یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
Friday, February 29, 2008
رادیو تاکسی
آرش کمانگیر مسافر این هفته
رادیو تاکسی: شوفر تاکسی وبلاغ‌نویس می‌شود...

بابا این مسافره پاک ما رو هوایی "وبلاغ" کرده...ما دیگه می‌ریم تو کار وبلاغ نویسی...میگه یه سیستمی راه انداخته که می‌فهمی کی تحویلت گرفته...

Labels:

چرا هرچه دولت ايران می​گويد قابل شک است؟
اين پرسش را در مقابل اين مساله مطرح می​کنم که آيا هر آنچه دولت​های غربی می​گويند قابل قبول است؟ مطمئنا نه! اما، در اکثر کشورهای غربي، رکنی وجود دارد به نام مطبوعات آزاد. رسانه​ها حتی وقتی از سوی ساختارهای امنيتی تحت فشار قرار می​گيرند، از راه​های مختلف تلاش می​کنند واقعيت را کشف کنند و بيرون بريزند. اگر خوش​شانس باشند، اين مساله به موقع صورت می​گيرد.

رسانه آزاد نقش ناظر بی​طرفی را بازی می​کند که راحت​تر از بقيه کجی​ها را به نحوی اغراق​آميز عيان می​کند.

قدرت، فساد آور است. ميزان اين فساد در کشورهايی که دولت دائما دست يک طبقه و گروه است بيشتر و بيشتر می​شود. در همين دموکراسی​های غربي، تلاش زيادی از سوی قدرت برای کنترل مسير خبر صورت می​گيرد، ولی کسانی بوده​اند که از دل همين رسانه​ها، تاريخ​​ساز شده​اند.

اگر فيلم "Good Night, and Good Luck" را ديده باشيد، با شخصيتی به نام ادوارد مورو آشنا می​شويد که همراه با يک تيم، "مک​کارتيسم" را نخست زير سوال برد و بعد به اين دوران پايان داد. اگر داستان 'واترگيت' به گوش​تان خورده باشد، با تلاش​های رسانه​ها برای روشن کردن مخفی​کاری​های انتخاباتی نيکسون و شرکا روبرو می​شويد...فضولی دو روزنامه​نگار عملا باعث فروپاشی بخشی از حزب جمهوری​خواه شد و رئيس جمهوری آمريکا با خفت از کاخ سفيد بيرون رفت و اگر جرالد فورد، رئيس جمهوری بعدی نيکسون را از اتهاماتش مبرا نکرده بود، شايد ريچارد نيکسون در زندان می​پوسيد.

اما در ايران. رسانه​ای آزاد است که مداح قدرت باشد. با آنکه قدرت در ايران دارای طبقه​بندی است، و مثلا رئيس جمهوری قدرت دوم يا سوم است، ولی وقتی رسانه​ای مستقيما زير نظر قدرت اول اداره می​شود، نقدش از قدرت​های کوچک​تر فقط برای مهار آنهاست تا روی​شان زياد نشود. دل خوش کردن به انتقادهای کيهان و صدا و سيما و الباقي، با اين اوصاف اندکی مايه از خوشدلی دارد يا فقدان انديشه.

ساختار سياسی ايران، می​توانست با وجود مطبوعات آزاد پالايش شود، نه مطلق، که نسبی. اما مرداب موجود نتيجه بسته شدن تمام منافذ است. شورای عالی امنيت ملي، هيات نظارت، دادگاه، و نهادهای ديگر کارشان اين شده که اين منافذ را همچنان بسته نگاه دارند تا گند کار بيرون نزند.

وقتی دولت سخن از صلح​آميز بودن فعاليت​های هسته​ای می​زند، هر آدم عاقلی شک می​کند. نه به اين دليل که رسانه​های خارج و دولت​های غربی چنين می​گويند، چون ساختار اطلاع​رسانی داخلی غير قابل اعتماد است. چون هدف هدايت زورکی افکار عمومی است.

دولتی که سخن گفتن در مورد مسائل هسته​ای را محدود می​کند، به حتم ريگی به کفش دارد.

اگر اشکالات قضايی و احکام عجيب و غريب را هم می​خواستند درز بگيرند و راهی برای انتقال اخبار به خارج از کشور وجود نداشت، وضع از دهه شصت خيلی بهتر نمی​بود.

از سوی ديگر، کشورهای مختلف که اختلاف منافع با ايران دارند، می​دانند چگونه می​توان از اين نقص به خوبی استفاده کرد. باور نمی​کنم که مساله حقوق بشر برای خيلی از کشورهايی که نفت ايران را دوست دارند و بازار ايران برای​شان اهميت دارد هدف اوليه​شان در برخورد و رای​گيری در سازمان ملل بوده باشد. اما فشار نهادهای حقوق بشری بر روی دولت​ها تا حدی کارساز است، مگر وقتی دولت​ها از آنها بخواهند در جهتی خاص که منافع هر دو را تامين می​کند به دولتی حمله​ور شوند. اما آيا ايراد اصلی از آنهاست يا دولت فخيمه جمهوری اسلامی که عاشق درگيری است و بهانه دادن؟

يک مثال خيلی ساده. دولت خاتمی تلاش کرد مانع ادامه حضور فعال گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل در امور ايران شود. ژنو، جایی بود که همکاری مشترک قوه قضاییه و دولت خاتمی نتیجه داد. نتیجه​اش: فشار بیشتر روی فعالان سیاسی و صنفی و حقوق بشری. ناظر قبلی کانادایی بود. چندی بعد از پایان ماموریتش، يک کانادايی-ايرانی به نام زهرا کاظمی در زندان اوين تصادفا کشته می​شود. سوال​های زيادی هم در اين باب بوجود می​آيد، حتی اگر نامربوط باشند.

حتی روزنامه​های نزديک به خاتمی هم در اين باب سکوت کردند. همه داد از ستمکاری قوه قضاييه می​زدند، ولی کسی نگفت نقش خاتمی در حذف ناظر سازمان ملل چه بوده؟ به عبارتي، روزنامه​های نزديک به قدرت دوم، در خدمت قدرت اول قرار گرفتند. يعنی روزنامه​نگاری در خدمت قدرت، هرچند کوچک، نهايتا مانعی بر سر انتشار وقايع خواهد بود.

ادامه دارد

Labels:

Thursday, February 28, 2008
کلاغستون
زلزله و فقدان مومن در دارالعباده لندن!

به دنبال وقوع زلزله در انگلیس، تعداد زیادی از روحانیون حوزه علمیه شدیدا به بی‌دینی متهم شدند! احمدی‌نژاد گفته بود که زلزله در جایی می‌آید که مومن نداشته باشد. بسياری از علما نصف سال را در دارالعباده لندن به ذکر و غيره می​گذرانند!

Labels:

به یاد مهمانی گل‌آقا
الان همینطوری یاد یکی از مهمانی های گل‌آقا در اسفند ۷۰ افتادم. حسن توفیق به ایران آمده بود. دیدن یک پیشکسوت نعمتی بود که به این راحتی‌ها نمی‌خواستی از دستش بدهی.

آن سال‌ها در گل‌آقا، یک آبدارچی داشتیم به نام فیروز. لهجه خاصی داشت. با همه هم کل‌کل می‌کرد. وقتی فهمید حسن توفیق زمانی همان نسبت با کیومرث صابری داشته که در سال ۷۰ صابری با اکثر بر و بچه‌ها، مانده بود که چطوری احترام توفیق را داشته باشد. رئیس سابق رئیس فعلی‌اش بود دیگر.

آخر مجلس هم عکسی دسته جمعی انداختیم...مهندس گویا، محمد حاجی حسینی، احمد عربانی، محمد پورثانی، احمد عبداللهی‌نیا، رفیع ضیایی، ناصر پاک‌شیر، سیامک ظریفی و ابوالفضل زرویی نصرآباد و ...

آن روزها زرویی و ظریفی ادیبان جوان‌تر گل‌آقا بودند، در مقابل بازنشسته‌هایی که آمدن گل‌آقا، تار عنکبوت را از روی‌شان کنار زده بود. زرویی با تذکره‌هایش گل‌کاشت، و البته خیلی از پیران نزدیک‌بین، چشم دیدنش را نداشتند.

امروز خواندم که زرویی بیمار شده و راهی بیمارستان.

امیدوارم هر چه زودتر خوب شود و فارغ از دلنگرانی به امور طنزیه برسد.

زرویی سختی کار در مقابل پیران را تجربه کرده، و می‌تواند آز جوانان حمایتی کند که خودش ذره‌ای از آن را چشید و همیشه قدرشناسش خواهد بود.

یاد شیرینی خامه‌ای خوردن زرویی با آن سیبیلش هم بخیر!

Labels:

باز هم انتخابات آمریکا
امروز تحلیل‌های زیادی در باره مناظره دیشب در ایالت اوهایو خواندم. چیزی که دیده می‌شود، آرامش باراک اوباما در برابر حملات کلینتون و همراهانش است و اینها از این خونسردی دارند جوش می‌آورند.

چند روز پیش، هیلاری چنان جیغ و ویغی راه انداخته بود که نگو! همه ماجرا سر بروشورهای پست شده به مردم از سوی ستاد اوباما بود که نشان از حمایت هیلاری از پیمان تجارات آزاد آمریکا شمالی یا نفتا می‌داد. هیلاری در دوره شوهرش به هر صورت حامی نفتا بود و وقتی می‌خواست به سنا برود، در مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۰۰، نفتا را برای آمریکا مفید دانسته بود.

حالا که آمده به ایالت اوهایو که به‌خاطر این پیمان، ده‌ها هزار نفر شغل‌شان را از دست داده‌‌اند، زده زیرش و می‌گوید نفتا بد است تا رای مردم را صاحب شود.

اوبامای بدجنس هم می‌گوید اگر تو ادعایت همه‌اش تجربه است و تجربه‌ات مال دوران ریاست‌جمهوری شوهرت است، از نکات مثبتش هم می‌خواهی استفاده کنی، پس لطفا جواب این یکی را هم بده.

هیلاری شدیدا شآکی شده و اوباما را به تحریف کلامش متهم کرده. اوباما هم از مصاحبه‌ها و کتاب خود هیلاری نشان آورده است.

دیشب هم در مناظره، از هیلاری پرسیده شد که چطوری ظرف مدتی کوتاه از آن قربان صدقه هفته پیش به "شرمت باد" رسید. اوباما هم خیلی راحت به تمامی بد و بیراه‌های ستاد کلینتون و به عبارتی خود هیلاری(گفت بقیه، ولی منظور خودش بود) اشاره کرد و گفت که ما نق نمی‌زنیم و سر این چیزها آه و ناله نمی‌کنیم، چون طبیعت مبارزه این است. یعنی تا حالا به هیلاری نق‌نقو نگفته بود، که گفت.

اوباما تا حالا چند بار متلک‌هایی با بار جنسی بار هیلاری کرده، از جمله وقتی از او پرسیده بودند که نظرش در باره حملات هیلاری چیست، گفته بود که وقتی هیلاری به طور دوره‌ای(پریودی) حالش خوش نیست، حمله می‌کند. حالا هزار و یک برداشت می‌شود کرد. اوباما با زرنگی به دوره نزول هیلاری در انتخابات مقدماتی اشاره کرده بود، ولی مفهوم جنسیتی هم می‌شد از متلک او برداشت کرد.


Labels:

آلزایمر مدل شکوری راد
این جمله شکوری‌راد را الان خواندم:

تحلیل سیاسی نباید مبنای ردصلاحیت باشد

یادم افتاد به آن سال‌هایی که دانشجو بودم و جماعت انجمن اسلامی و دفتر تحکیم بسیار قدرتمندانه مقابل تحلیل‌های سیاسی می‌ایستادند. گمانم شورای‌عالی انقلاب فرهنگی و هیات‌های گزینش هم در دهه شصت "تحلیل سیاسی" را عامل حذِف خیلی‌ها کرده بودند.

خلاصه روزگار جالبی است آقای شکوری راد...نه؟

Labels:

کلاغستون
میدان صادقیه یا تگزاس

میدان صادقیه تهران اندکی شلوغ پلوغ شد. با توجه به غیرتی برخورد کردن گروهی از مردم نسبت به حرکت ماموران نیروی انتظامی، انتظار می‌رود کار، کار نفوذی‌های خارجی و غیر ایرانی باشد چون ما از این کارها به یاد نداریم که از هموطنان ما سرزده باشد! شما دارید؟

Labels:

Monday, February 25, 2008
اسکار کارگردانی انتخابات می‌رسد به...

Labels:

گندترین روز
گاهی وقت‌ها یاد سطوح انرژی مولکوی و این جور مزخرفات می‌افتم...

گمانم اینقدر انرژی تمام مولکول‌های بدنم کم بود که نای انجام هیچ کاری را نداشتم. الان هم البته افتاده‌ام در تخت و سرکار نمی‌روم. وقتی می‌گویم انرژی ندارم، یعنی وقتی طرفدار موزیک التون‌جان باشم و لری کینگ با او مصاحبه می‌کند، نتوانم از جایم بلند شوم و بروم ببینم ماجرا چیست.

این جور مواقع انجام کارهای حساس خبری نوعی خودکشی است. دو سال پیش در چنین موقعیتی، دو خبر را جای همدیگر فرستاده بودم، با تیترهای جابجا. شانس آوردم که منبع یکی بود ومی‌شد ماجرا را حل و فصل کرد، ولی وقتی دیشب دو صحه از یک خبر ۹ صفحه‌ای را نزدیک بود جا بیاندازم، دیدم که اوضاع اصلا خوب نیست! در کار ما، هر ادیتوری کار دیگری را هم نمونه‌خوانی می‌کند، و هم جزئیات فنی خبر، که البته به نرم‌افزار مورد استفاده مربوط می‌شود را بررسی می‌کند تا خبر با کمترین خطای ممکن منتشر شود. اگر دیشب مثل سال‌های گذشته دست تنها می‌بودم، گمانم همان صبح کباب که هیچی، دود می‌شدم.

سخت‌تر از آن تمرکز بود برای کار رادیو و روزآنلاین. به نحو معجزه‌باری توانستم هر دو را انجام دهم، ولی بعدش از حال رفتم، بدون آینکه به خواب کامل بروم.

حالا دارم بلند می‌شوم...بلکه فرجی بشود

Labels:

اسکار
دیشب از برد خاویر باردم، دنیل دی لوییس خیلی حال کردم. هر دوی اینها واقعا شاهکار بودند. می‌دانستم پرسپولیس شانس بردن ندارد، ولی همینکه به اینجا رسید، اتفاق خوبی بود.

تا آنجایی که مراسم را دیدم، خیلی ساده برگزار شد. انگار اعتصاب نویسندگان اثرش را روی مراسم گذاشته بود.

چند تا متلک جان ستوارت به کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری هم بامزه بود...

باید بنشینم سر فرصت از روی یوتیوب، بخش‌هایی را که ندیده‌ام را از نو تماشا کنم.

Labels:

اسکار، حال مزخرف سر کار و ...
دیشب تنها توانستم نصف مراسم اسکار را ببینم و راهی محل کارم شدم.

کمردرد و یک حس ابلهانه و بی‌حالی، چنان حالم را خراب کرد که اگر کسی نبود تا خبرهایم را چک کند، گند کار در آمده بود.

صبح اجازه گرفتم و زودتر به خانه برگشتم. یکی دوبار سرم گیج رفت و خوشبختانه روی زمین یخ‌زده لیز نخوردم.

این هفته آخرین هفته شیفت شب من است. و به نحو خنده‌داری حس می‌کنم که دلم برای این شیفت خفن تنگ خواهد شد!

باید چند روزی ساعت بیولوژیکم را دست‌کاری کنم!

خلاصه این هم روزگار ماست...

Labels:

Sunday, February 24, 2008
به یاد قدیم
الان دیدم توکا طرحی را که سال‌ها پیش از او کشیده بودم را گذاشته توی وبلاگش. کلی حال کردم. هم از یادآوری خاطره، هم از ظرفیت بالای او.

ماجرا ایین بود که من همیشه به توکا گیر می‌دادم که چرا سیگار می‌کشد، والبته این گیر را به همه سیگاری‌ها می‌دهم، اما توکا همکار و دوست بود.

گمانم در جلسه‌ای بودیم که همینطوری این طرح را کشیدم، و اگر اشتباه نکنم، آن روزها بحث بر سر انتخاب هیات داوری دوسالانه کاریکاتور در سال ۷۸ بود، و من با بدجنسی وحشتناکی، به تکرار نام داوران انتقاد کرده بودم که باعث دلخوری ویژه جواد علیزاده و جواد پویان و تا حدی خسروجردی شده بود. آنان سه دوره پیاپی داور بودند ...

اگر اشتباه نکرده باشم، توکا داور سری بعدی شد.

اما در باره این کاریکاتور، همان موقع یک حس بدجنسی وحشتناک درونم "بودبود" می‌کرد و توکای سیگاری را آنجوری کشیدم. البته امروز با روایت همسر توکا از این شباهت ناگزیر آشنا شدم. اصلا چرا بیخودی حرف می زنم؟ چرا نمی‌روید وبلاگ خودش تا مطلب را بخوانید.

توکا، دمت گرم!

Labels:

پرسپولیس ساتراپی
دیروز بالاخره پرسپولیس را دیدم.

کتابش را که چند سال قبل گرفته بودم، برایم جذاب بود، ولی طراحی‌اش و سبک ساتراپی را دوست نداشتم. اما داستان پردازی‌اش را چرا.

نگاه انتقادی یک دختر از خانواده‌ای مثل ساتراپی، خیلی برایم جالب بود. نابسامانی‌های دهه شصت، اعدام نزدیکان، جنگ و ...همه برای آدم‌های ‌هم‌نسل ما خاطره‌انگیزند.

خفتی که ماموران کمیته به مردم می‌دادند، باج‌گیری ماموران، تظاهر، اعدام فعالان سیاسی که در دوران شاه اسیر بوده‌اند بیانی جالب بود از روزگاری که برما گذشته است.

فضای دبیرستان و دانشگاه در سال‌های هفتاد، خطر مجرد بودن و داشتن یک ارتباط ساده و ...

ریتم داستان یک جاهایی آزاردهنده می شد، البته همین مساله می توانست به بیننده غربی فضای آن دوران را منتقل کند.

شک دارم امشب جایزه اسکار به او برسد، ولی برایش شدیدا آرزوی موفقیت می‌کنم.

به نظرم فارغ از استفاده جماعت مخالف ایران، باید این فیلم را دید. بسیاری از ما این فضای مزخرف داخلی را لمس کرده‌ایم. بسیاری از دیدگاه‌هایمان مشترک است و مطمئنا اختلافاتی هم داریم.

من نوعی با خیلی از نگاه‌های ساتراپی شاید مخالف باشم، ولی باعث نخواهد شد که به خاطر کار ابتکاری‌اش تحسینش نکنم.

خلاصه هر وقت دی‌وی‌دی فیلم گیرم بیاید، بشمار ۳ می‌خرمش و چند بار دیگر تماشایش می‌کنم.

Labels:

Saturday, February 23, 2008
نجات نوجوانان اعدامی
گمانم بتوان فارغ از فضای مزخرف سیاسی، هر از گاهی هوایی عوض کرد و اندکی موثر هم بود.

دوستانم با همراهی آدم‌های موثری دارند تلاش می‌کنند موافقت خانواده‌هایی که فرزند یا عزیزی از آنها، ناخواسته بدست نوجوانانی به قتل رسیده‌اند برای بخشش این محکومان جلب کنند.

این نوجوانان بارها در همان زندان مرده‌اند و زنده شده‌اند. ممکن است ما خوش‌شانس بوده باشیم و خطایی به این بزرگی از ما سر نزده باشد، ولی خیلی از ما طاقت یک ساعت ماندن پشت میله‌ها را نداریم و نمی‌دانیم حس نا‌امیدی ادامه زندگی برای مرگی تلخ و از قبل تعیین شده چیست.

گمان کنم نیروی بچه‌های وبلاگستان برای مطرح کردن این ایده کم نباشد و بتوان اندک اندک تبدیل به فرهنگش کرد. مهم‌ترینش این است که اصلا سیاسی نیست! انگیزه گروه‌بازی سیاسی هم در آن دخالت ندارد.

Labels:

چند عکس جدید
مدتی است حس و حال عکاسی را گذاشته‌ام توی گاو صندوق، و هر از گاهی بیرونش می‌آورم تا هوایی بخورد. علتش هم این است که با دوربینم نسبتا قهر کرده‌ام! گاهی وقت‌ها قلم، دوربین یا وسیله‌تان برای‌تان ناز می‌کند، یک راهش خریدن ناز است و یک راه هم مهارش... فعلان داریم با هم کجدار و مریض(به قول توکا، کجدار و مریز) می‌سازیم!


یکی از عکس‌ها مربوط است به شب ماه‌گرفتگی. داشتم می‌رفتم سر کار که دوستم زنگ زد و خبرم کرد که ساعت ۱۰ به بعد، ماه قرار است چند دقیقه‌ای بگیرد! توی سرمای شدید و سوز آن عکس را گرفتم. با لنز ۲۰۰، دوتای بعدی شرایط کاری در کانادا برای سیگاری‌ها نشان مىٰ‌دهد که باید برای کشیدن سیگار در سرمای منهای ۱۵ درجه بیایند بیرون سیگارشان را بکشند. به قول شیرازی‌ها، دندشون نرم!

Labels:

Friday, February 22, 2008
آفرين بر بهزاد افشاری و زهرا علی اکبری
دوست خوبم محمد مجابی با کمک کسانی که فکر کردند نجات جان يک جوان از مرگ می​تواند مهم​تر از بسياری کارهای سياسی و پر منفعت باشد، کوشيدند و با تلاش خود کاری انسانی را به نتيجه مطلوب رساندند.

بهزاد افشاری و همسرش زهرا علی​اکبري، از جمله کسانی هستند که ياور مجابی بوده​اند. اين دو وبلاگ​نويس هم هستند. به عبارتی می​شود گفت که مجابي، افشاری و علی اکبری سه وبلاگنويسانی هستند که بيشتر از نوشتن و شعار، کاری کرده​اند کارستان.

اگر بتوان وبلاگنويسان ايرانی را جامعه​ای کوچک و هر چند مجازی فرض کرد، می​توان در حوزه​های اجتماعي، بيشتر از اين تاثيرگذار بود، و کار گروهی را بهتر به سرانجام رساند. اگر بتوان اهداف مشترک را در همين شبکه تقويت کرد، شاید بتوان گفت که این شبکه از روزگار خاله​زنکی دارد وارد روزگاری جدید و پرمنفعت می​شود.

می​توان به جای آدمفروشی از طریق وبلاگ​بازی و به خطر انداختن امنيت آدم​ها در داخل کشور، جان مردم را هم نجات داد...نه؟

Labels:

Thursday, February 21, 2008
کلاغستون
اصول دین مورد تایید شورای نگهبان

التزام عملی به ولایت و عدم تحصن در اعتراض به شورای نگهبان به اصول دین اضافه شد و هر کسی این اصول را نداشت، مرتد است و از دین خارج شده و نمی‌تواند و نباید نماینده مجلس شود!

Labels:

درود بیکران
دوستان خوبم، همراه با گروهی دیگر، جان جوانی را از مرگ نجات دادند.

واقعا شاد شدم.

جوانی، ناخواسته جان جوان دیگری را گرفته بود. لغو حکم اعدام تنها با بخشش خانواده اولی میسر می‌شد.

دوستان خوبم، همراه با یاری دوستان بسیار خوبشان، آن خانواده را راضی به بخشش و عفو جوان اعدامی کردند.

با بخشش اولياي دم؛ «محمد لطيف» از زندان آزاد شد

گذشت اولياي دم، به يك جوان ساوه‌اي زندگي دوباره بخشيد

باید از خانواده‌ای که عزیزشان از دست رفته و اینقدر بزرگوار بوده‌اند هم قدردانی کرد.

Labels:

Monday, February 18, 2008
کلاغستون
بازجویی آیت‌الله توسلی بعد از مرگ توسط برادر حسین

حسین شریعتمداری در بهشت زهرا مرحوم آیت‌الله توسلی را بازجویی کرد. وی از آن مرحوم توضیح خواست که چرا چند روز پیشتر که به نوه آیت‌الله خمینی توهین شده بود نمرد و گذاشت وقتی در این باره سخنرانی می‌کرده سکته کند تا باعث تضعیف انقلاب و ولایت و غیره شود.

Labels:

فرهنگ جعل و آمار مجعول
آمار اخیر ایرنا را خوانده‌اید؟ می‌گوید که ۸۴ ‬درصد مردم اعتقاد و التزام به ولايت فقيه‌ را براي نمايندگي مجلس در اولويت مي‌دانند.

چند سال پیش، در نظرسنجی موسسه آینده، بر اساس جمعیت آماری اعلام شده، درصد زیادی از مردم موافق برقراری رابطه با آمریکا بودند و این با ساختار ادعایی حاکمیت جور در نمی‌آمد. نتیجه چه بود؟ دستگیری و محاکمه و جاسوس‌پنداری کسانی که درگیر آن نظرسنجی بوده اند.

وقتی در سال ۱۳۷۶، نظرسنجی ساختگی موسسه مرتبط با وزارت اطلاعات دوران فلاحیان در باره آمار رای دهندگان احتمالی به ناطق نوری منتشر شد، می شد فهمید پیشاپیش منتظر چه نتیجه‌ای هستند، و حمله هاشمی رفسنجانی به کسانی که می‌توانستند مجری تقلب باشند، نشان می‌داد که فضا چگونه بوده است.

به قول رفیقی از اهل لباس حوزه که سال‌هاست از او بی‌خبرم، استفاده ابزاری از دین برای همه ممنوع است جز صاحبان خودخوانده دین مبین.

باید نشست و تحلیل کرد که این جماعت تا کی و با چه توجیهی می‌خواهند همینطور دروغ بگویند. الان باورم می‌شود ادعای دوستی که هم در همشهری کار می‌کرد و هم در وزارت کشور، که تا کنون یک انتخابات سالم در این کشور نداشته‌ایم. گمانم باید رای رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ را بازشماری کرد! ۹۸%؟ شک دارم!

Labels:

Saturday, February 16, 2008
رادیو تاکسی
مسافر این هفته، رامین جهانبگلو
رادیو تاکسی: رژیم لاغری در بند ۲۰۹ اوین

آقا این مسافر ما باید می‌رفتش ایسنا، گمونم بازجویی‌ها بس نبود، اونجا هم باید حساب پس می‌داد...عکسشو دیده بودم، از رو عکسا شناختمش...ولی خیلی لاغر شده بود...اسمش...جهانبگلو بود...

Labels:

Friday, February 15, 2008
ماتریکس
الان تلویزیون دارد ماتریکس یا به قول خارجی‌ها "میتریکس" را نشان می‌دهد.

وقتی مورفیوس به نیو می‌گوید "ذهنت را آزاد کن" حسابی حال می‌کنم.

Free your mind

من نمی‌دانم این فیلم را چند بار دیده‌ام. هر بار انگار دارم با داستان جدید روبرو می‌شوم. هر چقدر قسمت‌های بعدی اش حالم را گرفت، ولی شدیدا عاشق این قسمت اولش هستم.

نگاه من به حکومت‌های خودکامه و حاکمان سرنوشت مردم، بعد از دیدن این فیلم شکل جدیدتری گرفت. خداوند به سازندگانش خیر دهاد.

Labels:

Thursday, February 14, 2008
والنتاین مبارک
...این والنتاین سعید باستانی را به ... و ... و... تبریک عرض کرده، برای ایشان علو درجات را از ...تعالی ... می‌نمایم!

مواظب ...خود هم باشید!

Labels:

Wednesday, February 13, 2008
اطلاعیه خبری در باره ماجرای کارتون‌های دانمارکی - آیفکس
Arrests foil plot to assassinate creator of controversial cartoon

Date: 13 February 2008
Source: Cartoonists Rights Network (CRN)
Person(s): Kurt Westergaard
Target(s): editor(s) , other
Type(s) of violation(s): threatened
Urgency: Flash

(CRN/IFEX) - The following is a 12 February 2008 CRN press release:

Aarhus arrests foil plot to assassinate Danish cartoonist Kurt Westergaard

Danish police announced the early morning arrest of three people involved in a "terror-related assassination" plot targeting one of 12 Danish cartoonists who became notorious in September 2005. The BBC reports today that the plotters have been identified as one Danish citizen of Moroccan origin and two Tunisians.

Labels:

آیا واقعا اعضای خانواده آیت‌الله خمینی مقدس هستند؟
اگر بازی جدید حمله به حسن خمینی را دنبال کرده باشید، به نکته‌ای بر خواهید خورد. هر چیزی که آیت‌الله خمینی و خانواده او را زیر سوال ببرد، غیر قابل قبول است.

اولا، اصلاح‌طلبان هیچگاه پاسخگوی تصمیم آیت‌الله خمینی بر ادامه جنگ، اعدام هزاران نفر در سال‌های ۶۰، بخصوص سال ۶۷ نبوده‌اند و اگر هم از ایشان سوال کنی، سریع بازی را عوض می‌کنند. لطفا این سوال‌ها را از همین آقای حمید انصاری حافظ اسناد و مجید انصاری و الباقی بپرسید و علل فرارشان را نیز جویا شوید. آسد ممدلی‌خان وبلاگی هم پاسخی نخواهد داد!

ثانیا، آیت‌الله خمینی که قرار نبود تبدیل به "بت" بشود که هر حرفی زده غیر قابل برگشت باشد. هرچند برخلاف خیلی از سخنانش، تاکیدش بر دور ماندن نظامی‌ها از قدرت و سیاست بسیار منطقی بوده است. انگار برای قابل پذیرش بودن حرف‌های درستش، باید تا سال‌های سال، هزار و یک سخن نادرست را تایید کنی؟

ثالثا، قایم شدن اعضای خانواده آیت‌الله خمینی پشت سر او چندان به نفع‌شان نخواهد بود. ممکن است بعدها، این نوادگان بخواهند از زیر سایه پدربزرگ خود خارج شوند و بعضا به نحوی، حتی کلامی بابت مسائلی از مردم عذرخواهی کنند. آیا این روند مانع واقعی شدن اعضای این خانواده نمی‌شود؟ شاید نوادگان آیت‌الله خمینی بخواهند کاملا خلاف جهت او حرکت کنند. چرا بیخودی مانع‌شان می شوید؟

رابعا، تا کی باید اسیر گذشته بود؟ چرا نمی‌توانیم به آینده و آیندگان بیاندیشیم؟ اشکالی دارد؟

Labels:

کمر درد زمستانی
نشد! نشد زمستان بشود و این کمر صاحب‌مرده من به خاطر زمین لیز و اثرات زمستان، درد نگیرد.

یک‌شنبه شب مثل جنازه افتادم و سر کار نرفتم. این دوسه شب هم با بدبختی خودم را سرپا نگه داشتم تا بتوانم سر کار بروم.

الان درد لعنتی کم شده، ولی خستگی و کوفتگی و گیجی، پدر این توان ناچیز مرا برای کشیدن کارتون درآورده.

به هر حال، باید برای روزهای اینچنین، یک ویتامینی، پروتئینی، چیزی...اختراع کرد!

اگر به کانادا می‌آیید، یادتان باشد که سکیت روی یخ را حسابی یاد بگیرید تا بتوانید تعادل‌تان را حفظ کنید!

Labels:

حماقت اندر حماقت
جماعتی از متعصبین قصد جان کارتونیست دانمارکی را کرده‌اند، و در پاسخ، روزنامه‌های دانمارکی هم قصد انتشار مجدد کارتون‌های بحث برانگیز را.

پاسخ کار روزنامه دانمارکی، تهدید و ارعاب نیست، و جواب جماعت تندرو، تحریک کردن نیست.

حماقت غربی و بلاهت شرقی...چه ترکیب مزخرفی می‌شود.

Labels:

Monday, February 11, 2008
صلاحيت يا عدم صلاحيت، مساله چيز ديگری است
امروز فضای سياسی داخلی به سمت و سويی رفته که انگار به اين راحتی​ها نمی​توان به بهبودش اميدوار بود. گزينش، احراز صلاحيت و تمامی اين بازی​ها از اول انقلاب برای همه دردسر ساز شده است.

به عنوان مثال، وقتی پسری در سال ۱۳۶۲ در کنکور سراسری قبول می​شود ولی به خاطر عضويت پدرش در ساواک، با وجود تحمل مجازات و زندان، به دانشگاه راه نمی​يابد، می​توانيد فضا را بهتر لمس کنيد. يا دختر يک امير سابق که پدرش از سال ۱۳۵۸ تا ۶۲ در زندان بوده، از راه​يابی به دانشگاه محروم می​شود. اين اسمش ردصلاحيت نيست؟

فضای ترس و لرز سال​های ۶۰ را خيلی​ها درک نکرده​اند. خيلی​ها در اول انقلاب فقط با همين منطق پاکسازی شده​اند. زندگی​های بسياری از دست رفته، بچه​های طلاق و جدايی خيلی حرف​ها دارند که بزنند.

وقتی نوه آيت​الله خمينی صلاحيتش احراز نمی​شود، می توان متوجه شد که قربانی روندی شده که پدربزرگش به نحوی مسوول آن بوده است. مطمئن باشيد کم نبوده​اند مردمی که دقيقه به دقيقه بانی و باعث همه چيز را نفرين کرده​اند...حتی اگر اثر داغ دل مردم هم اعتقاد نداريد، شايد به تجربه در زندگی افرادی ديده باشيد که کار خطای يک نسل را ممکن است نسل ديگر جوابگو باشد. اصلا جالب نيست، ولی خيلی از ما نمونه​هايش را شاهد بوده​ايم.

ايستادن در برابر ظلم اگر ادعای "شيعه" باشد، بايد در "شيعه" بودن اکثر مقامات ايران شک کرد. مطمئنا کسی از رد صلاحيت کسی خوشحال نخواهد شد. ولی اينکه معلوم شود کاری ظلم محسوب می​شود و نواده توسعه دهنده​اش، ناخواسته قربانی آن عمل شده، می​تواند چشم ما را اندکی باز کند.

کاری که در دهه شصت در دانشگاه​ها صورت می​گرفت و عملکرد انجمن​های اسلامی و کميته​های انضباطی از نظر منطقي، تفاوت چندانی با روش هيات​های اجرايی و نظارت ندارد. اگر کاری بد است، هميشه بد است و اگر خوب بوده و امروز بد، بايد زهرش را هم تحمل کرد.

۲۹ سال از پيروزی انقلابی گذشته که خواست برپاکنندگانش، از ميان رفتن تبعيض و نابرابری بود. امروز، اساس و پايه کار، تبعيض و نابرابری است.

Labels:

Sunday, February 10, 2008
کلاغستون
سمفونی انتخاباتی مرده‌ها

معاونت زنده کردن مرده‌های وزارت کشور، از همه مردگانی که شناسنامه‌شان باطل نشده خواست در روز انتخابات ۲۴ اسفند که تصادفا سالگرد تولد رضاشاه پهلوی است، از آرمان‌ها انقلاب دفاع کنند.

Labels:

قلعه حیوانات
کسانی که دوست دارند قلعه حیوانات را بخوانند، می‌توانند به اینجا مراجعه کنند.

Labels:

بورقانی و رسانه‌های عامیانه
دیروز مجلس یادبود احمد بورقانی در دانشگاه تورنتو بود و هر وقت کسی از او و کارهایش می گفت، ذهنت می‌رفت به سال‌ها قبل. با جواد کاظمی رفته بودیم دفتر معاونت مطبوعاتی. آخرین ماه‌های حضور او در آن ساختمان بود. بحث بر سر حمایت از نشریات غیر دولتی بود و در جایی از نشریات زرد پرسیدیم.

می‌گفت هر نشریه‌ای که مخاطب داشته باشد، در چارچوب قانون اساسی هم حرکت کند، چه مشکلی برای انتشار خواهد داشت؟ به عبارتی، هر نشریه‌ای با هر زبانی، روشنفکرانه و غیر، می‌توانست و می‌بایست حق حیات داشته باشد.

خیلی از دوستان نسبتا روشنفکر و طرفدار زبان و بیان فاخر، اهمیت نقش نشریاتی با زبان عامیانه را یا نمی دانند و یا فراموش می‌کنند. مسیری را که فرزند یک خانواده کم سواد طی می کند گاه از جاده نشریات عامیانه است، از همین مسیر است که جستجو را می‌آغازد تا به مراحل بالاتری گام بردارد. وقتی یک نگاه سیرابش نکرد، به دنبال بهترش می‌گردد. بورقانی این نکته را خیلی خوب درک می‌کرد و هیچگاه مثل بقیه نشریات به ظاهر پیش‌پا افتاده را تحقیر نکرد و نادیده نگرفت.

به گمان من، دو دوران او بود که مفهوم"ژورنالیستی" اعتبار یافت. گمان دیروز به این نکته هم اشاره شد. یادم می‌آید وقتی در سال‌های هفتاد و هفتاد و یک به مطبوعات پیوسته بودم، هر کس می‌خواست مفهومی منتشر شده در رسانه‌ای را تحقیر کند، می‌گفت"ژورنالیستی است".

اگر به یک دکان فروش نشریات در اینجا سر بزنید، با صدها عنوان مجله روبرو خواهید شد که هر یک مخاطب خود را دارد. بعضی مخاطبان مشترک و بعضی خاص. گاهی هم گزارشی یا نقدی از یک مجله باعث می شود خیلی‌ها به دنبال شامره نشریه‌ای خاس بگردند که هیچگاه مشتری‌اش نبوده‌اند.

بسیاری از این نشریات، عملا زرد هستند و پر از شایعات داغ و بعضا جذاب. بعضی‌ها اول مشتری این مجله‌های "زرد" بوده‌اند، ولی الان چیزهایی دیگر را دنبال می‌کنند. سلیقه‌ها تغییر می‌کند.

اهمیت کار بورقانی این بود که در دوره‌ای کوتاه، نگاه تبعیض‌آمیز بسیاری از ما را تغییر داد، هرچند کوتاه و کم.

Labels:

تایید قطره‌چکانی و پذیرش قاعده بازی
سال‌هاست که قبل از انتخابات، تعدادی را رد صلاحیت می‌کنند که معمولا از میزان ردصلاحیت‌های انتخابات قبلی بیشتر است، و طبق معمول هم "فاجعه" است و مایه"تاسف". اتفاقی که روزهای آخر می‌افتد، تایید قطره‌چکانی و بعضا همراه با منت‌گذاری تعدادی اندک است که نسبتا خودی محسوب می‌شوند.

آیا پذیرش این تایید صلاحیت و این روند به نفع آینده انتخابات است و آیا اثربخش بوده؟ اگر اثری داشت، امروز باز شاهد این روند نمی‌بودیم.

گمانم باید یک بار برای همیشه قاعده بازی را عوض کرد. اما مگر اصلاح‌طلبان می‌توانند مقابل"اصلا"طلبان قرار بگیرند؟

Labels:

فرستادن مطلب برای سایت "به یاد احمد بورقانی"
دوستانی که می‌خواهند برای سایت جدید "به یاد احمد بورقانی" مطلب یا عکسی بفرستند می‌توانند به این صفحه بروند.

Labels:

آغاز پایان، پایان آغاز
گمان می‌کنم فرایند پیر شدن انقلاب ایران در ۲۹ سالگی پدیده قابل توجهی باشد. فراموشی و دور افتادن از شعارهای اولیه فقط برای حفظ منافع گروهی که حاضر به فدا کردن کشور و امنیت ملی برای منافع جناحی هستند، برای من هیچ توجیهی ندارد جز انحراف کامل.

دوم خرداد پدیده‌ای بود که می‌توانست عامل بازگشت به مسیری باشد که آرزوی بخش قابل توجهی از مردم بوده است.

متاسفانه یا خوشبختانه، در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که آمار و اطلاعات به این زودی‌ها محو نمی‌شود، هر چند بسیاری سعی می‌کنند با تمرکز روی بعضی مسائل، دیگر نکات را انکار کنند.

روندی که سپاه پاسداران بعد از ۱۸ تیر ۷۸ تا به امروز طی کرده، نشان می‌دهد که نظامیان تشنه قدرت به این راحتی‌ها کنار نخواهند کشید. به پاکستان و ترکیه نگاه کنید. نظامیان این دو سال‌هاست بزرگ‌ترین آمران سیاسی کشورهای همسایه بوده‌اند، و به نظر می‌رسد گروهی از نظامیان انقلابی بدشان نمی‌آید این روند را در ایران تجربه کنند.

۲۹ سال پیش در چنین روزهایی، مردم چشم دیدن نظامیان را نداشتند. وقتی سران ارتش را در شهرک‌ها می‌گرفتند، معلوم نبود سالم به دادگاه برسانندشان. خیلی‌ها خودشان را به سران انقلاب معرفی کردند تا شانسی برای زنده ماندن و کتک نخوردن داشته باشند.

فاصله عمده نظامیان با مردم عادی و نیازهای آنان در سال ۵۷ بسیار زیاد بود. ارتش، مردمی نبود. امروز، بخش بزرگی از جمعیت ایران، جوانانی هستند زیر ۳۰ سال، خسته از اعمال زور و تحمیل دیدگاه‌های غیر منطقی.

نظامیان سپاه، خود را مالک همه چیز می‌دانند و هر کس مخالف‌ یا همراه‌شان نباشد، از نظر ایشان باید حذف شود. از ابزارهای مختلف هم بهره گرفته‌اند و خواهند گرفت، ولی این مسیر تا چه زمانی می‌تواند ادامه یابد؟ فرماندهان جوان جنگ، امروز پیر شده‌اند با شکم‌های برآمده و سرهای کم مو. کسانی از ایشان دارند زبانی را به کار می‌گیرند که ملایم‌تر است، اما قدرتمندان‌شان زبان تهدید را برگزیده‌اند.

سیاسیون نزدیک به سپاه، از جمله باهنر زبانی به کار می‌گیرند که تهدید کننده است. عملا وقتی باهنر می‌گوید که جماعت دوم خردادی باید خوشحال باشند که زنده هستند، بی آنکه جرمی مرتکب شده باشند، و همه را به حساب "رافت اسلامی" می‌گذارد، باید ترسید!

ادامه دارد

Labels:

در حاشیه سخنان فرمانده سپاه در باب انتخابات
سخنان سردار جعفری را خوانده‌اید؟

یادم هست، سه سال پیش در چنین روزهایی، یک میز گرد در باب انتخابات در دانشگاه تورنتو برگزار شده بود. همه در باب انتخابات ریاست جمهوری و آینده حرف می زدند، من هم فقط یک نکته به بحث افزودم که تاکید روی نقش سپاه در آینده سیاسی ایران بود و نقش آدم‌هایی مثل سردار ذو‌القدر.

نه که چیزی به من الهام(یا فاطمه رجبی) شده باشد! نه، همین حرف را روز خروجم از ایران به مشایعت کنندگانم زده بودم. و وقتی بحث انتخابات مجلس هفتم بود، با دو سه تا از بچه‌های نزدیک به مشارکت روی این مساله اندکی دعوای آنلاین هم کردیم.

اگر بتوانید برای هر مساله‌ای، یک روند - trend -و الگو- pattern - استخراج کنید، احتمالا مسیری را که یک جنبش یا نهاد یا گروه طی می‌کنند را می‌توانید پیشبینی کنید. از این پیشبینی‌ها در زمین شناسی زیاد داریم!

مساله این است که گروهی که عملا آز ۱۸ تیر ۷۸ قدرتمندتر شده‌اند، الان به نحوی شفاف‌تر قدرت‌نمایی می‌کنند. سردار جعفری، فرمانده امروز سپاه، یکی ازز ۲۴ فرمانده‌ای بود که خاتمی را تهدید کرده بودند. گفته می‌شود جعفری عملا برقرار کننده نظم و حاکم نظامی تهران در روزهای بعد از ۱۸ تیر بوده است.

الان، بعد از ۲۹ سال، مفاهیم آنقدر بی‌رنگ شده‌اند که فرمانده سپاه، خیلی راحت بی توجهی خود را به تاکید آیت‌الله خمینی به عدم دخالت نظامیان در انتخابات و مسائل سیاسی نادیده می‌گیرد.

اینکه ممکن است در کارتونی به نحوی اغراق شده بگویم جمهوری اسلامی، بن بست شده است، امروز از نظر من دیگر کارتون و اغراق نیست، واقعیتی است که انگار نمی‌توان نادیده گرفت.

شاید باید فاتحه آرمان‌های ۲۹ سال پیش را خواند. تحریف‌گران قدرت گرفته‌اند، ولی اخبار آن روزگار و روزنامه‌ها و مدارک سرجایش است.

گمانم، انحراف از نقطه‌ای شروع شد که بوی خون اعدام نظامیان به مشام رسید. اینجاست که ارزش رهبری مثل ماندلا و سیاست بخشش او بر بقیه معلوم می‌شود.

خواندن بیش از پیش قلعه حیوانات را نیز توصیه می‌کنم!

Labels:

Friday, February 08, 2008
سایت: به یاد احمد بورقانی
این سایت از امروز راه افتاده و تمامی مطالب منتشر شده در باره مرحوم احمد بورقانی در آن دوباره منتشر می‌شود.

اگر کسی مطلبی یا عکسی دارد که جا افتاده، حتما برای سایت بفرستد تا کامل‌تر شود.

Labels:

Thursday, February 07, 2008
چند لينک کارتونی
برای کارگاه آموزشی دانشگاه تورنتو، قرار بود چند لينک معرفی کنم که فشار کار اين چند روز بر فراموشی​ام افزود.

اين هم لينک​هایی برای خوانندگانی که جستجو​گر کارتون​هاي مطبوعاتی و غيره هستند. بقيه لينک​ها را هم آرام آرام خواهم آورد.



Labels:

انتخابات، انتصابات، افتضاحات
من نمی‌دانم دولت چرا بیخودی این همه بودجه مملکت را دور می‌ریزد تا یک نمایش گسترده برگزار کند که نتیجه اش در عمل فرقی برای کسی نخواهد داشت.

روزی که خاتمی در "داووس" سخن از دموکرات بودن ایران در برابر دیگر کشورها می‌زد، خنده‌ام گرفت. نگفت رشد دموکراسی در بقیه کشورها به کدام طرف است و ما در چه وضعیتی قرار داریم.

وقتی خواندم دکتر عارف کناره‌گیری کرده، تا اندازه‌ای از کارش خوشم آمد. اولا، نظر بقیه را نپرسید، تا همان بلایی سرش بیاید که سر دکتر معین آمد. اگر دکتر معین مثل عارف، قدرت تشخیص داشت، امروز سرنوشتش بهتر می‌بود. الان معین تبدیل شده به موجود تاریخ مصرف گذشته‌ای که هیچکس حتی کسانی که گلوی‌شان را برای او جر می‌دادند، احوالش را نمی‌پرسند.

وقتی خاتمی سخن از فاجعه‌بار بودن رد صلاحیت‌ها می‌کند، یادش می‌رود که در همین ساختار بوده که خیلی‌ها بالا آمده‌اند و با گردن نهادن به آن، عملا به آن مشروعیت داده. چه خودش، چه یارانش. اگر چنین وضعی نامشروع است، گردن نهادن به آن بر اساس آموزه‌‌هایی که‌خاتمی مدعی عمل به آن بوده، حرام است.

بازی انتخابات در ایران، روزی سران حاکم را پشیمان خواهد کرد، که البته آن روز امکان بازگشت به نقطه ۲ خرداد، میسر نخواهد بود. چه برای مردم، و چه برای آنها.

امروز، ۷۰ در صد جمعیت ایران زیر ۳۰ سال سن دارد. سرنوشت جامعه دست پیرمردانی است که برای جوان‌ها تصمیم می‌گیرند. چه کسانی این ۷۰ در صد را نمایندگی می‌کنند؟ پیران یا میان‌سال‌ها؟

Labels:

مراسم بزرگداشت احمد بورقانی در تورنتو
احمد بورقانی ، طراح بازگشایی مطبوعاتی دوره ی اصلاحات درگذشت. بورقانی معمار اصلی و آغازگر دوره ای در حیات مطبوعاتی ایران معاصر بود، که در آن جوانه های نخستین روزنامه های مستقل و پیشگام نظام اطلاع رسانی آزاد از سلطه ی فرمایشی دولت شکل گرفت. در دفاع از مطبوعات مستقل و فاش گویی هر آنچه در وضعیت سیاسی آن روز ایران ممکن بود انجام داد و با تکیه بر نیروی اجتماعی ای که در پی انتخابات دوم خرداد ١۳٧٦ شکل گرفته بود، مرزهای آزادی بیان را در جامعه ی ایران به میزان قابل توجهی به پیش برد. پانزده ماه در دستگاه اجرایی دولت اصلاحات ماند و بهای ایستادگی در دفاع از روزنامه نگاران مستقل و استقلال حرفه ی روزنامه نگاری را تا دم مرگ با حضور مکرر در دادگاه هایی پرداخت، که همچنان به "اتهامات" آن دوره و اقدامات بعدی او در حمایت از مطبوعات مستقل و آزاد در سالهای ١۳٧٧- ١٣۸٦ رسیدگی می کردند. انسانی فرهیخته ، فروتن و دوراندیش بود که از فرصت به دست آمده بیشترین استفاده را کرد.

به منظور بزرگداشت یاد احمد بورقانی جلسه ای در روز شنبه ٩ فوریه (ساعت ١٧-١٩) در دانشگاه تورنتو با سخنرانی و تریبون آزاد گفت و گو درباره ی مطبوعات و آزادی بیان در ایران برگزار می شود. حضور هموطنان ایرانی در این مراسم، ادای دینی است به یکی از آزادیخواهان ایران که بسیار زود از میان ما رفت.

کمال الدین بورقانی فرزند مرحوم احمد بورقانی و جمعی از دوستان

BA 1200, Bahen Center, 40 St. George Street

Labels:

آيا اصلاح طلبان اهرم قدرت شدند؟
آقا! من امشب نمی​دانم چه خورده​ام که اين همه تصوير می​بينم! بايد از دوست عزيز روانپزشکی که هر روز اين وبلاگ را می​خواند پرسيد که چه مرگم شده؟ چند وقت پيش در يکی از رستوران​های تورنتو بودم که زيارتش کردم، و گفت هر روز وبلاگ را می​خواند. گفتم پس يک "کيس ستادی" اساسی در جريان است!

بگذريم، همين الان داشتم به ضربه اصلاح​طلبان به اصلاح​طلبی فکر می​کردم، يکهو ديدم جماعت عين اهرم، حاکميت را از موقعيتی ناپايدار، چنان روی مردم سوار کردند که نگو و نپرس، وقتی هم تاريخ مصرف اين اهرم تمام شد، عذرش را خواستند.

الان عملا از جمهوريتی که روزی روزگاری صحبتش بود، چيزی باقی نمانده است. اطرافيان خاتمی هم عملا تبديل شده​اند به اپوزيسيون بی​خاصيتی که با افزايش نسبی سن، دارد قيافه​اش به ملی​مذهبی​ها شبيه می​شود. می​گوييد نه؟ قيافه جماعت را در نظر بگيريد، موی سفيد، يا سر کچل، تا چند سال بعد هم عصا به دست. فقط ملی مذهبی​ها کمی خوش​تيپ​تر هستند و از سه​تيغه کردن هم نمی​ترسند، بر عکس خيلی از آقايان که فعلا با ريش پروفسوري، ماجرای "همراه با مردم، همگام با مسوولين" را به خاطر می​آورند.

یادتان هست وقتی محتشمی​پور قسم و آیه می​خورد علیه ملی​مذهبی​ها که اینها غیر قانونی هستند؟ حالا وضع را ببینید که جماعت نسبتا خودی دوم خردادی، چنان خارج از دایره شده​اند که عملا به شورای نگهبان "امر" می​شود که تایید نشوند، تحت هیچ شرایطی، مگر مثل خانم جلودارزاده که به نحوی علیه تحصن سخن گفته است. این همان بلایی بود که بعضی​ها سر نهضت آزادی و بقیه​ نیروهای ملی آوردند. امروز، بر سر رفقای دوم خردادی خودشان آمده.

به نظرم همه این بازی​ها ناشی از ترس است. ترس از دست دادن قدرت دائمی. نمونه هایش را هم در تاریخ فراوان دیده​ایم. احتمالا کمتر هم مایه عبرت بوده​اند، وگرنه اثر می​کردند.

---

دوستی داشتم در دوران دانشکده که با بعضی فینقیلی​های جناح راست رفت و آمد داشت. بعضی از آن فینقیلی​ها الان یا در مجلس هستند یا در دولت. می​گفت جماعت معتقد به ایجاد حاکمیت "دیکتاتوری مصلح" هستند. برای تحمیل این دیکتاتوری "خوب" و "اخلاقی"، باید همه را جوری ترساند و مهار کرد که هیچ کسی به راه خطا نرود، همان چیزی که به "نصر بالرعب" معروف است. از رفیقم پرسیدم که اگر کسی کار غیر قانونی نکرد، اما تابع محض هم نبود چه خواهد شد؟ گفت که چنین فردی یک خطر محسوب می​شود، چون نظم را برای "اصلاح" و "امور خیر" به هم خواهد زد.

Labels:

پراکنده​نويسی​های يک شب برفی
امشب که از خانه زدم بيرون، چنان برفی می​آمد که نگو، من هم برای رسيدن به موقع به قطار، مجبور بودم در برف بدوم، آن هم در يک سربالايی تند. نفس مبارکم کم آمد ولی به موقع رسيدم. در قطار هم خوشبختانه وقت کافی داشتم که اندکی خاطرات گذشته را مرور کنم. ۸ سال پيش در چنين روزهايي، مهمان هم​بندی​های "۲۰۹" بودم. شب اول، يک آقايی هم سلولی من بود که متهم بود به اطلاع از سرقت اشيا عتقيه از یکی از موزه​ها. ظاهرا سال​ها از مديران ميراث بوده.بسیاری از اهالی مشهدی قدرت را می​شناخت و اطلاعات جالبی هم در مورد سوابق آنها داشت.

برايم تعريف می​کرد از خاطرات قبل از انقلاب و اينکه جماعت چگونه تبديل به همان چيزی شدند که زمانی عليه آن مبارزه می​کردند.

راستش اين چند روزه بعد از فوت احمد بورقانی در فکرم که چرا مديرانی مثل او اینقدر کمیابند؟ وقتی ديد نمی​تواند با چيزهايی کنار بيايد که مخالفشان بود، خيلی راحت کنار کشيد. بعدش هم "شاه سلطان​حسين"ترين معاون مطبوعاتی تاريخ را جايش نشاندند. يک "بله​قربان"گوی بالفطره.

امروز انگار کل مجموعه نظام "بله​قربان"گوها را می​پسندد. کسانی که هر چه به آنها ديکته می​شود، می​پذيرند. اين اسمش مردمسالاری دينی است. نه؟

خشت اول انقلاب کج گذاشته شد، و عملا با تحريف تعاريف و محو کردن قول​های اوليه، فرزندان انقلاب، فرزندان ديگر را خوردند و امروز به دست بقيه جر وا جر می​شوند.

اينکه خيال کنيم هم و غم خيلی از کسانی که در ۱۰ سال گذشته مطرح بوده​اند، اصلاح​طلبی بوده، به نظر من کمی مغالطه و مبالغه است. گرچه اصلاح​طلبی مفهومی مطلق نيست که قسم بخوريم کسانی در اين محدوده بوده​اند يا نبوده​اند. گمان کنم فرق است ميان چسبيدن به قدرت و دادن شعارهای مد روز با تلاش برای اصلاح و ورود به قدرت برای اعمال آن.

امشب مطلب ياسر را می​خواندم در باب نا​اميدی اصلاح​طلبان از اصلاح​طلبی. حرفش قابل درک است، ولی آيا واقعا اغلب کسانی که در محدوده قدرت بوده​اند، اصلاح​طلب محسوب می​شوند؟ من در مجموعه​های مختلفی کار کرده​ام که یا جزئی از احزاب دوم خردادی بوده​اند یا مرتبط. وقتی درون مجموعه هستي، آنقدر داغی که حالی​ات نمی​شود راهی که می​روی به کدام سو است، اما يک نگاه ساده از راه دور می​تواند مسير را برايت کمی مشخص کند.

اصلاح​طلبی، پوشش جديدی بود برای ماندن در قدرت. چه سياسی چه اقتصادي. وقتی بحث "خروج از حاکميت" جدی شد، می توانستی ترس دو طرف را ببينی. اين مساله کاملا به نفع دوم خردادی​ها بود، ولی عوامل مختلفی از جمله منافع اقتصادی گروهي، مانع کنار کشيدن می​شد. بورقانی اما می​دانست اگر به موقع کناره​گيری نکني، هم خاصيتت از دست می​رود و هم اعتبارت.

شاید بتوان گفت که "اصلاحات" و "اصلاح​طلبی" فاقد اصول بود، و همین بزرگ​ترین ضربه را به آن وارد کرد. دوم خرداد موجی بود که شاید می​شد از آن برای بهتر شدن ساختار استفاده کرد و نیروی اجتماعی را برای انجام تغییراتی، هزینه، اما برادران محترم انگار فقط موج​سواری را دوست داشتند و بس. هر موجی، زمانی فرو می​نشیند. آنها این را ندیده بودند.


به نظرم، اصرار بر التماس برای گرفتن تاييديه چند نفر بيشتر، هم تاييد ساختار غلط حاکم بر انتخابات است و هم از بين بردن اندک مايه و اعتبار باقی مانده. بعضی​ها اين روزها زمزمه "رای ندادن" را سر می​دهند، چيزی که تا همين چند ماه پيش اگر کسی حرفش را می​زد، به عنوان "تحريمی" نشانش می​کردند. التماس و التجا باید برای همه شهروندان باشد، برای حقوق همه، نه نزدیکان فامیلی و تیم خود.

الان سال​ها گذشته و می​فهمی ماجرای اصلاح قانون مطبوعات چه بوده. قدرت، نماینده سر به زیر می​خواست و بس. هر چه تعداد افسران سپاهی مجلس بیشتر می​شود، حاکمیت می​تواند بر مجلس "بله​قربان"گو بیشتر سوار بماند...

...

هم​سلولی می​گفت:"این همه زور می​زنی کاریکاتور سیاسی تند بکشی برای که؟"...استفاده اش را بقیه می​برند و خودت را می​اندزند ته چاه، اونایی هم که به مال و منالی می​رسند، اصلا یادشان خواهد رفت چه قول​هایی داده اند و فردا کجای کارند...این را از ما مشهدی​ها بپرس که چه می​گفتیم، الان چه می​کنیم!"

...

همیشه برایم سوال بوده که نماینده مجلس، نماینده مردم است و باید نظر رای​دهندگان را تامین کند یا نظر حاکم را؟ این چه نوع مجلسی است که فقط باید حرف حاکمیت را تایید کند نه رعایای محکوم به قبولی حاکم؟ مگر اصل نمایندگی برای این نبود که حق مردم ستانده شود؟ امور مردم به دست نمایندگان​شان باشد؟ این مساله فقط تقصیر جناح راست نیست. جناح چپ هم کم بی​تقصیر نیست. تفکر "ولایتی" که این همه در دهه ۶۰ از آن در مقابل تفکر"مولوی" حمایت می​کردند، الان بلای جانشان شده. مجلس خبرگان که تکلیفش معلوم است، مجلس شورای اسلامی هم هکذا، ساختار دولت هم که از این بهتر نمی​شود. به این می​گویند یک ساختار کاملا مشروع.

Labels:

احمد بورقانی به روایت همکاران - راديو زمانه
خیلی‌ها در مطبوعات احمد بورقانی را به‌عنوا‌ن چریک و فرمانده عملیات چریکی مطبوعاتی می‌شناختند. شاید حساس‌ترین این عملیات، انتشار ویژه‌نامه کنفرانس برلین در روزنامه «صبح امروز» بود.

Labels:

و چرا؟
بر و بچه​های وبلاگ​نويس و وبلاگ​خوان، ممکن است بورقانی را نشناسند. فقط چيزی از اين طرف و آن طرف شنيده باشند و خوانده، ولی ندانند که مديريت يک ساله او از ماندگاری الباقی بسياری از مديران، ماندگارتر بود.

ديروز صبح داشتم خاطراتم را جستجو می​کردم. يادم افتاد به گفتگويی که برای روزنامه زن گرفتيم، در اوائل روزنامه. من و جواد کاظمی رفته بوديم دفتر بورقانی در میدان تختی. شنيده بوديم که دارند برايش مساله می​سازند. گمانم جواد، بحث نشریات زرد را پیش کشيد، و بورقانی از وجود آنها هم حمايت کرد. اگر خطا نکرده باشم، گفت بخش عمده روزنامه​خوان شدن خيلی​ها به خاطر وجود همان​هاست. برايم جالب بود. نگاه تبعیض آمیزی به نشریات نداشت.

من زمانی از مهاجرانی خوشم می​آمد، و بعدها نگاه خوبی به او نداشتم. بخصوص بعد از رفتن بورقانی از وزارت ارشاد. ظريفی می​گفت که ناراحتی مهاجرانی بابت اين است که معاونش از خودش جلوتر است و رسانه​ها به خاطر احمد بورقانی دارند پيشرفت می​کنند که با سياسی​بازی​های عطا نمی​خواند. مهاجرانی حراف بود و زنبور بی​عسل، و بورقانی اهل کار بود و مرد عمل. جلسه خداحافظی بورقانی از ارشاد و متلک مهاجرانی برای خیلی از ما سنگین بود. گیرم الان بعد از ۹ سال دارد توجیه می​کند. یادش رفته سعدی در باب دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی چه فرموده است.

فضای مطبوعات دوم خردادی چقدر می توانست پيشرفت کند اگر مديرانش مدل خاتمی بودند؟ احتمالا خيلی با وضعيت سال​های ۶۸-۷۱ فرق نمی​داشت. رشد کمی و کيفی رسانه​های چاپی در مدت مديريت بورقانی چند پله که چند طبقه فراتر از وضعيتی بود که تا قبل از آن تجربه کرده بوديم. من با گل​آقا شروع کرده بودم. گل​آقا فضايی نسبتا ضد سانسور بود، ولی خودسانسوری در آن بيداد می​کرد. شايد مرگ دلخراش سعيدی سيرجانی هم برای صابری گوشزدی بود که متوجه باشد به کجا می​توانست برود. در روزنامه همشهری هم وجود آدمی مثل عطريانفر که همه چيز را با سياست می​سنجيد، حتی وقتی نام آزادی بيان را می​آورد، برای بقای آزادی هم بايد می​ترسيدی. بعد از دوم خرداد که فضا ظاهرا آزادتر بود، سانسور در همشهری خفه​ات می​کرد.

بورقانی وقتی ديد هيات نظارت عملا به دستگاهی مشابه دادگاه مطبوعات دارد تبديل می​شود، معترض شد. هيات نظارت چه حقی داشت رسانه​ها را تعطيل کند؟

اگر مطالبی که دوستان و آشنايان بورقانی درباره​اش را خوانده باشيد، به يک نکته مشترک بر خواهيد خورد؛ "پای حرفش می​ايستاد". قول بيخودی نمی​داد. وقتی "یا علی" می​گفت، تا ته ماجرا می​رفت. امروز داشتم به رفیق خاتمی می گفتم که احمد، تنها مرد این سال​ها بود، و بی​عملی نمی​کرد و پای حرفش می​ایستاد. گمان می​کنید که رفیق خاتمی جوابی هم داشت بدهد؟

بورقانی ديدگاه سياسی داشت، ولی سياسی نبود. می​دانست روزنامه​نگار نمی​بايستی "حزبی" باشد و "حزبی" عمل کند. نمی​دانم از کجا آموخته بود که "حزبی" بازي، بلای جان رسانه است و تبديلش می​کند به بولتن، به پروپاگاندا.

وقتی خیلی راحت عطای سیاست را به لقایش بخشید، خیلی ها نفهمیدند تا کجای بازی را دیده. انگار در فرهنگ بسیاری از سیاسیون ما، کنار رفتن بی​مفهوم است. نمی دانند چه موقع باید کنار بکشند.

من و خيلی​های ديگر، رشد و شکوفايی خودمان را در سايه مديريت او می​بينيم. او مدير ما نبود، عضو دولت بود و ما آزاد، ولی عملا راهبر روندی بود که امروز حسرت لحظه​لحظه​اش را می​خوريم.

در دو روز گذشته با بسياری از دوستان مشترک گپ زده​ام. حال همه خراب است، حتی حال کسانی که سال​های سال از او بی​خبر بوده​اند.

نه، ما مرده پرست نيستيم. اصلا بحث مرده​پرستی نيست. به قول يارو گفتني، ما مرده​ايم و او زنده است. اصلا معنای مرگ چيست؟

Labels:

عکس‌های آن گزارش تصویر روزنامه نوروز
این عکس‌ها مربوط به همان رفتن سراغ علیرضا رجایی بعد از آزادی از زندان بود و پنچر شدن چرخ رنوی خاکستری احمد بورقانی...
الان دوست خوبم علی برایم فرستاد که خداوند خیرش دهاد.

زیدآبادی و رجایی هم در عکس هستند.

Labels:

چند خاطره
دیشب همه‌اش یاد آن شبی بودم که شماره ویژه صبح امروز بعد از پخش تلویزیونی کنفرانس برلین منتشر شد. بازی فوتبال بارسلونا بود که فرهت فردنیا زنگ زد که بدو بیا روزنامه، کار داریم.

گمانم کل آدم‌های حاضر، بیشتر از ۱۰ نفر نبود. احمد بورقانی، احمد ستاری، عرب سرخی، اصغر رمضانپور، فردنیا، و دو سه نفر دیگر.

من رفتم قسمت خودم و شروع کردم به طرح کشیدن. طرح روز بعد آفتاب امروز را هم البته دادم به اصغر رمضانپور که سردبیرم بود.

بحث جالب موقع ادیت و نمونه‌خوانی سرعتی صفحات محدود ویژه‌نامه بود.

بورقانی و رمضانپور می‌خواندند، بلند بلند. آخر هر پاراگراف می توانستی یک بدو بیراه ملایم و خنده‌دار از بورقانی بشنوی خطاب به جماعتی که کنفرانس برلین را علم کرده بودند برای زدن اصلاحات.

فضای بیرون وحشتناک بود و می‌توانستی هر از گاهی خودرویی را ببینی که ساختمان صبح امروز را می‌پاید. ترجیح می‌دادم هر از گاهی به دفتر سردبیر بروم و قوت قلب بگیرم. متلک‌های بورقانی در آن حالت شاهکار بود.

...

روزی که قرار بود انتخابات انجمن صنفی برگزار شود، می توانستی حدس بزنی که اکثر بچه‌ها به بورقانی رای خواهند داد. او رای اول آورد، ولی حاضر نشد نامزد ریاست بشود. شاکی بودیم. می‌دانست که توجه بچه‌ها به چه دلیلی است ولی برایش ریاست اهمیتی نداشت و معلوم بود که مزروعی عشق ریاست چقدر نگران همین مساله بوده. خیلی برایم عجیب بود که اینقدر بی‌خیال مقام است. چند مورد دیگر را هم آن سال‌ها شنیده بودم که که هیچگاه از صحتش را جویا نشدم.

...

جلسات هیات مدیره انجمن صنفی همیشه تفریح بود. یکی از تفریحات ما هم رقابت سر خوردن ساندویچ نهار با بورقانی و آرمین بود! از ساندویچ فروشی نزدیک انجمن، ساندویچ کوکتل با پنیر می‌آوردند، داغ داغ! ساندویچ‌ها را از وسط نصف می‌کردند و می‌گذاشتند توی سینی. چشم‌های ما عین شاهین متوجه ساندویچ‌ها بود. تابستان‌ها هم که قلع و قمع هندوانه و خربزه. ولی نهار و خوردو خوراک سر جای خود، دقت بورقانی در مسائل مربوط به روزنامه‌نگاران شاهکار بود.

وقتی رژیم غذایی را شروع کرد، مجبور شدیم از رقابت چشم بپوشیم که خیلی دردناک بود!

...

وقتی کمک‌های مردمی به روزنامه‌نگاران عملا محدود شد، و خیلی از روزنامه‌ها حاضر نشده بودند به انجمن پولی برسانند که میان بچه‌های بیکار شده پخش کند، عصبانی شد. عصبانیتش هم از صبح‌امروزی‌ها بود. می‌گفت اینها ۷۵۰ میلیون پول نصیب‌شان شده، رفته‌اند ساختمان خریده‌اند، به جای اینکه به بچه‌های خودشان هم کمک کنند.

...

روزی که علیرضا رجایی از زندان آزاد شد، با بچه‌های انجمن رفتیم منزلش. گمانم من و زیدآبادی با احمد بورقانی رفتیم، با آن رنو ۵ قدیمی‌اش. او برعکس نمایندگان مجلس پژو نگرفته بود و با همان ماشینش این طرف و آن طرف می‌رفت. موقع بازگشت، چرخ ماشین پنچر شد. ما مرده بودیم از خنده. نمی‌دانم کدام عکاس رسید و عکس گرفت. نیوشا بود یا یکی دیگر. من همان ماجرا را کردم یک گزارش تصویری برای روزنامه نوروز. وقتی داشت چرخ ماشین را عوض می‌کرد صحنه باحالی درست شده بود که هیچوقت انتظارش را نمی‌توانستی داشته باشی. یک نماینده مجلس می‌شد مثل او که بی‌خیال مقام و منصب مثل هر آدم عادی دیگری به داد ماشینش می‌رسید... هر چه هم الان گشتم نتوانستم فایل آن کارتون استریپ گزارشی را پیدا کنم. کسی آنرا دارد؟

...

روزی که برای دیدار با کروبی به مجلس می‌رفتیم، من طبق معمول پیراهن تمساح نشانم را پوشیده بودم، زیر کت. موقع سلام و احوال‌پرسی با کروبی، گوشه کت را زد کنار و با شوخی تمساح را به او نشان داد و گفت حاج آقا، توجه دارید که! کلی خندیدیم!

...

وقتی جماعت نویسنده سینمایی را در اواخر سال ۸۱ دستگیر کرده بودند، بورقانی و آرمین مسوول پیگیری شدند و وقتی در جلسه هیات مدیره گفتند ماجرا چه بوده، کله‌مان سوت کشید. خیلی‌ها خبر ندارند نقش آن پیگیری‌ها در کاهش فشار روی کامبیز کاهه و بقیه چه بوده.

...

وقتی کتاب امیر انتظام منتشر شد، اسم عباس عبدی بارها مطرح شده بود به عنوان یکی از کسانی که در آن دوران امیرانتظام را آزرده بود. بعد از جلسه انجمن پیاده با بورقانی رفتیم سمت کریم‌خان. گمانم کاری داشت با کتابفروشی زیر پل. تمام مدت بحث ماجرا بود. من که آن روزها از عبدی شاکی بودم و به خاطر اعتراض به سانسور مطالبم از نوروز زده بودم بیرون، بدم نمی‌آمد حرف‌های امیر انتظام درست از آب درآید، و خیلی دلم می‌خواست ببینم نظر بورقانی چیست. گفت باید دو طرف ماجرا را دید و سنجید. یک دیدگاه کلاسیک روزنامه‌نگارانه. امروز بهتر حرفش را می‌فهمم.

...

استقلالی بودن بورقانی هم البته مایه کرکری روزهای شنبه بود.

...

وقتی برای حیات نوی روز جمعه، صفحه "کلوز-آپ" را در می‌آوردم، رفتم سراغ بورقانی. دفترش درست روبروی محل قدیمی دادگاه مطبوعات در کوچه منتهی به خیابان قره‌نی بود. دیدن آن ساختمان لعنتی اصلا خوشایند نبود! حسن سربخشیان چند تا عکس محشر گرفت، ولی سیگار دست بورقانی بود. گفت نکنه می‌خوای این عکس‌ها رو بگذاری که من نتونم خونه جواب کسی رو بدم؟ بی‌خیال آن عکس‌ها شدیم! ولی کلی خندیدیم.

...

خاطره زیاد است. کسانی که سال‌ها با او بوده‌اند حتما خاطراتی دارند که خواندنش برای همه جداب خواهد بود. کاش بنویسند.

Labels:

مطلبی از ابراهیم نبوی در باره احمد بورقانی

اسمش احمد بود، احمد بورقانی

احمد بورقانی رفت. نمی دانم چرا به رفتن هرکسی فکر می کردم، جز همین یکی. انگاری که دلت نمی تواند رفتن کسی را بپذیرد که جز خوبی و زیبایی و جوانمردی و آزادگی از او چیزی ندیده ای؛ از آنها بود که پشت صحنه آزادی بیان و جنبش دموکراسی و تولید فکر و اندیشه حضور دارند و بودن شان اینقدر بزرگ است که نبودنش را نمی توانی باور کنی. خبرش می رسد و زیر پایت خالی می شود و باورت نمی شود که ممکن است رفته باشد.

bourghani300.jpg

ادامه مطلب

Labels:

دو خاطره تصویری نه چندان قدیمی
دفتر احمد بورقانی - عکس از حسن سربخشیان
جلسه هیات مدیره انجمن صنفی - عکس از برونو - عکاس فرانسوی

Labels:

هنوز باورم نمی‌شود
...چیز دیگری می‌توانم بگویم؟

Labels:

شوکه شدم
توی راه تورنتو بودم که دوستی بدترین خبری را که ممکن بود به من داد:

احمد بورقانی، رفت.

الان شوکه‌ام.

باید توی کارگاه آموزشی دانشگاه تورنتو، یک ساعتی هم حرف بزنم. خدا را شکر فائز هم هست.

به خانواده بورقانی، بخصوص کمال‌الدین و سهام‌الدین تسلیت می‌گویم.

رفتن احمد بورقانی برای همه کسانی که او را از نزدیک می شناسند یک شوک است.

به همه باید تسلیت گفت.

Labels:

سوال‌هایی در باب رفتار دانشجوی ایرانی-۲
ما مردها معمولا خیلی راحت حق را به خودمان می‌دهیم، بدون در نظر گرفتن حقوق کسی که عملا مورد تعدی قرار گرفته. کافی است به چند جمع دانشجویی ایرانی ساکن کانادا سر بزنید. چند درصد ممکن است بگویند این دانشجو کار غلطی کرده؟ خودتان بررسی کنید، و ببینید چند درصد عملا چنین کاری را تقبیح می‌کنند؟

دوست محترمی می‌گفت تنها دلیلی که باید این جوان را تنبیه کرد این است که اجازه داده "لو" برود.

مساله مهم اینجاست که بعضی از ما ایرانیان ساکن کشورهای غربی، بدون در نظر گرفتن قوانین و عرف میزبان، ممکن است دست به کارهایی بزنیم که واکنش تنبیهی میزبان برای‌مان غیر قابل توجیه باشد.

به عنوان مثال، ما ایرانیان اهل تنبیه فرزندان، نمی‌دانیم که چنین کاری در کانادا چه مکافاتی برای خود و خانواده‌مان به دنبال خواهد داشت. هم مرد خانواده مجازات می‌شود و هم خود خانواده در عمل سرپرستش را موقتا از دست خواهد داد و مشکلات اقتصادی جدیدی را تجربه خواهد کرد.

این تازه یک مثال ساده بود.

جهل از قانون، که البته بسیاری از ما در جهل مرکب به سر می‌بریم، عملا کار ما را سخت‌تر خواهد کرد.

با همه اینها، این دانشجو یک خطا مرتکب شده، و یک سخن نابجا در توجیه کار خود گفته. همین. بر اساس قانون هم مجازات شده که شاید از نظر خیلی‌ها زیادی هم بوده باشد.

بیشتر از اینکه او را زیر سوال ببریم، باید جامعه خودمان را زیر علامت سوال برد! ما، برای حقوق انسان‌ها ارزشی قائل نیستیم. من، تو و این دانشجو هم در همین جامعه بزرگ شده‌ایم. چرا بیخودی ماجرا را پیچیده می‌کنیم؟ هر کدام از ما بارها در طول عمر خود، با زبان و عمل‌مان، ناقض حقوق دیگران بوده‌ایم.

چند نفر از ما حاضر شده‌ایم مواد کنوانسیون حقوق بشر را فقط یک نگاه سرسری بیاندازیم؟ برای حقوق دیگری چقدر ارزش قائلیم؟ حقوق انسانی را فراتر از حقوق جنسیتی یا نژادی و ... ببینیم؟ چقدر به دیگران در مقابل خودمان حق داده‌ایم؟

...

دانشجویان ایرانی در دانشگاه‌های کانادا انجمن‌های متعددی دارند. چرا به خاطر همین مساله ساده نمی‌توان کارگاه‌های آموزشی حقوق بشر گذاشت و حداقل موارد مطرح شده را از طریق ایمیل لیست‌ها برای همه نفرستاد؟ آیا کاری از این کم خرج‌تر می‌توان کرد؟

Labels:

سوال‌هایی در باب رفتار دانشجوی ایرانی-۱
کامنت‌های بعضی از دوستان که کار دانشجوی ایرانی را چندان مهم نمی‌دانستند، برایم این سوال را ایجاد کرد که آیا می‌دانند حفظ آبروی ملی چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟

و دیگر اینکه آیا جستجوی اسم دانشجو در گوگل، خیلی سریع هموطنان را به تصویر او نمی‌کشاند؟

مساله دیگر اینکه آیا فکر می‌کنیم خود این دانشجو، صرفا کسی را قربانی کرده، و خودش قربانی ساختار غلط مملکت خودمان نیست؟

ما قاضی نیستیم. مشکلات روحی دانشجو را نمی‌دانیم. ولی هر چه هست، اتفاقی افتاده که به نفع ایرانیان ساکن کانادا نیست. نباید او را شماتت کنیم، اما سکوت به قصد خودفریبی نیز نمی‌تواند کمک محسوب شود.

مطمئن باشید خیلی از گروه‌های ضد مهاجرت در آمریکای شمالی، منتظر چنین بهانه‌‌هایی هستند. دیروز سوار تاکسی یک هموطن شدم، تعریف می‌کرد از برخورد اداره مهاجرت با بسیاری از ایرانیانی که با ادعای اینکه جان‌شان در خطر بوده، پناهنده شده‌اند و بعد از گرفتن مدارک مهاجرت، هر از چند سال یک‌بار به ایران می‌روند. مساله ممکن است فعلا به ضرر این هموطنان ما نشود، اما به ضرر کسانی خواهد بود که واقعا نیازمند پذیرفته شدن هستن.

بسیاری از دانشجویان ایرانی ساکن کانادا، خواه ناخواه پس از چند سال اقامت در اینجا تصمیم می‌گیرند که مقیم شوند. تعداد زیادی از ایرانیان هم مدارج عالی علمی را اینجا می‌گذرانند. گمان می‌کنید این اتفاق، نکته مثبتی برای اینان خواهد بود؟

شاید برای خیلی از هموطنان ما اصلا اهمیتی نداشته باشد، می‌گویند دیگی که برای ما نمی‌جوشد، بگذار سر سگ در آن بجوشد. برای خیلی‌ها فقط کشیدن گلیم خود از آب اهمیت دارد و گور بابای بقیه.

چند سال پیش، یکی از دوستان همکارساکن کانادا تعریف می‌کرد که مدتی را در کلانتری گذرانده تا ضامن یک دانشجوی ایرانی بشود که خواسته به زور با یک ایرانی دیگر س.ک.س داشته باشد.

یا می‌شنوی که آقای مهندس ایرانی مست، به زور سینه یک ایرانی دیگر را در ماشین گرفته است.

بسیاری از این موارد اصلا به دادگاه کشیده نمی‌شود. خیلی‌ها سکوت می‌کنند، به هر دلیلی.

Labels:

Friday, February 01, 2008
مناظره بی​حال
نصف بيشتر مناظره را ديدم. هيچ حس خاصی نداشت. اوباما و کلينتون خيلی محافظه​کارانه برخورد می​کردند، انگار نه انگار تا همين چند روز پيش خشتک همديگر را پرچم نکرده بودند. اوباما که از همان اول خواست دل رای​دهندگان به ادواردز را بدست آورد و يک حال اساسی به او داد، هيلاری هم که معلوم بود علاقه وحشتناکی به کاخ سفيد دارد و می​خواهد بعد از بوش دوم، کلینتون دوم آنجا را مال خودش بکند...

آقایی که شما باشید، حوصله من از بیشتر بحث​ها سر رفت، و فقط چند جای بحث جذاب شد.
آخر سر هم فقط کم مانده بود اوباما از بيل کلينتنون، هيلاری را خواستگاری کند! به هر حال، می​توانید اخبار و برداشت​ها از این مناظره را این​جاها دنبال کنید:

Labels:

ممه را لولو برده
دانشجوی نسبتا محترم دکترا می​آيد به ولايت کانادا، ولی نمی​داند که "ممه را لولو برده"، و در آسانسور، با ديدن سينه​های احتمالا بلورين(ما ايرانی​ها معمولا نژادپرست هستيم و توجهی به سياهان و هندی​ها و حتی سبزه​ها نمی​کنيم)، از خود بيخود شده و کار دست خودش می​دهد.

همين ديروز پريروز بود که داشتم مطلبی درباره سو​استفاده​ و آزار جنسی در محيط​های کاری می​خواندم، و باورم نمی​شد که امشب به چنین خبری برخورد کنم.

تفسیرش، بر عهده خودتان، ولی جالب​ترینش سخن خود این دانشجو است:

You can't expect all males to control themselves when the breasts are out"، به عبارت دیگر، چون وجنات خواهر کانادایی​مان بیرون بوده، ایشان از خود بیخود شده و آره و اینا...

و اما نکات مهم:

لطفا از برادران متعهد و غير متعهدی که برای ادامه تحصيل به کانادا می​آيند، تعهد بگيريد که دست به نامحرم نزنند، مگر خود نامحرم طالب بوده باشد.

به برادران متعهدی که به کانادا می​آيند توصيه می​شود، تا قبل از عادت به فضای جديد، حسابی تلويزيون، فيلم و غيره مشاهده کنند تا کمی از عقده​های مربوطه کاسته شود، اگر هم نمی​توانند خودشان را کنترل کنند، بروند به مکان​هايی که می​شود آزادانه از اين چيزها مشاهده کنند، اگر هم ميزان تمايل​شان بيشتر بود، ته روزنامه​های محلی هزار و يک شماره تلفن و از اين چيزها موجود است.

تعارف ندارد. ما قومی هستيم محروم از آزادی​های جنسی. همه چیز انگاری باید زورتپان باشد!

در همان ايران، مادری اگر بفهمد پسرش شيطنت کرده و حتی به دختر خاله​اش هم تجاوز کرده باشد، می​رود و چاره جويی می​کند و عامل وصلت می​شود. پسر متجاوز با قربانی سال​های سال باید زندگی کنند. چرا؟ حفظ آبرو و هزار و يک کوفت و زهرمار ديگر. اما کسی اصلا به حق خواهرزاده مورد تجاوز فکری می​کند؟ مثال احمقانه ای بود، نه؟ ولی اگر از خبرنگاران حوادث بپرسيد، بارها به نمونه​های عجيب و غريبی برخورده​اند که ابتدا پنهان بوده و سال​ها بعد به خاطر اتفاق ديگری سرباز کرده.

خيلی از زنان عزيزمان، اصلا عين خيال​شان نيست که برادر يا حتی همسر عزيزشان نسبت به بقيه چنين رفتاری دارد.

حالا گیرم خیلی​ها خود دار بوده باشند، ولی واقعا چند در صد مردان ایرانی عملا به همسران خود تجاوز نمی​کنند؟ آقاجان! مساله دوطرفه است! مرده​شوی قوانین و سنت​ها و عادات​مان را ببرند. همه چیز انگاری برای لذت مردان نوشته شده. لطفا تشریف ببرید "زهرالربیع" جزایری را بخوانید. تشریف ببرید کتاب مستطاب حضرت مجلسی را مرور کنید. پای صحبت بعضی از برادران روحانی بنشینید.

به هر حال، سر کار وقتی همکارم از من سوال کرد که مگر در ایران چه خبر است که طرف اینجا نتوانسته جلوی خودش را بگیرد و چنین بهانه​ای آورده، کله​ام تیر کشید.

خلاصه افتخارات ایرانیان کم بود، این یکی هم رویش!
----------------
عکس، به احترام اقلیت طرفدار حذف آن، سانسور شد

Labels: