یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Sunday, March 29, 2009
معیارهای اصلاح‌طلبی
این چند روزه به این اندیشیده‌ام که اصلاح‌طلب کیست، و اصلاح‌طلبی چیست؟

گمان من بر این است که آنچه تحت عنوان اصلاح‌طلبی می‌شناختیم، عملا بوسیله گروهی محدود در راس قوه مجریه سال‌های ۷۶-۸۴ مصادره شده بود، اما محدوده اصلاح‌طلبی از کجا آغاز می‌شد و تا کجا تداوم داشت، معلوم و مشخص نشد.

هر کسی نگاه خاص خودش را به به اصلاح‌طلبی دارد. 

گمان می‌کنم با پیر شدن مدعیان اصلاحات، تعریف آن امروز به محافظه‌کاری نزدیک‌تر شده باشد.

وقتی اصلاح‌طلبی را در یک فرد جستجو می‌کنید، بدون آنکه برنامه‌ای از او داشته باشید و طلب کنید، یواش یواش کل ماجرا را فقط از دریچه ذهنی محدود خود می‌بینید. ذهنی که سال‌ها پیش پویا بود و امروز پیر شده...

اگر اصلاح‌طلبی یک جریان است، باید تعریفی از آن داشته باشیم. تعریف شما چیست؟

 پشت سر یک نفر ایستادن و شعارهای پوپولیستی سیاه و سفید دادن که اگر این نشود فاجعه است و دنیا از هم می‌پاشد؟

وقتی مطالب دوستان عاشق را می‌خوانم، حس می‌کنم نقش فلوت زنی را بازی می‌کنند که می‌خواهند بچه‌های مردم را پشت سر خود به صف کنند و به مسیری بروند، که گوی مسیر اصلاحات است، اما اشکال کار این است که خودشان حتی نقشه ندارند و GPS شان هم به درد عمه‌شان می‌خورد و بس!

ادامه دارد


Labels:

از صدای آمریکا

اطلاعاتی تازه در مورد مرگ امید رضا میرصیافی در زندان اوین

پيام يزديان28/03/2009

omidreza mirsayafi

سازمان گزارشگران بدون مرز با انتشار بیانیه‌ای مرگ امیدرضا میرصیافی وبلاگ نويس ايرانی را در زندان اوین تهران «قتل» خواند و خواستار تشکیل یک کمیسیون مستقل برای پیگیری چگونگی مرگ او شد. 

امید رضا میرصیافی روز ١٩ بهمن ماه سال ۱۳۸۷، به شعبه ١٥ دادگاه انقلاب تهران احضار و زندانی شد و روز چهارشنبه ۲۸ اسفند ماه ۱۳۸۷ در زندان اوین جان باخت. بنا بر اعلام سازمان گزارشگران بدون مرز، تناقضات و نشانه‌های اهمال ‌کاری جدی میان اسناد رسمی بازداشتگاه اوین و بیمارستان لقمان حکیم و پزشکی قانونی درباره ساعت انتقال به بیمارستان و ساعت فوت وجود دارد. پیام یزدیان خبرنگار ما از گفتگوهای تلفنی با معصومه و امیرپرویز میرصیافی خواهر و برادر امیدرضا، و رضا معینی مسئول بخش ایران در سازمان گزارشگران بدون مرز در پاریس درباره اين تناقضات گزارشی تهيه کرده است. اين گزارش همچنين حاوی عکسی پس از مرگ از امیدرضا میرصیافی است که به گفته نزدیکانش ، مويد کتک خوردن شديد وی، و وجود آثار کبودی و خونریزی بر چهره اوست.

---
عکس بزرگ‌تر را می‌توانید اینجا ببینید

Labels:

بازی؟
این چند روز به طور ناگهانی پیغام‌های زیادی از رفقا می‌گیرم که معتقدند ماجرای آمدن خاتمی و میرحسین و نهایتا کنار کشیدن خاتمی یک بازی برای داغ کردن تنور بوده. فکر نکنید منابع این حرف بچه‌های خارج نشین و به اصطلاح اپوزیسیون هستند. نه! کسانی هستند که سال‌ها با خاتمی هم کار کرده‌اند.

به هر صورت، این سوال همیشه باقی است که تمام ماجرا نمایشی بوده از قبل تعیین شده، یا مثل یکی از کارهای دانشجویی، سر صحنه به این نتیجه رسیده‌اند که متنن را تغییر دهند؟

در هر صورت، بازی‌های اخیر را هنوز باید «سیاست با دور تند» خواند.

پیشنهاد بهتری دارید؟

Labels:

قدم خیر
راستش ننشستم خانه که ببینم نتیجه بازی چه می‌شود. دوست خوبم مرتضی خبر می‌داد از گل‌ زده و گل‌های خورده.

البته تعجب نکردم از نتیجه بازی، گرچه این بار پیشبینی‌ام غلط از آب درآمد و ایران باخت. 

اما چیزی که واقعا حال کردم، دماغ سوختگی بعضی‌ها بود که نیاز به توضیح اضافه نبود چرا سر از ورزشگاه آزادی در آوردند.

اصلا انرژی منفی این محمود هاله دیگر نیاز به اثبات ندارد!

اما خراب‌تر از آن وضعیت علی دایی است. امیدوارم نتیجه کارهایش منجر به «خاله» شدنش نشود!

البته ترکیب جالبی می‌شود: «محمود هاله، و علی خاله». البته با حفظ احترام برای همه خاله‌های عزیز که صد شرف به «دایی»دارند!

---

وقتی در فوتبال گند می‌زنیم، مربی یا فدراسیون ترکیبشان به هم می‌خورد. اما وقتی جماعت در سیاست گند زده‌اند ...

Labels:

Saturday, March 28, 2009
یک مطلب خوب
یکی از دغدغه‌های تعداد محدودی از اهالی رسانه، تحقیق در باره کاندیداهایی است که گروهی دیگر فقط تبلیغشان می‌کنند.

بابک داد مطلب جالبی در این باب نوشته:



«پرسش» بجاي «متن»: سئوالي كه اين روزها زياد پرسيده مي شود اين است كه «خب! حالا به چه كسي رأي بديم؟» و سئوال مهمتري كه بلافاصله قد مي كشد و خودي نشان ميدهد اين است كه:«ما كه اينها را درست نمي شناسيم!» در مورد مهندس موسوي يك «خاطره دور در فضايي از مه و غبار بيست ساله» در ذهن پدران ما هست كه سخت مي شود با «امروز» تطبيق اش داد.خود ايشان هم ظاهرا" بنايي بر «حرف زدن» ندارند و ترجيح ميدهند بجاي تبليغات(كه واجب است) مغازه داران نام او را با دستخط ساده بنويسند و پشت شيشه مغازه ها بچسبانند! اين مقدارهم؛ عطش دانستن نسل جوان را اقناع نخواهد كرد.

آقاي كروبي هم از آخرين باري كه در بنياد شهيد «منصب اجرايي» داشته اند،حدود بيست سالي ميگذرد. حال مردمي كه خواهان «تغيير سازنده» هستند،معصومانه مي گويند:«واقعا" نه مي توانيم آنها را دربست رد كنيم،نه مي توانيم دربست قبولشان كنيم!قبل از هر چيز، بايد اينها را بشناسيم!» بعد سئوال بزرگتر ظاهر مي شود.يك معلم،يا دانشجو سئوال ميكند:«چطور ميتوانيم به سوابق،مواضع،سخنان و اطلاعات مستندي از نامزدهاي رياست جمهوري دسترسي داشته باشيم؟گوگل و ويكيپديا اطلاعات محدودي دارند كه بيست سال قبل را به سختي پوشش مي دهند.» چه بايد كرد؟

Labels:

Friday, March 27, 2009
امیدرضا رفت، زنده‌ها را دریابید
هنوز وقتی چهره امیدرضا را می‌بینم، که امروز مجبور بودم چند بار ببینم (در زمان انتشار اخبار آیفکس)، حالم گرفته شد.

چند روز پیش عکس اعلان مجلس بزرگداشتش را برای همکارانم فرستادم. باید قیافه‌هایشان را می‌دیدی.

---

امیدرضا رفت. هر روز یادش می‌کنیم. اما مرده‌پرست نباشیم. زنده‌ها را دریابیم.

حسین درخشان، محبوب‌ترین آدم دنیا نیست. قبول، اما مگر چه کاری کرده که مستحق حبس باشد؟

نگویید که کارهایی که کرده قابل انتقاد است و ایرادگیری. به من‌ می‌گویید؟

---

من دیگر به پتیشن‌ها ایمان ندارم. نمی دانم چه کارکردی دارند؟ اما می‌دانم که نباید خاموش بنشینیم. هر کدام از ما خوانندگان و دوستان خودمان را داریم. باید نام حسین را سر زبان‌ها نگاه داریم. نباید به آدمی فراموش شده در روزگار انتخابات تبدیل شود.

اگر با او خصومتی هم دارید، بگذارید برای روزهایی که آزادانه خواهد نوشت. 

من هنوز نفهمیده‌ام چرا از دولت کانادا رسما نخواسته‌اند وارد کار بازی حقوقی شود. می‌دانم این بازی‌ها طولانی هستند، اما شاید بهتر باشد از این طرف هم فشار آورد.

Labels:

Thursday, March 26, 2009

An Iranian blogger sent to prison last month for insulting the country's religious leaders and making propaganda against the state has died under questionable circumstances, report ARTICLE 19, the Committee to Protect Journalists (CPJ) and Reporters Without Borders (RSF).

Omidreza Mirsayafi died in Tehran's notorious Evin Prison on 18 March, just over a month after he was sentenced to more than two years in jail for posting comments on his blog about religious figures, including Supreme Leader Ayatollah Ali Khamenei and the late Ayatollah Ruhollah Khomeini, the leader of the 1979 revolution.

Prison authorities said Mirsayafi, who suffered from depression, committed suicide by overdosing on sedatives. But his family questions their findings, maintaining he would not have possessed enough medication to kill himself.

According to RSF, Hessam Firoozi, an imprisoned doctor who has treated some of Iran's best-known political activists and witnessed Mirsayafi's treatment, told Mirsafayi's lawyer that Mirsayafi's death could be attributed entirely to the prison's failure to provide medical assistance.

Mirsayafi was awaiting a further trial on charges of insulting "sacred Islamic values". The offences were allegedly committed on his now defunct blog, Rooznegaar, which focused mainly on Persian music and culture, says RSF.

Labels:

Wednesday, March 25, 2009
IranFact.com
سایت ایران‌فكت با كمك دوستان وبلاگ‌نویس و همراهی دوستان روزنامه‌نگار راه‌اندازی شد.

در نخستین پست این سایت آمده:

"ایران فکت حاصل کار مشترک گروهی از روزنامه‌نگاران قدیمی و شهروند-روزنامه‌نگارانی است که دغدغه حقیقت‌یابی دارند. از این به بعد بنا داریم سخنان سیاسیون و مدعیان ریاست جمهوری را بدون قضاوت شخصی و تنها بر اساس منابع بسنجیم. ما به اصول روزنامه‌نگاری پایبندیم، و امیدواریم خوانندگان محترم از ما انتظار جبهه‌گیری و قضاوت شخصی نداشته باشند. از مراجعه کنندگان هم درخواست می‌شود موضوع‌هایی که برای‌شان اهمیت دارد را با ما در میان بگذارند تا درباره‌شان تحقیق کنیم."

از همه كسانی كه مایل به همكاری هستند، دعوت به همكاری می‌شود.

http://persian.iranfact.com/

Labels:

اگر پایه‌اید، شروع کنیم!
دیروز مطلبی نوشتم تحت عنوان "یک سوال".

ماجرا این بود که نظر خواننده‌ها را در باره راه‌اندازی یک دیتابیس در مورد کاندیداها پرسیده بودم که ملت بتوانند ادعاهای نامزدها را با سوابق‌شان و سخنان قدیمی‌شان مقایسه کنند

به همین دلیل، خودم داوطلب اجرای این طرح هستیم.

اگر اطلاعاتی از میرحسین موسوی، مهدی کروبی، محمد باقر قالیباف، محمود احمدی‌نژاد، عبدالله نوری و ... بسم‌الله!

نکته مهم این است که این پایگاه اطلاعاتی، فاقد جبهه‌گیری خواهد بود و فقط داده‌ها از طریق آن منتشر خواهد شد.

چند نفری از دوستان روزنامه‌نگار داوطلب بررسی اخبار و مدارک شده‌اند. از همه این دوستان متشکرم و روی کمک‌شان حساب می‌کنم.

سایت مربوطه هم ثبت شده و فضای کافی برای مثنوی هفتاد من جماعت دارد! 

---

اگر نظری دارید لطفا در کامنت‌دانی بگذارید، و اگر می‌خواهید منتشر نشود، حتما تاکید کنید.

سپاس

Labels:

و باز هم رسانه
دیروز از یکی از خبرنگاران واشینگتن پست در مورد میزان اعتبار رسانه و یا خبرنگاری که به یک کاندیدا کمک می‌کند سوال کردم. نامی از یکی از برنامه‌سازان رادیویی برد که از دولت بوش رقمی معادل ۲۴۰ هزار دلار گرفته بود و صدایش هم در نیامده بود.

بعدها، بواسطه قانون آزادی اطلاعات، ملت فهمیده بودند که این بابا از دولت برای دفاع از یکی از طرح‌های بوش (No Child Left Behindپول گرفته است.

اشکال بزرگ این است که گرفتن پول و اجرای پروژه برای دولت در ایران مرسوم است. اما وقتی اسمت پای شناسنامه کار می‌آید، از کسی چیزی پنهان نکرده‌ای. 

اما وقتی خبرنگاری از کاندیدا، نزدیکانش یا ستادش برای تبلیغ پولی دریافت کند و این از مردم پنهان بماند، تکلیف چیست؟ و اگر خبرنگار همزمان با کار خبری، کار تبلیغی هم برای کاندیدا بکند و ننویسد که مطلبش عملا به سفارش کاندیدا و یا ستاد تهیه شده و رپرتاژ آگهی است، خواننده تا کی می‌تواند به رسانه اطمینان کند؟

---

دوستی شاکی بود از طرح این مسائل. پرسیدم آیا آن زمان که رسما به نفع کاندیداها در روزنامه‌ها می‌نوشتیم، می‌دانستیم کارمان درست نیست؟ آیا وظیفه ما آگهی رسانی بود یا آگاهی رسانی؟

به عنوان مثال وقتی در همشهری کار می‌کردیم، آیا عطریان امکان انعکاس واقعیت‌ها را برای ایجاد تعادل می‌داد؟ وقتی در صبح امروز، آفتاب امروز، بهار، دوران امروز، بنیان و ... کار می‌کردیم، آزاد بودیم دو روی سکه را طرح کنیم؟

آنقدر این وضع در ذهن ما نهادینه شده بود که جز آن را درست نمی‌دانستیم.

اگر روزنامه ویژه‌نامه‌ای برای حمایت از یک کاندیدا داشت، آنکه همکاری نمی‌کرد را نامرد و دودوزه باز می‌خواندیم.

می‌گویم جهالت شاید از بار مسوولیت ما می‌کاست، اما از بدهکاری‌مان به خواننده‌ها چه؟ الان اگر بدانیم کار کردن در ستادهای عملی و مجازی برای روزنامه‌نگاران غیر حرفه‌ای و غیر اخلاقی است، آیا هنوز برای رای جمع کردن تلاش می‌کنیم؟

سوال من این است که آیا تبلیغ برای یک کاندیدا یا یک جریان، موجب انحراف افکار عمومی از واقعیت‌ها در باره آن کاندیدا یا جریان نیست؟

اگر روزنامه‌نگاری این را بداند، و باز هم این عمل را همزمان با کار برای رسانه انجام دهد، و فراتر از آن، رسانه‌اش را تبدیل به "آگهی‌نامه" برای یک جریان کند، چه برداشتی می‌کنید؟

---

هیچ کدام ما علیه الرحمه نیستیم. همه ما در جای خود خطاهای حرفه‌ای و اخلاقی مرتکب شده و می‌شویم. بحث فقط یادآوری است به دوستانی که بر انجام خطایی اصرار می‌کنند و برایش توجیه فلسفی-جامعه شناختی می‌آورند.

مجددا، بگویم که حمایت از کاندیدا، حق هر بنی بشری است. اما وقتی در آن واحد در رسانه‌ای کار می‌کنی و بعد مبلغ او می‌شوی، ماجرا اندکی فرق می‌کند.

Labels:

Tuesday, March 24, 2009
گفگتو با نویسنده محبوبم!
امشب در یک مورد بی ربط با نویسنده‌ای گپ زدم که چند سال پیش کتابش را خوانده بودم و گمانم دادم به یکی از دوستان که او بخواند، و البته مطمئنا نخوانده است!

حال داد.

Labels:

ناله‌های یک گرگ توبه‌کار
وقتی به کارهایم و نوشته‌هایم رجوع می‌کنم، می‌بینم همیشه یک چیزی ناقص است.

می‌بینم به خاطر عجله از همه ظرفیت موجود استفاده نشده، اما وقتی عجله نکرده‌ام، کار آن چیزی نشده که راضیم کند.

می‌بینم که دوست دارم آن چیزی باشم که هنوز نشده‌ام. می‌بینم دوست دارم کامل باشم، ولی همه‌اش از سر نقص است و آرزومندی.

دوست داشتم، دروغ نگویم، فقط حالا باید کنتور بیاندازم که در روز چند تا دروغ به خودم نمی‌گویم.

دوست داشتم، در باره مردم فکر بد نکنم، حالا باید آمار بگیرم در باره چه کسانی فکر خوب کرده‌ام.

دوست داشتم...

 دوست داشتم...

 دوست داشتم...

---

اصولا ما معمولا از خودمان چیزی را نشان می‌دهیم که نیستیم. انسان فرهیخته‌ای که به دنبال کمال مطلق است...جسارتا زرشک!

به درون خود رجوع کنید. ببینید حالتان از تعداد خیانت‌هایی که به دیگران نه، به خودتان کرده‌اید به هم نمی‌خورد؟

کاری به این نداشته باشید که سر چند نفر را کلاه گذاشته‌اید، به اینکه به چند نفر دروغ گفته‌اید، به چند نفر قول داده‌اید، قرار بوده مسوولیت چند نفر را بپذیرید و ...

یک نگاه بیاندازید به خودتان. چند بار سر خودتان را شیره مالیده‌اید؟

یکی از رفقا می‌گفت تا وقتی نتوانی سرخودت کلاه بگذاری، کسی زیر بار فریبت نخواهد رفت.

---

ببخشید حالتان را اندکی به هم زدم. ناله‌های یک آدم توبه‌کار بود که فردا توبه‌هایش را فراموش خواهد کرد.

Labels:

یک سوال
نظر شما در باره راه اندازی یک دیتابیس در مورد کاندیداها چیست، که ملت بتوانند ادعاهای نامزدها را با سوابق‌شان و سخنان قدیمی‌شان مقایسه کنند؟

به عنوان مثال ببینند میرحسین موسوی در مرداد ماه ۱۳۶۷ چه می‌گفته است؟

یا به عنوان مثال بدانند مهدی کروبی بعد از حج ۱۳۶۶ چه حرف‌هایی زده؟

یا بخوانند نامه قالیباف را بعد از ماجرای کوی دانشگاه و یا اعتراض حنیف مزروعی به او در سخنرانی انتخاباتی‌اش؟

یا متن شکایت احمدی‌نژاد از روزنامه سلام در تابستان ۱۳۷۸؟

گمان کنم همکاران روزنامه‌نگار از دو طرف بتوانند اطلاعات خوبی به چنین مرکزی برسانند. البته اگر وقت کنند!

Labels:

Monday, March 23, 2009
HAL: Just what do you think you're doing, Dave
جای شما خالی دارم فیلم «۲۰۰۱، یک ادیسه فضایی» را برای بار شونصدم نگاه می‌کنم.

باورتان نمی‌شود، اما گاهی دیالوگ‌های فیلم برا به یاد مسائل روزهای اخیر می‌اندازد.

وقتی کامپیوتر سیستم، متوجه می‌شود که دیو، فضانوردی که زنده مانده می‌خواهد کاری کند کارستان، صداتش در می‌آید:

HAL: Just what do you think you're doing, Dave

به این فکر می‌افتم که اصلاح‌طلبی، تغییر وضع موجود برای بهتر شدن نیست، البته با توان موجود؟

وقتی فضا نورد، حافظه و منطق کامپیوتر را به هم می‌زند، کامپیوتر مقتدر تمامیت‌خواه به جفنگ‌گویی می‌افتد. این قسمت شاهکار گفتگوی میان فضانورد و کامپیوتر است:

HAL: I'm afraid. I'm afraid, Dave. Dave, my mind is going. I can feel it. I can feel it. My mind is going. There is no question about it. I can feel it. I can feel it. I can feel it. I'm a... fraid. Good afternoon, gentlemen. I am a HAL 9000 computer. I became operational at the H.A.L. plant in Urbana, Illinois on the 12th of January 1992. My instructor was Mr. Langley, and he taught me to sing a song. If you'd like to hear it I can sing it for you

Dave Bowman: Yes, I'd like to hear it, HAL. Sing it for me

HAL: It's called "Daisy."

اینجای کار، کامپیوتر آواز می‌خواند

HAL: Daisy, Daisy, give me your answer do. I'm half crazy all for the love of you. It won't be a stylish marriage, I can't afford a carriage. But you'll look sweet upon the seat of a bicycle built for two

گمان می‌کنم سیستم ما نیاز به تغییر حافظه دارد! من اصلاحات را تن دادن به هر چه HAL می‌گوید نمی‌دانم. شما چطور؟

Labels:

بحثی خودمانی در باره اصلاح‌طلبی - ۲
اصلاحات وقتی جواب می‌دهد که بازیگرانش به آن اعتقاد داشته باشند.

وقتی تو به شرایط و وضع موجود تن بدهی، و فاصله‌ات با مبدا تغییری نکند، تنها حول آن چرخیده‌ای. با آنکه می‌توانی ادعا کنی که حرکت کرده‌ای، اما چقدر جلو رفته‌ای؟

جلو راندن خطوط قرمز با دور خود چرخیدن فرق می‌کند. چهارپایی را در نظر بگیرید که با طناب به میله‌ای بسته شده. می‌خواهد از میله بگریزد، اما هر چه بیشتر حرکت می‌کند، دور میله می‌گردد و طنابش دور میله می‌پیچد تا نهایتا به میله می‌چسبد.

وقتی به طناب و میله تن بدهی، نمی‌توانی حرکت کنی، مگر آنکه صاحبت تو را به جای دیگری ببندد. اما جالب این است که صاحبت هم به تو احتیاج دارد، وگرنه رهایت می‌کرد. خب کی باید از صاحبت امتیاز بگیری؟ و وقتی تو راه را بهتر می‌توانی از صاحبت پیدا کنی، آیا باید به هر قیمتی سواری بدهی؟

سواری دادن و پذیرش قواعد به هر قیمت تبدیل به عادت ما شده. گمانم اصلاحات شاید تغییر این عادت هم باشد.

---

آن زمان‌ها همیشه این اعتراض را می‌شنیدی که نباید میزان انتظار از دولت را بالا برد. همین مساله را به رسانه‌هایی که غیر مستقیم توسط دولت اداره می‌شدند و مستقل نام داشتند دیکته می‌کردند.

وقتی می‌گویم رسانه باید از قدرت منفک و مستقل باشد، برای همین است. اتفاقا کاری که رسانه‌ها باید انجام می‌دادند، متعهد کردن دولت وقت به انجام قول‌هایش بود. با سختگیری. 

دوستان عزیزی که معتقدند بی‌طرفی و استقلال هدفی بی‌مورد است، شاید سنشان قد ندهد به فضای آن دوران. در جلسات تحریریه ننشسته باشند. ندیده باشند که نگاه غالب حمایت از دولت بوده است. حمایتی که نهایتا با بی‌اعتمادی خواننده‌ها روبرو شد. تنها تعطیلی رسانه‌ها نبود. تنها توقیف و دستگیری و تهدید شورای امنیت ملی نبود که راه را می‌بست. 

ادامه دارد

Labels:

بحثی خودمانی در باره اصلاح‌طلبی - ۱
این دو سه روز دائم از خودم می‌پرسم که اصلاحات چیست و از کجا سر و کله‌اش پیدا شد؟

چند هفته پیش از دو سه نفر از بچه‌های مشارکت و یکی از سردبیران سابقم همین سوال را کردم. پاسخ جالب بود. از اول قرار نبود اصلا چنین جنبشی باشد یا شکل بگیرد. ظاهرا خارجی‌ها با توجه شکل حرکت دوم خردادی‌ها آنرا "رفرمیست" خواندند و گویا مرحوم بورقانی هم برای جماعت ترجمه‌اش کرده بود و این اسم کم کم جا افتاد.

آن زمان‌ها همیشه بحث بود که اصلاح‌طلبی جانشین انقلابی‌گری شده و با تغییر تدریجی می‌توان فضا را بهتر کرد. 

بسیاری می‌گفتند که انقلاب، نتیجه مقاومت در برابر قوانین تحمیلی است اما اصلاحات، بازگشت به قانون‌گرایی و یا اصلاح بعضی قوانین و امروزی کردنشان است.

---

نمی‌شود تفتیش عقیده کرد از خلایق، اما همیشه این سوال در ذهنم بوده که آیا کسانی که از این برچسب استفاده می‌کرده‌اند، واقعا اعتقادی هم به آن داشته‌اند؟

نگاه بدنه اصلی جامعه به اصلاح‌طلبی چقدر با نگاه دوم خردادی‌ها فاصله داشته و کدامیک باید به دیگری متمایل شود؟

---

به نظر من، اصلاحات هنوز بهترین چاره این مملکت است، اما به شرطی که بازیگرانش واقعا اصلاح‌طلب باشند. من نمی‌توانم بپذیرم گروهی که در ذات محافظه‌کارند و تنها تغییر مد نظرشان بازگشت به قدرت و ایجاد تفاوت در بخشی از از هرم است اصلاح‌طلب هستند.

می‌شود پذیرفت که برای اصلاح تدریجی امور، باید به خیلی چیزها تن بدهی، اما آیا تن دادن به معنای تغییر تغییر رنگ و روح و صفات هم هست؟

---

فکر می‌کنم حرکت در ماه‌های بعد از دوم خرداد ۷۶ خوب شروع شد، اما فقدان رهبری که نیاز جامعه را بشناسد و اهمیت بدهد، و اینرسی شدید جماعت کار را خراب کرد. مقاومت شدید حاکمیت و ضعف مدیران وقت چیزی نیست که نیاز به یادآوری برای نسل من داشته باشد، اما جوان‌ترها یادشان نیست و تنها از بعضی‌‌ها "یاد باد آن روزگاران، یاد باد" را می‌شنوند و خیال می‌کنند تمام آن دوره حرکت رو به جلو بوده است.

البته می‌توانیم با نگاهی دقیق‌تر به این نکته برسیم که آن دوران، نکات مثبتی هم داشت، بدون شک. اما جماعت دوست ندارند به نکات منفی و ضعف‌ها اشاره‌ای شود. کار تبلیغاتچی‌ها پوشاندن یک لعاب زیبای واعلا روی کاهگل است تا به عنوان چینی فرد اعلا غالب کنند به جماعت عاشق و بی‌خبر.

---

شاید هدف خیلی از ما یک نقطه در دور دست باشد، اما وسیله نقلیه‌ای که انتخاب می‌کنیم فرق می‌کند. من سوار فولکس قورباغه‌ای بدون سوخت کافی و با موتوری درب و داغان نمی‌شوم، چون بیشتر از آنی که مرا جلو ببرد، من باید هولش بدهم و هم از مسیر جا می‌مانم، و هم نیرویم را هدر می‌دهد.

شاید پیاده‌روی خیلی از ما بدون پذیرش قواعد فولکس‌سواری که هم آزادی‌مان را مختل می‌کند و هم باعث می‌شود درجا بزنیم راه بهتری باشد. 

شاید خیلی از دوستان دوست دارند سوار می‌نی‌بوسی شوند که خیال می‌کنند راننده مسیرش را بلد است. اما نمی‌دانند راننده دارد هی دور خودش می‌چرخد...نمی‌بینند همان تپه و علائم رانندگی و تا اصلاحات ۱۰۰ کیلومتر مانده صدها بار تکرار شده. 

مشکل این است که نقشه‌راه نداریم. مشکل این است که راهبران هم نمی‌دانند کجا باید بروند. مشکل این است که راهبران مسیر باگشت را بهتر بلدند تا مسیر رو به جلو را. بدتر اینکه باید ما به آنها نشان دهیم راه کجاست! این چه نوعش است؟ راهبری که جمعیت باید راه را به او نشان دهند! جل‌الخالق.

---

به نظر من اصلاح‌طلبی نمی‌تواند با پذیرش وضع موجود یکسان باشد. اصلاح‌طلبی نمی‌تواند تن دادن به قواعد بازی به هر قیمتی باشد. اصلاحات یعنی خم کردن قواعد. اصلاحات "الاستیک" نیست، "پلاستیک" است. انقلاب یعنی شکستن و ترکاندن.

ادامه دارد

Labels:

Sunday, March 22, 2009
روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب، لیبرال، محافظه‌کار و ...
این دو روز گذشته با یکی از همکارانم در باره اصطلاح "روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب" گپ زده‌ام.

تفسیر دوستان قدیمی این بود که آوردن این اصطلاح نشانگر استقلال از قدرت بوده است.

نکته جالب این است که به همراه داشتن هرنوع برچسبی، نمی‌تواند بیانگر استقلال روزنامه‌نگار باشد.

در این طرف دنیا هم بسیاری را روزنامه‌نگاران "لیبرال" یا "محافظه‌کار" می‌خوانند.
 این هم نمی‌تواند چندان برای مخاطب مثبت باشد. 

محافظه‌کاران آمریکایی معمولا رسانه‌های شرقی و غربی آمریکا را لیبرال می‌نامند...
---

همین رسانه‌های ظاهرا لیبرال که معرف حضورتان هستند، اگر رئیس جمهوری آمریکا که شاید منتخب همین جماعت باشد خطایی کند و گندش در بیاید، مثل لاشخور بالای سرش پرواز می‌کنند و دمار از روزگارش در می‌آورند.

استقلال و بی‌طرفی به طور مطلق بی‌معنی است، اما مفهومش را می‌توان گاه به گاه دید...

Labels:

شهامت؟
برای من سوال است که آیا رسانه به ظاهر ملی، شهامت پخش کامل اظهارات اوباما را داشته است یا نه؟

معمولا همه چیز یک طرفه است. مردم کوچه و بازار که شاید دسترسی به اینترنت و یا ماهواره نداشته‌اند هنوز از پیام نوروزی او بی‌خبرند، و احتمالا فقط با پاسخ‌های نسبتا نامشخص و ارشادی مقام‌های حکومتی روبرو شده‌اند.

بدی رسانه‌ای که در اختیار قدرت است، هر قدرتی که می‌خواهد باشد، همین است.

Labels:

اتفاقات بامزه
آنهایی که "فیدباز" هستند و حواسشان به آمار فید وبلاگ‌هایشان بوده متوجه تغییری عجیب در روزهای گذشته نشده‌اند؟

همینطور در میزان بازدید کننده؟

بخشی به تعطیلات عید مربوط است، اما همه اجرا نیست. من نسبت تغییرات سال‌های قبل را نگاهی کردم و دیدم امسال اختلاف بیشتر از حد بوده است. یعنی ناگهان کم شد و بعد یکهو برگشت سرجایش، با حد اکثر ۲-۳ در صد تغییر.


Labels:

تئوری توطئه: این بار جدی
تفکر حاکم بر بخش‌های امنیتی سپاه همیشه بیمارگونه بوده است. نمود این تفکر را می‌توانید در رسانه‌های وابسته به این بخش‌ها ببینید: کیهان را نگاه کنید، خبرگزاری فارس را ببینید، نگاهی به تحلیل‌های ایرنا بیاندازید.

ماجرای پروژه عنکبوت را خاطرتان هست؟

حالا که دارند رسما خط و نشان می‌کشند، مطمئن باشید که هرچه اعضای فیس‌بوک در ایران بیشتر شود، کارمندان بیشتری برای پرونده‌سازی استخدام خواهند شد. به این می‌گویند اشتغال‌زایی!

امروز این مطلب کافه‌ناصری را خواندم و به نظرم اصلا بی‌ربط نیست.

جماعتی که دارند در دنیای اورولی زندگی می‌کنند، هر از گاهی یک آزادی محدود در اختیار مردم می‌گذارند تا بعدها بتوانند آنها را بهتر کنترل کنند.

خیلی از ما نمی‌آیم شورای نگهبان بازی در بیاوریم برای دوستان جدید در فیس‌بوک، اما دوستان خودشان حواسشان مع باشد که بیخودی گزک ندهند.

اگر فردا پس‌فردا پرونده‌ای درست شد، نگویید ما نگفتیم‌ها!


Labels:

Friday, March 20, 2009
Did Israeli soldiers kill unarmed civilians?
MIDDLE EAST BUREAU

JERUSALEM–Israeli soldiers killed unarmed Palestinian civilians without provocation or warning and vandalized their property during this country's January offensive in Gaza, say some of the soldiers who fought there.


link

Labels: , ,

پیام نوروزی ما، پیام نوروزی بعضی‌ها
آقا!

این پیام اوباما بد چیزی نبودها! البته خدا از سرش نگذرد که مرا مجبور کرد بیشتر بیدار بمانم برای رادیو تبدیلش کنم به یک گزارش که بیشترش همان قرائت ترجمه متن پیام بود.

ولی مقایسه‌اش کنید با پیام‌های اول عید ایران.

Labels:

Thursday, March 19, 2009
عذرخواهی پیش از تحویل سال نو
به عنوان یک تبعیدی عصبانی که به خاطر امنیت زیاد دوران خاتمی مجبور به ترک ایران شدم، و اینکه سید هم هستم و سیدها هر چهارشنبه می‌زند به سرشان و من همه روزهای هفته‌ام چهارشنبه است، و ... گاهی وقت‌ها داغ می‌کنم و با نارسیسیسم ویژه‌ای گند می‌زنم به اعصاب کسانی که دوستشان هم دارم.

به همین دلیل، الان در آرامش کامل، ضمن عذرخواهی از همه کسانی که ناراحتشان کرده‌ام، امیدوارم سال بعد قدرت تحملشان بالاتر برود(پررویی را حال کردید؟) و در مقابل غر زدن و عصبانیت من این قدر بهشان بر نخورد! من که همیشه آرامش کامل ندارم!

راستش من یک عادت بد دارم. وقتی به چیزی گیر می‌دهم، گیر می‌دهم‌ها! و اگر حس کنم کسی با ایجاد یک بحث انحرافی می‌خواهد اثر کار را کمتر کند، دلم می‌خواهدکاریکاتورش را بکشم و بعد سوزن فرو کنم در یک جای آن کاریکاتور تا طرف آن سوی دنیا بواسیر بگیرد!

اما از شوخی گذشته، این وبلاگ برای من نعمتی بوده. با کلی خواننده آشنا شده‌ام، با کسانی آشنا شده‌ام که می‌خواستند سر به تنم نباشد و حالا داریم با هم گپ می زنیم.

یکی می‌گفت نیک آهنگ توی وبلاگ موجود خفن بدذاتی است که با صد من عسل هم قابل تحمل نیست. شاید هم باشد!

شاید موقع نوشتن اینقدر داغ می‌کنم که در حالت عادی چنین احوالاتی از من نمی‌بینید.

اما، یک نکته برایم مهم است. می‌دانم سوادم از بسیاری از کسانی که این وبلاگ را می‌خوانند کمتر است.باور کنید معیار سواد مدرک دانشگاهی نیست. من آدمی هستم با یک خلاقیت محدود، ولی خیلی از چیزها را می‌بینم، و گاهی لزومی برای فلسفه‌بازی و توجیه‌های به ظاهر عقلانی برای چپاندن به ذهن مخاطب نمی‌بینم.

من روشنفکر نیستم، هیچگاه هم نبوده‌ام، هر وقت هم کسی کامنت می‌گذارد که "شما روشنفکرها چنینید و چنانید" می‌خواهم خشتکش را به نحوی عارفانه بکشم روی سرش. 

من نگاهی آزاد به مذهب دارم. ۶ سال پیش چنین نبودم. به همین دلیل درک خیلی از چیزها برایم راحت‌تر شده.

یک زمانی خیلی برایم فضولی در احوالات دیگران مهم بود! الان نیست. با آنکه هر از گاهی بدم نمی‌آید این دیو خفته را بیدار کنم، ولی یک دیازپامی به آن زده‌ام که نگو!

از بعضی رفقای سابقم ناخشنودم. اما خیال می‌کنم که فاصله، ایجاد سو تفاهم می‌کند. شاید روزی همدیگر را ببینیم و بفهمیم که نقاط اشتراکمان بیشتر از نقاط افتراق است.

---

از همه کسانی که با آنها تندی کرده‌ام، از همه خوانندگانی که کامنت‌شان فحش خواهر و مادر بود و سانسورشان کردم (و خواهم کرد!)، از کلیه طرفداران خاتمی که هر روز اعصابشان را می‌کردم توی هاون، از کلیه عاشقان فاطمه رجبی، از کلیه عشاق پاک‌باخته احمدی‌نژاد و ...

از همه اینها گذشته...سال نو مبارک. قدر لحظاتی که در وطن هستید را بدانید. بوی خاک، بوی گازوئیل، بوی چلو کباب، بوی خیابان پس از نم باران عید، بوی آن جوی آب نزدیک میدان یاسر، بوی تلخ درختان سرو شیراز، بوی سرکه سر سفره هفت سین، بوی سیر...همه آن بوها وقتی در وطن باشد، چه با ازرش است.

بوی اشک، بوی شادی...

بوی وطن

Labels:

Blogger Omidreza Mirsayafi dies in prison


Blogger Omidreza Mirsayafi dies in prison


Français: Le blogueur Omidreza Mirsayafi décédé en détention
Country/Topic: Iran
Date: 19 March 2009
Source: Reporters Without Borders (RSF)
Person(s): Omidreza Mirsayafi
Target(s): web dissident(s)
Type(s) of violation(s): killed
Urgency: Flash

(RSF/IFEX) - Reporters Without Borders is deeply shocked at the death, in a Tehran prison, of blogger Omidreza Mirsayafi and calls for the immediate opening of an investigation into the circumstances of the tragedy. His lawyer, Mohamed Ali Dadkhah, was informed of the blogger's death by a doctor, Hesem Firozi, who is himself imprisoned. The young blogger had been depressed and no longer able to cope with prison conditions. The doctor said, "The death of this young blogger is entirely due to a failure to provide assistance." Omidreza Mirsayafi was devastated at the prison authorities' refusal to grant him leave.

"We hold the Iranian authorities entirely responsible for the death of Omidreza Mirsayafi. He was unfairly arrested and they failed to provide him with the necessary medical care," the worldwide press freedom organisation said. "His death is a sad reminder of the fact that the Iranian regime is one of the harshest in the world for journalists and bloggers. We call for the setting up of an independent commission to determine this young man's cause of death."

The blogger was summoned to Tehran's revolutionary court for interrogation on 7 February 2009. At the end of the questioning, he was placed in detention. To this date, his lawyers have still not received any notice of sentence from the court.

The blogger was first arrested on 22 April 2008 and then released after 41 days in custody on payment of bail of 100 million tomans (approx. 72,000 euros). He was tried on 2 November 2008 under Articles 500 and 514 of the criminal code under which "anyone who insults the Supreme Guide Khomeini, founder of the Islamic Republic of Iran, or the country's leaders, is liable to six months to two years in prison (Art 514) and "anyone making propaganda against the state is liable to three months to one year in prison (Art. 500).

Most of the articles on Mirsayafi's blog were about traditional Persian music and about culture. After his conviction, he told Reporters Without Borders, "I am a cultural and not a political blogger. Of all the articles I have posted online, only two or three were satirical. I did not mean to insult anyone." His blog, Rooznegaar, is no longer accessible.

In a recent e-mail to Reporters Without Borders, Mirsayafi spoke about his distress: "I am worried. The problem is not my sentence of two years in prison. But I am a sensitive person. I will not have the energy to live in prison. I want everything to be like it was before. I want to resume my normal life and continue my studies."

MORE INFORMATION:


For further information contact Hajar Smouni, RSF, 47, rue Vivienne, 75002 Paris, France, tel: +33 1 44 83 84 78, fax: +33 1 45 23 11 51, e-mail: middle-east@rsf.org, Internet: http://www.rsf.org

Labels:

یک روز بد
امروز صبح داشتم برای رادیو زمانه گزارشی تهیه می‌کردم در باره آزادی بیان و روزنامه‌نگاران و بلاگ‌نویس‌هایی که در سال ۸۷ تحت فشار بودند. آخرین نام، امیدرضا میرصیافی بود.

وقتی ظهر رفتم سر کار پیامی آمد که امیدرضا در خطر است. بعدش خبرش رسید که تمام کرده.

شوکه شدم. سریع با بچه‌های رادیو ماجرا را پیگیری کردیم.

مریم محمدی از وکیلش پرسید. دادخواه می‌گریست. کار از کار گذشته بود.

من سرم را زیر گرفته بودم تا سر کار کسی نبیند دارم گریه می‌کنم. و این گریستن پایانی نداشت.

---

میرصیافی چه گناهی داشت؟ در برابر خیلی‌ها چه کرده بود؟ دو سال و نیم زندان برای چه؟ زندان که چه عرض کنم...

امروز روز بدی بود

Labels:

امید میرصیافی وبلاگ‌نویس در زندان جان باخت - راديو زمانه
مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران از مرگ امیدرضا میرصیافی وبلاگ‌نویس ۲۸ ساله در زندان اوین خبر می‌دهد.
صبح امروز چهارشنبه پس از وخامت جسمی این وبلاگ‌نویس، وی به بهداری زندان اوین منتقل شد که به گفته فعالان حقوق بشر به علت «فشار روانی و عدم دریافت کمک‌های پزشکی» جان خود را از دست داد.

Labels:

عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی
آقایی که شما باشید، من به سید محمد خاتمی یک دمت گرم بدهکارم.

چرا؟ تعجب می‌کنید؟

گرچه شخصا انتخابات در چارچوب فعلی را عقلانی نمی‌دانم، گرچه خاتمی را جزیی از ساختار نابرابر نظام می‌دانم و ...اما خاتمی به وعده‌اش عمل کرد. آفرین بر او!

شاید بیشترین انتقاد من و امثال من به او، سست عنصری‌اش در بازی سیاست بوده باشد، اما فارغ از همه شایعات که از بیت به او گفته‌اند برود کنار، یا موسوی با بیت توافق کرده، اما با وجود فشار بیش از حد طرفداران و نزدیکان و جوانان، سر موضعش ماند و انصراف داد.

می‌شود گفت این چه آمدنی بود و چه رفتنی، اما اگر خاتمی درک کرده باشد که نمی‌توان بر این اطرافیان تکیه کرد، و در عین حال طرح مساله «یا من یا موسوی» هزینه خودش را دارد، کنار کشیدنش از رقابت در موقعیتی که موسوی بر خلاف گذشته اعلام کرده مرد میدان است، کاری منطقی است.

هر چقدر گیر سه‌پیچ به خاتمی داده باشم، اما باید اعتراف کنم که تحت تاثیر قرار گرفته‌ام.

---

خیلی‌ها معتقدند کل این ماجرا تاکتیک بوده است. همان نگاهی که حسین شریعتمداری دارد. هر چه باشد، چیزی از ارزش خاتمی کم نمی‌کند!

---

این البته به معنای فراموش کردن سوالاتم نیست. حالا فارغ از هواداران دو آتشه ترسو، می‌توانم بپرسم. شاید وبلاگی برایش راه انداختم! 

Labels:

یک سوال جالب، و کلی خاطره
یکی از بر و بچه‌های سابقا همکار سوالی کرده که بدون ذکر نامش می‌آورم: 

 اگر شما روزنامه‌نگار ایرانی با تخصص کار در حوزه سیاست (یا اقتصاد) باشی و ساکن ایران هم باشی (و سال هم 1387 یا 1388 باشه) آیا امکان «مستقل بودن» و «مستقل عمل کردن» به همون نحوه و مفهوم کانادایی اون برات وجود داره یا نه؟

اگه آره، لطفاً رسانه‌ای که این موقعیت رو در اختیارت قرار می‌ده (و در مقابل کار کاملاً مستقل تو، بهت حقوق هم می‌ده) معرفی کن

من جوابی به ایمیلش دادم، اما دیدم بد نیست مساله را از دوستان همکار هم بپرسم. البته این یک بازی وبلاگی نیست، اما اگر مثلا بهزاد افشاری، ابوالحسن مختاباد، اکبر منتجبی، محمد طاهری، شهرام شریف، ژیلا بنی‌یعقوب و ... یونس شکرخواه بتوانند نظر خودشان را بیاورند، شاید سرجمع بهتر بتوان در این باره سخن گفت.

به نظر من، با توجه به شرایط موجود، چنین چیزی به سختی میسر است. خیلی هم دشوار است، اما این به معنی وا دادن در مقابل شرایط نیست.

اگر کارت آنقدر خوب باشد که که بتوانی میخت را بکوبی، و نخواهی از روزنامه به عنوان سکوی پرتاب استفاده کنی، بدون عصبیت و لج‌بازی هم بتوانی با دبیر سرویست کنار بیایی، بخشی از مسیر را پیموده‌ای.

بدون شک بخشی از کارهایت سانسور خواهد شد. ممکن است مجبور باشی یک یادداشت، یک گزارش را بارها و بارها بازنویسی کنی با آنکه می‌دانی کارت چندان معیوب نیست ...

مساله این است که می‌خواهی کارت مورد پسند خواننده باشد یا صاحبان و حامیان روزنامه؟

---

تجربه شخصی:

فکر می‌کنم مساله این است که اصلا می‌خواهیم به سوی استقلال برویم یا نه؟ همه ما تجربه‌های خوب و بد داریم. من تجربه‌های بد زیادی در مودر یادداشت‌هایم دارم. بخصوص آنهایی که با نام مستعار منتشر می‌شد یا حتی بدون نام.

اما در مورد آنهایی که با نام خودم چاپ شد، حتی با آنکه مخالف منافع روزنامه حزبی و حزب هم بود، با توجیه دبیر سرویسم چهار شماره در باره یک موضوع منتشر شد و نهایتا هم در حد خودش اثرگذار بود که رئیس جمهوری یک کمیته را برای بررسی موضوع علم کند. بعد از آن بود که البته کار سخت شد و گفتند زبان و محتوا را عوض کن، من هم با وجود علاقه‌ام به کادر روزنامه که البته کاریکاتورهایم را هم چاپ می‌کرد، ترکش کردم. 

در حیات نو، یک سانسورچی داشتیم به نام حمید قزوینی. خیلی از مطالب و طرح‌ها را می‌خواست انگولک کند. فقط جایی موافقت می‌کردم که ممکن بود خطری متوجه روزنامه شود. بعضی از آن کارها به مذاق صاحبان حیات هم خوش نمی‌آمد. هم نوشته بود، هم طرح.

البته بستگی کاملی به میزان کله‌خرابی آدم هم دارد. وقتی تو از کسی دستور نگیری، اندکی آزادی، اما اگر «امربر» باشی، ماجرا فرق می‌کند.

در عین حال، یک سردبیر خوب این فایده را دارد که ضمن احترام به دیدگاه و تلاشت برای استقلال، کارت را پیرایش می‌کند، و چنین سردبیرانی در مطبوعات کم نداشته‌ام. 

---

تجربه خوب در یک روزنامه بد:

روزنامه همبستگی را به لحاظی خوب می‌دانستم و به لحاظی بد. 

بدی‌اش این بود که مال یک حزب بدون قاعده بود و نوکیسه، خوبی اش بچه‌هایی بودند که در آن کار می‌کردند.

اشتباه من این بود که با آنکه در آبان ۸۰ به خودم قول داده بودم دیگر برای هیچ رسانه حزبی کار نکنم، و توکا نیستانی را جای خودم به مسعود سفیری و اصغرزاده معرفی کردم، اما کار آنان گره خورد و مجبور شدم قولم را بشکنم.

این که می‌گویم قولم چقدر شدید بود، باید از بچه‌های ۴۰چراغ بپرسید در روزهایی که می‌خواستند کلید کار را بزنند...البته از آرش، و آنقدر خوشحالم که بزرگمهر طراح آنجا شد با آن شاهکارهایش که حد ندارد. دیدن کارهایش بسیار لذت‌بخش است.

من اشتباه کردم که به همبستگی رفتم، اما با اصغرزاده شرط کردم که حتی اگر از او انتقاد کنم سانسور نشود. و نشد. او پای حرفش ایستاد، این برای من ارزش داشت.

---

در روزنامه‌های دیگر هم معمولا چند طرح اولیه می‌کشیدم، سردبیر یا شورا یکی را انتخاب می‌کردند. اما از کسی ایده نمی‌گرفتم، ولی در مورد ایده‌ها نظر همکاران را می‌پرسیدم که می‌توانست به بهتر شدن کارها کمک کند. مثالش موقع انتخابات دوم خرداد در روزنامه همشهری. آن موقع طرح‌ها را نشان صدری، لقمانی، زیدآبادی، شکری، قدیری، کدخدازاده و بقیه می‌دادم و بازتاب کار را می‌گرفتم. گاهی نیاز به تغییر و اصلاح پیش می‌آمد.

گرفتن نظر از بعضی همکاران هم‌حرفه هم البته کمک می‌کرد. علی جهانشاهی، بزرگمهر حسین‌پور و مانا از این نظر کمک‌ به حالان خوبی بودند. البته از نقطه نظر تکنیکی و اغراقی باید به افشین سبوکی هم دست مریزاد گفت.

خلاصه، با آنکه به هیچ وجه نمی‌شود گفت آن نوع کار کردن را می‌شود مستقل خواند، اما می‌توانم بگویم که خود‌رای بودن در بعضی موارد کمک می‌کرد اندکی این ایده را تقویت کنم.

---

به نظر من تا وقتی نوسینده یا خبرنگار، سفارشی نویس نشده باشد، به سوی استقلال پیس می‌رود، و اگر کارش خواستگار پیدا کند، چقدر بهتر، خودش محل کار خودش را عملا تعیین می‌کند، نه آنکه آویزان این روزنامه و آن نشریه شود.

شاید بعضی از ما خوش‌شانس بوده باشیم. من بودم. اگر مجموعه کارهایم در دانشگاه به نحوی سر از گل‌آقا در نیاورده بود، امروز لابد استاد دانشکده علوم بودم. روزی که از گل‌آقا زنگ زدند و پرسیدند که مایلم به آنجا بروم و همکاری کنم، بال در آوردم. صدای ن٫شلغم بود.

اما در دوره‌هایی هم برای پیدا کردن کار از رابطه و رفقا استفاده کردم. 

تنها باری که از رفتن به یک نشریه پشیمان شدم، در سال ۷۶ بود که به روزنامه جامعه رفتم. اتفاقا یکی از بهترین کارهایی که هنوز شدیدا دوستش دارم را چاپ نکردند. کاری در مورد کرباسچی بود. در نقش شهردار مادلن در کنار ده‌ها ژان‌والژان دیگر که خود او بودند.

اما در پاییز ۷۸ فضا عوض شد و هی روزنامه سبز می‌شد و کارتون و کاریکاتور هم مد روز بودند. وقتی یک نفر در آن واحد برای سه روزنامه و دو هفته نامه طرح می‌کشید می‌توانید درک کنید بازار کار چگونه بوده.

می‌توانم بگویم که در آن سال‌ها کمتر کاری از من سانسور شد. اگر هم شکی به لحاظ حقوقی وجود داشت، با وکیل یا یکی از بچه‌های حقوق‌دان مشورت می‌کردیم.

البته برداشت دادگاه چیز دیگری بود!

----

به اصل ماجرا که برگردیم، کار در حوزه سیاست برای خبرنگارانی که می‌خواهند مستقل بمانند بسیار بسیار سخت است. بخصوص اگر یک حزب صاحب رسانه باشد. این دیگر دست خبرنگار است که بخواهد در آن رسانه بماند، مجبور باشد بماند یا ...

اگر هدف از حضور در آن رسانه، رشد و ارتقا و ایجاد مرتبه در حزب باشد برای روز مبادا، که اصلا بحث بر سر روزنامه‌نگاری نیست. اگر کار در سرویس اقتصادی برای پولدار شدن و آگهی گرفتن باشد، که اسم آن کار را نمی‌توان گزارشگری گذاشت.

اما اگر خبرنگار زور خودش را بزند، و در دل همان رسانه مستقلانه عمل کند، اگر کارش خوب باشد، بهانه هم دست کسی ندهد، آیا صاحب نشریه به همین راحتی زیرابش را خواهد زد؟ 

این سوالی است که دوست دارم دوستانم در پاسخ دادنش کمکم کنند!

Labels:

گنگ خوابدیده، ارشمیدس، ...
امروز یکی از دوستان کامنتی گذاشته بود که به دلم نشست:

" ...شیفتگی اتان به اصولی که تازه کشف کرده اید آدم را یاد ارشمیدس می اندازد که لخت و عریان وسط مردم می دوید و می گفت "اورکا". با این تفاوت که او واقعا چیزی یافته بود، اما شما ظاهرا چیزی گم کرده اید..."

نکته بامزه سخنان این دوست این بود که چند دقیقه قبلش بحث مشابهی با دوستی ساکن رشت کرده بودم روی اصول...

اتفاقا درست است. من چیزی گم کرده‌ام.

وقتی می‌خوانم که یک هزار روزنامه‌نگار ایرانی به جای انجام کار حرفه‌ای خود، به یک کاندیدا التماس می‌کنند که بماند، معلوم است که چیزی گم کرده‌ام!

وقتی هزار روزنامه‌نگار امضا می‌کنند پای برگه‌ای مجازی را و التماس می‌کنند به کسی که جزیی از ساختار قدرت است، معلوم است که منطقم را گم می‌کنم.

وقتی یک هزار روزنامه‌نگار ناخواسته خود را ابزار بازار سیاست کرده‌اند، با هر منطقی و با هر اسمی، روزنامه‌نگاری مستقل گم شده من است.

---

اعتراف می‌کنم که خیال می‌کردم همان اساسنامه انجمن صنفی و پیش‌نویس آیین‌نامه کذا و کذا تعریف کننده روزنامه‌نگار و روزنامه‌نگاری بود. 

دو سال پیش وقتی سر کلاس نشستم و درس‌ها عین پتک خورد توی کله‌ام، باورم شد که وضع خیلی خرابتر از آنی است که خیال می‌کردم.

---

صبح داشتم با یکی از همکاران قدیمی گفتگو می‌کردم. اشاره‌ای کرد به مطلب ابوالحسن مختاباد در سایت انجمن صنفی. برایم جالب بود.

 کاش جماعت اندکی سر عقل می‌آمدند. کاش جماعت باورشان می‌شد که روزنامه‌نگار حزبی، نهایتا بزرگ‌ترین آسیب را به رسانه وارد می‌کند. کاش باور می‌کردند که این بند ناف را باید هر چه زودتر برید.

این طرف اشتباه‌های خودش را دارد، حالا انجمن جدید دولت‌ساخته هم می‌خواهد مقابل انجمن قبلی قرار بگیرد و غصبش کند.

---

تعداد دوستانم که از کنار کشیدن خاتمی ناراحت بوده‌اند به مراتب بیشتر از آنانی است که گفته‌اند باید چنین می‌کرد. حالا ببینید این رفقا از دست من چه می‌کشند!

یکی از بچه‌ها تعریف می‌کرد که اعلام نامزدی خاتمی در بهمن ماه اندکی تحت فشار نزدیکان بوده است، چون به این ترتیب می‌توانستند موسوی را از دور خارج کنند. خاتمی گفته بود که یا من نامزد می‌شوم، یا موسوی. پس نتیجه این می‌شد که موسوی از میدان به در می‌شد.

ظاهرا تحلیل چند نفری از سازمان مجاهدین این بوده که اگر موسوی سریع اعلام حضور نکند، باید شرایطی فراهم آورد که با آمدن خاتمی، تکلیف او هم یک‌سره شود. گردن راوی.

نزدیکان خاتمی هم البته تمایلی به آمدن موسوی نداشته‌اند. رجوع کنید به ماجرای هندوانه سربسته محمد علی ابطحی و دیگر سخنان هفته‌های اخیر.

دوستی نقل می‌کرد از یکی از سران مشارکت که گفته بود با این وضعیت امکان ندارد موسوی بیاید. یعنی چه؟ یعنی فضا را به سمتی برده‌ایم که او نخواهد آمد.

---

حالا بر خلاف تحلیل جماعتی که خود را عقل کل سیاست می‌پنداشتند، موسوی آمد. تمام تلاش برای جمع‌آوری امضا و پیامک و الباقی هم اثری نداشت.

شاید فرصتی باشد برای خیلی از همکارانم که کمی عقب بنشینند، ببینند کجای تحلیل‌هایشان با واقعیت‌ها جور در نمی‌آمد؟ کجای کار خطا کردند؟

به نظرم هنوز دیر نیست. هنوز وقت هست برای نجات این جنازه نیمه جان روزنامه‌نگاری. محض رضای خدا این تفکر را کنار بگذارید که که روزنامه‌نگاری نباید مستقل باشد. نه! در واقعیت هیچکدام ما به طور صد در صد مستقل نیستیم، اما می‌توانیم زور خودمان را بزنیم که.

مجموعه نقاط اشتراک ما خیلی بیشتر از نقاط دوری‌مان است. شک ندارم که خیلی از برو بچه‌ها اگر بتوانند خود راز از شر ناشران وابسته به قدرت خلاص می‌کنند. نگویید نمی‌شود. چقدر تلاش کرده‌اید؟

---

ما اینقدر از اصول دور مانده‌ایم که با هزار و یک توجیه اخلاقی و فلسفی می‌خواهیم ثابت کنیم که چسبیدن به قواعد کاری بیهوده است. مثل اینکه بگوییم برای رسیدن از نقطه الف به نقطه ب، لزومی ندارد قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کنیم، باند مخالف چون خلوت است، می‌شود در جهت خلاف برانیم. می‌شود مثل حسین شریعتمداری فرمان ماشین را کند و در جاده‌ای یک طرفه خلاف راند.

---

حالا که تحلیل‌ها نسبتا کشکی از آب درآمد، از دوستان فرزانه درخواست می‌کنم "موسوی‌نامه" را هم درآورند. برای ثبت در تاریخ که بد نیست.

---

دوستی می‌گفت رفقا از دستت شاکی هستند با این طرز نوشتنت...ما شرمنده دوستان هم هستیم، منتهی اینجا وبلاگ است، یادداشت نویسی هم بدون تکلف معمول. دارم با صدای بلند فکر می‌کنم...یا خیال می‌کنم...تکلف را بگذاریم برای سایت‌های جدی!!!

Labels:

ما بازنده‌ایم!
من از دریچه ذهنی محدود خودم می‌بینم. 

از این دریچه، می‌بینم که روزنامه‌نگاری ایرانی بازنده بازی انتخابات است.

روزنامه‌نگارانی که "ستادی" شدند، روزنامه‌نگارانی که حزبی شدند، روزنامه‌نگارانی که واقعیت‌ها را به خاطر مصلحت و علایق‌شان سانسور کردند و می‌کنند، کشتی شکسته ما را غرق کردند.

ما بازنده‌ایم.

ما کسانی که به خاطر دغدغه سیاسی، منافع شخصی و گروهی، به دامان کسانی می‌چسبیم که خود آویزان دیگرانند.

ما بازنده‌ایم.

ما که حقیقت را قربانی ایده‌های بی فرجام خود می‌کنیم و با لعاب فلسفه می‌خورانیم به مخاطب.

ما بازنده‌ایم.

ما که ایده را داشته‌ایم، و بعد برایش شاخ و برگ پیدا می‌کنیم به عنوان توجیه و دلیل و شاهد و منبع و ...

ما بازنده‌ایم که روی بازنده شرط می‌بندیم.

ما بازنده‌ایم.

Labels:

تئوری عدم قطعیت خاتمی!
جان شما آدمی مثل من، فراری از فیزیک و ریاضی و غیره، بیاید با نگاه کردن به رفتار سیاسی خاتمی در ماه‌های اخیر، یاد "عدم قطعیت هایزنبرگ" بیافتد!

اصولا، خاتمی آدم بیهوشی نیست. خیلی هم باهوش است.

حساب و کتاب سرش می‌شود. منتهی تجربه آن هشت سال چیزی نیست که به این راحتی‌ها نه از یاد خودش برود، نه از یاد منتقدانش.

خاتمی چندین و چند بار عدم قطعیتش را در دوران هشت ساله به رخ کشید. طرفدارانش آنرا "عقل‌گرایی" نامیدند. من و بعضی‌ها، محافظه‌کاری ناشی از نداشتن مشاوران عاقل می‌دانیم.

به طور کلی، کسی که دچار عدم قطعیت تا به این حدی است که خاتمی دچارش بوده، چندان به درد راهبری یک حرکت یا جریان نمی‌خورد. این به معنای رد تامل و تعقل نیست! نه! بر عکس، اگر خاتمی مشاورینی منطقی داشت که می‌توانستند شرایط را خوب ارزیابی کنند، ماجرای ۱۸ تیر به آن وضعیت خفت‌بار تمام نمی‌شد. بعد از پیروزی اصلاح‌طلبان در مجلس، در مقابل تعطیلی رسانه‌ها کوتاه نمی‌آمد. نمی‌گذاشت روند بررسی قتل‌ها به آن صورت منحرف شود...و نهایتا وقتی می‌دید کاری از دستش بر نمی‌آید، در انتخابات ۱۳۸۰ مجددا نامزد نمی‌شد.

---

الان هم دیگر خواجه حافظ هم دارد از آن دنیا به همه رفقایش پز می‌دهد که: "دیدید گفتم؟ این خاتم بو اسهاقی، خوش درخشید ولی دولتش شدیدا مستعجل بود!"

---

وقتی امروز وبلاگ برو بچه‌های را می خواندم، مثل جمهور و الباقی، دلم سوخت. چرا همه امید خود را در مردی می‌بینند که ناخواسته، عامل نا امیدی امروز بسیاری است.

روزی که خاتمی نامزدی‌اش را اعلام کرد، یکی از رفقای قدیمی که به ستاد میرحسین نزدیک است گفت که جماعت عجله کرده‌اند. فارغ از نظر او، می‌شد حس کرد که میرحسین موسوی شاکی است و می‌‌خواهد بیاید وسط میدان.

می‌شد فهمید که فشار زیادی که به خاتمی آورده‌اند تا زودتر اعلام موضع کند. طرفدارانش هم سریع ستاد‌های مجازی را علم کردند و او را یگانه منجی نهضتی خواندند که خود خاتمی سال‌ها پیش در خواباندنش تلاش کرده بود.

---

فردا پس‌فردا مشخص خواهد شد که فشارهای بالاتر چقدر در تغییرات مواضع رقبا موثر بوده است. 

اما برای من مشخص نیست که رهبری چگونه با میرحسین کنار خواهد آمد؟ برایم معلوم نیست که امضا کنندگان نامه ۹۹ نفر چگونه پشت میرحسین جمع خواهند شد؟ البته خوبی‌اش این است که آن گروه، نظر ولی فقیه را ارشادی می‌دانستند و بعدها ذوب شدن در آن را واجب شمردند.

---

خاتمی در این لحظه، حتی اگر از نظرش برگردد، یک مهره کم انرژی است. نمی‌توان چند بار روی طناب تا نیمه رفت و برگشت و همه را امیدوار به طی کامل طریق کرد.

شاید بزرگ‌ترین کاری که خاتمی می‌تواند بکند، دور ریختن مزخرف‌ترین مشاوران عالم از دور و برش باشد، و یک گروه جوان و با استعداد و حتی منتقد و غیر دستمالچی را جمع کند و از آنها یاد بگیرد که رسم روزگار چیست.

خاتمی نیاز به مشاور عاشق ندارد. خاتمی نباید تا به این حد فنچ‌باز باشد.

خاتمی جوانانی را می‌خواهد که توی رویش داد بزنند و ایراد‌هایش را گوشزد کنند. 

خاتمی گاه اسیر کاریزمای خویش است. خودش باید توی روی خودش بایستد.

Labels:

یک مطلب خوب از سید ابوالحسن مختاباد
روزنامه نگاران و شتر انتخابات-سيد ابوالحسن مختاباد

"...شايد اگر برخي آموزش‌هاي روزنامه نگاري و برخي مطالعات پراكنده در زمينه روزنامه نگاري حرفه‌اي نبود، من هم در زمره روزنامه‌نگاراني بودم كه در كمپين دعوت از خاتمي حضور يافته بودند. اما آموزه‌هاي روزنامه نگاري مي‌گويد مي‌توان از خاتمي و كروبي و جبهه اصلاحات كه به حقوق معنوي ما روزنامه‌نگاران پاي بندي بيشتري نشان مي‌دهند، دفاع كرد بدون آنكه سمپات يا هوادار آنها بود.

 روزنامه نگار، فعال سياسي( activist )  نيست و رعايت اين مرز ظريف ، همان چيزي است كه ما  روزنامه نگاران به لحاظ حرفه‌اي بايد بكوشيم به آن برسيم.اما متاسفانه توقيف هاي پياپي و لغو مجوزهاي پشت هم،‌كه سبب مي‌شود تا روزنامه نگاران يا تغيير شغل دهند يا به ديار ديگر كوچ نمايند، فرصتي نمي‌دهد تا اين تجارب انباشته شود وانتقال يابد..."


Labels:

بیانیه نیک‌آهنگی
اینجانب نیک‌آهنگ کوثر، که معرف حضورتان هستم، از سید محمد خاتمی درخواست می‌کنم که بماند.

در صورت کنار کشیدن خاتمی، نمی‌توانم صدها سوالی که از او دارم را بپرسم!

 در صورت کنار کشیدن خاتمی، افسرده خواهم شد...

وقتی خاتمی نامزد می‌شود، می‌گویند نپرس، تضعیف می‌شود، اگر کنار بکشد، خواهند گفت به مرتحل که ضربه نمی‌زنند...دور از جان!

بنده کاملا بی‌خیال این حرف‌ها، سوال خواهم کرد، منتهی دوست دارم سید محمد بماند تا حال بیشتری ببرم!!!

----

پسانوشت:

اتفاقا آمدن میرحسین هم باحال می‌شود چون کلی سوال از دهه شصت باقی است....

Labels:

غلط یا درست
- سید محمد خاتمی در روز یک‌شنبه به نفع میر حسین موسوی انصراف داد

- سید محمد خاتمی دیروز شدیدا تحت فشار هوادارانش بود

- سید محمد خاتمی قبلا گفته بود که یا او یا موسوی می‌آیند

- سید محمد خاتمی دیروز تحت فشار هواداران و نزدیکانش برای موسوی شرط و شروط گذاشته

----

چه درست و چه غلط، شدیدا یاد هیلاری کلینتون افتاده‌ام وقتی می‌خواست به نفع باراک اوباما کنار بکشد. اما این گزاره چند جایش مشکل دارد.

اولا، انتخابات مقدماتی در آمریکا وجود دارد، و در ایران از وجودش می‌ترسیم.

ثانیا، آنجا مسائل بسیار شفاف‌تر است و مردم مناظره کاندیداها را دیده‌اند، اما در ایران مناظره درون حزبی یا جناحی تخریب ارزیابی می‌شود.

ثالثا، سخنان شخصیت‌ها در رسانه‌های این طرف دقیقا ثبت می‌شود، حتی خارج از محتوا هم استفاده می‌کنند، اما اگر طرف حرفی زد و زد زیرش، وای به روزگارش.

---

دیروز و امروز، گمانم پنج شش ساعتی با بچه‌ها چت کرده‌ام. با همکارانم در تهران و رفقایم در این طرف و آن طرف. 

چیزی که دستگیرم شد این است که حتی اگر خاتمی باز به موقعیت نامزدی بازگردد، همین حرکت دیروزش را به رخش خواهند کشید.

---

به گمانم خاتمی اگر توان بسیج توده‌ها را دارد، این بار نه در نقش یک مدیر ضعیف، که یک رهبر جبهه یا گروه باید ایفای نقش کند. این نقش فراتر از چیزی است که سران مشارکت و سازمان مجاهدین از او انتظار دارند. بسیاری از آنها نگران نان و نام هستند، تعدادی از جوانان فعال ستاد هم که می‌دانند دنبال چه هستند.

اما اگر خاتمی و جوانان او بازی پیامک تلفنی راه می‌اندازند، که البته ابتکار خوبی است، از آن برای ایجاد تحول استفاده کنند، نه بازگرداندن خاتمی به موقعیت بسته‌ای که پیش از این بی‌خاصیت بودنش را به انحا مختلف به اثبات رسانده.

---

دیروز رفیقی می‌گفت:"برو حال کن که خاتمی کنار کشید".

جواب دادم:"اتفاقا خیلی هم ناراحتم، هنوز کلی سوال دارم که ازش بپرسم، و بعدا مجبورم بپرسم، وقتی خاتمی و ممدلی خواهند گفت، ما که کنار کشیدیم، دیگر چه کارمان داری؟"

Labels:

Sunday, March 15, 2009
انصراف می‌دهد، انصراف نمی‌دهد...انصراف می‌دهد، انصراف نمی‌دهد...
صبح زود به وقت کانادا بیدارتان کنند...خاتمی انصرافر داده...

با بچه‌های داخل چک می‌کنی، یکی می‌گوید خبر یک خطی خبرگزاری فارس است...بعدش خبر را سه نفر از بچه‌ها تایید می‌کنند.

یکی از همکاران می‌گوید فردا بیانیه می‌دهد...اما آیا بهزاد نبوی و تاجزاده می‌گذارند؟

یکی از بچه‌های «موج سوم» را گویی موج انفجار گرفته باشد، به من می‌گوید تقصیر شماهاست! بدجوری عصبانی است!!!

---

خلاصه این روز میلاد و چند روز مانده به عید، برای طفلکی‌هایی که از الان خواب وزارت می‌دیدند اندکی دعا کنید تا آرام بگیرند...

Labels:

Saturday, March 14, 2009
غلط اندر غلط
لابد شما هم خبرش را شنیده‌اید:

اعلام موجودیت یک انجمن صنفی جدید برای روزنامه نگاران ایران

مشکل بزرگ انجمن صنفی روزنامه‌نگاران فعلی این بود که عملا بعد از تشکیل دولت اصلاحات آمد و سیاسی بود و ماند. وقتی پای صحبت دوستان می‌نشینی، می‌گویند جناح مقابل می‌خواهد یک انجمن مال خودش داشته باشد. یعنی چه؟ یعنی انجمن فعلی به هر صورت هویتی سیاسی دارد. و اصولگرایان در آن نقشی ندارند.

اینکه بگوییم روزنامه‌نگاری از سیاست منفک باشد غیر عملی است، اما اینکه از روزنامه‌نگاران بخواهیم بازیچه سیاسیون نباشند و تلاش کنند مستقل بمانند که می‌تواند در دراز انجام‌پذیر باشد!

نه این گروه، و نه آن گروه نگران صنف نخواهند بود تا وقتی همه چیز را از دریچه حزبی و سیاست نگاه می‌کنند.

Labels:

پارادوکس‌؟
حسین مرعشی آدم جالبی است. استاندار بوده، رئیس دفتر رئیس جمهوری بوده، معاون رئیس جمهوری بوده، نماینده مجلس بوده ...

از همه مهم‌تر، پسر عموی همسر رئیس جمهوری هم بوده!

اما ایشان در وبلاگش، در نامه‌ای به رئیس جمهوری آینده، به نکته‌ای اشاره کرده که قابل تامل است:

"...امور كشور زماني سامان خواهد گرفت كه همه افراد جامعه بتوانند در حوزه هائي كه داراي صلاحيت هستند فعال باشند..."

این حرف کاملا درست است. اما یک مشکل وجود دارد. این حرف از کسی است که از درون همین سیستم بالا آمده و رشد و کرده و به مقام رسیده و هنوز هم خود را لایق و مستحق حضور در راس هرم می‌داند.

مطمئنا اگر نظام ایران شایسته‌سالار بود، درصد بزرگی از کسانی که در ۳۰ سال گذشته مدیر و وکیل و مجری بوده‌اند، سرشان جای دیگری گرم بود.

می‌گویید نه؟ خلافش را ثابت کنید!

Labels:

Friday, March 13, 2009
مثلث "مخک"!
این مطلب  جدی نیست. شما هم خودتان را جدی نگیرید! جمع موسوی، خاتمی و کروبی هم از این بهتر نمی‌شود!

---

فراتر از همه جور توجیه و توضیح، طرفداران خاتمی می‌دانند که بخشی از کسانی که به معین و هاشمی رای ندادند، به موسوی رای خواهند داد. اینها حتما می‌دانند که اقلیتی که تحت هیچ عنوانی به خاتمی هم رای نمی‌دهند، سراغ موسوی خواهند رفت.

حدس من این است که کروبی فعلا ساکت مانده که ببیند کنش‌ها و واکنش‌ها چگونه است و به کجا می‌انجامد.

برخلاف علمای وبلاگستان، به هیچ وجه آمدن همزمان این سه نفر را به نفع‌شان نمی‌دانم. علت نگرانی بعضی از اصلاح‌طلبان هم بیخود نیست. تلاش بعضی‌ها برای تخطئه میرحسین، که تا همین چند وقت پیش کلی بادش می‌کردند معنای مشخصی دارد.

---

اما، آمدن میرحسین برای نزدیکان خاتمی چه معنایی دارد؟

میرحسین ظاهرا آدم سخت‌گیری است. احتمالا دستیابی نزدیکان خاتمی به قراردادهای پر و پیمان در حوزه‌های مختلف در صورت به قدرت رسیدن میرحسین سخت‌تر خواهد بود. 

بخشی از اعضای سازمان مجاهدین که اتفاقا سابقه زیادی با میرحسین دارند، الان به صرفشان نیست که او بیاید. چریک‌های سابق الان تاجر شده‌اند.

از سوی دیگر، بخشی از بدنه جناح راست و گروه‌هایی از سپاهیان سابق که الان عقب رانده شده‌اند طرف میرحسین را خواهند گرفت. این هم برای جناح راست نگران کننده است، هم برای خاتمی و کروبی. 

اما همه اینها بستگی به این دارد که موسوی چه مشاورینی دور و بر خودش جمع خواهد کرد؟ آیا همان اشتباه خاتمی را مرتکب خواهد شد با مشاورینی که به درد هر کاری می‌خورند جز مشورت؟

---

اما حاکمیت چه می‌خواهد؟

از الان معلوم نیست که شورای نگهبان چه کار خواهد کرد، اما می‌توان حدس زد که تلاش عمده برای شکستن آرای اصلاح‌طلبان خواهد بود. به هر صورت اگر به قول بعضی از آقایان، ریاست جمهوری یعنی ۲۰ درصد قدرت، حاکمیت همان بیست درصد را هم مفت به کسی نمی‌دهد.

هر عاملی که باعث شود رای جماعت کاهش یابد، مطمئنا باعث ناراحتی حاکمیت نخواهد شد.

Labels:

منابعی که به درد همه ما می‌خورند
اگر به سایت پروژه ارتقای روزنامه‌نگاری سر بزنید، بخش‌هایی را خواهید یافت که به درد همه‌تان می‌خورد.

از آنجا می‌توانید به سایت‌های مختلف از جمله سایت کمینه روزنامه‌نگران دل‌نگران (یا هرترجمه بهتری که برایش یافتید، مثل مسوول، مسوولیت‌پذیر و ...) بروید و کلی گشت بزنید.

سایت پوینتر را هم نگاهی بیاندازید بد نیست.

بخصوص مطلبی را که در باره کار اخیر جان ستوارت نوشته است. خواندنی است...



Labels:

نکته‌ها و گفته‌هایی در باب روزنامه‌نگاری
در هفته‌ای که گذشت، بارها و بارها در باره مساله وابستگی یا عدم وابستگی روزنامه‌نگاران با دوستان ایرانی و غیر ایرانی بحث کردم.

نکته‌ای که برایم جالب بود، دفاع بعضی از همکاران از رویه‌ای بود که خودشان به غلط بودنش معترف بودند.

مساله دردناک این است که بعضی از همکاران در عین اینکه وابستگی را غلط می‌دانند، اما واجبش می‌شمارند.

---

هدف مشخص من از آغاز این بحث، آن هم گاهی با لحنی تند، جلب توجه همکارانم به اصولی است که باید پایه کارشان باشد.

این اصول، بر اساس تجربه چند صدهزار ساعت روزنامه‌نگارانی نوشته شده که در حوزه‌های مختلف کار کرده‌اند. گروهی نشسته‌اند و نظرهای اهالی فن را جمع‌بندی کرده‌اند تا به ۹ اصلی برسند که اخیرا به ده‌فرمان تبدیل شده.

---

یک حرفه هست به نام تبلیغات. روزنامه‌نگاری با تبلیغات فرق می‌کند.

روزنامه‌نگار، به مفهوم کسی که به اصول روزنامه‌نگاری پایبند است، نمی‌تواند عضو فعال سازمان یا حزبی سیاسی باشد.

روزنامه‌نگار، در زمان فعالیت خبری‌اش، نمی‌تواند مبلغ یک حزب یا یک کاندیدا باشد. می‌تواند مرخصی برود و در آن محدوده زمانی‌اش برای ستاد هر گروهی که خواست فعالیت کند، اما بعدا اگر در حوزه مشترکی با آن کاندیدا یا حزب وارد شد، انگشت نما می‌شود.

یادداشت نویس و ستون نویس و منتقد، می‌توانند نظرگاه‌هایی غیر خنثی داشته باشند، اما این به معنای تبدیل فضای نوشتاری‌شان به تبلیغ و آگهی برای کاندیدا نیست. 

---

وبلاگ‌نویس تا زمانی که همین عنوان را دارد، می‌تواند هر کاری دلش می‌خواهد بکند، خواننده هم می‌تواند هر نظری که خواست بدهد، یا سراغ دیگری برود. اما حتی وقتی روزنامه‌نگاران وبلاگ‌نویس می‌شوند،مجبورند تا حد زیادی تابع اصول روزنامه‌نگاری باقی بمانند. این البته بسیار سخت است!

---

بر اساس اصول روزنامه‌نگاری، بخش اعظم اعضای هیات مدیره انجمن روزنامه‌نگاران ایران صلاحیت عضویت در انجمن را هم ندارند. هر چقدر ادعا کنند که کار انجمن سیاسی نیست، اما مرور عملکرد انجمن، نحوه رای‌گیری، نحوه تنظیم کاندیداها و گروه‌بازی‌ها معمولا بدون هماهنگی‌های خارج از آن حوزه صورت نمی‌گیرد. حتی اگر چنین باشد، شائبه سیاسی کاری همچنان باقی می‌ماند.

انجمن صنفی روزنامه‌نگاران به گروهی احتیاج دارد که اولا، پایبند به اصول کلی باشند، ثانیا، وابستگی صنف و سیاسی به بخشی از قدرت نداشتن باشند، ثالثا، هویت‌شان مطبوعاتی باشد. 

بعضی از دوستان و همکاران می‌گویند در غیاب احزاب، این روزنامه‌ها هستند که بازیگر اصلی میدان سیاست شده‌اند. و چون چنین بوده، باید به آن تن دهیم. به عبارت دیگر، روزنامه‌نگاران سربازان شطرنج سیاست در ایران هستند و در بازی قدرت، قربانی تصمیم‌گیری‌های رده‌های بالاتر می‌شوند. امروز نه، فردا.

بدتر از آن، مخاطبان مطبوعات که به دنبال کسب واقعیت هستند، مجبورند جعلیات را به جای خبر بخوانند. جعل واقعیت برای منافع سیاسی و در جهت خواسته‌های صاحبان قدرت، خبر محسوب نمی‌شود.

خبر، سکه‌ای که دو رو دارد. وقتی سیاسیون حاکمان مطبوعات باشند، هر رویی را که بخواهند به خواننده می‌نمایانند. اگر روزنامه‌نگار واقعا بداند که دارد جعلیات را به نفع سیاسیون به خورد مردم می‌دهد، طبیعتا از اصول، عدول کرده. 

سردبیرانی که به خاطر منافع سیاسی و علایق حزبی خود، مطالب مستقل روزنامه‌نگاران را سانسور می‌کنند، نه به خاطر عدول از اصول، که به خاطر ترس از مقام مافوق، آسیب‌هایی جدی به مطبوعات و روزنامه‌نگاری وارد کرده و می‌کنند.

---

من نظرهای اعتراضی و انتقادی دوستانم را بعضا خوانده‌ام. درک می‌کنم که احساسات‌شان گاه جریحه‌دار هم شده است. اگر دوستشان نداشتم، توجهی به حرف‌هایشان هم نمی‌کردم. ما نسبت به هم حق داریم. اما دروغ بستن و اتهام بی‌جا وارد کردن هم دوستی نیست. 

متاسفانه گاهی به جای آوردن نشانه و رجوع به اصول، فروع را می‌گیرند و به آن قسم می‌خورند. بعضی از دوستان به عنوان مثال advocacy journalism را با تبلیغات و پروپاگاندا اشتباه می‌گیرند.

پینشهاد می‌کنم بعضی از دوستان این نوشته در باره  advocacy journalism را بخوانند. بد نیست.

در عین حال، می‌توانیم با ارائه منابع به همدیگر کمک کنیم. اگر مثلا همکاری معتقد است که روزنامه‌نگاری بنایش باید بر عدم بی‌طرفی باشد، منبع بدهد. حداقل خواندن منابع متفاوت می‌تواند در فضای وبلاگی آگاهی بیشتری به خوانندگان بدهد.

---

چرا به مسائل مربوط به روزنامه‌نگاری حساسم؟ 

این یک دغدغه است. وقتی سر کلاس استادان این موارد را تذکر می‌دادند، فشار خونم بالا می‌رفت. صدای قلبم را می‌شنیدم. بارها و بارها تاسف می‌خوردم از عمر گران‌مایه‌ای که عملا در بعضی رسانه‌های ایران تباه شد.

مشخصا می‌گویم که خودم بر اساس این اصول، بارها و بارها اشتباه کرده‌ام. 

ما در رسانه‌هایمان فردی با عنوان "حکم" یا Ombudsman نداریم.

آمبودزمن سابق روزنامه تورانتو ستار، استاد درس اخلاق و قوانین مطبوعاتی ما بود. یکی از درس‌هایی که در هر جلسه می‌فهمیدم کارمان در ایران چقدر زار بوده است.

اشتباه نکنید. مرغ همسایه غاز نیست. اما، روزنامه‌نگاری به هر صورت وارداتی است. تاریخ تحول مطبوعات را اگر در این طرف دنیا مرور کنید، خواهید فهمید که تکامل در رسانه‌های ایرانی خواه ناخواه ناقص صورت گرفته و خواهد گرفت.

آمبودزمن وظیفه دارد مدافع افکار عمومی هم باشد. کسی است که کلاهش را قاضی می‌کند، به اصول اخلاقی و قوانین هم آگاه است.

آمبودزمن به روزنامه‌نگاران خطاکار تذکر می‌دهد، همین باعث می‌شود که من نوعی حواسم جمع‌تر باشد. و اگر متوجه خطایم نشده باشم، مرا راهنمایی کند، البته با ذکر منبع!

ما در رسانه‌هایمان چنین سمتی را کم داریم. البته در بسیاری از روزنامه‌های غربی هم خبری از آمبودزمن نیست، اما وجود یک حَکَم می‌تواند اعتبار روزنامه را افزایش دهد.

---

خیلی‌ از ما از روی علاقه وارد رسانه‌های مختلف شده‌ایم. در تفکر اشتباه قدیمی خیلی از ما، روزنامه سکوی پرتاب به حساب می‌آمده. عضو روزنامه شدن و رفاقت با صاحبان قدرت و فالوده خوردن با وزیر و وکیل و تبدیل شدن به ابزار ایشان برای کسب امکانات بیشتر ارزش به حساب می‌آمده.

این خطا است. من هم مثل خیلی‌های دیگر از همکارانم این ضد ارزش را، ارزش می‌پنداشته‌ام. 

من هم جاه‌طلب بوده‌ام. شک نکنید.

 در نقطه‌ای از زندگی، به این نتیجه می‌رسید که عوض کردن راه هم امکان پذیر است. البته مطمئن باشید این تغییر مسیر و جاده چندان ساده و بی‌هزینه نیست.

اما اگر بدانیم که مسیری که می‌رویم نهایتا به پرتگاه منتهی می‌شود و ادامه‌اش می‌دهیم، بحث دیگری است..

شک ندارم که صدها نفر از همکارانم می‌دانند روند موجود در مطبوعات ایران غلط است. اما شک دارم بتوانند این غلط را اصلاح کنند. نمی‌گویم باید چنین کنند و چنان. من صلاحیت باید و نباید کردن ندارم، اما می‌گویم می‌توانند ببینند که این مسیر به کجا ختم می‌شود. آیا ادامه‌اش به صلاح است یا نه؟ و چطور می‌توان این قایق در حال غرق شدن را نجات داد؟

---

همکار عزیزی می‌گفت چرا این حرف‌ها را موقع انتخابات می‌زنی؟ جواب ساده است. خروج از اصول را موقع انتخابات بیشتر و بهتر می‌شود دید. این همه شاهد را ول کنم که چه بشود؟

---

دوستانی که مرا خوب می شناسند می‌دانند که سرم برای دعوا درد می‌کند، اما ترجیح می‌دهم در این مبحث، حتی اگر تند هم بشوم، با کسی دعوا نکنم و ماجرا پینگ‌پونگی نشود. می‌خواهیم از این بحث‌ها به جایی برسیم، نه اینکه همدیگر را از بالای پرتگاه بیاندازیم پایین؟ 

Labels:

عکس‌های «ماکسیمی» ستیون کولبر
با تشکر از دوستان کامنت‌گذار!


Labels:

Thursday, March 12, 2009
آبروی پوشاک ماکسیم رفت!
همین الان ستیون کولبرت(یا به قولی کولبر) در برنامه‌اش یک پوستر آگهی پوشاک ماکسیم را نشان داد که عکس او را روی آن چاپ کرده بودند! به علاوه ۲۰ درصد تخفیف نوروزی‌اش را!

خلاصه به همین بهانه کلی مسخره بازی درآورد و حتی سر به سر احمدی‌نژاد هم گذاشت.

لطفا به دوستان ماکسیم بفرمایید که ریدمانشان را از روی کت و شلوارهایشان پاک کنند...

گند زدید زرگنده‌ها!!!

Labels:

جان ستوارت رسما ترتیب CNBC را می‌دهد
الان جیم کریمر از CNBC مهمان جان ستوارت است.

ستوارت هفته پیش خشتک شبکه CNBC و تحلیلگران اقتصادی‌اش را کشید روی سرشان.

جان ستوارت بلایی سر این شبکه و مفسرانش آورده که باورش سخت است. جماعت در دفاع از خودشان حتی گفتند که ستوارت حد اکثر یک کمدین است...

حالا این کمدین چنان بلایی سرشان آورده که نگو!

Labels: , ,

ما وبلاگ‌نویس‌ها...
امروز ظهر رفته بودم بیرون ناهار بگیرم، دیدم یک زن کارتون‌خواب، دارد بلند بلند با خودش، یا به عبارتی  با یک آدم خیالی گپ می‌زد...

یک آن یاد خودم و بقیه وبلاگ‌نویس‌ها افتادم...

گاهی وقت‌ها عین دیوانه‌هایی هستیم که داریم همینطوری حرف می‌زنیم...

لطفا عاقل باشیم!!!

Labels:

نگرانی‌های هواداران
این روزها نامه‌ها و یادداشت‌-ناله‌های هوادارن محمد خاتمی را که می‌خوانم، اندکی ناراحت می‌شوم. چرا سید محمد حرفی زده که با آمدن موسوی کنار برود؟

البته به نظر من این کنار رفتن به این راحتی نخواهد بود!

کسانی که خاتمی را می‌شناسند می‌دانند که او با اصرار دوستان همه کاری خواهد کرد. بار دومی که کاندیدا شد، می‌دانست که کار اشتباهی است. باورتان نمی‌شود، از نزدیکان صادقش بپرسید نه از ماله‌کشان دربارش.

خاتمی با التماس و من بمیرم تو بمیری بر می‌گردد. آنقدر احساساتی و نازکدل و رقیق‌القلب است که نگو. درست همان مشخصاتی که یک سیاستمدار...نباید داشته باشد!

چهار سال پیش وقتی معین گفته بود حکم حکومتی را نمی‌پذیرد، بعدش همین یاران او را تحت فشار قرار دارند و مجبور شد بیایید و بدجوری ببازد، معلوم شد که پایبندی به حرف‌ها و بیانیه‌ها چندان ارزشی ندارد.

این البته امتحان سختی است برای خاتمی.



برای من که نه از موسوی خوشم می‌آید نه از خاتمی دل خوشی دارم، نه کروبی را آدم این کار می‌دانم، وجود هر سه در انتخابات غنیمت است. یک جور عدالت می‌شود برقرار کرد بین اینها.

هنوز نتوانسته‌ام کروبی را امسال جدی بگیرم و کاریکاتورش را هم نکشیده‌ام.

موسوی بیست سال سکوت کرده و اتفاقا بدجوری باید پاسخگو باشد. البته او برعکس خاتمی ادعای پاسخگویی نداشت.

سوال‌های زیادی هست که آدم دوست دارد جوابشان را بگیرد. آن زمان‌ها البته موسوی جوان بود و الان پیر، مقایسه این دو دوره چندان راحت نیست، اما دوست دارم بدانم از چه چیزی پشیمان است؟



خلاصه تفریح جالبی دارم من این روزها! ببینید آمار التماس‌ها به خاتمی چقدر افزایش می‌یابد و او چقدر حاضر است به حرف خودش پایبند بماند؟ البته اگر پایبندی اصولا هنوز ارزش محسوب شود!

Labels:

Tuesday, March 10, 2009
ای میر حسین بیا...نه بابا شوخی کردیم!
یادتان هست چقدر التماسش کردند؟

یادتان هست وقتی خاتمی گفت یا من می‌آیم و یا میرحسین...

یادتان هست؟

خب حالا آمد!

---

برای من که هیچ فرقی نمی‌کند! میرحسین قیافه‌اش خیلی کاریکاتوری است! صورتش را دست نزنی، فقط دماغش را بگذاری، کار خلاص است!

اما نکته بامزه این است که با بچه‌های تهران که گپ می‌زدم، سخن از نگرانی موج‌سومی‌ها بود.

ناخودآگاه یاد اخرین روزهای رژیم شاه افتادم وقتی یک راهپیمایی و تجمع دولتی را پخش می‌کردند(گمانم در امجدیه بود).

یک دختر نسبتا جوان جیغ می‌زد: "بختیار، بختیار، سنگرتو نگه دار!"

حالا جور کردن قافیه چندان جالب از آب در نمی‌آید، اما این جوان‌های عاشقی که می‌خواهند خاتمی سنگرش را نگه دارد چقدر روزهای سختی دارند و خواهند داشت!

---

من نگرانی وزارت نیرویی‌ها و سازمان گسترشی‌ها و وزارت نفتی‌ها و ...که در ستاد خاتمی حاضرند را درک می‌کنم. بالاخره آمدن موسوی نفعی برایشان نخواهد داشت. اما نمی‌توانم باور کنم که این جماعت به این زودی حرف‌های ماه‌های اخیرشان را در مورد مهندس موسوی فراموش کرده باشند!

فقط می‌توانم بگویم که فراموشکاری مردم اندکی کمتر است...البته رای‌اولی‌ها که از تاریخ چیزی زیادی نمی‌دانند، و احتمالا خبری از وقایع ۱۶-۲۰ سال گذشته ندارند، پس مشکلی نیست!

Labels:

یک بازی خیلی جدی وبلاگی - پارسانوشت
پارسا صائبی کاری بسیار مسوولانه را شروع کرده. یک بازی جدی برای یافتن یکی از دوست‌داشتنی‌ترین وبلاگ‌نویس‌ها که همیشه با اسم مستعار می‌نوشته.

مدتی است از ف.م.سخن خبری نیست.

من هم چند مدت پیش با نگرانی برایش ایمیل زدم. خبری نبود.

نگرانی من این بود که ف.م.سخن لو رفته باشد. این نگرانی البته بدون دلیل هم نیست. چند تا از مطالب او قبلا ایجاد حساسیت کرده بود.

مدتی هم هست مطالبش را در گویا نیوز نمی‌بینم.

---  

شما هم وارد این بازی جدی بشوید. بد نیست.

Labels:

زدن ریش به خاطر همبستگی با زنان!
اینجانب نیک آهنگ کوثر، المعروف به زن ذلیل! امروز ریشم را می‌زنم تا همه بفهمند که ما هم بله! عکس‌های این اتفاق ناگوار را خواهم گذاشت در وبلاگ!
--
ای کاش ۸ مارس از تقویم ور می‌پرید!!!

Labels:

Saturday, March 07, 2009
ارگان، بولتن،خبرنامه و ... با روزنامه فرق می‌کند
امروز سر صبحانه این رفیق شفیق ما، آقا مرتضی توضیح داد که احزاب کمونیست و چپ روزنامه‌ داشته‌اند. کاملا درست است، بروید شوروی سابق و دیگر کشورهای بلوک شرق را ببینید.

اما مساله این است که این انتشارات، عملا روزنامه با تعاریف روزنامه‌نگاری نبوده‌اند و ارگان حزبی محسوب می‌شده‌اند.

اما بحث من در مورد روزنامه است، نه بولتن، خبرنامه یا ارگان.

در همین غرب، بسیاری از از نشریات و روزنامه‌ها نگاه‌هایی نزدیک و چپ و راست دارند. اما مثلا روزنامه تورنتو ستار که شاید از نظر سیاسی چپ و نزدیک و حزب لیبرال باشد، وقتی ماجرای سو استفاده دولت لیبرال از بودجه دولتی در زمان ژان کرتین مطرح شد، خشتک طرف و مقامات حزبی را کشید روی سرشان.

حتی بسیاری از نشریات ممکن است از یک دیدگاه حمایت کنند. به قول جماعت "ادووکاسی" یا حمایت از یک طرز تفکر شاخصه کارشان است. مثلا روزنامه‌ای بسیار محیط زیستی است، یا رسانه‌ای شدیدا ضد دولتی شدن اقتصاد است ...

اما باز این حزب نیست که به رسانه امر و نهی می‌کند. روزنامه‌نگار نیازی ندارد نظر سران سیاسی را تامین نماید و ...

---

چیزی که خاتمی می‌خواهد، یک ارگان، خبرنامه یا چیزی است که اصول روزنامه‌نگاری را رعایت نمی‌کند. هدفش بیان حقیقت نیست و اساسش تبلیغی است.

وقتی از روزنامه حرف می‌زنیم، یادمان باشد که منظورمان چیست.

---

نکته‌ای که دوستان دوست ندارند به آن توجه کنند، تلاش سیاسیون ایران برای بهره‌گیری از رسانه‌های عمومی برای منافع سیاسی است. رسانه البته می‌آید و سخنان و دیدگاه‌های جماعت را پوشش می‌دهد و در عین حال فضایی برای بحث و نقد را هم فراهم می‌کند، اما اینکه دربست در اختیار جماعت باشد، یک انتظار ابلهانه است.

البته انقلاب‌ها معمولا حماقت را توسعه می‌دهند و مشروعیت می‌بخشند و مردم کمتر از خود می‌پرسند که آیا رسانه مستقل و آزاد و غیر حزبی که کار حرفه‌ای بکند هم می‌تواند وجود خارجی داشته باشد؟

با منطق حاکم در دوره‌های اخیر در ایران، گمانم جواب نه باشد.

ادامه دارد

Labels: