدایت‌شونده به مراکز زیرزمینی هسته‌ای ایران هستند.

در ایران نیز هستند کسانی که منتظر این کار آمریکایی‌ها هستند. حمله به ایران آغاز قلع و قمع منتقدین خواهد بود. لیست سیاه هم که سال‌هاست وجود دارد. گفته می‌شود مرکز پژوهش‌های مجلس پنجم، لیستی ۲۰۰ نفری از کسانی که می‌توانند برای نظام مضر باشند تهیه کرده بود. می‌گویند نام چند نفر از مقتولین سال‌های ۷۵ به بعد در این فهرست بوده است.

Labels:

Saturday, June 28, 2008
Pride
برای ديدن صور نسبتا غير اسلامی به اين نشانی برويد

Labels:

بازی فينال
خب، من از کدام تيم خوشم می​آيد؟

خب معلوم است! هر دو! اسپانيا تا حالا نباخته، ولی از کجا معلوم که اين بالاک کاری دستشان ندهد؟

خلاصه اسپانيا را دوست دارم، ولی دلم می​خواهد آلمان ببرد!!!

حالا نتيجه را خودتان پيشبينی کنيد!

Labels:

WANTED
آقایی که شما باشید، الان دارم از سینما بر می‌گردم.

این فیلم را که ببینید، می‌فهمید خداوند دو عالم چه هدیه‌ای به برد پیت داده!

بیخودی چیزی نمی گویم تا مجبور شوید و خودتان جستجویش کنید!

Labels:

Friday, June 27, 2008
هفت تیر ۲۷ سال پیش
هفتم تیر که نه، هشتم تیر، خبرش همه جا پیچید. داشتیم با بروبچه‌ها توی کوچه بازی می‌کردیم که یکی از خانم‌ها با خنده آمد و گفت بهشتی رو کشتن.

من شوکه شده بودم. زود دویدم خانه پدربزرگ مادری‌ام. همین چند روز پیش بود که بگیر بگیرها شروع شده بود. بهشتی خیلی قدرت داشت و اگر او کشته می‌شد، یعنی وضع خراب بود.

کوچه گلستان نهم پاسداران، تا آن لحظه به اسم قبلی‌ خیابان وفادارتر بود. انگار هنوز "سلطنت‌آباد" بر "پاسداران" می‌چربید.

توی کوچه فقط یکی دو نفر واقعا عزا گرفته بودند.

برایم عجیب بود. دو سال و نیم قبلش که بهشتی قهرمان بود، چرا یکهو اینها از رفتنش خوشحال شده بودند؟ یکی از رفقای پدربزرگم گفت "اینها" دیگر رفتنی‌اند.

اما از آن روز به بعد فضا اندکی عوض شد...

"اینها" ماندند، خوب هم ماندند، رفیق پدربزرگم رفتنی شد. خدایش بیامرزاد.

Labels:

Thursday, June 26, 2008
نیکان سق‌سیاه
بابا این هم شد حال و احوال؟ از هر تیمی که خوشم می آید، می‌بازد.

تا الان به نظرم اسپانیا بهترین تیم جام بوده. ولی اصلا طرفدارش نخوهم بود تا مبادا گرفتار سق سیاه من نشود. یا شاید همین یک حرف طرفدارانه اثر خودش را بگذارد...

Labels:

روسیه - اسپانیا
۱۰ دقیقه نهم

گل سوم. داوید سیلوا چه کرد. همه چیز با پاس اینیستا شروع شد...
روس ها فقط انگار می‌خواهدن بازی زودتر تمام شود تا بیشتر از این سورخ نشوند. 
نزدیک بود گیزا باز هم کار دست روس‌ها بدهد.
کاسیاس...کاسیاس...کاسیاس... اصلا تسلیم ضربه سر روس‌ها نمی شود.
نزدیک بود گل چهارم را هم بزنند اسپانیایی‌ها...
روس‌ها آخر بازی یادشان می‌آید که اسپانیا دروازه هم دارد.
پایان بازی

۱۰ دقیقه هشتم

باز هم دروازه‌بان روس‌ها. انگار تنها کسی است که کارش را درست انجام می دهد.
روس‌ها انگار پول گرفته‌اند که بد بازی کنند!
گل دوم! گیزا هنوز نیامده گل دوم را زد.
بالاخره یک نفوذ از روس‌ها که کاسیاس گرفتش.
دارد از این اسپانیا خوش می‌آیدها...شاید در بازی فینال طرفدارش شوم! طرفداران اسپانیا می‌توانند به حسابم یورو بریزند تا طرفدار تیم‌شان نباشم! از ما گفتن!
اسپانیایی‌ها هر کاری دلشان می‌خواهد می‌کنند. من عاشق پاسکاری‌های‌شان هستم.

۱۰ دقیقه هفتم

دفاع روس‌ها فقط به اسپانیا بفرما می‌گوید.
باز هم تورس خراب کرد.
دیدید گفتم از هر تیمی که طرفداری کند بازنده از آب در می‌آید؟
اسپانیا انگار بیدار شده.
باز هم تورس بیرون زد. راموس چه سانتری کرد! 
هیدینگ داغ کرده.
ضربه پشت ۱۸. ژیرکوف هم کاری نکرد جز زدن به خط دفاعی. روس ها بد جوری کم آورده‌اند. نه به آن بازی درخشان مقابل هلند، نه به این یکی. فلان فلان شده‌ها! زورتان به نارنجی‌ها رسید؟
تنه محکمی به تورس در ۱۸ قدم می‌زنند. روس‌ها به جای بازی کردن فقط هل می‌دهند.
حوصله کاسیاس سر رفته.
به موقع توپ تورس را از جلوی پایش می‌زنند، وگرنه گل دوم را زده بودند اسپانیایی‌ها. ژاوی عوض می‌شود، تورس هم همینطور.
چه شوتی زد این فابرگس. دروازه‌بان روس‌ها هم خوب دفعش کرد.

۱۰ دقیقه ششم

باز هم گوس هیدینگ به نیمه نهایی رسید و تیمش عقب افتاد. یک بار با هلند، یک بار با کره جنوبی.
اسپانیا انگار می خواهد روسیه را لوله کند.
من می‌دونم، ما موفق نمی‌شیم، من می‌دونم...
عجب ختای کف پایی می‌کند این کاپیتان روس‌ها روی فابرگس.
ملکه آینده اسپانیا هم بدچیزی نیست‌ها... از فاطمه رجبی که خوشگل تر است.
اینیستا چه توپی را از دست داد. زیادی آزادش گذاشته اند.
ژیرکوف اخطار گرفت. 
تعویض روس‌ها. دوتا آنهم.
آفساید تورس.
روس‌ها انگار برنامه ندارند!
بازی در نیمه میدان به گند کشیده می‌شود!
سریال اخطار با شرکت روس‌ها

تا دقیقه ۵۰

نمی‌دانستم گوس هیدینگ جوان‌ترین تیم جام را در اختیار دارد.
چه باحال کفش شماره ۱۷ روس‌ها از پایش در آمد! ای فابرگس فلان فلان شده!
قشنگ یک دقیقه وقت تلف شد.
روس‌ها انگار می خواهدن از داخل زمین اسپانیا دفاع را شروع کنند.
باز هم ضد حمله و گند زدن روس‌ها.
آخ جان! گل روس‌ها. چه پاسی! ژاوی آبروی خط حمله تنبل اسپانیا را خرید. چه پاس خوبی اینیستا داد...

تا پایان نیمه اول

تورس را خوب گرفته‌اند. این روسیه امشب، تومنی هفت صنار با روسیه بازی اول فرق می کند.
راموس نفوذ خوبی کرد و توپ را رساند به تورس، ولی دفاع روسیه زرنگ‌تر بود. 
این آراگونس بدجنس به اینیستا تقلب رساند.
ضربه خطا را دروازه‌بان رو مهار کرد.

۱۰ دقیقه چهارم

پاولیوچنکو بالاخره ما را از شرمندگی نجات داد و یک شوتی زد.
دیوید ویا آمد بیرون! انگار وقتی ضربه کاشته را زد پایش درد گرفت. فابرگس آمد جایش.
اه! این پاولیوچنکو را چه می‌شود؟ یک فرصت به آن خوبی را از دست داد. یک پاس بلند را میان دب نفر بگیری و ...
هد بعدی‌اش قشنگ بود، ولی گل نشد.
راموس باز هم از گوشه راست ۱۸ شوت زد، اما  بی نتیجه.
ژیرکف تا الان کار خاصی نکرده. 
باریکلا تورس! عجب کنترلی، ولی گرفتن شوتش برای دروازه‌بان روس خیلی آسان بود.


۱۰ دقیقه سوم

بابا عجب بارانی!
خدا کند رعد و برق پخش تلویزیونی را خراب نکند.
کرنر و اوت برای روس‌ها.
راموس هم شوت خوبی از گوشه ۱۸ قدم می‌زند که بیشتر به درد گرم کردن دروازه‌بان روس‌ها می خورد.
آخ جان، شماره ۹ رو‌س‌ها داغ می‌کند. 
آخ! برق آسمان را دیدید؟
به بعضی از اسپانیایی‌‌ها باید عینک داد. اینیستا شوت کردن چمن را انگار بیشتر دوست دارد!
در ضمن، حالم از رنگ پیراهن اسپانیا به هم خورد.
اوه، عجب خطای پشت ۱۸ قدمی. بابا این داوره اصلا از کارت زرد خوشش نمی‌آید. انگار باران کارت این بابا را خیس کرده و نمی‌تواند بکشدش از جیبش بیرون. شوت ویا را دروازه‌بان روس گرفت. در ضد حمله باز هم روس‌ها خراب کردند.


۱۰ دقیقه دوم

ای تورس پدرسوخته، پنالتی می‌خواهی بگیری؟
اوخ اوخ، باز پویول خطا کرد.
شوت بدی نزد پاولیوچنکو.
روس‌ها ضد حمله را خوب می آیند، ولی ای دریغ از یک سانتر درست روی ۱۸ قدم. شماره ۱۰ روس‌ها، آرشاوین هم باحال می‌رود جلو، ولی چه فایده؟


۱۰ دقیقه اول

فعلا که وقت تلف کنی است...وسط میدان
 من شدیدا از پاولیوچنکو خوشم می آید! بدجوری دیوید ویا را گرفته اند. 
کرنر اول را اسپانیا گرفت.
یک شوت از تورس و یک شوت از ویا را دروازه‌بان می گیرد. اسپانیایی‌ها بهتر بوده‌اند. شیطونه می‌گه طرفدار اسپانیا بشم‌ها!

Labels:

آقا من از روسیه خوشم میاد
اگر شد این خداوند دو عالم امید ما را تیره و تار نکند؟

Labels:

Wednesday, June 25, 2008
سر و سامان دادن به عکس‌ها
امشب دیدم اوضاع فایل‌های عکس اندکی نابسامان است. آمدم ببینم چقدر عکس انداخته‌ام، دیدم چیزی حدود ۱۱۸ گیگ حجم فایل‌ها شده. دیگر صدای پنکه کامپیوتر در آمده و به نفس نفس افتاده.

کلی عکس دیدم که یادم رفته بود کی و کجا انداخته‌ام.

این هم از فواید دیجیتال بازی که برای گرفتن عکس خسیس بازی در نمی‌آوردی!

Labels:

آلمان ۳- ترکیه ۲
ترکیه از جان مایه گذاشت. تیمی که روی نیمکت عملا هیچ چیزی برایش باقی نمانده بود، مقابل آلمان عالی بازی کرد. 

اما آلمان همیشه آلمان است! تا ثانیه آخر خطرناک است.

۳ گل در یازده دقیقه آخر، جذابیت بازی را بیشتر کرده بود.

---

چون من تا این لحظه از هر تیمی خوشم آمده، آن تیم باخته، لطفا پیشنهاد کنید از چه تیمی خوشم بیاید؟ فقط دو تا بازی مانده‌ها...

Labels:

بازی
حالا باورتان شد من طرفدار هر تیمی می‌شوم، می‌بازد؟

گل آلمان!

این جام عجب جامی است! جبران این گل فیلیپ لام کار حضرت فیل است.

باز هم ارتباط ماهواره ای قطع شد!

گل مساوی ترکیه

شاهکار! آنهم در دقیقه ۸۶

دقیقه ۷۸

باز هم قطع ارتباط ماهواره‌ای.

کلوزه گل می‌زند! 

تا دقیقه ۷۰

لام درست لب ۱۸ قدم پیراهن کاظیم را کشید و انگار نه انگار. 

تا دقیقه ۶۰

بابا خطا بود! صبری روی لام خطا کرد ولی انگار نه انگار. صبری اصلا به توپ نزد. از این زاویه که من دیدم پنالتی بود!

بالاخره داور دست به کارت شد.

عجب شوتی زد این هیتزلبرگر. خیلی محکم بود!

ضربه کاشته بالاک را هم کاشتند، سبز نشد!

تا دقیقه ۵۰

کلوزه را کاملا بسته‌اند. بازی کمی محافظه‌کارانه شده. حتی ضربه کاشته بورال هم حالی نداد. آلمان‌ها هم که فقط توپ را لو می‌دهند.


نیمه اول

بازیکنان ترکیه همه‌شان با انگیزه بازی می‌کنند. آلمان آن آلمان دیدار با پرتغال نیست. 

ده دقیقه چهارم

گمانم کسی بیشتر از له‌مان تحت فشار نبوده. چپ و راست...

ده دقیقه سوم

دو طرف بازی را تندتر کرده‌اند. دو گل عالی نشان داد که آره و اینا!!!

گل شواینستایگر

بابا عجب پاسی داد این پودولسکی! و عجب گل نازی زد این مرتیکه غول بیابانی آلمانی!

دقیقه ۲۲، گل بورال

آخ جان!

فشارها نتیجه داد! یک سانتر، ضربه، تیر دروازه، و در بازگشت، ینس له‌مان سوراخ می‌شود.

ده دقیقه دوم

در دقیقه ۱۳، ترکیه پدر آلمان‌ها را در آورد. بدجوری خیمه زده بودند.

دقیقه ۱۷، بالاک بیدار شد. ولی فشار آلمان‌ها به قدرت فشار ترکیه نبود. 

در مجموعه آلمان‌ها انگار یک کمی دیشب شیطنت کرده‌اند و قدرت بازی کردن را اندکی از دست داده‌اند...
دقیقه ۱۳

بابا این آلمان‌ها از کجای‌شان شانس می آورند؟ تیر دروازه و ...دیگر طوری شده که مهاجم آلمانی آمده دفاع

ده دقیقه اول

تا الان که آلمان لوله است! اگر آلمانی‌ها توپ را بیشتر لو بدهند خیلی عالی می شود!

Labels:

کدام تیم؟
آقا من بشدت دلم می‌خواهد امروز ترکیه ببرد! اگر ترکیه برود فینال، عجب بازی جذابی می‌شود.

Labels:

سید محمد خاتمی بناپارت-۲
مساله ای است که ما از سوال می‌ترسیم. می‌ترسیم به تریج قبای خاتمی بر بخورد. می‌ترسیم به یادش بیاوریم که "مسوول" و "سوال" هم ریشه‌اند.

خاتمی نه قهرمان است، نه فردی با مشخصات یک قهرمان. مدتی اجازه داد از او قهرمان بسازند. این اشتباهش بود. در شرایط سخت است که قهرمان واقعی معلوم می‌شود، و او عملا ضدقهرمان شد.

ایران سرزمین جالبی است. همیشه دنبال کسی هستی که از حاکم فعلی اندکی بهتر باشد. شاید واقعیت ما این باشد. وگرنه ضرب‌المثل یا جوک "رحمت به کفن دزد اولی" این همه مصداق پیدا نمی‌کرد.

تشخیص ما معمولا در محدوده بینایی چشمان نزدیک بین‌مان است. دوست داریم در مسیری هدایت شده قرار بگیریم که چیزهای مورد انتظارمان را ببینیم. کمی دور شویم، خواهیم دید که احتمالا کلاهی سرمان رفته که نباید می‌رفت.

---

از نقطه نظر فردی، کمتر کسی است که از خاتمی بدش بیاید، حتی جناح راستی‌ها هم به او احترام می‌گذارند. او نسبت به خیلی از سران نظام آدمی اخلاقی محسوب می‌شود. اما مشکل خاتمی، صرفا خوش‌اخلاق یا بداخلاق بودنش نیست. 

مساله مدیریت خوب یا بد است. وقتی نامزد پستی مثل ریاست جمهوری می‌شوی، مسوولیت بزرگی را پذیرفته‌ای. وقتی قول می‌دهی که واقعیت‌ها را می‌گویی، قولی داده‌ای که ثبت می‌شود. وقتی اجازه می‌دهی دانشجویان و روزنامه‌نگاران را قلع و قمع کنند، کسانی که بهترین مترجمان اصلاحات بودند، گویی همه را سربازان کم اهمیت شطرنج فرض کرده‌ای.

خاتمی انسان خوبی است با بسیاری از شاخصه‌های یک مدیر بد. مدیر، احتمالا کسی است که بتواند حداکثر توانایی‌های مجموعه‌ تحت مدیریتش را برای بهبود و رشد سازمانش به کار گیرد. شایسته‌سالاری یکی از ارکان چنین مدیریتی می‌تواند باشد. یک نگاه سرانگشتی به مدیران دولت خاتمی بیاندازید. آیا اکثرشان شایسته پست‌های‌شان بودند؟

مشاوران خاتمی چه؟ 

هرچه بیشتر می‌گذشت، سهم‌خواهی‌ها مانع اتحاد اصلاح‌طلبان حکومتی می‌شد. آیا خاتمی این را نمی‌دید؟ نمی‌دید که چند دستگی نهایتا امکان شکسته شدن آرا در مقابل اصولگرایان را فراهم می‌کند؟ نمی‌توانست به حزب برادرش فشار بیاورد؟ 

هنوز معتقدم که خاتمی برای یک‌سره کردن تکلیف با حاکمیت، باید در اوج محبوبیت شرط می‌گذاشت و استعفا می‌کرد. استعفا صرفا به مفهوم کنار رفتن نیست. یک نوع تهدید هم هست. کنار رفتن خاتمی برای حاکمیت هزینه‌های زیادی داشت. به این راحتی‌ها نمی‌خواستند رئیس جمهوری با یک مجلس اصلاح‌طلب را از دست بدهند.

ماجرای خروج از حاکمیت که عباس عبدی مطرح کرد، می‌توانست هزینه‌های حاکمیت را بیشتر کند. 

همان اتفاقی البته افتاد که قابل پیشبینی بود. به جای خروج به موقع یا تهدید به خروج، اصلاح‌طلبان از حاکمیت اخراج شدند.

---

مساله‌ای که برای خیلی‌ها قابل درک نیست، این است که رئیس جمهوری می‌تواند با وجود سهم محدودی که از قدرت دارد، فضا را به سمتی ببرد که رهبری مجبور به حمایت از او شود. احمدی‌نژاد ظرفیت‌های این مساله را به خوبی نشان داد. خاتمی از این فرصت بی‌بهره ماند.

کسی آن زمان انتظار نداشت خاتمی رهبر اپوزیسیون باشد. اما رای ناگهانی مردم معنایی ویژه داشت. حضور اکثریت خاموش باعث پیروزی خاتمی شد، وگرنه رای سنتی راست ناطق را به کاخ ریاست جمهوری می‌فرستاد.

اما اگر امروز، هرچه به واسطه احمدی‌نژاد بر مردم تحمیل شده را مورد تایید حاکمیت بدانیم، خاتمی بیاد مقابلش بایستد.  این قرارگیری خاتمی مقابل حاکمیت نیست؟ کاری که خاتمی پیش از سال ۸۴ باید می‌کرد، باید امروز انجامش دهد، با سختی بیشتری.

---

خاتمی اگر این بار بخواهد جلو بیاید، مسوولیت زیادی خواهد داشت. بیشتر از مسوولیت سال ۱۳۷۶. هم باید کوتاهی‌های هشت سال اصلاحات را جبران کند، و هم خرابکاری‌های ۴ سال احمدی‌نژاد را. آیا می‌تواند با تیمی که آن هشت سال همراهش بودند، موفقیت آمیز عمل کند؟ بشدت شک دارم!

Labels:

Tuesday, June 24, 2008
سید محمد خاتمی بناپارت
اگر شرایط همینطوری باشد که امروز هست، خاتمی در مقابل نامزد اصولگرایان رای خواهد آورد، اما احتمالا با رایی شکننده.

رای شکننده هم یعنی احتمال تقلب که در مملکتی که دروغ یک ارزش محسوب می شود.

حالا هر چقدر سید محمد‌علی‌ابطحی برای رئیسش تبلیغ کند، هر قدر جامعه وبلاگ‌نویسان طرفدار مشارکت و خاتمی فعالیت کند، چیزی عوض نخواهد شد. مساله این است که آیا خاتمی عوض شده؟ آیا همان مشاوران بی وجود و بی خاصیت را همراه خود می‌خواهد به مردم تحمیل کند؟

می‌دانم خیلی‌ها اصلا خوششان نمی‌آید به خاتمی گیر داده شود. چرا؟ مگر تمامی سخن خاتمت بر اساس گفتگو نبود؟ چرا خاتمی را به گفتگو فرا نخوانیم؟

خاتمی در دوران ریاست‌جمهوری‌اش چند بار گفتگوی "واقعی" با خبرنگاران داشت؟ چند بار مناظره‌اش را دیده‌ایم؟ چند بار حاضر شد با وجود قولی که داده بود، سنگ‌اندازان در مسیر مردم‌سالاری و قاتلان زنجیره‌ای و ... را معرفی کند؟

وقتی معین نامزد شد، مجموعه‌ای از سوال‌های تصویری را طرح کردم. به عنوان یک وبلاگ‌نویس که از معین وبلاگ‌نویس پاسخ می‌خواست. قول داد پاسخ دهد، بعد افتاد گردن تاج‌زاده، و معلوم بود که تاج‌زاده هم جواب نمی‌داد.

خاتمی حتما باید پاسخ بدهد که چگونه توانست اعتماد عمومی را به آن راحتی ضایع کند.

خاتمی باید پاسخ دهد که باز هم می‌خواهد نماینده مردم باشد یا نماینده حاکمیت؟

خاتمی باید پاسخ دهد که اگر در سازمان ملل تصادفا با رئیس جمهوری آمریکا برخورد کند، مسیر دستشویی را در پیش خواهد گرفت یا با او وارد گفتگو خواهد شد؟

خاتمی باید پاسخ دهد که آیا باز هم زیر بار سیاست‌های ضد محیط زیستی وزرای صنایع و نفت و نیرو خواهد رفت؟ 

خاتمی باید ...

---

هر کسی که نامزد شد، باید پاسخ دهد. چند سال با جماعت اصلاح‌طلب کار کرده‌ام، و طبیعتا بهتر می‌شناسمشان. دوست دارم پاسخ ایشان را بخوانم. شعار خاتمی، دولت پاسخگو بود. اگر نامزد شد، امیدوارم نامزدی پاسخگو هم باشد!

Labels:

وقتی دروغ یک ارزش است
قدیم ندیم‌ها که دروغگو دشمن خدا بود، ملت وقتی دروغی می‌گفتند، یا از خدا می‌خواستند آنان را ببخشند، یا به نحوی دروغ خود را مصلحت‌آمیز می‌نامیدند. 

همه ما دروغ می‌گوییم. اما وقتی رئیس دولت در روز روشن آسمان ریسمان می‌بافد، تاثیرش اندکی متفاوت است.

به سخنان اخیر جماعت حاکم بیشتر توجه کنید. ماجرای ترور، آدم‌ربایی در عراق و الباقی.

اگر اصول‌گرایان حرف‌شان بازگشت به اصول است، باید مشخص کنند اصول منفی یا مثبت؟ البته قدیم‌ها دروغ جزو اصول منفی بود، حالا باید دید

Labels:

الا یا ایهالفیلتر
خبر رسید که چند جا، این وبلاگ را فیلتر کرده‌اند. من که از اینجا نمی‌توانم ببینم چه خبر است، ولی لطفا اگر خبری شد، به من هم خبر دهید. در ضمن خدا خیر بدهد به "فید". الان ۲۱۲۶ نفر دارند از "فیدخوان" برای خواندن این وبلاگ استفاده می‌کنند. و بیشتر، خدا خیر بدهد به کسی که ما را فیدباز کرد!

Labels:

یک نوع آسیب‌شناسی
وزارت کار، انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را واجد شرایط انحلال اعلام کرد. دلایل وزارت کار را می‌توانید اینجا بخوانید.

ظهور انجمن در سال ۱۳۷۶، باعث خوشحالی بسیاری از روزنامه‌نگارانی شد که چیزی در باره سندیکای نویسندگان شنیده بودند. سال اول حرف و حدیث فراوانی در باره نحوه انتخاب اعضا هیات مدیره وجود داشت و جلسه‌ای هم در روزنامه همشهری برای توجیه و توضیح برگزار شد.

یکی از مشکلات اولیه انجمن، تعریف روزنامه‌نگار بود. بر اساس این تعریف، اعضا خبرگزاری‌ها و صدا و سیما نمی‌توانستند عضو شوند. در عوض، عده زیادی که یا کارمند روزنامه‌ها بودند یا ارتباطی با اعضا اصلی داشتند، عضو شدند و از امکانات انجمن بهره‌مند. در سال ۱۳۸۰، بازبینی فهرست اعضا آغاز شد، و میزان سختگیری را اندکی افزودیم. البته سخت‌گیری‌های من بارها مورد اعتراض بعضی از اعضا هیات مدیره قرار گرفت، چون دوستی یا رفیقی حذف یا فاقد شرایط معرفی می‌شد.

از سوی دیگر، بعضی از اعضای هیات مدیره دیگر شان روزنامه‌نگاری نداشتند! به عبارتی، شرط عضو ماندن نوشتن تعداد حداقل چند مطلب در سال بود. نه عضو تحریریه‌ای بودند، و نه به عنوان روزنامه‌نگار آزاد کاری می‌کردند.

وقتی محسن آرمین می‌خواست دیگر نامزد عضویت هیات مدیره نشود، عرب سرخی جایش کاندیدا شد تا سازمان مجاهدین نماینده‌ای در انجمن داشته باشد. آیا برایتان جالب نیست؟ با بدجنسی به ایسنا نامه‌ای نوشتم که عرب سرخی کارفرمای همشهری اقتصادی است و با اینکه مدیر مسوول نیست، ولی فعالیت روزنامه‌نگارانه هم ندارد و ...

از سوی دیگر، اعضا هایت مدیره گاه با نگاهی حزبی به مسائل صنفی نگاه می‌کردند. این البته طبیعی است، چرا که اعضا انجمن، چند آدم سیاسی را نیز انتخاب کرده بودند، اما آیا این می توانست کمک به حال انجمن باشد؟

همین شائبه حزبی بودن، ضررهای زیادی برای انجمن داشت و به خاطر دستگیری بعضی از اعضا، گاهی جلسات به حد نصاب نمی‌رسید. 

سکوت گاه به گاه هیات مدیره در مقابل بعضی کارها بیشتر به توافق پشت پرده می‌مانست. به عنوان مثال، دادن فضا و امکانات به انجمن روزنامه‌نگاران زن، که از وزارت کشور مجوز گرفته بود و اصلا کارکرد صنفی نداشت. ظاهرا باید به خانم جمیله کدیور به خاطر لطف آقای مهاجرانی یک حالی می‌دادند. آمار تلفن‌های آن دفتر کوچک به استرالیا و دیگر نقاط موجود است. 

انجمن کارکردهای مثبت فراوانی داشت، اما باید دید چه عواملی آنرا به سرنوشت امروزی‌اش گرفتار کرده است؟ 

می‌خواهم فریاد بزنم که روزنامه‌نگار نباید فعالیت حزبی داشته باشد. و از آن بلندتر، می‌خواهم داد بزنم که کسی می‌تواند به هیات مدیره انجمن برود که شغل اولش روزنامه‌نگاری باشد. تعریف شغل اول هم مشخص است. 

مجموعه روابط سیاسی اعضا عملا سودی به انجمن نرساند. نمی‌گویم که حق با وزارت کار است. بلکه وقتی انجمن دیگر انجمن نیست، اعضا نیز برای شرکت در مجمع عمومی  - که باید به حد نصاب برسد -  زحمتی به خود نمی‌دهند. اعضا به این می‌اندیشند که انجمن باید چه کاری برای‌شان بکند، چون انجمن فضای لازم برای مشارکت اعضا را ایجاد نکرده. عیب البته صرفا از انجمن نیست! به اعضا هم باید خرده گرفت! چرا فشار بیشتری به انجمن برای افزایش مشارکت نمی‌آوردند؟ انجمن که فقط برای گرفتن سهمیه موبایل ارزان یا خانه یا کارت ورود به محدوده طرح ترافیک نبود که!

امروز انجمن صنفی را "لغو امتیاز" کردند، اما همه تقصیر متوجه وزارت کار نیست! بخشی به سبب نامفهوم بودن جدایی فعالیت سیاسی از روزنامه‌نگاری در ایران است. طرف مقابل دنبال بهانه‌جویی بوده و نقطه ضعف‌هایی هم وجود داشته. انجمنی که سال‌های سال است با بدبختی جلساتش را به حدنصاب می‌رساند، معلوم است که بحران مشروعیت دارد!

امیدوارم انجمن صنفی، واقعا صنفی شود و از نو فعال.

Labels:

از بازی چه تیم‌های لذت بردم؟
یعنی مثلا من یک تحلیلگر فوتبال هستم و نظرم هم اهمیت دارد...زرشک!

راستش فارغ از بازی و سر به سر گذاشتن ملت، از بازی ترکیه خوشم آمد. روسیه هم خیلی خوب بود. چون از هر تیمی خوشم می‌آید یک اتفاقی برایش می‌افتد، امیدوارم این دوتا طوری‌شان نشود...

Labels:

Monday, June 23, 2008
Young People F***ing
اگر تورنتو نشین هستید، جای دیدنش سینما سکوشا بنک، پارامونت سابق است. فیلم در از زاویه‌های مختلفی به مشکلات روابط جوان‌ترها می‌پردازد. حوصله‌اش را داشتید، بروید، البته بچه‌ها را با خودتان نبرید بهتر است! یک کمی بدآموزی دارد!

Labels:

ایتالیا، ایتالیا
آقا شد ما این جام ملت‌ها از تیمی خوشمان بیاید و آن تیم برود مرحله بالاتر؟

من از تنها چیزی که امروز حال کردم، دروازه‌بانی بوفن بود و گرفتن‌ پنالتی‌ها در پایان بازی بوسیله کاسیاس.

می‌ترسم طرفدار اسپانیا بشوم و اینها بعد از عمری که می‌خواهدنقهرمان بشوند، با شکست جام را ترک کنند.

Labels:

وای هلند شهید شد
چه لایی ناجوری این فن‌درسار خورد! به قول قدیمی‌ها، لایی دو تا حساب می‌شه!!!

منو بگو که می‌خواستم کت و شلوار نارنجی هم بخرم...

Labels:

وای هلند باز هم کشته شد
فن نیستلروی گل مساوی را بزند آنوقت در نیمه دوم وقت اضافی باز هم هلند گل بخورد.

روس‌ها واقعا خوب بازی کرده‌اند.

Labels:

وای هلند کشته شد
این مارکو فن باستن مگر نمی‌داند اگر تیمش از فرصت‌ها استفاده نکند، گل خواهد خورد؟

فعلا که یکی خورد. اه!

Labels:

نامه انصافعلی هدایت
دوست عزیزم انصافعلی هدایت که همیشه سر به سرش می‌گذارم و خواهم گذاشت! بعد از تبریک من بابت پیروزی تیم ترکیه، نامه‌ای فرستاد که خیلی باحال بود. از او اجازه خواستم تا منتشرش کنم، او هم لطف کرد و اجازه داد:

----

سلام نیک عزیز!!!
 
چه طوری؟
 
ما همگی خوبیم. بخصوص از زمانی که یکی از دوستان تلفن کرده، خبر داد که پیروزی تیم ملی ترکیه را به ما تبریک گفته ای. خوشحال شدیم. 
 
چرا؟ 
 
چون، اول این که به فوتبال علاقه زیادی ندارم و مسابقه های فوتبال را هم پیگیری نمی کنم. خبر شما به من گفت که "تیم ملی ترکیه" پیروز شده است و من را خیلی خوشحال کرد.
 
دوم این که تو ترک بودن من و دوستانم را برسمیت شناخته ای.
 
سوم این که این خبر باعث شد تا چرخی در نوشته های باغ بلاگ تو داشته باشم. در این گردش در باغت، متوجه شدم که به تازگی و مبارکی،" مانیفست" منتشر کرده ای. از خواندن آن هم خیلی خیلی بیشتر خوشحال شدم. چرا که من تو را یک "پان ایرانیست نژاد پرست" می دانستم که به حقوق ملت‌های ایرانی احترامی قایل نیستی. از رفتار و نوشتار تو هم همین تصور بدستم آمده بود که یک "راسیست" بیشتر نیستی و به ظلمی که به دیگر ایرانیان غیر فارس می رود، از ته دل راضی هستی. اما نوشته تازه تو، نشان داد:
 
یا من اشتباه می کرده‌ام یا این که در نگرش تو به حقوق انسان ها، تغییری اساسی رخ داده است. در هر حال، این پیشرفت در افکار "اصلاحگرانه" تو من را خیلی خوشحال کرد. هم خوشحالم که من و دیگر دوستان را "ترک" دانسته ای و هم ما را در شادی پیروزی تیم ملی ترکیه شریک دانسته ای و هم به ظنز هم که شده، تحمل خودت را نشان داده ای که بچه های من پرچم ترکیه را بپوشند و تو به این رفتار آنان احترام بگذاری.
 
راستی! چرا پرچم ترکیه را نپوشند؟ مگر شرم آور است که یکی مثل فرزندان من، پرچم یک کشور دیگر از جمله هم پرچم هم نژادها و هم خون های خودشان را بپوشند؟ ترکیه همان کشوری است که در طول تاریخ ایران، پناهگاه روشنفکران و نویسندگان (بخصوص در عصر مدرنیته) ایران بوده است. در روزهایی ما ایرانیان در کشور خودمان، در روزهای تلخ زندگی می کردیم، به ما امان داده و از ما حمایت کرده است. کتاب ها و مطبوعات ما ایرانیان در آن جا منتشر شده اند. از اعدام، زندان و شکنجه های وحشیانه و از بی حقوقی انسانی در ایران، رها شده و برای مدتی که هم شده، از حقوق انسانی خودشان استفاده کرده اند. حتی امکان زندگی برای هزاران ایرانی فارس زبان را هم مهیا کرده است...
 
مهمتر از همه، این است که تو به شوخی هم که شده، آموزش در میان اقوام ایرانی را تنها به یک زبان قبول نکرده ای. این پیشرفت بزرگی در افکار تو است که من از اول هم از تو انتظار داشتم ولی بعد از دیدار با تو در کانادا، به تدریج ناامید شده بودم. چرا که همه نورهایی که در اطراف سر تو هاله زده بودند، رنگ و بوی راسیستی داشتند. ولی با این مانیفست، چراغ امید را در دل من روشن کردی که بو طور کامل هم راسیست نیستی و افکار انسان دوستانه یا در خون تو بوده و یا غرب به تو تحمیل کرده است.

 به هر حال متشکرم.
 
امیدوارم در باره حقوق اساسی اولیه انسانی، حقوق انسان ها در جوامع توسعه یافته، برای همه انسان‌های ایرانی، بیشتر از این‌ها بنویسی و به نهضت برابر خواهی حقوقی ایرانیان با هر زبان و نژادی بپیوندی.
 
به مرزهای این نهضت انسانی و حقوقی، نزدیک شده ای. وارد شو و نترس! شرم آور نیست. من از طرف همه دوستانی و آدم هایی که به حقوق برابر، انسانی و شایسته انسان ها می اندیشند، این پیشرفت فکری را به تو تبریک می گوییم. خوش آمدی!!!

---

از "انصاف" به خاطر نامه‌اش ممنونم. ذکر چند نکته را لازم می‌دانم چون انگار بیانش نیاز به مترجم داشته!

۱- همینکه "انصاف" مطلب مرا خوانده، کلی جای شکر دارد. من تغییر نکرده‌ام. نگاهم هم تغییر نکرده است. دو سال پیش از برخورد بسیاری از جدایی‌طلبان با مانا نیستانی عصبانی بودم، هنوز هم هستم. همان روزی که کار مانا را دیدم، نوشتم که باید سو تفاهم را رفع کرد، اما تعصب عده‌ای که به تنش‌ها دامن زدند، امنیت بخشی از کشور را از بین برد. مانا دوست عزیز من است، ولی کارتونی که کشید، حساسیت‌زا بود.

خیلی‌ها فکر می‌کردند دکتر رضا براهنی به عنوان کسی دست بر قلم دارد، می‌تواند فضا را آرام کند، اما او نیز به نظر من فرصت‌طلبانه از سهو قلمی مانا استفاده کرد و بر آتش سوتفاهم افزود. کارتون "سوسک" مانا تنها بهانه‌ای شد برای یک گروه که می‌دانستند از این فرصت استفاده کنند.

من، با این عده مشکل دارم. نه به خاطر انتخاب‌شان، به خاطر سو استفاده‌شان از سوتفاهم تاریخی موجود. "انصاف"جان، برخورد  قلمی من با نژادگرایان نژاد پرست را "راسیسم" دانسته. من سو استفاده از بحث‌های نژادی و قومی برای از بین بردن چارچوب سست شده ایران را بر نمی‌تابم. این اسمش نژاد پرستی نیست.

۲- من که خدا را شکر چند نژادی‌ و قومی هستم، یعنی ترکیب لر و عرب و ارسنجانی و کازرونی و شیرازی و اصفهانی،  چگونه می‌توانم یکی را به دیگری برتری دهم و نهایتا بگویم  از بقیه برتر است؟ و بدتر، چگونه می‌توانم ادعا کنم که به عنوان یک ترکیب ناقص قومی و نژادی، از بقیه برترم؟ هیچ انسانی، بنا به هیچ دلیلی از دیگری برتر نیست، مگر به خاطر کارهای خوبی که انجام داده. 

۳- اشکال کار برداشت دوستان را در این می‌بینم که اول قضاوت می‌کنند، و بعد بر اساس آن قضاوت، برداشت و تفسیر.  شواهد را کنار هم بگذاریم! من با همه شوخی می‌کنم. گاهی هم در دلم برای خدا جوک می‌گویم. همه گویش‌ها را هم دوست دارم، اما دیده‌ام که مثلا شیرازی‌ها در مقابل تقلید لهجه‌شان چقدر باحال هستند. شیرازی‌ها در مقابل جوک‌هایی که مسخره‌شان می‌کنند بیشترین واکنش مثبت را نشان می‌دهند. کاش بقیه هم باحال بودند. اینکه مثلا جوک شیرازی بگویم، مرا ضد شیرازی می‌کند، جوک آبادانی بگویم مرا ضد آبادانی می کند؟ جوک اصفهانی بگویم، ضد اصفهانی؟ نه! همه ما اصولا ملت جوکی هستیم! همین لطیفه‌ها و جوک‌ها بود که بسیاری از تابوها را شکست. منتهی بعضی از شنیدن جوک غیرتی می‌شوند و می‌خواهند طرف را ترور کنند، بعضی‌ها ظرفیت خود را بالا می‌برند.

۴- من دو سه تا از سایت‌های "ضد فارس" و طرفدار جدایی را این روزها دیدم و دوستانی برایم چیزهایی را که نفهمیده بودم را ترجمه کردند. فقط خنده‌ام گرفت بابت تعصب جماعت. خطا اندر خطا.

۵- من اعتقادم را نوشتم، دوستان هم نقد کردند. معتقدم که دولت مرکزی هیچگاه با استان‌های مرزی عادلانه برخورد نکرده است. نه در انتصاب مدیر و نه در ساختار آموزش و پرورش و غیره! "انصاف" نوشته که من به شوخی گفته‌ام که آموزش زبان دیگر را پذیرفته‌ام! اشتباه اینجاست که گاهی نیاز به مترجم دارم که به "انصاف" بگویم که جان من، خیلی هم جدی می‌گویم ولی چه کنم که جدی من هم شوخی گرفته شده!

معتقدم که تمامی زبان‌ها و گویش‌ها و شاخصه‌های فرهنگی محلی، ثروت ملی ما هستند. از همه ثروت‌های ملی باید مراقبت کرد!

 اما چه ثروتی(مادی و معنی) میان میلیون‌ها ایرانی ساکن استان‌های مرزی به عدالت تقسیم شده؟  دولت مرکزی بذر تنفر کاشته و مسوول تمامی اختلافات است،  آنوقت من نوعی مخالف جدایی، "راسیست" و "پان‌ایرانیست نژاد پرست" نامیده می‌شوم؟  

۶- به عقیده من، تبلیغ همسایگانی که به نحوی همین اتحاد ضعیف ملی ما را می‌خواهند به هم بزنند، کار درستی نیست. چند سال پیش مهمان کاریکاتوریست‌های تبریزی بودم. کآنال‌های ترکیه مخاطب بیشتری داشت. در دلم گفتم خاک بر سر دولت و صدا و سیمای ما با این مخالف‌سازی‌اش. اما دلم هم از بعضی دوستان گرفت که به خاطر عملکرد بد دولت، عملا خادم ترکیه شده بودند. این نظر شخصی من است و هر کسی حق انتخاب دارد. مساله برای من فقط ارتباط با ترکیه و آذربایجان نیست. من حتی بردن یک ذره سرمایه به دوبی و دیگر نقاط امارات عربی متحده را حرام می‌دانم. روز روشن به جزایر سه‌گانه نظر دارند، آنوقت ایرانیان عزیز دارند با پول خود این کشور تازه تاسیس را زنده نگه می‌دارند.

۷-  از اینکه "انصاف" در نامه‌اش، بارها به ایرانی بودن اشاره کرده خوشحالم. همانطور هم که او در مورد من قضاوتی اشتباه داشته، من به غلط بعد از دیدن فعالیت‌های او و خانواده محترمش در جشن بزرگداشت آتاتورک و پوشیده پیراهن ترکیه از سوی فرزندش، گمان بردم که بدشان نمی‌آید مرزهای ترکیه کمی این طرف‌تر بیاید. فقط گمان می‌کنم همدلی با کشور ترکیه و تبلیغ پرچمش، با همدلی با ترک‌های سراسر جهان اندکی تفاوت دارد. باز هم می‌گویم که این در حد گمان است. 

۸- به هر حال "انصاف"جان، از خواندن نامه‌ات کلی حال کردم.  این نامه‌ات نشان داد که از خیلی از دوستانت منطقی‌تر هستی و تعصب  منفی در وجودت نیست. 

----

متاسفانه ده‌ها کامنت اهانت آمیز به ترک‌ها و فارس‌ها رسیده که نشان‌دهنده سطح تفکر رایج در بعضی محافل است. از درج آنها معذورم.

Labels:

دم ترکیه گرم
آقا من این همه انگیزه از تیمی که چند بازیکن اصلی‌اش را هم نداشت ندیده بودم! بازی بسته ترکیه و کروواسی بدجوری رفته بود روی اعصاب من. گل دقیقه ۱۱۹ واقعا با پشتکار و معجزه قابل جبران بود.


Labels:

Thursday, June 19, 2008
بابا یکی جلوی این آلمانو بگیره
با کلی امید به پیروزی پرتغال نشستم جلوی تلوزیون، که ناگهان آلما‌ن‌ها گل اول را زدند! گل اول کافی نبود، گل دوم هم رسید.  آیا این همان آلمانی بود که مقابل کرواسی شکست خورده بود؟ گمان نکنم. در نظر بگیرید یک تیم که مربی‌اش کنار زمین نباشد، و اینقدر با قدرت بازی کند.

دقایق آخر بازی، خیلی دلم می‌خواست اتفاقی بیافتد و بازی طولانی‌تر شود، ولی حیف که نشد.

نمی‌دانم، یک حس بد هم نسبت به داور داشتم. چند جا انگار به پرتغالی‌ها حساسیت دارد.

در ضمن بالاک لعنتی عجب هلی داد و گلی زد.

انگار بازی‌ها دارند قشنگ‌تر می‌شوند. نکند یک موقعی روس‌ها کاری را بکنند که من دوست ندارم!

Labels:

چرا محمود را ندزدیدند این آمریکایی‌های بی‌عرضه؟
توهم توطئه شنیده بودیم، بلاهت توطئه نشندیده بودیم!

آقا! بابا اگر مجلس درست و حسابی داشتیم، تا الان ده بار به رئیس جمهور را مجبور به کنار رفتن به خاطر مشکلات روحی و روانی می‌کردند.

ولی چون نه مجلس‌مان مجلس است، نه قوه‌قضاییه‌مان قوه قضاییه و دولت‌مان دولت، همه امور هم از زمان بازدید آقای رئیس جمهوری از سازمان ملل دست امام زمان بوده و امام زمان هم در دانشگاه کلمبیا آمد و زد حال جماعت را گرفت، به نحوی که جرات نکردند رئیس دانشگاه را به ایران دعوت کنند.

احتمالا روانشناسان ایرانی سال‌ها بعد که آزاد خواهند بود تحقیقات خودشان در مورد احمدی‌نژاد را منتشر کنند، خواهند گفت که چقدر قایم کردن این نتیجه‌ها و نخندیدن در ملا عام به محمود سخت بوده است!

اینکه آمریکا بخواهد رئیس جمهوری یک کشور دیگر عضو سازمان ملل را به این صورت از بین ببرد، بدون اینکه مصوبه‌ای برایش جور شده باشد، خیلی جای حرف دارد!

وای به روزگاری ملتی که امور بزرگش دست آدم‌های کوچک باشد و کارهای کوچکش دست آدم‌های بزرگ!

Labels:

Wednesday, June 18, 2008
چرا از مطلب زیدآبادی حال کردم
دو روز است دارم همه‌اش فکر می‌کنم فرق آمدن خاتمی با نیامدنش در چیست؟

به خودم یادآوری می‌کنم که خاتمی آدم خوبی است. دوست‌داشتنی است...

اما یادم می‌آید که او هیچ‌کاره خواهد بود. مگر تعارف داریم؟ او شان ریاست جمهوری را تا حد یک مقام فرمایشی پایین آورد. برعکس، احمدی‌نژاد توانست با گنده‌گویی، کاری کند که گاهی رهبری کشور مجبور به تاییدش شود و حداکثر در پشت صحنه تذکر بشنود.

خاتمی یک بار نشان داد که می‌خواهد رئیس جمهور مورد تایید رهبر باشد تا کسی که رای ۲۰ میلیون نفر را پشتوانه دارد و در قبال رای مردم مسوول است. اگر رای مردم سر دوم خرداد معنای خاصی داشت، خاتمی بدترین مترجم آن پیام بوده است.

خاتمی اگر بخواهد بیاید، چه آدم‌های جدیدی را خواهد آورد؟ چه مشاورین عاقل‌تری را انتخاب خواهد کرد؟ 

زیدآبادی در مطلب خود به مواردی اشاره کرده که باید چند بار خواندشان.

خاتمی برای نظرسنجی، از کسانی سوال کرده که می‌داند نظرشان چیست. یعنی کسانی که احتمالا تنها کار مفیدشان قربان‌صدقه رفتن است.

رای خاتمی این بار آنچنان زیاد نخواهد بود! خاتمی چگونه می‌تواند اکثریت خاموش را دوباره به حرکت درآورد؟ با همان بازی‌های سال‌های ۷۶ و ۸۰؟ مردم آیا برای بار سوم همان پاسخ را خواهند داد؟

وزن واقعی اصلاح‌طلبان چقدر است؟ به نتایج انتخابات شورای شهر دوم، مجلس هفتم، ریاست جمهوری نهم، شورای سوم و مجلس هشتم نگاه کنید! آیا با همان زبان بی‌اثر مشارکتی-کارگزارانی-سازمان مجاهدینی می‌توان تحولی ایجاد کرد؟

به نظر من، خاتمی اگر بخواهد بیاید، باید بپذیرد که نقش دوره هشت ساله‌اش را نمی‌تواند دوباره بازی کند. یا باید رهبر یک جنبش باشد، یا برود همان بنیاد باران را آبیاری کند، که روزهای خشکی را در پیش داریم!

Labels:

مطلب اخیر زیدآبادی را بخوانید
نخستين مشكل آقاي خاتمي براي تبديل شدن به يك رهبر سياسي است. مشكل دوم او در اين زمينه ‏خاص، تساهل در آن دسته از امور سياسي است كه در سياست واقعي تساهل پذير نيست. در واقع تساهل ‏بي‌مورد نه فقط زيبنده يك رهبر سياسي نيست، بلكه تمام امكانات او را براي پيشبرد برنامه‌اش به باد مي دهد و ‏او را در مقابل رقبايش بي‌دفاع مي‌كند.‏


براي اينكه متهم به تندروي نشوم، اين احتمال را رد نمي‌كنم كه آقاي خاتمي ممكن است براي رياست جمهوري ‏يك كشور كاملا با ثبات و برخوردار از نظم نهادينه شده مانند سوئيس مناسب باشد، اما براي كشوري مانند ‏ايران كه بحران‌هاي بدخيم از هر گوشه‌اش در حال رخ نمايي است، به هيچوجه مناسب نيست.‏


به عبارت ديگر آقاي خاتمي رونده راه هموار است نه راه سنگلاخي و متاسفانه مسير سياست در ايران به ‏طرز كم سابقه‌اي سنگلاخي شده است.‏

منبع: روزآنلاین
راي آقاي خاتمي ناپلئوني خواهد بود، دليلش اين است كه حضور ايشان هيجاني در جامعه ‏برنمي‌انگيزد و مهمتر از آن بسياري از اقشار جوان را نمي‌توان براي راي دادن به ايشان قانع كرد و به ‏حركت در آورد.‏

گروههاي اصلاح طلب با توجه به تجربه‌ دو انتخابات گذشته نبايد فراموش كنند كه قهر كردگان با صندوق‌هاي ‏راي از نظر كمي تاثيرگذارترين نيرو در انتخابات به شمار مي‌روند و صرف اجماع 18 گروه اصلاح طلب ‏بر روي شخصي كه هيجان و جنبش عمومي در سطح جامعه برنيانگيزد، دوم خرداد ديگري را رقم نخواهد ‏زد.‏

اينكه آن فرد كيست و چگونه مي‌توان در مورد آن به توافق عام رسيد و جامعه را پشت سر آن بسيج كرد البته ‏خود پرسش مهمي است، اما آن شخص متاسفانه آقاي خاتمي نيست و خود او هم نمي خواهد كه چنين شخصي ‏باشد.‏



Labels:

ایتالیا رو عشقه
من حال کردم! بدجور!

ایتالیا امروز تقریبا آن تیمی بود که باید باشد. اما خدایی‌اش این لوکا تونی چقدر بی‌دقت است!!!

باید دید در یک چهارم نهایی این تیم می‌تواند بدون گاتوسو و پیرلو موفق عمل کند یا نه؟

Labels:

ماجرای زنجان و چند اما و اگر-۳
هر سکه دو رو دارد. وقتی از چیزی عصبانی می‌شویم، همه جوانب کار را نمی‌توانیم ببینیم! دقت کرده‌اید چند در صد شدیدا از ماجرای انتشار فیلم هیجانی شده‌اند؟ یکی‌اش خود من! منتهی من یک لیوان آب خنک خوردم، و بعد ماجرا از زاویه دید متفاوتی نگاه کردم.

اولا، معاون دانشجویی هنوز محاکمه نشده است.

ثانیا، هنوز حرف‌های او را نشنیده‌ایم. همه سخنان دختر دانشجو را نشنیده‌ایم و نخوانده‌ایم.

ثالثا، تلاقی منافع انجمن اسلامی و ماجرای اخیر شدیدا حس می‌شود. به عبارتی، منافع انجمن اسلامی لغو مجوز شده بوسیله همین معاون دانشجویی(چند روز قبلش) در بزرگ کردن این ماجراست.

رابعا، باید صدای فایل صوتی ضبط شده را به طور کامل شنید، بعد قضاوت کرد.

دلایل کوچک دیگری هم وجود دارد که باید ماجرا را از چند بعد نگریست.

---

و اما احساس شخصی خودم!

آیا فکر می‌کنم این ماجرا کاملا شخصی است و دانشجویان وارد حوزه شخصی معاون دانشگاه شده‌اند؟ به هیچ وجه!

من شدیدا حال کردم! چرا؟ به هزار و یک دلیل! سال‌ها بود دلم می‌خواست حال این مدیران دست‌نشانده گرفته شود! سال ۱۳۷۲ و ۷۳، بچه‌های دانشکده علوم دانشکده علوم شنیدند که یکی از استادان که نزدیک بود در دفترش بوسیله دو نفر که چفیه به گردن داشتند کشته شود. آن استاد متهم بود که به یک دانشجو پیشنهادی بیشرمانه داده بود. هیچوقت معلوم نشد این ماجرا صحت دارد یا نه، اما آن استاد هیچ مقامی در دانشگاه نداشت، اتهام ثابت نشد و نهایتا هم معلوم شد ماجرا امنیتی بوده و طرف را به زور بازنشسته کردند. اما بعدا شنیدم که یکی از مسوولان دانشگاه واقعا چنین کاری کرده بوده و وقتی چند نفر مطلع شده بودند، مسوول محترم را به فرصت مطالعاتی فرستادند. به عبارتی طرف جایزه هم گرفت.

اینکه آدم‌ها بدون آنکه بالادست دیگری باشند، به هر دلیل رابطه‌ای داشته باشند، اصلا موضوع بحث نیست، و اصلا حق قضاوت ندارم. ماجرا سر سو استفاده از قدرت است.

سال ۱۳۷۹، یکی از وکلای سابق وزارت ارشاد که دستی هم در نشر دارد، ماجرای رابطه یکی از معاونین خاتمی در اواسط دهه ۶۰ را با یک منشی تعریف کرد که این ماجرا با کمک مسوول حراست که اتفاقا عضو سازمان مجاهدین انقلاب بود، ماستمالی شد. معاون مربوطه از اصلاح‌طلبان بسیار شاخص است. 

سال ۱۳۷۴در روزنامه همشهری، یکی از مدیران ارشد هنگام معاشقه با منشی‌اش لو رفت و از روزنامه به نحوی اخراج شد، ولی مسوول یکی از چاپ‌خانه‌های مهم کشور شد. به عبارتی به خاطر روابط امنیتی‌اش جایزه هم گرفت.

سال ۱۳۷۳ هم یکی مدیران دیگر چنین وضعی پیدا کرد و ظاهرا اخراج شد. بعدا پشت صحنه بخشی از امور همشهری را اداره می‌کرد.

سال ۱۳۷۹، بازرس انجمن شده بودم. یکی از اعضا روزنامه کیهان گزارش داد که یکی از مدیران زیر دست حسین شریعتمداری رابطه‌ای "غیر شرعی" با یکی از روزنامه‌نگاران متاهل دارد. من شک داشتم که ماجرا در حوزه کاری بازرسی انجمن هست یا نه! بعدا از طریق یکی از حروفچینان کیهان ماجرا را پیگیری کردم سیر تا پیاز تعریف کرد.

سال ۱۳۸۱، یکی از روزنامه‌نگاران شکایت کرد که مدیر تحریریه بعد از سو استفاده (ننوشته بود چه نوعی) از او پول هم گرفته و گویا به عنوان حق‌السکوت هم استفاده کرده بود.

اوائل سال ۱۳۸۲، یکی از کارمندان یک روزنامه، که مدیرش پولش را خورده بود، شکایتی نوشت و من هم از چند طریق پیگیری کردم. یکی از مواردی که برایم گفت، سو استفاده جنسی به عنوان عاملی برای رسمی شدن بود. ماجرا را از چند دختر روزنامه‌نگار که بعد از روبرو شدن با چنین پیشنهادی حاضر به ادامه همکاری نشده‌ بودند شنیدم، اما به  خاطر حفظ آبرو حاضر به رسمی کردنش نبودند. بعدش هم از ایران خارج شدم و عملا امکان پیگیری نداشتم.

اینها تنها چند مورد بسیار محدود بود.
---

اینها همه مواردی بود که مدرکی از سو استفاده فرد قوی‌تر از زیردست وجود نداشت یا کسی نمی‌خواست به طور رسمی اسناد را رو کند.

---

اما آیا حال کردن من به معنی تایید پوشش حرفه‌ای خبر بوده است؟ جاهایی هست که مجبوری عقیده شخصی‌ات را لگد هم بزنی. گاهی هم فرمول‌ها را فراموش می‌کنی. اما حضور مشاورین حقوقی در رسانه‌ها بی‌دلیل نیست. آیا انتشار یک خبر یا نحوه انتشار اهمیت دارد یا نه؟ چگونه می‌توان خبر را منتشر کرد که حقوق متهم نیز ضایع نشود؟ آیا متهم حقوقی هم دارد؟ آیا باید انتقام سال‌ها بی‌شرافتی بسیاری از مسوولان را از یک نفر گرفت؟

اینها تنها سوالاتی هستند که هر کسی می‌تواند پاسخ‌های شخصی خودش را داشته باشد.

ادامه دارد

Labels:

ماجرای زنجان و چند اما و اگر-۲
قوانین ایران با قوانین همه جا فرق می‌کند. البته شاید اشکال کار از نحوه اجرا باشد و مجریان قانون.

مقام‌های وزارت علوم همراه با بسیج دانشجویی و حراست، فضا را چنان بر دانشجویان بسته‌اند که هر خطای کوچکی تبدیل به بهانه‌ای برای انتقام‌گیری می‌شود. 

بر فرض صحت همه ادعاها، در صورت اثبات گناهکار بودن معاون دانشگاه، روش برخورد دانشجویان به نحوی مشابه همان روش‌های غیر منطقی در سی سال اخیر بوده‌ است. اما سوالی که وجود دارد این است که آیا راه چاره دیگری هم داشته‌اند؟ 

اشتباه نکنید! مساله این نیست که آیا دانشجویان حق داشته اند یا نه، اتفاقا دانشجویان باید از حق خود دفاع کنند. مساله انتشار فیلم روی یو-تیوب و پس از آن، نحوه خبررسانی مورد بحث است. محکوم کردن مسوول دانشگاهی پیش از محاکمه با ذکر نام. برای‌تان آشنا نیست؟ یاد محاکمات رایج در کجا می‌افتید؟

اما مشکلات رایج در دوران وزارت علوم کابینه احمدی‌نژاد جای بحث فراوان دارد؛ در طول سه سال گذشته، مدیران منتخب دانشگاهیان جای خود را به منتصبین حکومتی داده اند. با این حساب، این تنها مدیریت دانشگاه نیست که باید پاسخگو باشد، دولت است.

سو استفاده جنسی  مسوولان دانشگاهی از دانشجویان تا پیش از این کم‌هزینه بوده، اما از این پس، مسوولان اندکی ترسیده‌اند. مطمئنا خیلی از دانشجویان که مورد تعرض قرار گرفته‌اند جلو نیامده‌اند و کل ماجرا ساکت مانده، اما از این پس چنین نخواهد بود. یا لا‌اقل دانشجویان به این راحتی‌ها سکوت نخواهند کرد.

---

در اینجا، قواعد سفت و سختی وجود دارد که باعث می‌شود رئیس یا استاد، سراغ کارمند و یا دانشجو نروند. همین چند سال پیش یک دانشجوی ایرانی همجنس‌خواه با افتخار می‌گفت که استادش را بلند کرده. قاعدتا چنین کاری خلاف عرف بود و لو رفتن این مساله حتما به ضرر طرفین تمام می‌شد. چون وقتی با استادت درس داری، نمی‌توانی با او بخوابی! رابطه یک رئیس با مرئوس در محیط‌های کاری اینجا، مفهومی بسیار بد دارد و همه منتظرند که سندی از سو استفاده مالی و یا اداری این عشاق پیدا کنند.

همین چند سا پیش بود که لو رفت رئیس بانک جهانی برای دوست دخترش شغلی آبدار با حقوقی مکفی جور کرده. بعدش با خفت از کارش کناره گرفت.

در عین حال، اینجا وجود رسانه‌های نسبتا آزادتر باعث می‌شود دانشجویان مجبور نشوند اول به فکر آپلود کردن ماجرا روی یوتیوب بیافتند. در چنین شرایطی، دانشجویان اول به روزنامه‌ها تماس می‌گیرند و مشاورین حقوقی به ایشان خواهند گفت تا کجای کار می‌توانند جلو بروند؟

یا می‌توانند به سراغ سازمان‌های حقوقی بروند و بدون خرج مشاور حقوقی استخدام کنند. در خود دانشگاه‌ها هم سازمان‌هایی وجود دارند تاثیرگذار باشند و دمار از روزگار طرف درآورند.

---

به نظر من کار دانشجویان زنجانی، از این حیث قابل توجه است که ابتکار عمل را در دست گرفته‌اند، اما باید دید آینده ماجرا به کجا خواهد انجامید و حاکمیت صاحب قدرت مطلقه چه برخورد امنیتی با این گروه خواهد کرد. شاید اگر محدوده اعتراض کاملا متوجه دفاع از حقوق دانشجو باشد، با ماجرای لغو مجاز انجمن اسلامی خلط نخواهد شد. در عین حال، دانشجویان انجمنی هم کاملا حق دارند از حقوق خود دفاع کنند، اما گره زدن این دو ماجرا به هم، زحمت امنیتی‌ها را کمتر خواهد کرد.

ادامه دارد
مانیفست ایرانی‌خواهی نیک‌آهنگی
۱- از نظر من، هر کسی در محدوده مرزی ایران قرار گیرد، ایرانی‌ است. فارغ از قومیت و نژاد.

۲- همه شهروندان ایران باید از حقوق یکسان برابر باشند. هیچ قومی و نژادی بر دیگری برتری ندارد

۳- هر ایرانی، باید در انتخاب مذهب آزاد باشد!

۴- ملاک صلاحیت، قومیت، مذهب، جنسیت و لباس(احتمالا روحانیت!) نیست

۵- آموزش و پرورش در مناطق قومی نباید زبان فارسی را به عنوان تنها زبان به ساکنان تحمیل کند. چرا کتب درسی آذری، کردی، لری و ... نداریم؟

۶- مسوولان ارشد هر استان باید از آن استان باشند! چه معنی می‌دهد یک سمنانی استاندار اردبیل شود و یک تهرانی مثلا استاندار کردستان؟ مردم باید حق انتخاب مسوولان محلی‌شان را داشته باشند.

۷- کسانی که به بهانه کسب حقوق قومی، به کشورهای همسایه پناه می‌برند و با استفاده از امکانات آنها به کشورهای خواهان جدایی بخش‌هایی از ایران مهاجرت می‌کنند و پیام جدایی را به هر زبانی تبلیغ، ایرانی نیستند. همان بهتر که پرچم کشورهای حامی خود را حمل و به تن کنند.

۸- ظرفیت خودمان را زیاد کنیم! یادمان نرود که همه اقوام درون مرزهای ایران بودند که باعث شدند از اینی که هستیم خوارتر نباشیم! مقابل استبداد ایستادند. آذری‌ها، بختیاری‌ها، کردها، لرهای بزرگ و کوچک، سیستانی‌ها، خراسانی‌ها ...ایران، تهران نیست و هست! 

حتما ادامه دارد!

---

قابل توجه دوستانی که نیاز به مترجم دارند!

من نگفتم فارس‌! گفتم ایرانی. لطفا به دستگاه مترجم مجهز شوید.  

Labels:

ماجرای زنجان و چند اما و اگر
مطمئنا خیلی از ما وقتی با ماجرای فیلمبرداری از مسوول دانشگاهی زنجان روبرو شدیم و آنرا در یوتیوب دیدیم، خشک‌مان زد، و به تیز بازی بچه‌های دانشگاه "دمتون گرم" گفتیم.

اما چند نکته هم در این بین مطرح است. 

ما داریم یک طرف ماجرا را می‌بینیم. اگر این بخش واقعیت داشته باشد، به هزار و یک دلیل تمامی جوانب را ندیده‌ایم. فرض این است که گفته‌های دانشجویان صحیح باشد. مسوول دانشگاهی مذکور به دلایلی متعددی امکان دفاع و یا توضیح ندارد. ما حرف‌های او را از کانال مشابهی نشنیده‌ایم و نخواهیم شنید.

بر اساس مشاهدات، کار مسوول دانشگاهی که در یک محیط عمومی - دانشگاه - از قدرت سو استفاده کرده، غلط است. برایم جای سوال وجود دارد که آیا چنین کاری در اتاق معاونت دانشجویی و فرهنگی، مساله‌ای شخصی و خصوصی است یا نه و رو کردن آن، دخالت در حوزه شخصی او. یادم می‌آید در فضاهای دولتی، مسوولان برای آنکه اتهامی متوجه آنها نباشد، وقتی خانمی به دفترشان می‌آمد، گوشه در را باز می‌گذاشتند و امکان وارد شدن اتهام و تهمت را به صفر می‌رساندند. 

...

اگر ادعاهای دانشجویان معترض صحیح باشد، بعد از مرگ مشکوک زهر بنی‌یعقوب و انتشار خبر سو استفاده جنسی در چند دانشگاه کشور بوسیله مسوولان دانشگاهی، این نخستین بار است که به نحوی سندی ارائه شده. کاری که این فیلم می‌کند، امکان دفاع متهم را به سادگی می‌گیرد. یعنی در فضای ایران، متهم حتی اگر محاکمه هم شود، به خاطر جوسازی، هر چه بگوید و حقیقت هم داشته باشد، چون مخالف پیش‌فرض‌های ماست، از درجه اعتبار ساقط می‌‌شود.

به کل سیستم ما ایراد وارد است. در سال‌های ۶۰ و ۷۰، بارها در همان دانشگاه تهران شنیده بودم که بعضی از استادان به خاطر نمره از دانشجویان سو استفاده‌های مختلفی می‌کنند. اما به دلایلی امکان اثبات وجود نداشت.

بعضی از مقام‌های نظام بارها متهم به سو استفاده جنسی بواسطه قدرت خود شده‌اند. اما امکان اثبات وجود نداشته.

چون در اکثر موارد، قدرت پشتیبان مسوولان است و سو استفاده شدگان، قربانیان دستگاه، به نظرم این بار با وجود فیلم، دادگاه امکان تبرئه متهم را به این راحتی نداشته باشد، اما جای سوال باقی است که آیا این دفعه، بار اول او بوده؟ چرا در اتاق را قفل نکرده است؟ آیا ارتباطی میان این ماجرا و لغو مجوز انجمن اسلامی به امضا او وجود داشته؟ آیا این ماجرا، حتی درصدی از آن انتقام‌گیری ابزاری نیست؟

ادامه دارد 

Labels:

تبریک به استقلالی‌ها
خنده‌دار است! از پیروزی استقلال خوشحال شدم! مبارک باشد!

Labels:

Monday, June 16, 2008
کلاغستون

لطفا با "زره"‌ به دانشگاه وارد شوید

 به دنبال شیطنت بعضی مسوولان دانشگاهی، از خواهران گرامی درخواست می‌شود برای رفع هر گونه سو تفاهم، قبل از رفتن به اتاق مسوولان دانشگاه و غیره، حتما لباس جنگی و کلاه‌خود و سپر و غیره همراه خود داشته باشند!

Labels:

کلاغستون
هاله منو ندیدی؟

مقام ریاست جمهوری طی سخنانی به کسانی که هاله ایشان را زیارت نکرده‌اند حمله کرد و آنها را مزدور بیگانه و یا عامل هاشمی رفسنجانی خواند. وی گفت کسانی که هاله را نمی‌بینند حرامزاده هستند. قرار است سازمان ثبت احوال از این بعد موقع شناسنامه دادن به نوزادها، عکس آقای ریاست جمهوری را نشان این اطفال معصوم داده و اگر بچه‌های چند روزه به وجود هاله اعتراف نکنند، اسم همسایه یا هر کس را بگذارند جای اسم پدر.

Labels:

Sunday, June 15, 2008
تبریک به دکتر رضا براهنی، انصافعلی هدایت و دیگر همراهان
پیروزی درخشان برادران تیم ترکیه را به انصافعلی هدایت عزیز و دوستان عزیزشان  تبریک می‌گویم.

 جدایی‌طلبان عزیز که لباس زیرشان هم ممکن است پرچم ترکیه باشد و خانواده گرامی‌شان همیشه تی‌شرت ترکیه را در مراسم رسمی به تن می‌کنند، مورد عنایت ملوکانه قرار دارند!

---------


ظاهرا مشکل بعضی از دوستان عدم درک متن بالاست! مخاطب، آذری‌های عزیز ایرانی و میهن‌دوست نیستند. 

Labels:

جام "املت"های اروپا
آقا این جام امسال عجب عجیب و غریب از آب در آمده! من که باز نارنجی خونم زده بالا!

آخر چه کسی باورش می‌شد فرانسه به این فضاحت به هلند ببازد؟ ایتالیا هم که شانس آورد آن پنالتی را جی‌جی بوفون گرفت.

امیدوارم امسال یا هلند نتیجه بگیرد یا اسپانیا. اگر هم کرواسی شد، خیرش را ببینی!

امروز یاد فینال ۸۸ افتاده بودم. آن ضربه سر چکشی رود خولیت(گولیت) و شوت زاویه بسته فن‌باستن به رینات داسایف. آن سال سه بازیکن اصلی هلند، یعنی رایکارد و فن‌باستن و خولیت بهترین بازیکنان اروپا بودند. دفاعی مثل کومان هم آلبته بعدا به لیگ بهترین‌ها پیوست.

بازی نیمه‌نهایی هلند و آلمان هم شاهکار بود. هلندی‌ها انتقام شکست ۲ بر ۱ سال ۱۹۷۴ را در همان آلمان گرفتند. رینوس میشل کبیر این بار بدون کرویف موفق شد.

این خط، این هم نشان. اگر هلند بازی‌ها را برد، یک دست لباس کاملا نارنجی می‌گیرم، در همان آمستردام می‌پوشم و شونصدتا عکس می‌اندازم. بعضی‌هایش هم از خودم.

حالا امیدوارم این روند همینطوری ادامه پیدا کند تا من هم اندکی حال کنم!

Labels:

آخه شما چطوری هاله نور را نمی‌بینید؟
خدایی‌اش خیلی رئیس جمهوری خوبی داریم! طرف هاله نور را هر روز دارد به خاطر شما بالای سرش حمل می‌کند، آنوقت شما با پررویی کامل کتمان می‌کنید که اصلا چنین چیزی وجود خارجی هم دارد!

بامزه است که بعد از انتشار فیلم تعریف در باره هاله نور نزد آیت‌الله جوادی آملی، غلامحسین الهام آنرا شایعه پردازی دانست. حالا خود طرف دارد با تاکید در باره اش حرف می‌زند و با اعتراض می‌پرسد چرا بقیه آنرا نمی‌بینند؟

خدایی‌اش معیار عقل و شعور را می‌توان در نسبت بت‌سازی بعضی‌ها دید. وقتی فاطمه رجبی او را معجزه هزاره سوم می‌نامد، راست گفته! کسی که در هزاره سوم چنین چیزهایی می‌گوید و باز هم ملت برایش هورا می‌کشند، باید هم معجزه باشد! به قول شاعر گفتنی، بع‌ع‌ع‌ع‌ع....

Labels:

Thursday, June 12, 2008
روز زاییدن مدرک
آقایی که شما باشید، امروز قرار است بنده و سی و چند نفر از همکلاسی‌ها دچار زایمان بشویم. البته مدت بارداری‌مان چیزی حدود یک سال و نیم بوده!

حالا اگر خدا خواست، عکس‌ها را می‌گذارم تا قیافه زائو‌ها را ببینید! 

خلاصه، این درس خواندن ما در سن پیری هم تجربه جالبی بود، و امیدوارم تکرار شود. البته نه در زمین شناسی!!!

واقعیتش را بگویم، هنوز زمین شناسی را دوست دارم، اما دوست داشتنی که منجر به همزیستی نشد! همین الان یاد کنکور فوق‌لیسانس سال ۷۱ افتادم، در راهروی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی. سرمای زیر صفر و ناظرانی که صدای تق-تق کفش‌هایشان اعصابت را خرد می‌کرد.
 
امتحان آن موقع تشریحی بود. یکی از سوال‌ها، کشیدن مقاطع میکروفسیل‌هایی مثل "آلوئولینا بود. من هم مرضم گرفت، هم مقطع طولی کشیدم، هم عرضی، و نهایتا فرم سه بعدی که نشان می‌داد ساختار این میکروفسیل لعنتی چه شکلی بوده را هم نقاشی کردم.

یک لحظه متوجه شدم که هفت هشت نفر بالای سرم خیمه زده‌اند. من فکر کرده‌ام ایستاده‌اند تقلب بگیرند! نگو ده-دوزاده دقیقه رفته‌ام در عالم هپروت و وسط امتحان دارم نقاشی می‌کشم و هاشور می‌زنم. حالا سوژه‌ام این دفعه به جای معاون اول، آلوئولینا شده. وقتی هم خیلی توی قضیه متمرکز می‌شوم، زبانم در می‌آید و ابروهایم سگرمه می‌شوند...یک قیافه خنده‌داری می‌شود که نگو.

البته تجربه بدی هم نبودها! از شانس ما ناظران امتحان اکثرا خوش سیما بودند، من هم عاشق قیافه آمدن... آن روز یکی از ماهنامه‌های گل‌آقا که پشت جلدش را کشیده بودم را هم همراه داشتم و دادم به یکی از آن ناظران خوش‌سیما! گمانم همان حس و حال روحانی-شهوانی(خدا به دور!!!) باعث شد تصادفی باعث شوم ممتحن‌ها هم اشتباه کنند و چنان رتبه‌ای برایم جور کنند که در خوابم هم نمی‌دیدم!

در دوران فوق هم هر از گاهی کنار جواب‌هایم کارتونی یا طرحی می‌کشیدم، که یکی از استادان معمولا یادگاری بر می‌داشت.

البته بعدها خدابیامرز دکتر اخروی، استاد راهنمایم را از خودم نا امید کردم، روزی که به او گفتم می‌خواهم انصراف بدهم. سه ماه و نیم می‌رفتم و می‌آمدم ولی موافقت گروه و دانشکده را نمی‌گرفتم، تا اینکه یک روز رفتم آموزش دانشگاه، و فهمیدم چون سه ترم را ثبت نام نکرده بودم، می‌توانم برگه محرومیت از تحصیل را بگیرم!!!

همان روز مدرک را با یک اسکناس هزارتومانی دادم تحویل پیک دانشگاه که به نظام وظیفه می‌رفت. فردا صبحش در صف عشرت آباد بودم و چند ماه بعدش، سربازی‌ام را خریدم.

از آن روز امتحان فوق، حدودا ۱۶ سال می‌گذرد، اما هنوز خوابش را می‌بینم. هنوز خواب نحوه پیدا کردن مرز تشکیلات "آسماری" و "جهرم" را می‌بینم. هنوز خواب لایه سه چار متری ماسه سنگی شمال غرب شیراز میان این دو سازند می‌آید به سراغم.

Labels:

Impress or Communicate
سال پیش وقتی درگیر درس و مشق بودم، دو تا از استادان به نکته‌ای اشاره کردند که برایم آموزنده بود.

Communicate, don't Impress

می‌گفتند استفاده از ادبیات و فخرفروشی به خواننده، سطح کار را به جای آنکه بالا ببرد، محدود و در نهایت پایین خواهد آورد، چون رسانه، هدفش ارتباط و گسترده با مخاطب است. منت گذاشتن سر مخاطبان، نشان از ضعف ارتباط دارد.

ماجرا ساده است. در رسانه‌های نوین، راه تاثیرگذاری، برقراری ارتباط است نه مدهوش کردن مخاطب با فخرفروشی.

وبلاگ به عنوان یک پدیده جدید، راهی برای ارتباط بیشتر پیدا کرده است. خودت باش.

ممکن است من و شما به این و آن گیر بدهیم که چرا چنین هستند و چنان، اما بزرگ‌ترین بهره‌ای که از وبلاگ‌های‌شان برده‌ایم این است که داریم با "خود واقعی"شان ارتباط برقرار می‌کنیم.

حتی وقتی کسی یا کسانی، وبلاگ و وبلاگ‌نویسی را وسیله مناسبی برای فریب مخاطبان مورد استفاده قرار داده‌اند و می‌دهند، دارند به نحوی "خود واقعی"شان را نمایان می‌کنند، اما تشخیصش اندکی سخت می‌شود. مگر آنکه به خوبی خط و ربطشان را دنبال کرده باشیم.

شاید قشنگی خیلی از پست‌های وبلاگی، به عدم تلکف باشد. آنکه تکلف توی خونش است، وبلاگ را وسیله‌ای می‌بیند برای تکرار و نمایاندن تکلف. 

همه ما مشکلات شخصیتی خودمان را داریم. هیچ کسی نمی‌تواند ۱۰۰ در صد خالی از تکلف باشد، و هرکدام در جایی این گیر شخصی را لو داده‌ایم. اما آیا می‌توان راحت و آسوده نوشت، بی تکلف؟ گمانم ذات وبلاگ‌نویسی همین باشد.


Labels:

نفس راحت برای بهنود شجاعی، تا یک ماه دیگر
من نمی‌دانم بهنود شجاعی تا حالا چند بار مرده و زنده شده؟ ولی باز دعا می‌کنم این یک ماه بخشش دائمی شود.

می‌دانم ارزش خون مقتول با پول سنجیده نمی‌شود، ولی کاش این ثروتمندان بی خاصیتی که ماه محرم میلیون‌ها تومان خرج سفره و سیر کردن همسایه‌های پولدار خود می‌کنند، کمی به نوجوانانی فکر کنند که می‌توان جانشان را خرید.

نمی‌خواهم تلخ باشم، اما می‌دانم هزاران بازاری ثروتمندی که تنها هنرشان، بزرگ کردن بچه‌های مفت‌خور طلب‌کاری بوده که در آینده پول مردم را در شیشه خواهند کرد، می‌توانستند اندکی کمک به حال بهنود و امثال او باشند. 

کاش...

Labels:

کاش بهنود شجاعی بخشیده می‌شد
سخت است. برای خانواده مقتول سخت است. 

امروز برای خانواده قاتل سخت‌تر است

کاش، ای کاش خانواده مقتول می‌توانست بخشندگی را جانشین انتقام کند.

ای کاش تا همین پس‌فردا، تا چهارشنبه صبح دوستان بهنود و آدم‌های صاحب نفوذ، تاثیری بر خانواده مقتول می گذاشتند.

تا چهارشنبه صبح، امید همچنان زنده است. ای کاش چهارشنبه ظهر خوشحال باشیم از بخشیده شدن بهنود.

Labels:

شکست از این بدتر می‌شد؟
اشکال کار ایتالیا یکی دوتا نبود. بی دقتی هنگام ضد حمله‌ها و خط حمله بی‌خاصیت در نیمه اول.

وقتی دل‌پیه‌رو در اواخر بازی بیاید و هر چه زور بزند بی‌نتیجه بماند، حال همه طرفداران ایتالیا گرفته می‌شود.

قهرمان جهان، حالا تحقیر شده و باید برود خودش را بازسازی کند. یعنی نبود کاناوارو اینقدر تاثیر داشت؟

در عوض، اینقدر از بازی خوب و تند و تیز هلندی‌ها حال کردم که حد ندارد. فن باستن در دوره بازی‌گری اش دوست‌داشتنی بود، امروز هم به عنوان مربی تیمش را دوست داری.

Labels:

هلند ۳- ایتالیا صفر
واویلا! قهرمان جهان ۳ گل از هلند عقب است...گمانم ایتالیایی‌ها پیراهن استقلالی‌ها را اشتباهی تن‌شان کرده‌اند...

Labels:

کلاغستون

در حاشیه افشاگری‌های اخیر، کلاغستون اعلام کرد چون افشاگران اکثرا برادران سابق اطلاعاتی هستند که نزدیکی ویژه‌ای به احمدی‌نژاد دارند، از برادران اطلاعاتی سابق‌تر در خواست می‌شود اطلاعات مربوط به آقای احمدی‌نژاد و دوستان ایشان را هم یک جوری اعلام کنند تا دست همه مقامات عزیز یک کمی رو شود...

Labels:

این هلندی‌ها
من اولش ایتالیایی بودم! باور کنید! تی‌شرت آبی‌رنگم را با وجود پرسپولیسی بودن تنم کردم. اما این هلندی‌های چه کردند! 

گل فن‌نیستلروی البته شدیدا بوی آفسیاد می‌داد، و البته اگر بوفون توپ را از ابتدا به کرنر می‌فرستاد، اتفاقی نمی افتاد. ولی امان از گل دوم!

ایتالیایی‌ها هم بد نبودند، اما لعنتی‌های هلندی چنان بلایی سر تیم دونادونی آورده‌اند که نگو و نپرس. نبود کاناوارو شدیدا به چشم می‌آید.

بامزه اینجاست که مربیان دو تیم، یعنی فن باستن و دونادونی، سال‌های سال در میلان همبازی و رفیق بوده‌اند، و وای به حال دونادونی اگر به هلند ببازد.

حالا ببینیم نیمه دوم چه اتفاقی خواهد افتاد؟


Labels:

و اما افشاگری
اصولا افشاگری چیز خیلی خوبی است. در عالم سیاست، کسانی که منافع‌شان به نحوی در خطر است، منافع طرفین مقابل را یا خودشان افشا می‌کنند، یا می‌دهند آدم‌های درجه دو درجه سه افشا کنند. 

معمولا افشاگری تبعات حقوقی خاصی هم دارد، به همین دلیل مقام‌های بالاتر چندان ریسک نمی کنند.

اینکه دبیر کمیسیون تحقیق و تفحص مجلس آمده علیه رقبای ریاست جمهوری دست به افشاگری زده، فضا را جالب‌تر از گذشته خواهیم دید. به چند دلیل؛ اولا، رقیب هم آرام نخواهد نشست و دست این طرف یا رو خواهد شد، یا مبارزه به جاهایی باریک‌تر کشیده می‌شود. ثانیا، رقیب مدرک خواهد خواست. ثالثا، عضو کمیسیون وقتی بدون اجازه مدارکی را رو می‌کند، مدارکی که پیش از انجام محاکمه عمومی شده، می داند که دست به چه کار مهمی زده است. 

فرد افشاکننده یا خودسر است، یا نیست. به عقیده من نیست و اطلاعات عرضه شده با آگاهی مقام‌های بالاتر در دانشگاه همدان گفته شده. کسانی که چرخه عرضه اطلاعات را در ایران اندکی می‌شناسند، می دانند که بیرون دادن اطلاعات بدون کسب اجازه از روسا غیر ممکن است. اگر طرف بدون مقدمه وارد این بازی شده بود، تا الان هفت کفن پوسانده و روحش را هم آتش می‌زدند تا مایه عبرت شود.

به نظر من این افشاگری‌ها و چنگ و دندان نشان‌ دادن پیاده‌های نظام، تا زمان انتخابات ریاست جمهوری ادامه خواهد داشت، مگر آنکه از بالاتر از کاخ ریاست جمهوری، فتیله را بکشند پایین.

---

باید منتظر بود و دید این آقای پالیزدار واقعا کیست و خط و ربطش چیست
---

مواردی که شدیدا دوست دارم افشا شوند، مربوط به قراردادهای سپاه در حوزه‌های سدسازی است! به علاوه، خیلی دوست دارم بدانم قراردادهای نفتی نزدیکان آقای جنتی چقدر بوده؟ اگر توانستید قراردادهای عسلویه را هم منتشر کنید که کلی دعای‌تان می کنم! راستی چرا سری به سازمان گسترش بزنید! چرا مدارک مربوط به رفسنجان و اهالی‌اش همیشه مبهم است؟ یک بار هم که شده همه اطلاعات را منتشر کنید! راستی، ماجرای قتل‌ها به کجا کشید؟

Labels:

Sunday, June 08, 2008
آخیش...
نه، الان خیلی از دست دایی ناراحت نیستم، حتی به دعانویس استخدامی اش هم دعا می‌کنم! اگر معلوم شد که دعانویس باعث شده کویت سوریه را بزند، دیگر خیلی کارش درست است!!!

در ضمن، گفتگوی پوز-زنانه دایی با خبرنگار اماراتی را دیدید؟ خیلی حال کردم!

Labels:

جای شما خالی
به دعوت دوست خیلی عزیز، مهمان پلیس تورنتو بودیم و کلی روی عرشه کشتی تفریحی از تورنتو عکس انداختم. دیدن کسانی که معمولا در مصاحبه با لباس رسمی پلیس ظاهر می‌شوند، با ظاهری خودمانی، کلی باحال بود.

در تمام طول این سفر کوتاه، مطمئن بودیم که دزدان دریایی سراغ‌مان نمی‌آیند! چون پشت سر هم قایق‌های پلیس دورمان می چرخیدند.

نکته جالب برای من، رفتار فرماندهان پلیس بود، و سعی کردم تا حدی با معادل‌های ایرانی‌شان مقایسه‌شان کنم...خدا به دور!ٓ!!

Labels:

برد شیرین
دیروز آنقدر درگیر بودم که نرسیدم بازی را دقیقه به دقیقه دنبال کنم و وقتی فهمیدم برده‌ایم، آقندر خوشحال شدم که حد ندارد.

اگر لینک بازی کامل را سراغ داشتید، لطفا خیر برسانید!

خلاصه از اینکه حال اماراتی‌ها را گرفتیم، خوشحالم. به چند دلیل! آنها به تنبان (تنب کوچک، تنب بزرگ، تنب ابو موسی) نظر دارند، ولی ما تنبان‌شان را کشیدم پایین! ثانیا، خجالت دارد مملکت به آن ریزه‌ای از ما به این گندگی ببرد! ندارد؟
---

راستی! از یکی از بچه‌ها شنیدم کار دعانویس جدید خوب بوده!

Labels:

Thursday, June 05, 2008
نادر ابراهیمی
خیلی حالم گرفته شد که کاریکاتورش را همراهم نیاوردم کانادا. آن سال‌ها می‌آمد هفته نامه مهر. کل کل‌های او با نویسنده سریال "روزی روزگاری" آنقدر باحال بود که حد ندارد.

زمانی که بیمار شد و رنجور، حوزه هنری برایش بزرگش داشت. اما به این می‌مانست که مجلس ترحیمش را پیشاپیش برگزار کرده‌اند. 

من چندان با او آشنا نبودم، اما پای خاطره تعریف کردن‌هایش می‌نشستم.

کسانی که هم نسل من هستند و سریال "سفرهای دور و دراز هامی و کامی" را  دیده اند، حتما آن سفرهای دو پسر بچه را به یاد دارند، دو پسری که سوار بر ماشین ایران را می‌گشتند. حد اقل برای من که تازه از آمریکا برگشته بودم، بهترین وسیله برای شناختن وطنم بود.

خدایش رحمت کناد

Labels:

Goodbye Yellow Brick road
امروز بعد از سه سال، کار فشرده، به خودم استراحت دادم. نمی‌شود روزی ۱۳-۱۴ ساعت درگیر باشی و توانت ته نکشد. 

یک جاهایی هست که دیگر نمی‌کشی. این آخری‌ها تعداد مرخصی‌های استعلاجی‌ام از حد گذشته بود. در دو ماه گذشته هفته‌ای دو بار رفته‌ام پیش "کایروپرکتور"، و هر از گاهی باید بروم برای نوار قلبی و غیره بیمارستان. 

چند مدتی استراحت می‌کنم. می‌خواهم بروم مثل بچه آدم کتابخانه و کتاب بخوانم، بروم کنار دریاچه عکس بیاندازم، کمی طراحی کنم که بلکه همان ته مانده طراحی که بلد بودم تبخیر نشود.

البته چند مدتی عین الکلی‌هایی خواهم بود که نوشیدن را رها کرده‌اند. خیلی سخت است!

Labels:

موج سبز در مقابل فرهنگ پول سبز
کلی حال کردم وقتی فهمیدم خیلی از وبلاگ‌نویس‌ها موج سبزی شده‌اند! 

تفکر سبز داشتن البته با حرف سبز زدن فرق می‌کند، اما اگر همه چیز از کلام آغاز می‌شود، پس احتمالا وارد مسیر درستش شده‌ایم.

امروز وقتی مردم بسیاری از کشورهای دنیا برای راه انداختن خودروهای‌شان باید پول خون خودشان را بدهند، می‌فهمی که ماجرا چیست.

این چند روزه همه‌اش صحبت از تعطیلی خط تولید فلان کارخانه خودروسازی آمریکایی در کانادا است. چرا؟ فروش خودروهای پرمصرف کاهش یافته، گرایش مردم عوض شده، بنزین و قیمت بالایش، بسیاری را به تفکر واداشته.

دیروز بعد از ظهر وقتی با وجود نیمه بارانی بودن هوا، تعداد زیادی دوچرخه سوار دیدم، حس کردم ملت اندکی تکان خورده‌اند.

مساله داشتن نگاهی منطقی است.

اما نگاه سبز فقط به خودرو بر نمی‌گردد و فاصله گرفتن از سوختن نفت و گاز و بنزین.

من ناخواسته وارد بازی سد و سدسازی شده‌ام. ماجرا یک جوری ارثی شده.  از کودکی در کنار کسانی بوده‌ام که سعی کرده‌اند به قیمت جمع کردن اندکی آب بیشتر، فضا را هم سبزتر کنند. در کجا؟ در بیابان‌ها و مناطق نیمه بیابانی. 

اما فرهنگ سبز اکثر تاثیرگذاران، وابسته به سبزی پول بوده. انگار کلروفیل موجود در برگ‌های شماره‌دار باعث زنده شدن جماعت شده.

این روزها می‌توان تاثیر فرهنگ سبز دولتمردان را بر کشورمان دید. فرهنگی که معیارش سود زودرس و خبرسازی بوده. همین.

اگر یک پرسشنامه "سبز بودن" را دست اکثر مدیران و وزرا بدهی، کنارش هم یک دروغ سنج نصب کنی که خالی نبندند، خواهی دید که مملکت ما را عالیجنابان خاکستری اداره می‌کنند.

ادامه دارد

Labels: