

هفتههای دوم و سوم تیر ماه ۷۸، درست زمانی که زمزمه تصویب طرح اصلاحیه قانون مطبوعات مطرح بود، مسلسلوار کاریکاتور میکشیدم. یکی از آن طرحها که چاپ نشد و در کشوی میزم در روزنامه آزاد ماند، تا وقتی که ماجرای پول گرفتن روزنامهنگارها از آمریکا مطرح شد. اتهام خیلی بدی بود. من هم خوشحال که طرحی دارم از قبل که راست کار الان است...
بعد از اجرای طرح را بردم طبقه بالا که برای مدير مسوول در کيش فکس کنند و در عين حال نمايندههای مدير مسوول هم ببيند. سردبير تازهکار روزنامه که داماد مدير مسوول بود و برادر مدير مسوول و گمانم سيامک پورزند در اتاق بودند. نهايتا برای کاراکتر تمساح از ميان نامهای مختلف "استاد تمساح" انتخاب شد و مدير مسوول هم در کيش تاييدش کرد.
روز بعد از چاپ، تلفنهای مشکوکی به روزنامهشد...من تازه رسيده بودم، يکی از پايگاه بسيج خيابان ابوذر زنگ میزد و تهديد میکرد...کارت تمومه...چی آقا، مگر چی شده؟ ...وقتی کار از کار گذشت میفهمی...
صبح روز بعد دوشنبه در تحريريه روزنامه آفتاب...يکی از بچهها از قم تلفنی دارد که آنجا تحرکاتی شروع شده...
ظهر دفتر انجمن صنفی...عباس عبدی میگويد کار تندی بوده...عصر در روزنامه آزاد، يزدانپناه از کيش آمده... از دفتر آقا چيزهايی شنيده...
صبح چهارشنبه خواب میبينم که ريشم حسابی بلند شده و دارم برای قاضی شعبه ۱۴۱۰ آياتی در دفاع از خودم میخوانم...لباس زندانی به تن دارم.
عصر از قم خبر میرسد که تحصن پراکنده منسجم شده است.
صبح پنجشنبه، در دفتر آفتاب امروز دارم کاريکاتورم را در صفحه جاسازی میکنم. برادر مدير مسوول آزاد تماس میگيرد که يک سر به آنجا بروم، و بيانيهای در تکذيب برداشت تظاهر کنندگان و متحصنين قم بدهم. میگويد که کار روزنامه دارد به هيات نظارت میکشد. شايد تعطيل شويم.
يکی از دوستانم که آن پشت مشتهاست تماس میگيرد و به من سفارش میکند که مسيرهای عادی رفت و آمدم را تغيير دهم، و در محله خودم هم زيادی نچرخم.
به دفتر آزاد میرسم و بيانيهای مینويسم ضمن اظهار تاسف برای ايجاد سو تفاهم، توضيح میدهم که تمساح طراحی شده فرد خاصی نيست...ولی هزاران طلبهای که حتی طرح را نديدهاند، زير بار نمیروند...کاريکاتوريست خائن، اعدام بايد گردد. همينطور مهاجرانی!
روز بعدش در دفتر عصر آزادگان يکی از بچههای خبرگزاری که به تلکس ويژه دسترسی دارد با ديدن من تعجب میکند. میگويد امشب يا فردا صبح دستگيرت میکنند. میفهمم که يک پيکان مدتها نزديک خانه ايستاده...
شب همراه نعمت احمدی به روزنامه آزاد بر میگردم. گمانم نعمت بوی پول و موقعيت شنيده! بدش نمیآيد اين کرمانیها را(برادران یزادنپناه) هم تيغ بزند. آنجا با گودرز افتخار جهرمی که عضو هيات نظارت است تماس میگيرند. میگويد احتمالا نسبت آرا به ضرر آزاد نخواهد بود.
صبح شنبه ابولحسن مختاباد دنبالم میآيد، میرويم روزنامه آفتاب امروز...کاريکاتور مهاجرانی را میکشم...گنه کرد در بلخ آهنگري، به شوشتر زدند گردن وزير ارشاد...
در صفحه بندی هستم که مانا زنگ میزند بالا...نيکان، مرتضوی پشت خطه...
راستش را بخواهید من با این دکتر زیبا کلام خیلی حال میکنم. اولا ادایش را در میآوردم، ثانیا عاشق این کش شلوار بستن بودنش بودم. ثالثا به ازاِ هر جملهای که میگوید، یک "فیالواقع" هم باید بگوید!
بعدش برگشتم برای مهمانی بازنشستگی معاون خبرگزاری. چون اصالتا اسکاتلندی است، دامن سنتی به پا کرده بود و برایش هم یک نوازند نی-انبان خبر کرده بودند. اینقدر این مهمانی ساده با حال بود که حیفم آمد بعدش به سینما بروم، و همراهشان راهی رستوران شدم، اما به این امید که وسط کار بزنم بیرون.
جالب بود که در کل مجموعه تنها دو نفر بودیم که آبمیوه خوردیم، بقیه هم آنچنان به جوک گفتن و مزه پرانی مشغول بودند که اگر نیمه خواب نبودم، حتما حتما چند تایی را مینوشتم.
در ضمن، ماشالله یادتون نره بگین، فرصت کردید، "وان یکاد" بخونید لطفا،اسفند دود کردن هم باعث بهتر شدن بوی خانه میشود!
تجربه کانادايی فقط مختص کار نيست. وقتی دو هفته پيش دستگاه پول خوار مترو بيست دلاری مرا نوش جان کرد و هيچ خبری از سکههای کوچولو(توکن) نشد، شماره تلفن و آدرس را گرفتند و گفتند خبرت میکنيم!
آرش سيگارچي بازداشت و به زندان رشت منتقل شد




شنبه شب بمناسبت موفقيتهای پی در پی فريد مهمانش بوديم،
طبق معمول ايرانی جماعت نيم ساعت تا سه ربع تاخير دارد، پس من هم چپ و راست از انتظارم عکس انداختم تا حالشان را بگيرم. همان چند نفری بوديم که در فيلم فريد نقش بازی کرديم! من و بهرنگ و بهمن و سيبيل.عکس پايينی هم مربوط به حاج آقا کوثر است پس از اصلاح مو توسط خودش، آخری هم همان برج مورد علاقه خردبير.
حالا ديگر ببين وضعيت چطور شده که فرانسه عقب افتاده از مسابقات تسلیحاتی دارد برای ما شاخ و شانه میکشد!
برای مقابله با دنیا، با مقتدی صدر ائتلاف میکنیم