یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
کلاغستون
يا ايهاالذين شاهدون الاين وبلاغ!
مژده رسيد که ما را در بسياری از نقاط فيلتر فرموده​اند، پس دل رفيق حسودمان شاد! به حق علی توی همون خيابان چراغ قرمز بمونه و بيرون نياد!به جدم قسم جاش پشت يکی از همون ويترين​ها خاليه! به هر صورت عمله جنسی بلاگر هم بد نيست​ها! مثلا لانژره پوشيده لپ​تاپ بگذارد روی پايش و در انتظار مشتری بنويسد! آی که چقدر من بدجنسم! داشت جز می​زد که چرا من فيلتر نشدم! هه هه هه!

به هر حال ما هم راه​های ابلهانه جالبی بیاد گرفتیم که از سد فيلترينگ بگذريم، از جمله اينکه برويم سراغ مراجع تقليد و فتوای ضد فيلترينگ از ايشان بگيريم، اين را هم در برنامه صدای آمريکا با چشم و گوش خودمان شنيديم و ديديم! حکما اثرگذار است!

به هر صورت، اگر ديديد چند وقت ديگر اسم و آدرس وبلاگ را عوض کرديم، يا به قول معروف "ميرور" کرديم جای ديگر، تعجب نکنيد. ما مخلص برادران فيل-تری هم هستيم...
...
چشم! نمی‌گم خسته هستم، فقط خودتان ببینید حال و روزم چیست!

۱-کارت ورود به محل کارم را گم کرده‌ام.

۲-۶۰ دلار از جیبم فتاده، خبر هم ندارم کجا.

۳- موبایلم را سر کار جا گذاشته‌ام.

۴- یک خبر را نزدیک بود به گند بکشم.

۵- یک هفته است این میگرن لعنتی چشمک می‌زند.

۶ و ۷ و ۸ و ۹ و ......n!
و اما چند نکته:
هر بار در وبلاگ می​نوشتم که فقط روزنامه​نگارم، و الان هم بلاگر و فعال سياسی نيستم، کلی فحش می​خوردم توی مايه اينکه توغلط کردی فعال سياسی نيستی! مگر فرقی بين روزنامه​نگار و فعال سياسی وجود دارد و ...

ماجرا ساده است. خوشبختانه وقتی زیبا کلام همان حرف​ها را گفت، انگار مرا از لالمونی در آورده باشد! احسنت! بابا جان! قوه قضاییه و دستگاه اطلاعاتی خوب بلد بود آدم​هایی معمولی را دچار توهم کند و مردم را هم سرکار بگذارد.

وقتی در نیویورک یکی از ایرانی​ها به من گفت که اکبر حتما رهبر آینده اپوزیسیون خواهد بود، زدم توی سر خودم! یا ابوالفضل! نه اکبر شان رهبری دارد، و نه می​تواند مثل یک رهبر باشد! او روزنامه​نگاری دوست داشتنی و معتقد به حرف خودش است. همین برایش کافی است! اکبر کجا و رهبری کجا؟

وقتی چند سال پیش خیلی​ها برای آنکه مورد حمایت غرب واقع شوند زود یک نامه سرگشاده به رهبری می​نوشتند و مطمئن هم بودند که اول ممنوع​الخروج و بعد دستگیر می​شوند، بعد هم مدتی اعتصاب غذا و ... می​شد فهمید که طرف مقابل هم بیکار نخواهد نشست! سازگارا، شعله​سعدی و خیلی​های دیگر...

اتفاقا معتقدم که نوشتن نامه به بالاترین مقام حکومت کار بسیار خوبی است، ولی اگر برای تجارت باشد و پز سیاسی کاذب، فریبکاری است!

سحرخیز باصدای بلند حرفی زد که نتیجه​اش حکم امروزش است. او را شجاع و آزاده نخواهم خواند! کار او بیشتر یک جور تجارت سیاسی است. او هم تاجری است مثل سازگارا، منتهی از او خوشم هم می​آید و با او هم کار کرده​ام، ولی نمی​دانم می​داند وارد چه مسیری شده؟ طرف مقابل دیگر آن بازی قبلی را نخواهد کرد و به راحتی امتیاز نخواهد داد، مگر آنکه واقعا در موضع ضعف باشد.

از آن طرف هم دولت با دادن اجازه خروج راحت به اینان، نزد اپوزیسیون خراب​شان خواهد کرد. تاریخ مصرف، تمام!

من بارها و بارها احمق شده​ام! یک بارش هم وقتی بود که گول ثانی​نژاد - معاون شهردار تهران-را خوردم برای انتخابات شوراها! همان یک دفعه هم به خیال خودم می​خواستم فعالیتی اجتماعی و محیط زیستی بکنم، نه سیاسی، ولی حسابی از دماغم در آمد، و درسی گرفتم که تا مدت​ها آویزه گوشم خواهم کرد!

آقاجان، ما اینکاره نیستیم! اگر مثل بچه آدم بتوانیم همان کار روزنامه​نگاری​مان را بکنیم باید کلاه​مان را بیاندازیم هوا! و بدتر از همه اگر باعث شده​ایم مردم روی ما حسابی جداگانه باز کنند، بهتر است همانی باشیم که هستیم، و ادا در نیاوریم، تا خودشان به اشتباه​شان پی ببرند.

تکمله:دوستی گفته است که من فکر می​کردم شما آدم حسابی هستید، ولی با کاری که در مورد دکتر براهنی کرده​اید...

پاسخ: عزیز برادر! من نه تنها آدم حسابی نیستم، بلکه اصلا به گروه خون من هم این حرف​ها نمی​خورد! در مورد دکتر براهنی، هر وقت ایشان به اندازه کافی هوشمندی نشان داد و از مانا معذرت​خواهی کرد، کوتاه خواهم آمد، وگرنه دارم برای کاراکترش در مجموعه مزرعه حیوانات فکرهای بامزه​ای می​کنم!
رفیقمون قاط زده
آخ که چه حالی میده وقتی عالم ربانی علوم سیاست، حضرت دکتر سترنج‌لاو ، کولی آواره سابق، داغ می‌کند. نامبرده که تا زمان اعلام دستورات بعدی کماکان طرفدار بمب اتمی است، شاید امیدواری‌هایی دارد که ما بی‌خبریم. راستی، لیزا گلدمن هم سلام رسوند!
سخنرانی کوچولو
دیروز برای شورای سردبیران روزنامه‌های دانشجویی کانادا سخنرانی کردم. می‌خواستم ماجرا بیستر شکل پرسش و پاسخ به خودش بگیرد، ولی بخشی از آنان اندکی از ماجراهای سیاسی دنیا دور بودند و مجبور شدم بیشتر حرف بزنم.

اتفاق خیلی جالبی هم افتاد. دو نفر از مهمانان که از آمریکا آمده بودند متولد شهری بودند که من در آن دو سال مدرسه می‌رفتم. و باحال‌تر اینکه یکی دقیقا به همان مدرسه من می‌رفت. اینقدر حال کردم که حد ندارد.

بحث اصلی ما در باب نگاه‌های مختلف اخلاق در مطبوعات بود. حالا بداخلاق‌ترین آدم دنیا را آورده بودند تا برایشان موعظه کند!

من بیشتر به نسبی بودن نگرش‌های اخلاقی و تفاوت‌های اخلاق در ایران و آمریکای شمالی پرداختم. بخصوص در باب واکنش نسبت به کاریکاتورهای دانمارکی، حد و مرز اخلاق در مطبوعات جدی و ...

آخر جلسه هم آمدند به من هدیه بدهند که شرمنده‌شان شدم و گفتم بدهند به نفر بعدی! طفلکی‌ها یک بطری گران قیمت شراب برایم حاضر کرده بودند. به قیافه‌اش می‌خورد کلی پولش باشد...

حالا از فردا رفقا کلی غر خواهند زد که چرا قبول نکردی و خب می‌دادی‌اش به ما! و جواب من هم این خواهد بود: تا جان از فلان جای مبارک‌تان در برود!

نیکان: باز تو بی‌تربیت شدی؟
نیک‌آهنگ: خره! بدتربیت! بی‌تربیت که اصلا فقد اونه، من دچار تربیت بود بوده‌ام، حالی‌ات شد؟
Saturday, August 26, 2006
آقایی که شما باشید، و آقایی که شما نباشید
آقا ما قرار بود امشب همراه کمال بریم فیلم مکس رو ببینیم، که این سردرد عجیب و غریب، ما را خانه نشین کرد. خوابیدم که ناگهان ساعت ۱۱ و ۴۰ با سر و صدای مهمانان بیدار شدم! فهمیدم همخانه ما بر و بکس را دعوت کرده و بنده خدا زنگ هم زده که خبر بدهد، ولی من موبایل را خاموشیده بودم!

جای شما خالی نباشد داشتم خواب بازجویی را می دیدم و خداوند این برو بچه‌ها را آورد تا ما را از آن کابوس هسته‌ای خارج کنند. بچه‌های باصفا کلی گرم گرفتند و من هم بعد از مدت‌ها قر دادم. وسط قر دادن به این نتیجه رسیدم که گاهی موقع ضبط صدای کلاغی، می‌شود قر هم داد! چون خانم‌های شیرازی موقع واسونک خواندن اندکی تکان تکان هم می‌خورند! همین حس کار را بیشتر می‌کند.

یکی از بر و بکس گفت چرا برنامه کلاغستون اندکی "مشنگی" است، گفتیم که باید مشنگی باشد! قرارش این بوده! قرار است به نحوی با جامعه خل مشنگ ما همخوان باشد دیگر!

خداوند خیر دهاد به این همخانه ما که طبقه دوم می‌نشیند(بنده خدا تابستان‌ها تبخیر می‌شود از گرما!) و همینطور بر و بچه‌های باصفا.
در ضمن کمال، شرمنده‌تم از این سردرد مسخره.
Friday, August 25, 2006
تکرار غیر خسته کننده
دوستی نوشته بود آیا از نوشتن سختی کار و ... خسته نشده‌ام؟

اگر خسته شده بودم که نمی‌نوشتم!

راستش گمان کنم وبلاگ به جز ادعای الکی کردن و حال این وآن را گرفتن وخالی‌بندی و ...، می‌تواند نوعی شرح‌حال نویسی هم باشد. قدیم ندیم‌ها نامه می‌نوشتی و ملت را در آن سر دنیا از حال و روزت آگاه می‌کردی، وبلاگ خیلی وسیله بهتری است، نیست؟

خیلی ازما وبلاگ می‌نوسیم که نشان بدهیم که هستیم، و هستی‌مان را نشان دهیم، گفتگویی می‌کنیم گاه تند، گاه کند، نظرمان را می‌گوییم و می‌بافیم، نق می‌زنیم، بلند می‌کنیم، گله می‌کنیم، مخ کار می‌گیرم، و سر آخر می‌توانیم خودمان باشیم. البته نوع اغراق شده خودمان.

یکی از تفریحات من مرور مطالب گذشته خودم است و معمولا هم خودم را زیر سوال می‌برم که مثلا فلان مطلب چند ماه پیش را الان هم حاضر بودم بنویسم، و می‌دانم چند ماه بعد هم ممکن است تاسف بخورم که چرا این مطلب را نگاشته‌ام

ادامه دارد
دکتر سترنج‌لاو؛ یا چگونه یاد گرفتم به بمب اتمی عشق بورزم
آقایی که شما باشید، بعضی‌ها هم از توبره می‌خورند و هم از آخور. به عبارتی بدشان نمی‌آید که با برادران هر دو طرف "بیزنس" داشته باشند. این معامله از طریق حال دادن به یک طرف و سوژه درست کردن برای طرف مقابل است. حالا باید دید عروسک گردان این ماجرا کیست، چون ما که شعور و فهم سیاسی بعضی‌ها را می‌شناسیم، مانده‌ایم دست چه کسی داخل عروسک رفته؟

به قول معروف، طرف خوان کرم بود و بداد از پس و پیش...راستی مصرع دومش چه بود؟
ترجمه ی یک نامه - نیک‌رای کوثر
چند روز پیش در خبرها آمده بود که اداره ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس طی بخشنامه ای خواستار تفکیک جنسی در آموزشگاههای موسیقی شده. آموزشگاهها نیز در نامه ای عنوان داشتند که نتیجه ی این بخشنامه چیزی نیست جز به تعطیلی کشیدن آموزشگاههای استان.

دوستانی که از جو هنری شیراز بی اطلاع بودند، در نامه ای از من خواستند تا این سخن رو براشون ترجمه کنم


ادامه
یک شب مرخصی
دیشب مجموعا روی ۱۰ خبر کار کردم که سه تایش به زبان فرانسه بود! البته هیچ کاری با قواعد زبانی‌اش نداشتم، و ادیتور دیگری آنرا چک کرده بود، ولی برای فرستادن خبر، باید ده بار بالا و پایینش کنی که خطایی وجود نداشته باشد، و این پوست مرا کند. از سردرد مردم!

امروز عملا وقتی از سر کار بر می‌گشتم فقط ۱۰ دقیقه در طول ۹ ساعت استراحت کرده بودم. بعدش هم باید کار رادیو زمانه را پیاده می‌کردم. حالا در طول هفته فکر کرده بودم که برای آخر هفته یک جور خل‌مشنگ بازی در بیاورم و چند تا از اآهنگ‌های مورد علاقه‌ام را دانلود کردم، بعدش که پرسیدم نحوه استفاده قانونی از آهنگ‌ها در رادیو چیست، کفم برید! باید هر از چند ثانیه یک بار روی آهنگ حرف می‌زدم.

مجبور شدم بالاخره تنبلی را کنار بگذارم و کار با "ادوب آدیشن" را بهتر یاد بگیرم، حالا با سردرد بخواهی صدای کلاغ در بیاوری و ... دیدم اگر امشب سر کار بروم اینقدر غلط و غلوط خواهم داشت که بهتر است یکی دیگر امشب جایم کار کند.

من آمار گندزدن‌هایم سر کار را دارم، تقریبا می‌دانم چه موقعی امکان خطای بیشتری هست، ولی وای به روزهایی که حواسم نیست...


راستش دلم برای وبلاگ خودم هم یک کمی تنگ شده بودها! این چند وقت که دارم روی وبلاگ "کلاغستون" کار می‌کنم باید حس جدیدی به آن بدهم که تا زمان روی غلتک افتادن حتما وقت زیادی خواهد گرفت.

می‌خواهم برایش هر روز حد اقل یک طرح بکشم، با قالبی متفاوت. ایجاد تفاوت هم به این راحتی نیست وقتی خیلی از چیزها برایت کلیشه می‌شود.

در ضمن امشب رفتم و کلی "واسونک" پیدا کردم و با صدای کلاغی خواندم! گمانم بد نباشد برای بعضی از تیتراژ‌ها کلاغستون از شعرهای بند تنبانی شیرازی استفاده کنم....قار قار

ببینیم خدا چه می خواهد.
مانا، کمی استرحت کن
وقتی یکی از بهترین و متین‌ترین کاریکاتوریست‌های مملکت به خاطر آنکه دچار مشکلی نشود، می‌رود سراغ کار کودکان و ناگهان کاری که برای مخاطبان کم سن و سال کشیده بود، بهانه‌ای به دست جدایی‌طلبان می‌شود، همه غمگین می‌شویم.

۹۰ روز زندان به خاطر یک سوسک؟

عجیب است، ساز و کار مملکت ما به جانوران حساسیت دارد! احتمالا از این به بعد برای کشیدن حیوانات مختلف اتهامات عجیب و غریب سر هم می‌کنند.

امیدوارم درد مانا و خانواده‌اش کمی التیام یابد. مانا ده شب لازم نیست برای شمارش زندانیان در صف بایستد...

ای کاش دیگرلازم نباشد در بند شود.

با این همه مانا الان می‌داند داستان آقای "کا" را چطور کامل‌تر کند. یک تجربه تلخ شخصی، با فضایی کافکایی، مسخ شده، که عاملش یک سوسک بوده است.
سر گیجه
امروز صبح از بس گیج بودم، زدم تمام فایل صدایی را که برای رادیو زمانه پر کرده بودم، پاک کردم. اینقدر مشنگ‌بازی در آوردم که دلم می‌خواست سر خودم داد بزنم!

الان نزدیک سه ساعت است که برگشته‌ام خانه و هنوز نخوابیده‌ام، از بس حالم از کار خودم گرفته است!

تجربه درست کردن برنامه سر جایش، نوشتن آن و اجرایش هم جالب است، و سختی کار اینجاست که بیشتر خودم باید به کارم گوش بدهم و اصلاحش کنم، و واقعا جای یک همکاری گروهی برای ساختن چنین برنامه‌ای خالی است. حد اقل می‌توانی به کمک بقیه حک و اصلاحش کنی.

به قول ابوی جان، هیچ کاری به ساده‌گی انجام نمی‌شود! در بیست روز گذشته مطالعه دائمی کارهای رادیویی و شوهای تلویزیونی آمریکایی تازه مرا متوجه ظرافت‌هایی کرده که هیچگاه متوجه‌شان نبوده‌ام. به قول یکی از نویسندگان کامنت‌ها که نمی‌خواهد سر به تن من هم باشد، نه هر که سر تراشد قلندری داند.

حالا گشتن برای آهنگ مناسب و غیر تکراری برنامه هم داستانی است.

به هر حال هنوز اول کار هستم و باید همینطوری یاد بگیرم و یاد بگیرم و یاد بگیرم. برای بهتر شدن نباید غره شد! که الحمدالله ما استعدادش را شدیدا داریم!
Monday, August 21, 2006
و اما حکایت ما
اولا، از بسیاری از دوستانی که با کامنت‌های خود مرا شرمنده کرده‌اند، ممنونم. ای‌میل‌ها هم به جای خود.

در ثانی، بخش مهمی مربوط است به کسانی که از موضع‌گیری من ناراحت شده‌اند. این موضع من است، و لزومی ندارد با موضع شما همسان باشد. من برای بدست آوردن آزادی جنسی و آزادی استعمال مواد مخدر و ... به این طرف دنیا نیامده‌ام. از آزادی کسب خبر، آزادی اینترنت، آزادی بیان نسبی لذت می برم. از اینکه در محیط کارم بدون آنکه همکاران ایرانی‌ام مسخره‌ام کنند می‌توانم روزه بگیرم، لذت می‌برم، چون کسی تحقیرم نمی‌کند. از ینکه وقتی با دوستان کانادایی بیرون می‌رویم و با احترام به مشروب نخوردن من نگاه می‌کنند، لذت می‌برم. من آزادم که هر کاری بقیه می‌کنند، نکنم! این هم یک نوع آزادی است، نه؟

هر کسی آزادی را در محدوده خاصی می‌نگرد. من هم دیدگاه خودم را دارم، هر چند از نظر بعضی "حداقلی"، "عقب‌مانده"، "واپس‌گرا" و ... باشد. ولی از اینکه می‌توانم آزادی خودم را در بیان آنچه می خواهم بگویم و بنویسم تجربه کنم، لذت می‌برم.

دوستانی گفته‌اند که مثلا فلانی را نادیده بگیر. همان فلانی یک انسان است. انسانی است که سخن من بر او گران آمده. ممکن است در بازی او نیافتاده باشم، و یا حتی افتاده باشم، ولی آنقدر برایش ارزش قائل هستم و بوده‌ام که کلامش را بی‌پاسخ نگذاشته باشم.

به قول رئیس کانادایی‌ام، بزنیم بریم جلو و گذشته را پشت سر بگذاریم. فعلا درگیر مطالعه روی قالب‌های مختلف کلاغستون هستم. می‌خواهم هر از گاهی برایش کاریکاتور بکشم. چند شخصیت جدید را باید برایش پیدا کنم. مدت‌ها است که ادای بعضی از دوستان را در نیاورده‌ام و مدتی طول می‌کشد تا روی صداهایی که از آن‌ها به یاد دارم متمرکز شوم. باورم نمی‌شد این کار کوتاه رادیویی چقدر وقت از من بگیرد! البته هر چقدر کار با نرم افزار صدا را یاد بگیرم، کارم راحت‌تر می‌شود.

روی مزرعه حیوانات هم کار کرده‌ام و می‌خواهم با ۶ کاراکتر شروع‌اش کنم. چون می‌خواهم در آنجا اندکی پرده‌دری کنم، باید تناسبی بین موضوعات و شخصیت‌ها ایجاد شود که باعث تاخیر در راه‌اندازی شده است.

متاسفانه بیدار نبودم تا میزگرد رادیو آمریکا را ببینم. باید دید سقف استودیو ترک برداشته یا نه؟

فردا هم روزآنلاین به خاطر مبعث در نمی‌آید! مردم از خوشی! اصلا حال کشیدن کاریکاتور نداشتم که این خبر مسرت آمیز رسید. حالا تعطیلات ایران به ما چه ربطی دارد، خدا می‌داند.

زیاده عرضی نیست. ما برویم بقیه چرتمان را بزنیم. اگر هم وقت شد این اتاق نامرتب را مرتبش کنیم.
و اما در باب کلاغ​سالاری:
خدمت​ تمامی کلاغ​های فراخ​هنجاردچار پاره​گی شديد ماتحت و غاز​قلنگ​های نجاست​خوار ساکن نيويورک عرض می​کنم که روزی که از سر عصبانيت، و شهوت انتقام يا هر چيز ديگر مکالمه​ای خصوصی را که هرگز اجازه انتشارش صادر نشده بود، علنی کردند- وقتی فهميده بودند که برنامه کلاغستون قرار است ظرف ۱۰ شماره به کدام سمت برود ولی آتش احساسات و خشم و شهوت و ...را نتوانتسند خاموش کنند- عرض می​شود که سرزمين کلاغستون، جايی است که همه کلاغ​ها با هم برابرند، زن و مرد هم ندارد، هر کسی کار خودش، بار خودش، آتيش به انبار خودش. کلاغ​های زن و مرد هر از گاهی به هم اعتراض خواهند کرد، ولی به هر صورت شورای امنیت در اینجا کار خود را خواهد کرد.

گفته بودم که تا پایان برنامه دهم جواب نخواهم داد، چیزی که الان هم می​نویسم جواب جواب هم نیست، فقط از سر توضیح است به بعضی از دوستانی که سوال کرده بودند.

کامل​تر بگويم که چيزی که تا ابد از نظر من خنده​دار است، تلاش مذبوحانه برای راديکاليزه کردن و شکافتن انقلابی پوسته​ای است که فکر می​کنم در طی روندی تکاملي، به کنار خواهد رفت. جوجه​ای که بايد روز بيست و يکم از تخم سر برون کند، وقتی اشتباهی روز پانزدهم بيرونش بياورند، محکوم به فناست. من "جنده​گی عاملانه زن آزاد ايرانی ساکن غرب" را اينچنين می​بينم. همين.

برای این کمترین، جیغ و داد بعضی از فراخ-فمینیست​هاست احمقانه بنظر می​آید، وگرنه بخش بزرگی از زنان آزاده ایرانی را که تلاش می​کنند زندگی مستقل و بر اساس انتخاب شخصی پیه​گذاری کنند، می​ستایم.

مثال در باب بحث با این جماعت فراوان است، ولی یکی از بحث​های اخیرم با یکی از دوستان جالب توجه است. روزی با یکی از همین دوستان فمینیست گپ​ می​زدم، که منتقد بسیاری از روابط تعریف شده و اجباری است که زنان ایرانی را قربانی کرده است. از او پرسیدم با وجود اعتقاد به آزاده​گی چرا برای ادامه تحصیل در خارج تن به ازدواج با کسی داده که انتخاب او نبوده؟ آیا همه تعاریف آزاده​گی که دنبالش بود به خاطر یک موقعیت تبدیل به کشک شد؟ او نمونه بسیاری از زنانی است که ادعای​شان سر به آسمان هفتم می​زند، ولی زیر بار ازدواج با آنکه گرین​کارت دارد یا سیتیزن کانادا و آمریکا است و یا .... می​روند.

شاید به عنوان کسی که از فراهنجار سازی در این یک زمینه خوشم نمی​آید، نظرم را می​گویم و به هیچ وجه ادعای علمی هم نداشته و نخواهم داشت. به همان عقل ناقصم می​رسد که این مساله نقایصی دارد که شاید بر عقل ناقش من ناپیداست.

به عنوان مثال، اگر طرفداران این فراهنجارگرایی و فراهنجار سازی، با ورود به زندگی خانواده​گی زنی دیگر، بدون اطلاع او، باعث کمک به فروپاشی خانواده بشوند، کارشان "عاملانه"، "اخلاقی"، "انسانی" و ... است یا نه؟ اگر مردی که زنش در سفر است، بی اطلاع همسر به سراغ زنی معتقد به "عاملیت" برود، و با او در غیاب همسر رابطه​ای "فراهنجار" ايجاد کند، اخلاقی است يا نه؟ حالا می​توان هزاران دليل فلسفی-بخوانيد "فل-سفيه" برای اين کار بتراشد، با ۱۳- ۱۴ پيش​فرض يا حتی بيشتر در باب اختیار و جبر و ...

برای من متعصب سنتی عقب​مانده واپس​گرا، اصل خانواده است، و در عین حال طرفدار انتخاب بدون اجبار شرایط محیطی هستم. من اسم خوابیدن با کسی غیر از همسر، بدون اطلاع و اجازه او را خیانت می​خوانم( حتی خیلی روشنفکر بازی در آوردم اینجا گفتم با اطلاع و اجازه! وگرنه با همانش هم مخالفم). وقتی به قول معروف "پارتنر" داری، گدایی ارگاسم از دیگران به بهانه​های مختلف و فلسفه​بازی و ... که مثلا دنباله روی "انقلاب جنسیتی" هستی و ...، اندکی کشک است. مگر آنکه این مساله را با پارتنر خود حل کرده باشی و عیال و پارتنر عزیزت هم بعدها غیرتی و مدعی نشود، و از رابطه​ات با قبلی​ها هم شاکی نباشد.

بعضی از دوستان طرفدار آزادی و عاملیت زنانه مدعی نوشته​های من در باب پیشرفت تعداد قلیلی از روزنامه​نگاران زن ایرانی با استفاده از "فراهنجار​گرایی جنسیتی" بوده​اند. برای آنکه دیده​ام زنان دیگر که از آن روش استفاه نکرده​اند دچار روابط تبعیض​آمیز محیط کار بوده​اند. نمونه​هایش را هم در روزنامه همشهری، ایران، صبح امروز و ... می​شد دید .

الان هم همکاران عزیز زن و مرد شاغل در ایران برایم خبرهای مختلفی از فضاهای مطبوعاتی می​فرستند. من گزمه نیستم، قاضی هم نیستم، دادستان هم نیستم، فقط نظرم را می​گویم. همین. به همان اندازه که"جنده​گان" آزادی دارند، من هم آزادی دارم. در ضمن لطفا از من نرخ​ها را نپرسید، بعضی​ها برای یک ارگاسم هم مجانی حساب می کنند. یادم می اید تفاوت "جنده" و "فاحشه" را در جایی خوانده بودم...ظاهرا "فاحشه" است که مجانی حال پخش می​کند. به هر صورت لغت شناسان باید قضاوت کنند.

نکته پایانی اینکه از رشد فرهنگی فاحشه​گان و "جنده​ها" بسیار خوشنودم، همینکه سطح تحصیلات و تحقیقت آکادمیک ایشان بالاتر برود، نمایانگر پیشرفت و تکامل سریع​تر یکی از قدیمی​ترین حرفه​های تاریخ است. البته باید مواظب بود "انقلاب" و انفجار جایگزین تکامل نشود!

در پایان هم عرض شود به هیچ عنوان بچه پیغمبر نیستم ولی از میان پیامبران طرفدار یوسف بوده​ام( نه داود!). یوسف مطمئنا دید زدن را دوست داشته، شاید هم "فلرت" کردن را، ولی نگذاشت دامنش آلوده شود.
Saturday, August 19, 2006
صورت دیگر ماجرا
اینکه به کسی بگویی که آیا چنین کاری کنی خوب است، تهدید حساب شود، برایم جذاب بوده، در نتیجه حفظ احترام و پرسیدن اصلا کار خوبی نیست و تهدیدآمیز به حساب می‌آید، پس آیا باید حرمت‌ها نگاه داشت یا نه؟

توضیح اضافه اینکه مکالمات خصوصی را هم درج نخواهم کرد! چون مهم‌ترین عامل اطمینان، حفظ این بخش از حریم هم هست. نیست؟

توضیح باز هم اضافه اینکه چون حس می‌کنم دوست عزیزی سکوت مرا حمل بر وقاحت کرده، و خودسانسوری مرا عامل خودسانسوری دیگران خوانده است، دارم بررسی می‌کنم منطقی‌ترین راه جلوگیری از این خودسانسوری چیست؟ چرا باید دوست خوب ما به خاطر خود سانسوری من دچار سانسور شده باشد؟ ولی به حق دوستی سابق از او اجازه می‌گیرم که خود سانسوری را ادامه بدهم یا نه؟

با رجوع به آرشیو ایمیل‌ها و چت‌ها، تعداد زیادی از تهدیدهای دوستان روشنفکر را مرور کردم، که آنها تهدید کرده بودند نه من، منتها باز هم به دلیل غیر اخلاقی بودن درج پیام‌های خصوصی، این کار را نخواهم کرد. فقط برای اطلاع عرض شد.
خواب نازی نموده‌ام که مپرس
آقا کمتر می‌شود که خوابی ۸ ساعته بدون توقف بکنم. اینقدر حال داد که دلم نمی‌آید از تخت بیرون بیایم! گرچه شکم گرسنه دین و ایمان ندارد ولی لذت این بی‌خیالی مزمن آنقدر هست که حد ندارد!

و اما برنامه هفته آینده:

ما مشت محکمی به دهان یاوه‌گویان و دشمنان دین و ملک زده‌ایم و بر خلاف ادعاهای خرابان خرابه ینگه دنیا، این هفته برابری را در کلاغستون جایگزین زن‌سالاری یک هفته‌ای‌اش کردیم. بر اساس فلسفه حکیم نیک‌آهنگ، همه انسان‌ها با هم برابرند. به همین دلیل اگر کلاغی از قومی دیگر هم اضافه شد تعجب نکنید، همینطور آقایان کلاغ. در فکر یک حاج‌آقای کلاغ که ارشاد هم بکند هستیم.

راه‌اندازی رسمی مزرعه حیوانات: اولا بنده بشدت طرفدار منطق مرحوم ایرج میرزا در نواختن دوستان هستم، منتهی استعداد شعری ندارم، پس از کارتون بهره خواهم گرفت. اسمش رتا بر خلاف نگاه دوستان روشنفکر قلچماق بازی نمی‌گذارم، نوازش دوستانه‌ای است با زبانی متفاوت

تغییر ساختار وبلاگ: دیشب با همفکری اوس کمال تصمیم گرفته شد کل ساختار این وبلاگ متحول بشود.

انصراف موقت از انتشار عذرخواهی: چون دو سه نفر که متن را خواندند گفتند به خاندان مبارک این افراد دچار مشکلاتی خواهد شد، بهتر است چند روز دست نگه داشت. با وجودی که من از این دوستان معذرت خواسته‌ام ولی گفته‌ام به گرایش و انتخابشان احترام می‌گذارم. این افراد هم آدم‌های مشخصی هستند.
Friday, August 18, 2006
۲۸ مرداد
آقا من همیشه چنین روزی سردرد دارم. از همان قدیم‌ و ندیم.

تا دلتان بخواهد پای صحبت پیرمردان خدا بیامرز نشسته‌ام و نظرشان را جویا شده‌ام، از کسانی که نظامی بودند تا آنها که گرایش چپ داشته‌اند و حتی عضو حزب توده بوده‌اند.

یک نکته که هیچوقت از زبان اکثر این باتجربه‌گان نمی‌افتاد این بود که مردم ما همان‌هایی هستند که صبح گفتند "مرگ بر شاه" و عصر فریاد زدند" مرگ بر مصدق".

عامل خارجی در ناکام کردن یک جنبش مردمی به جای خود، ولی مشکل من با خودفروخته‌گان داخلی است. وقتی می‌شنوی گردآوری هرزه‌گان و چماق‌داران تنها چند هزار دلار هزینه برداشته است و از آن طرف دو برادر و عده‌ای از صاحبان قدرت صدها برابر آن پول را گرفته‌اند تا مقابل مصدق باشند، می‌بینی که کار مشکل دارد.

شاید من نسبت به نام آمریکا و انگلیس حساسیت داشته باشم. چرا نداشته باشم؟ وقتی می‌بینم آمریکا دارد بعضی‌ها را با اندکی پول جذب لابی‌های واشنگتن می‌کند معلوم هست حساس می‌شوم. وقتی می‌بینم فلان وزیر سابق الان دارد در انگلیس نان به هر قیمتی می‌خورد و ادعای نویسندگی می‌کند، معلوم است حساس می‌شوم. وقتی می‌بینم دریوزه‌ای در خدمت لابی طرفدار اسرائیل در واشنگتن است و در مقابلش سکوت کرده‌اند،حساس می‌شوم.

خدا پدربزرگم را بیامرزاد. آن روزها سرهنگی بود که بسیاری از قائله‌های مختلف را با مذاکره می‌خواباند و می‌خواست تیر بیخودی شلیک نشود. یکی از دلایل ارادت ناصرخان قشقایی به پدربزرگم همین بود. وقتی فهمیدم جان بسیاری از افسران توده‌ای را بعد از ۲۸ مرداد با زیرکی نجات داد، آنقدر افتخار کردم که حد ندارد، با وجودی که از تفکرات کمونیست‌ها متنفر هم بود. جان انسان‌ها برایش ارزش داشت. وقتی خاطرات انجوی شیرازی را می‌خواندم و می‌دیدم در جزیره تبعید شده بود و خدا بیامرز سروان کوثر جوان، شوهر عمه‌ام به او چه لطفی داشته و نگذاشته سختی بکشد، فاتحه‌ای خواندم. دوستی انجوی با مرحوم بدیع سال‌ها ادامه یافت.

از پدربزرگم که همیشه نام شاه را با پیشوند"اعلیحضرت همایونی" همراه می‌کرد، هیچوقت چیز بدی علیه مصدق نشنیدم. همیشه تاسف می‌خورد که شاه جوان فریب خورده بود. می‌گفت کاش شاه اندکی گلستان سعدی می‌خواند و باب اولش را بهتر از همه قسمت‌ها.

مصدق و تفکر او برای ملت ما فرصتی بود که به بادش داد. شاید حساسیت زیاد من به فاحشه‌گان هم به عملکرد به ظاهر فاعلانه آنها در ۲۸ مرداد بر می‌گردد. شاید!
اندر باب سوال بسیاری از خوانندگان
سوالی کرده‌اید اندر باب تکذیب یا عدم آن:

ماجرای کوه یخ را می‌دانید؟ فقط یک دهم آن از آب زده بیرون، الباقی‌اش پیدا نیست. وقتی برای قضاوت بر اساس همان یک دهم پیش می‌روید، نمی‌توانید به بینایی‌تان اطمینان کنید.

وقتی بخواهید بخشی از واقعیت را نشان دهید و الباقی‌اش را پنهان، می‌شود کاری که دوست عزیز ما کرده است. علتی که در باره‌اش حرفی نزدم، تمرین تحمل بود که واکنشی عمل نکنم. بر اساس سابقه‌ای که از خودم دارم، واکنش‌های من به نیم ساعت بعد از ناسزای طرف مقابل هم نمی‌کشد. این بار اما خواستم صبر کنم تا به دور از احساساتی شدن حرفی را جواب دهم.

خواست دوست عزیز ما این بوده که من در بازی واکنشی ایشان بیافتم و من پرهیز کرده‌ام.

من نه تنها گفته‌های مطرح شده را تکذیب می‌کنم، که می‌گویم بر اساس همان ادعای "کانتکست" باید همه چیز را در همان بعد دید. آیا من می‌آیم تمامی فحش‌هایی که به من می‌دهند را بدون اجازه افراد روی وبلاگم منتشر کنم؟ مگر خیال می‌کنید این کار نشان دادن واقعیت افراد است؟ اگر بخواهم بر فرض به کسی بدی کنم راه‌های دیگری هم هست.

مگر خیال می‌کنید سوال من که بخواهم بپرسم چگونه دوستی از ساختاری مشخص به دام فراهنجار‌سازی بدون اعتدال برسد، از پدری که احتمالا مسوول تربیت او بوده تهدید به حساب می‌آید؟ من هنوز به این نکته پایبندم که در چارچوب خانواده، پدر و مادر می‌توانند باعث شکوفایی فرزند شوند، اگر این اسمش تهدید است، من رسما عذر می‌خواهم. من یک معذرت خواهی تقدیم به چند نفر نوشته‌ام که دیروز برای ویرایش به یکی از دوستان داده‌ام و ایشان هم فعلا از من خواسته منتشرش نکنم. این معذرت خواهی از چند نفری است که اگر خدا بخواهد فردا یا پس فردا متنش را خواهید دید.

من نه مکالمات خصوصی افراد را اینجا می‌آورم، و نه چیزهایی که از من خواسته‌اند مطرح نکنم. در زمان مصاحبه‌هایم با افراد مختلف، بارها چیزهایی مطرح شده که خواسته‌اند نگویم. فکر می‌کنید حجم این مطالب چقدر است؟

یک بار هم گفتگویم با دوستی را آوردم که از سوی طرف سومی احساس تهدید کرد و از من خواست برش دارم. همان یک دفعه را هم اشتباه کردم.

وقت خود را عزیزتر از آن می‌دانم که به دام این بازی بیافتم. برای تفریح هم که شده بعضی چیزها را در وبلاگ جدید خواهم آورد. اینجا را تا حد ممکن پاک نگه دارم بهتر است. نه
وبلاگ جدیدم: مزرعه حیوانات
الان داشتم فکر می‌کردم چرا گاهی وقت‌ها بیخودی با نوشتار هم بعضی‌ها را جدی می‌گیرم و هم وقت خودم را تلف می‌کنم؟

خوشبختانه کار کلاغستان به من امکان ورود به حیطه جانوران را داده است و فکر می‌کنم می‌توانم با تبدیل بعضی آدم‌ها به حیواناتی که شبیه‌شان است، نظرم در باره افکار مشعشان را بگویم.

در آمستردام بازی با چهره و حالات شاهرخ گلستان که بی شباهت به بولداگی خود شیفته نبود، احساس خوبی به من داد!

الان دارم به این فکر می‌کنم که مثل وبلاگ خردبیر که ناخواسته و به التماس بعضی‌ها معطل مانده، وبلاگ جدیدی راه بیاندازم و عشق کنم!
حتما می‌دانید اولین کاراکترش که خواهد بود، نه؟

توضیح با خشخاش اضافه:

اولا زبان اول من کارتون است، من برداشتم از آدم‌ها را می کشم، و قضاوت با دیگران است!

ثانیا، جواب کسان مختلف را با زبان‌های مختلف می‌دهم.

ثالثا، جواب نقد را با پاسخ منطقی می‌دهم، جواب کلوخ را با سنگ!

رابعا، آیا باید بر اساس منطق دیگران عمل کنم یا چیزی که فکر می‌کنم درست‌تر است؟

خامسا، دیگر خودسانسوری نخواهم کرد.
اعتبار خبری!
When the Iranian returned to his native country last year to blog on the presidential election that led to Ahmadinejad’s victory, Derakhshan was detained and interrogated by the Ministry of Intelligence, forced to publicly recant entries and expelled from the country
به یاد گل آقا
وقتی یادداشت ۱۲ سال پیش خدابیامرز صابری را دیدم، حس عجیبی به من دست داد. یادم می‌آید بیشتر یادداشت‌های کوتاه و بلندش را که با آن روان‌نویس سبز نوشته بود نگه داشته بودم. صابری گاهی از جواب‌های درشتی که می‌دادم دلخور می‌شد و از نگاهش معلوم بود که به او برخورده یا نه، ولی هیچگاه تندی‌هایم تاثیری در کار نگذاشت.



من یاغی بودم، با نشریه‌هایی خارج از گل‌آقا کار می‌کردم و اگر سوژه‌ام رد می‌شد و اعتقاد داشتم خوب بوده، جای دیگر چاپش می‌کردم. از روش استعماری مجله توفیق هم خوشم نمی‌آمد و راحت می‌گفتم که گل‌آقا همان راه را می‌رود و خدا بیامرز هم ناراحت می‌شد، ولی با احترام جوابم را می‌داد.

الان دلم برایش خیلی تنگ شد و این بخش از یادداشت را گذاشتم تا یادش را گرامی بدارم.

خدا رحمتش کناد
مطلب جنجالی يوستين گردر - كورش عليانی
يوستين گـُردِر نويسنده‌ی نروژی، كه لابد «دنيای سوفيـ»ـش را ديده‌ايد يا خوانده‌ايد (من البته زندگی كوتاه است و درون يك آينه را بس‌يار دوست دارم كه اين‌قدر هم مشهور نيستند) چند روز پيش در روزنامه‌ای نروژی مطلبی نوشت كه سر و صدای زيادی به پا كرد. مطلبی شديدا مخالف با اسرائيل و از جنسی جز آن‌چه در فضای اين‌روزهای اروپا می‌بينيم.اين متن نروژی نوشته‌ی او است و اين ترجمه‌ی انگليسيش. من سعی كرده‌ام متن انگليسی را به فارسی برگردانم. در اين كار چندآن توانا نيستم و ممكن است خطا كرده باشم. اگر خطا ديديد حتما لطف كنيد و بگوييد.

جبهه دموکراسی خواهی، کشک
خواندن مصاحبه دکتر معین و بعد از آن نگاه ف.م.سخن عزیز به ماجرا برایم بسیار جذاب بود. به هر حال کفایت دایره قانون اساسی برای بحث حقوق بشر در نگاه دکتر معین می‌تواند جواب مشخصی به خیلی از ما بدهد.

تمامی بحث ما بر سر بندهایی از قانون اساسی است که با حقوق بشر ناسازگار است! گیرم التزام عملی باید داشت، ولی نباید آنرا نقد کرد؟ نباید برای اصلاحش تلاش نمود و کمپینی برپا کرد؟ با رفراندوم در فرمی که به آن ضعیفی ارائه شد ارائه شد و نهایتا با پتیشن و چند بار ثبت نام بعضی از افراد و ... کل حاضرین در لیست شدند چیزی در حد ۳۰۰۰۰ نفر این مشکل نمی‌توانم کنار بیایم، چون نهایتش خراب کردن فرصت‌های بهتر برای بازخوانی قانون اساسی است.

نگاه دکتر معین و طبیعتا اطرافیانش همان نگاه خودی و غیر خودی است که آقایان سال‌ها منتقدش بودند. به عبارت دیگر باید در دایره خودی‌ها باشی تا بتوانی جایگاهی در جبهه دموکراسی و حقوق بشر بدست آوری. اگر محور دموکراسی و حقوق بشر است، پس این بازی چند لایه مرکب برای چیست؟

می‌توانم ببینم که بعضی از دوستان عزیز هنوز امیدوار به اصلاحات و اصلاح‌طلبان حکومتی این سخنان گهربار معین را توجیه خواهند کرد و خواهند گفت سیاست بحث حداقل‌هاست و باید چنین بود و چنان، ولی نمی‌توانم زیر بار این حرف بروم که اعتقاد آقایان به حقوق بشر و دموکراسی فارغ از باورها و شعار‌هایی است که سال‌هاست پشتش قایم شده‌اند.

یادم است که قرار بود معین پاسخ‌ سوال‌هایم را بدهد(شاهدش هم پناه فرهاد بهمن ) و بعد هم ظاهرا قرار بود مصطفی تاج‌زاده این زحمت را بکشد. چه شد؟ در بطن همان سوال‌های کم ارزش، اشاره‌ای هم به نقض حقوق بشر در سال‌های ۶۰ شده بود که با عنایت به حاکمیت نسبی همین گروه اصلاح‌طلبان در آن دوران، لازم می‌دیدم بعضی نکات را روشن‌تر پاسخ بگویند.

این سوال‌ها نه ابتکاری بودند و نه اختراع من، بر دل و زبان بسیاری از ایرانی‌ها بوده و خواهد بود.

هیات فرضی موسس جبهه دموکراسی خواهی هم اگر بخواهد همان شاکله حکومتی و شبه حکومتی را داشته باشد، طبیعتا فرقی با بقیه نخواهد داشت. وقتی نهادی غیر دولتی تبعات دولتی و لایه‌های خاص آن را حاکم کند، دیگر معلوم است کار بندگان خدایی که به آن امیدوارند چیست.
Tuesday, August 15, 2006
مانا و مهرداد هشتاد روز در بندند/ هادی حیدری
بیش ازهشتاد روز است که مانا و مهرداد در بازداشت اند.
این روزها به این فکر می کنم که چطور می شود آدمی باید تاوان گناهی را که نکرده است پس دهد؟
بسیار برخورد کرده ام با مواردی که بدون آن که کاری کنم، متهم به چیزی می شوم که روحم خبردار نبوده است و باید تاوان یک سناریویی را پس دهم که کسی یا کسانی به دلیل نامعلوم در ذهنشان طراحی کرده اند!!!
بله؛ 80 روز گذشت از زندانی شدن مانا نیستانی و مهرداد قاسم فر که بی گناه در زندان مانده اند.
پی گیری هایمان بی نتیجه مانده اند. صحبت هایمان بی جواب و انتظارمان بی حاصل!
فقط می نویسم تا نام این دو زنده باشد و به دست فراموشی سپرده نشود.
می گویم تا غبارهای ذهن آدم ها کنار رود و در تلاطم روزمره گی ها غرق نشوند.
عادت کرده ایم به انتظار.
اندکی صبر
سحر نزدیک است!
روزگار ما
راستش را بخواهيد فشار کار اين چند وقت اخير از حد توانايی من يکی بيشتر بوده. اينقدر زياد بود که دیروز وقتی از سر کار آمدم خانه، نای ايستادن يا حتی دراز کشيدن جلوی تلويزيون را هم نداشتم. تمام کارهايم را به لطف لپ​تاپ وايرلس مخصوص تنبل​ها از همان تخت انجام دادم.

در کانادا، شرکت​هايی که سهام​شان در بورس معامله می​شود بايد تا ۱۵ اوت اطلاعات سود فصلی​شان را ثبت کنند، در نتيجه هر چه به اين بن​بست نزديک می​شديم، فشار کار ما هم بيشتر بود با کار روی اخبار عجيب و غريب بازار.

هفته پيش آنقدر کار سنگين بود که یک شب ۴ نفر از بچه​های شيفت روز همراه نايب رئيس خبرگزاری تا صبح ماندند و وقتی ماجرای دستگيری​های مظنونين انگليسی پيش آمد، نايب رئيس تا ساعت ۹ صبح ماندنی شد، يعنی ۲۴ ساعت از جايش تکان نخورده بود.

برای کسانی که با اين کار آشنايی ندارند ممکن است سوال پيش بيايد که مگر ما چه می​کنيم؟ شاخ غول را می​شکنيم يا ؟
روزانه صدها خبر رسمی به ما می​رسد که بايد بعد از ويرايش، پيرايش و دوباره سازی به شکلی که از رسانه​های بورس و اقتصادی دیگر قابل انتشار باشد، آپلودشان کنيم. وقتی يک خبر در فرمت پی​دی​اف به ما می​رسد، در هنگام تبديلش به "ورد" ممکن است بعضی از علائم غيب​شان بزند، يک منفی مثبت شود، و اگر خبری ۵۰ صفحه​ای همراه با کلی جدول باشد، در نظر بگيريد چه مراقبت​های خاصی لازم است. و اگر خبر را اشتباه روی خط بفرستی، روزگارت سیاه است.

حالا در نظر بگیرید که در این دو شب اخیر چه دهان مبارکی از من سرویس شده است.

شیفت شب از آن شیفت​هایی است که فکر می​کنم کمتر کسی حاضر شود زیر بارش برود، و جالب اینکه من در این شیفت راحت هستم، ولی وقتی فشار کار از حد توان آدم ناتوانی مثل من بالاتر رود، هم اوضاع و احوالاتم به هم می​ریزد، و وبلاگ نویسی و کاریکاتور کشیدن و کار و همه از حالت منظم خود خارج می​شوند.

برای دوستان عزیز که خیال می​کنند ما در این طرف دنیا نشسته​ایم و کاری نداریم و داریم تفریح می​کنیم عرض شود که زندگی و کار در این سر دنیا به آن راحتی که خیال می​کنند نیست. داستان شعرباف یزدی و سعدی شیرازی است، حالا من شیرازی در موقعیت شعرباف یزدی​ام که ختاب به شیخ اجل می​گوید:

سعدیا شیراز داری حرف مفت - می​توانی شعرهای خوب گفت
گر به یزد آیی و شعربافی کنی - اردک از ...نت بیافتد جفت جفت
Monday, August 14, 2006
قلبم باز هم بازی در آورد
امروز صبح سر کار ناگهان تیری کشید که مپرس.

الان یک زنگکی به دکترم بزنم ببینم دنیا دست کیست.

اینقدر اسیر فشار کار شده بودم که یادم رفته بود حتی برای اسراحت نفسی چاق کنم. این هم از خرکاری ما.
ما مخلص همه زن‌ها هستیم، بخصوص انجلینا جولی و درست و حسابی‌هاشون
گروهی از کلاغ‌‌های ..ون‌دریده فمینیست دارن تمام تلاششونو برای زدن زیراب آقایون می‌زنن! خدا از سر این توده‌ای‌های بی‌خدا و طرفدار سه کاف مقدس نگذره!

یکیشون در گفتگویی تهدید آمیز اعلام کرد که تا وقتی از کلمه ...س استفاده نکنی، تمامی تلاشمون رو برای نابودی‌ات به کار خواهیم بست!

در ضمن یکی از دوستان عزیز تشخیص داده که بخشی از اونایی که از با ما مشکل دارن یا هموسکچوال هستن، یا رفیق شفیق هموسکچوال دارن، یا بایسکچوالن، و رفیق بایسکچوال دارن، البته بعضی‌ها هم که همو-بای-انیمال سکچوال هستن که دیگه تکلیفشون مشخصه! نکته مشترک بخش قابل توجه‌شون هم اعتیاد به دسته خر لرزون هست! حالا البته این تشخیص دوست ماست و غلط یا درستش هم با خودشه!

در هر حال ما طرفدار آزادی انتخاب همه‌شون هستیم و ایشالا همه‌شون بتونن مقامی در شهر مقدس سدوم گیر بیارن!
در باره لات بازی و ساير قضايا - سیبستان
حسين درخشان سرانجام تصميم گرفت چند کلمه در باره زمانه بنويسد و ظاهرا معلوم شد که علت سکوت معنادار او دلخوری از مهدی جامی بوده که پس از يک بحث منطقی ايشان، دست به لات بازی زده است!

لینک
از توجه شما ممنونم
از دوستانی که لینک مربوط به دیپورت فارغ التحصیلان شریف را در رادیو فردا برایم فرستاده‌اند بسیار ممنونم، و تنها نکته‌ای که وجود دارد این است که دیروز من و یک نفر از دوستانم هم در محل جستجو، دنبال کلمه شریف گشتیم، دنبال کلمه دانشگاه شریف گشتیم، دانشگاه صنعتی شریف را خواستیم پیدا کنیم، آخرینش این بود که الان هم غیر فعال است.

یا کامپیوتر من خراب بود، یا احتمالا کلمات کلیدی این خبر را نگذاشته بودند، یا لینک غیرفعال شده بوده و ما نیافته‌ایم، یا اصلا سرویس دهنده اینترنتی ما به کلمه صنعتی شریف حساسیت داشته و مسدودش کرده بوده(جل الخالق!) و ...

در هر حال از اینکه الان این خبر در سایت رادیو فرداست بسیار خوشحالم...(رو که نیست! سنگ پای قزوینه)!!!
به به، آقای ميردامادی
آقا اين محسن ميردامادی جون می​داد برای دبيرکلی مشارکت! چون قيافه​اش هم به "موش" شباهت دارد، لابد اسم حزب هم خواهد شد "موشارکت"! الان يادم آمد يکی از دوستان به من سپرده بود از ايشان بپرسم نقشش در ماجرای حج خونين که به کشته شدن صدها زائر ايرانی در مکه شد چه بوده، ولی متاسفانه من از روزنامه نوروز رفته بودم و ديگر نمی​شد...گذاشته بودم برای روزی که بخواهم برای حيات​نو بيوگرافی کاريکاتوری​اش را کار کنم که حيات​نو را هم تعطيل کردند...سوال اين رفيق"مطلع" ما هم فراموش شد تا همين امروز...

به هر حال شايد يک ميردامادی ديگر در آن سال باعث تحريک پليس عربستان و ماجراهای ديگر شده بود...به هر حال گفتيم اندکی تشويش اذهان خصوصی بکنيم...

تکمله: اصلا شايد آقای ميردامادی حاجی هم نباشد و اين رفيق "مطلع" خواسته ما به او "يک​دستی" بزنيم!اصلا شايد با او خرده حساب داشته...به هر حال آن آدمی که ما در نوروز می​ديديم، ظاهرا آدم بدی نبود، فقط يک کمی زيادی ملت را خودی و غير خودی می​ديد...
ماجرای ديپورت فارغ​التحصيلان شريف، و سکوت رسانه​های فاقد شرف
الان از طريق وبلاگ سيبيل طلا به نکته جالبی که عليرضا حقيقی گفته بود رسيدم! مساله ديپورت کردن غيراخلاقی فارغ​التحصيلان دانشگاه صنعتی شريف بدو ورود به آمريکا تا کنون از طرف راديو​های "فردا" و "صدای آمريکا" مسکوت مانده است. به عبارتی حس می​شود که اين رسانه​ها حق ندارند خبرهای مرتبط با گندکاری​های دولت آمريکا نسبت به ايرانيان را پوشش دهند.

جالب آنجاست که اين اطلاع رسانی اين موضوع فارغ از تحليل يا تفسير می​توانست بی​طرفی و يا عادلانه بودن کار اين دو را ثابت کند، ولی چنين نشد.

فکر می​کنم در برخوردی که با اين فارغ​التحصيلان صورت گرفته، حقوق اوليه​شان نقض شده است، و جا دارد مدعيان حقوق بشر نسبت به اين مساله واکنش نشان دهند. فکر می​کنم حتی اگر مرکز اسناد حقوق بشر ايران که از آمريکايی​ها بودجه می​گيرد و قصدش مبتلا کردن ايران به انقلاب مخملی و نارنجی است بتواند اين مساله را پيگيری کند، اندکی به آبروی​اش کمک خواهد شد. ولی مگر امکان پذير است؟
گوشزدی به گوشزد
وبلاگ گوشزد را الان تصادفی ديدم، چون در بلاگ چرخان صفحه کلاغستون تازه به روز شده بود. اشاره​ای هم به من کرده که خالی از لطف نيست و از او متشکرم.

"همچنین انتظار دارم که کسانی چون نیک‌آهنگ کوثر که چپ و راست بر استفاده کنندگان از بودجه 75 ملیون دلاری آمریکا هجوم می‌برد و تازیانه نقد و هتک را بر گرده هر مظنونی می‌نشاند و تیغ زبان را آخته بر آبروی آنانی که نانی از آن سفره می‌برندیورش می‌آرد...قبول کنند که کمک خارجی برای تغییر لازم است...چه تغییر ذایقه مردمان باشد و چه تغییر حکومت آنان! "...

شايد تفاوت فلسفی نگاه من اندک باشد، ولی در حد تفاوت ميان ذبيح حلال است و ذبيح غيره.

فارغ از توجيهات تکراری باید گفت که بودجه ۷۵ ميليون دلاری کنگره آمريکا،هدفش کمک به براندازی حکومت است و دخالت در امور سياسی. اين بودجه هماهنگ با سياست​های دولت آمريکا است و متناسب با سياست​های نئوکان​ها برای تغيير بافت سياسی و اجتماعی خاور ميانه بر اساس دکترين بسيار مشخصی است. به قول جماعت انقلاب مخملی دنباله این سیاست است.

بودجه مصوب پارلمان هلند بر خلاف سياست​های دولت هلند است، و تا کنون با سنگ​اندازی​های فراوانی روبرو بوده. بودجه ۱۵ ميليون يورويی تلوزيزيون ماهواره​ای با انواع مشکلات و تفسيرهای حقوقی دولت هلند بر باد رفت و نهايتا ميان چند پروژه آموزشی و ترويجی و رسانه​ای و فرهنگی خرد شد.

محل اختلاف من و نويسنده گوشزد در اين است که من قائل به براندازی نيستم، و ترجيح می​دهم در پروژه​هايی فعال باشم که به گسترش اخبار و اطلاعات کمک می​کند نه تغيير زيرساخت سياسی حکومت. فرق است ميان انقلاب مخملی با اطلاع رسانی.

تا قبل از وقايع اخير و برنامه مشخص دولت و کنگره آمريکا، نگاه راديو آمريکا و حتی راديو فردا را می​پسنديدم، اما وقتی هدف معينی را از آن تاريخ دنبال می​کنند و برنامه​ريزی بخش تلويزيونی صدای آمريکا برای بلند مدت شروع شده، نمی​توانم گذشته را با حال يکی بدانم.

به هر حال نگاه گوشزد شايد انقلابی باشد، من نيستم! من ضد "انقلاب" محسوب می​شوم و باهر تغيير ناگهانی به ضرب و زور کمک مالی بشدت مخالفم. معتقدم مردم بايد خود مسيرشان را با توجه به داده​ها تعيين کنند، نه اينکه با پروپاگاندا فريب​شان داد. بودجه ۷۵ ميليوني، برای پروپاگاندا است.
Thursday, August 10, 2006
شب جمعه دو چیز یادت نره...
توضیح:
خدمت بعضی از خوانندگان عزیز که مشکل کجی دوزاری دارند عرض کنم که لینکی که ب "کلاغستون" رادیو زمانه داده‌ام در حقیقت به وبلاگ روزانه و صدا دارم در آنجاست! فکر نکنند که حالا تنبل شده‌ام و دارم به کار بقیه لینک می‌دهم...در ضمن از راهنمایی‌ها و تذکر دوستان عزیزم هم خیلی خیلی ممنونم. این یک کار نسبتا جدید برای من است و باید فرم‌های مختلف را تجربه کرد تا به نتیجه‌ بهتری رسید. لطفا به نقد این برنامه ادامه بدهید.

شنيدن فابل صدا

اولا، شب جمعه دو تا چیز یادتون نره...که دومیش رادیو زمانه‌اس

ثانیا، امشب لطفا زیاده روی نکنید و ...چرا فکر بد می‌کنید؟ منظورم در خوردن هندوانه است!

و اما اخبار آخر هفته:

صادق محصولی که نامزد وزارت نفت بود، مشاور رئیس جمهوری شد. محصولی وقتی که لو رفت در عرض چند سال به خاطر روابط سیاسی-نظامی امنیتی‌اش رسما ۲۰ میلیارد تومان ثروت جمع کرده...
وضعیت فوق‌العاده در لندن و شرایط این طرف
آقا ما که پلیس نیستیم که سر در بیاریم دنیا دست کی هست و کی نیست، ولی این چند وقت حس می‌کردم یک کاسه‌ای زیر نیم کاسه باشه. می‌گفتند به خاطر فستیوال کاریبانا این قدر مامور توی خیابون ریخته و می‌خوان جلوی "گنگ"ها رو بگیرن...

دیشب خیلی سر ما در خبرگزاری شلوغ بود و حتی نایب‌رییس خودش پا به پای بچه‌های اتاق خبر تا صبح کار کرد. می‌خواستحدود ساعت ۶ صبح بره خونه که از اتاوا تماس گرفتند و گفتند یکی دو خبر امنیتی داره میاد.

فهمیدیم سر ماجرای دستگیری‌های لندنه که ظاهرا یک گروه ۲۱ نفره رو گرفتن، حالا پراکنده یا باهم رو کاری نداریم. اینقدر شرایط امنیتی رو تنگ کردن که وسایل عادی همراه مسافر هم خطرناک محسوب شده بود.

امروز صبح دیر از سر کار برگشتم و باید می‌رفتم برای دو سه تا کار بانکی بیرون از خونه، دیدم جاهای پرت مرکز تجاری شهر هم پلیس‌ها به حالت آماده باش مستقر شدن.

خیال می‌کنم این چند وقت یک خبرهایی بوده که اینقدر حساسیت رو می‌شد توی چشم افسرهای با لباس رسمی و غیر رسمی دید...
Wednesday, August 09, 2006
خواب‌ خوش سیری چند
الان که این را می‌نویسم می‌دانم که مریم غرغرو و شایان شبه فیلسوف باز می‌گویند که نیکان دارد در مورد کم خوابی و خستگی می‌نویسد! لاکردارها! خب وبلاگ برای این هم هست که خودت باشی و شرح احوالت را هم بنویسی! بعد از ظهر رفتیم بیرون یک چرخی زدیم و برگشتیم خانه که چرتی بزنیم، امان از یک دقیقه خواب! اصلا خوابم نبرد.

معمولا صبح‌ها که از سر کار می‌آیم، ۵ساعت می‌خوابم، بعدش بیدار می‌شوم و به کارهای روزآنلاین و غیره می‌رسم، حدود هفت تا ده شب هم دوباره می‌خوابم که بشود سر کار هشیار بود.

خلاصه نشد که نشد!
تجربه کلاغستون
راستش این روزها هم فشار کار خبری زیاد است(به عبارتی این شب‌ها) و هم باید روی فرم‌های متفاوت خبری برای کلاغستون رادیو زمانه تمرکز زیادی بکنم که احتمالا باعث کمتر نوشتنم در وبلاگ شده. البته کار زمانه هم به نوعی وبلاگی است، ولی با ساختاری متفاوت.

فعلا بازخوردهای جالبی گرفته‌ام و دارم روی صدایم کار می‌کنم. البته این بار سردرد و سرماخورده‌گی با هم به جنگ من آمده‌اند، ولی تا الان پر روتر از آن بوده‌ام که جا بزنم. اگر شب سرم خلوت باشد، در سکوت سر کار کمی آواز می‌خوانم تا بالاخره به صدایی که بیشتر دوست دارم خودمانی باشد، برسم و کمی از حالت تصنعی صدای فعلی کم کنم.

تجربه کردن را دوست دارم، و هر چه بیشتر پیش می‌روم،می‌فهمم که باید بیشتر بیاموزم. فرصت خوبی است. شکر

دعاي ورود به تونل رسالت - زمانه

دعاي ورود به تونل رسالت منتشر شد. ستاد بزرگداشت باز شدگی تونل در اطلاعیه​ای اعلام کرد، زیارت کنندگان این تونل می​توانند قبل از ورود به محدوده میدان آرژانتین، خواندن این دعا را شروع پیش از ورود ختم کنند. متن کامل این دعا به قرار زیر است:

نحمدك الله بنعمت افتتاح هذه التونل ...

Tuesday, August 08, 2006
نسخه آزمایشی "کلاغستون"
با تشکر از امپکس، نودال، حسین اختری و ... کار آزمایشی من در رادیو زمانه اینجاست. نقدی، فحشی،نظری...داشتید، در خدمتیم.
دارم از سردرد می‌میرم
الان با چشمان نیم بسته می‌نویسم. مگر مرض دارم؟ معلومه که دارم!

الان دارم با یک اصفهانی فوق‌العاده زرنگ سر وکله می‌زنم که خودش را به نفهمی زده. خدا به حق علی موهای باقی مانده‌اش را هم نگاه دارد!!!

الان هم واسه خودم سوپ درست کردم که سر رفت...

این هم از روز خبرنگار و روز پدر ما که پدرمان در آمد.
Monday, August 07, 2006
تبریک به اعضای جدید هیات مدیره انجمن صنفی
خدمت اعضای قدیم هم ارادت داریم، ولی اینکه ابوالحسن مختاباد و آرش حسن‌نیا آمده‌اند جزو هفت نفر اصلی مایه شادمانی است.

در ضمن عکس‌های انتخابات در حسینیه ارشاد را که دیدم کلی شاد شدم! تازه دیدن قیافه باحال شده ارغنده‌پور را هم نباید از نظر دور داشت! کلی فرق کرده از زمان روزنامه سلام!

مختاباد درد بچه‌های روزنامه‌نگار را می‌فهمد. حداقل مختابادی که من می‌شناختم. آرش، منتقدی بی‌تعارف است و می‌تواند در هیات مدیره به بعضی از روابط قدیمی گیر بدهد.

راستش دلم می‌خواست به جای رجبعلی، حنیف نامزد می‌شد!هم خوش‌تیپ‌تر است، هم رنگ می‌شناسد، هم ... در هر حال همین است و کاری هم نمی‌توان کرد.

از همه مهم‌تر رای بالای خانم مفیدی است. در مدتی که بازرس انجمن بودم، همیشه می‌دیدم چقدر برای کمک به خانواده‌های زندانیان مطبوعاتی تلاش می‌کند.

دلم برای زیدآبادی هم خیلی تنگ شده با آن لهجه سیرجانی‌اش! هر وقت او را می‌بینید، دلتان هوای کلمپه نمی‌کند؟

شمس‌الواعظین هم که ریش بزی گذاشته. شنیده‌ام بعد از آزادی مجدد دنبال در بند شدن مجدد است! فکر بد نکنید، منظورم زندان نیست!!!
روز پدر مبارک
آقاجان، در ایران روز سه‌شنبه، روز پدر است. حضرت علی هم جد بزرگوار ماست و هرچقدر اسلاموفوب‌ها بدشان بیاید، ما دوستش داریم!

در هر حال روز پدر را به همه پدرها و آنانی که پدرشان در آمده! تبریک عرض می‌شود.
عکس‌های جالب کسوف از همایش صد سالگی مشروطه

َdamavand همایش یکصدمین سال مشروطه- سید محمد خاتمی و عبدالله نوری   -


عبداله نوری: گند زدی به این همه فرصت، پدر ما که در اومد، تو هم به هیچ دردی نخوردی...
محمد خاتمی: جون تو من در حق هیچکس کاری نتونستم بکنم، چی بگم جز شرمنده...
آی خدا خیر بده به پانته‌آ غربتستان آبادی
ای پانته‌آ، حرفم را در مورد خیلی از فمینیست‌ها پس می‌گیرم!

اصلا فکر نمی‌کردم رولینگ‌ستونز، بی‌جیز، بیتلز و رادستوارت فمینستی باشند!

این پانته‌آ باعث شد بتوانم آهنگ‌های رادیو زمانه را تحمل کنم! به خاطر او پیچ رادیو را هنگام پخش موزیک نخواهم بست!
آخ از این تنبلی
جای شما خالی دیشب رفتیم مراسم شب شعر جوان"واژه".

آنقدر بعضی از اشعار جذاب و سکسی بود که آخرهای برنامه زوج‌های متعددی که اندکی حشرالاسود شده بودند، سالن را به قصد انجام امر خیر ترک کردند.

رئیس جدایی‌طلبان ادبی هم آنجا بود.

بعد از برنامه با بر و بکس رفتیم یک رستوران و حسابی شامیدیم. بعد هم که موقع برگشت در مترو، یک فروند حوری ایتالیایی غریب راست نشست جلوی ما و می‌خواست حرف بزند، که ما دیدیم اگر جلوی خودمان را نگیریم اسیر تاثیرات اشعار واژه خواهیم شد و خودمان را زدیم به خواب.

بعد از مدت‌ها توانستم ۸ ساعت کامل بخوابم که اندکی به معجزه شباهت دارد.
دم ظهر هم نشستم هی با این نرم افزار ادیت صدا برای رادیو ور رفتم تا بالاخره توانستم یک قطعه ۶ دقیقه‌ای را با حجم کم ضبط کنم. شاید فردا پس فردا...سال دیگر...آنرا بشنوید.

بعد از این موفقیت! خوابم گرفت و دو ساعتی چرت زدم...آخ از این تنبلی
لپ‌تاپ جدید
این کمال اینقدر در گوش ما خواند که برای کار جدید باید لپ‌تاپ جدید بخری که خریت ما برای خرید گل کرد و ...آره و اینا!

آقایی که شما باشید این یکی خیلی سبک‌تر از قبلی است، و خدا را شکر هنوز ویروسی نشده...وان یکاد یادتان نرود!
Saturday, August 05, 2006
مشروطه، مشروعه، مشروعه مشروطه، مشروطه مشروعه
صد سال سیاه است که دایم می‌شنویم مشروطه چنین بود و چنان، گمانم با این جامعه جالب انگیزناک‌مان، چند صد سال دیگر هم خواهیم شنید.

اگر به قول تاریخ دانان و تحلیل‌گران، نتیجه انحراف انقلاب مشروطه، سر برآوردن رضاخان بود، گمانم نتیجه "مشروعه"زدایی‌اش در دراز مدت ایجاد حکومتی "شرع‌نما" و "نآمشروط" شده است.

فکر نمی‌کنم خالقان اولیه مشروطه خواهی آدم‌های بی‌شرعی بوده باشند. ولی چه شد که بازی به نحوی رقم خورد که متشرعین در طول ۷۰ سال بازی را به نفع خود رقم زدند و نهایتا "شرع"‌ظاهری جانشین "شرط" قانونی گردید؟

شرع، واقعیت است، نمی‌توان کتمانش کرد. کتمانش قدرت را به دست این طرف ماجرا داده. اتفاقی افتاده که پدران روشن‌فکر مشروطیت خوابش را هم نمی‌دیدند.

آری، مشروطیت مجلس شورا را هم با خود آورد، ولی چه شد که مثلا دولت کنونی، امثال مصدق را بی‌دین می‌نامد، بی‌آنکه به مردم بگوید رساله‌دانشگاهی مصدق چه بوده؟ آیت‌الله کاشانی را نماد دفاع از حقوق مردم می‌خواند، بی‌آنکه نقش قدرت طلبانه و روابط پیچیده و رانت‌خواهی او را عیان کند.

مجلسی که نماینده‌ متشرعی چون "مدرس" داشت، که اگر امروز زنده می‌بود، حتما خلع لباسش می‌کردند.

گمانم ما ملت متعادلی نیستیم و به این زودی نخواهیم شد. امروز اسم "اسلام" می‌آید، گروهی اسلاموفوب تن‌شان کهیر می‌زند و بالا می‌آورند. اسم "دموکراسی" مى‌آید، گروه مقابل راه زندان و بهشت‌زهرا را نشانت می‌دهند. ملت بیچاره هم که می‌خواهد بدون غصه نانش را بخورد، سر در برف کرده و می‌گوید فلان لق دو طرف.

حکومت مشروطه منحرف را دیدیم، حکومت مشروعه ظاهر‌گرا را هم دیدیم. آیا نفی دیدگاه مقابل کمکی به برقراری حکومت قانونی و عدالت‌خانه‌ای کرد؟ آیا همه‌اش بر سر دیدگاه بود یا منافع و قدرت؟ و تنها دیدگاه را چماقی کردند برای حاکم شدن؟

نمی‌دانم!
در پاسخ تقریرات رضا براهنی - محمد جلالی چیمه
الان از طريق وبلاگ مجيد زهری به اين مطلب رسيدم. نکته​ای به ذهنم رسيد؛

پيشنهاد می​کنم از اين به بعد استاد براهنی فارسی سخن نگويد! برای دفاع از آذربايجان، زبان ترکی آذری و ... به زبان مادری سخن بگويد و از ديگران بخواهد حرف​هايش را برای ما ايرانی​ها ترجمه کنند!
Friday, August 04, 2006
ای مردم با فرهنگ تورنتو! بشتابيد که غفلت...

فردا قرار است جماعت شاعر و هنرمند تورنتو در مرکز نورت يورک جمع شوند و ... آره و اينا! ديگر ماجرا را ببينيد که من فراری از شب شعر و شب کرسی شعر و غيره دارم می​روم ببينم دنيا دست کيست! لطفا فردا زياد هندوانه نخورده، پس از صرف اندکی سنجد، به خود فشار آورده ، تشريف بياوريد!

اشتباه اندر اشتباه
نویسنده وبلاگ جوانهها نوشته است:

حتماً تا به حال شنیده‌اید که از طریق زحماتی که خانم فرح کریمی ( نماینده ایرانی‌الاصل پارلمان هلند) متقبل شده‌اند دولت هلند بودجه‌ای را برای رسانه‌های فارسی زبان در نظر گرفته است، تا از این طریق اپوزیسون ایرانی هم تریبونی برای خود داشته باشد...خوب حالا دوباره برگردیم به هلند. نشریه اینترتی " روز آنلاین" که با بودجه دولت هلند ایجاد شده، حتماً معرف حضورتان هست و میدانید گرداننده‌گان آن هم چه کسان و از چه طیفی هستند. حال دولت هلند بودجه‌ای را برای رادیو " زمانه" تعیین کرده خوب لازم نیست زیاد در جریان خبرها باشیم و یا از علم غیب بهره‌ای برده باشیم تا بتوانیم حدس بزنیم چه کسی به عنوان مدیر انتخاب شده و چه کسانی از چه طیف و جناح و محفلی هم دعوت به همکاری شده‌اند. یعنی بازهم تریبونی دیگر در دست کسانی که خود به اندازه کافی رسانه و نشریه و تریبون دراختیار دارند و حتی زمانی درطیف حکومت بوده‌اند. وکسی هم متوجه آن نیست و صدایی هم بر نمیآید، حتی از ایرانیان مقیم هلند که خود دستی بر قلم و حرفی برای گفتن دارند. به راستی چرا اینطور است؟...آخر چرا کسی که مسئول راه‌اندازی این رادیو است از کسانی مثل نسیم خاکسارها و یا علامه زاده‌ها و هزاران هزار ایرانی مقیم هلند و یا جای دیگر نخواهد که مسئول و همکار رادیو زمانه شوند و شخصی مانند مهدی جامی که خود را هنوز مدیون علی شریعتی و یا جلال آل احمد میداند، که آنتی فمینیسم و هموفوب است...

در این تحلیل چند خطا وجود دارد. اولا، بودجه مصوب پارلمان هلند، مورد اعتراض دولت هلند بوده است، لابی‌های نفتی و اقتصادی بزرگ‌ترین موانع کار بوده‌اند. فشار اینان عامل مهمی برای باطل شدن پروژه شبکه ماهواره ای نیز شد(به گفته فرح کریمی). روند به نتیجه رسیدن و تصویب طرح را نیز می‌توان مستقیما از نمایندگان مجلس هلند جویا شد.

در باب بودجه مصوب پارلمان: روزآنلاین از این بودجه نمی‌خورد، و یک سازمان غیر دولتی هلندی سپانسور آن است(بازهم نقل از خانم کریمی). این بودجه مختص اپوزیسیون نیست، و گروه‌های مختلف فرهنگی خارج از کشور طرح‌های خود را ارائه داده‌اند و نهایتا از میان پیشنهادهای ارائه شده، بعضی انتخاب شده‌اند.

در مورد رادیو زمانه، روح مهدی جامی از این رادیو بی‌خبر بوده تا روزی که از او دعوت به کار می‌شود و نهایتا کارش در بی‌بی‌سی را بعد از ده سال رها می‌کند. اینکه چرا گروه اولیه برنده طرح مجری آن نمی‌شود را می توان از موسسه "پرس ناو" پرسید.

اینکه چرا بسیاری از ما روزنامه‌نگاران شاغل در ایران که به خارج آمده‌ایم هنوز خطوط قرمزی را رعایت می‌کنیم که با محددودیت‌های گروه‌هایی مثل مشروطه خواهان، کمونیست کارگری، مجاهدین خلق و ...نمی‌خواند، شاید مورد سوال نویسنده وبلاگ باشد. فراموش نباید کرد که مخاطبان اصلی این رسانه‌ها ایرانیان داخل کشور هستند. نهایت مدارای روز‌آنلاین و احتمالا رادیو زمانه برای این است که بتواند با خیال راحت با شخصیت‌های منتقد داخلی و همینطور مسوولان حکومتی ایران هم مصاحبه کند، و مطمئنا جیغ و داد و فحش و ناسزا، هر چند بر حق نمی‌تواند به ایجاد فضایی بازتر در ارتباط حرفه‌ای کمک کند.

فکر می‌کنم جماعت هلندی نگاهی به سوابق حرفه‌ای افراد کرده‌اند و میزان مدارا و حفظ حریم حرفه‌ای را مد نظر قرار داده‌اند.

اگر نگرانی ویژه نویسنده وبلاگ جوانه‌ها هموفوب و ضد فمینیست بودن گردانندگان است، می‌تواند طرحی را به همجنس‌گرا‌ترین و فمینیست‌ترین دولت‌های اروپایی برای اختصاص بودجه ویژه رسانه‌ای ایده‌ال ارائه دهد و مطمئنا به نتیجه هم خواهد رسید.
کمال ویروس کش
آقایی که شما باشید، این کمال رسید به داد این لپ‌تاپ اسقاطی ما. از هفته پیش در آمستردام، این بلا گرفته سر ما هم خورد و دهان مبارک ما را سرویس نمود.

ظاهرا خط ۸۸ یورویی هتل اندکی بیمار تشریف داشت و لپ‌تاپ بیچاره خارج ندیده ما را به چند تا ویروس نامرد مبتلا کرد.
القصه، به اوس کمال ایمیل زدیم که به داد ما برسد، او هم ازوقت مبارک تحقیقاتش زد و کلی کرم و ویروس و ... را از دل و روده این بدبخت خارج کرد.

خدا خیرش دهاد!

هفته پیش هم حسین اختری! به داد ما رسید تا این اسقاطی را دور نیاندازیم...
تیم هورتونز - حاجی واشنگتن
کمی درباره تیم هورتونز: تیم هورتونز از هاکی بازان قدیمی و به نام کانادا بوده که سال ها پیش فوت شده. قهوه فروشی های زنجیره ای رو که به همراه شریکش در سال ۱۹۶۴ تاسیس کرده، امروزه به همین نام می خونن. نیم هورتونز علاوه بر قهوه، انواع نوشیدنی، دونات و شیرینی و ساندویج هم داره. اما، محیط تمیز و مرتب قهوه فروشی هاش باعث شده که این مغازه ها جایگاه اجتماعی مشابه با قهوه خانه های قدیمی ایران رو پیدا کنن. مردم به تیم هورتونز می آن تا قهوه بخورن، دوستان قدیمی شون رو ببینن، روزنامه بخونن، معامله کنن و صد فعل مشروع دیگر رو انجام بدن.

کاسترو از ديد ما، کاسترو از ديد کوبايی​ها
هميشه از کاسترو خوشم آمده. يک جور کاريزما دارد که نمی​تواني ناديده​اش بگيری.

وقتی با يک روزنامه​نگار کوبايی می​نشينی در باره فيدل حرف می​زني، يک جور ترس در چشمانش می​بينی. حتی اگر به غرب هم پناهنده شده باشد، ياد گردان​های شبه بسيج می​افتد که دمار از روزگار فلان دوست يا فاميلش در آورده​اند.

درد بدی است!

فيدل سال​ها مقابل طرح​های ترور آمريکا جان سالم به در برد، ولی بر سر مردم کوبا چه آورد؟ بله، کمونيست​ها تحسين​اش می​کنند...
فيدل شايد همين روزها بميرد، يا يک بار ديگر عزرائيل را سرکار بگذارد...بسيجی​های کوبايی حتما عزادار خواهند شد. بسياری از مردم جهان غمين می​شوند، ولی آنانی که از کوبا فرار کردند عجيب احساسی خواهند داشت...حتی اگر برادر فيدل به قدرت برسد.
فراموشی زودرس
سال​ها بايد بگذرد تا فراموش کنيم ماجرای کوی دانشگاه چه بود. فراموش خواهيم کرد بی​عرضه​گی و نامديری قوه مجريه و رئيس وقتش را که هم اصلاحات را به باد فنا داد و هم دودستی داشته​ها را مقابل رقيب قربانی کرد.

باطبی بيشتر اين سال​ها را در بند بوده به خاطر عکسی ۱۵۰ پوندی که عکاسی به رويترز فروخت. فلان دانشجوی ساکن خوابگاه چشمش را از دست داد...عزت ابراهيم نژاد کشته شد،...آري، رقيب زد و درب و داغان کرد، ولی اين طرف چه کاره بود؟

اکبر محمدی را مثلا به اتهام همراه داشتن مواد منفجره در بند کردند؟ مثل بهرام نمازی حزب ملت که زور نداشت يک عصا را بلند کند و گفتند دسته بيل بين تظاهر کنندگان توزيع کرده...؟ تمام اين اتفاقات در دوران شکوهمند قاضی​القضاتی چه کسی پيش آمد؟ ...

می​دانم طرفداران خاتمی خوششان نمی​آيد نازک​تر از گل ياس در باره او بخوانند و بشنوند، ولی آيا می​توانند کوتاهی خاتمی را در واقعه کوی دانشگاه و اتفاقات روزهای بعد از آن توجيه کنند؟ آيا آن روزي را به ياد می​آورند که بسيجی​ها در چند ۱۰۰ متری وزارت کشور با قدرت و تحکم، دوربين​های خبرنگاران را می​گرفتند و اندک تهديدی هم می​کردند؟ وزارت کشور گشاد و بی​خاصيت ما چه می​توانست بکند؟ وزيرش از رئيس جمهوری شل و ول​تر بود.

اگر، اگر، اگر...اگر خاتمی خود جرات می​کرد و ۱۹ تير به کوی دانشگاه می​آمد، معلوم می​شد اصلاح​طلبان چند مرده حلاج​اند. اگر آن روز ايستاده بود، شبه کودتای ۲۳ تير به نتيجه نمی​رسيد. کار دادگاه عاملان کوی دانشگاه به ناکجا آباد نمی​کشيد، باطبی و محمدی​ها زندانی نمی​شدند، مجلس ششم اين همه ذليل نمی​شد، و امروز نظامی​ها بر سر قدرت نبودند.

اکبر محمدی خودی نبود...برای جماعت اهميتی نداشت...خوش به حال هاشم آغاجری...خوش به حال کسانی که در هيات حاکمه رفيقی و ياری داشتند...

محمدی فراموش شده بود...نشده بود؟ مقايسه کنيد تعداد خبرهايی که در طول اين همه سال در باره​اش خوانده​ايد...حجم و اندازه​اش را با اخبار بقيه مقايسه کنيد.

مشکل ما فراموشی است. آلزايمر زودرس رفورميستی...
Tuesday, August 01, 2006
ای امت همیشه در صحنه...
راستش امروز از خستگی نای نوشتن نداشته‌ام و حال حالگیری در من موجود نبوده. اگر توانستم دو ساعتی چرت بزنم، آخر شب هم سرم خلوت بود، از خجالتتان در خواهم آمد.

خیلی مخلصیم