یادداشت‌های نیک آهنگ
انتشار مطالب اين وبلاگ در کيهان و رسانه​های مشابه، حرام است
مالیات و سایر بدبختی‌ها
این نیک‌آهنگ تنبل و تا حدی سر به هوا(نه از نوع محدثه عظیم‌لوی منجم‌باشی فرد اعلا) تا امروز که آخرین فرصتش بود، کارمالیات سالانه‌اش را انجام نداده بود. به عبارت دیگر باید مثل بچه آدم می‌رفت و به دولت اعلام می‌کرد در سال گذشته چقدر مالیات داده و از این حرف‌ها...

دیشب بعد از دوچرخه‌سواری ۵۰ کیلو‌متری، جان بر کف رسیدم سر کار، خرد و خسته، خوابم گرفت! اینقدر خسته بودم که که چند دقیقه‌ای از حال رفتم و با صدای زنگ تلفن فهمیدم کجا هستم. گمانم فقط ۵ دقیقه در هپروت بودم. به خیال خودم می‌خواستم از ساعت استراحتم چرت بزنم که دسرت سر ساعت سه بامداد، سه خبر خانمان برانداز رسید. یک خبر ۳۰ صفحه‌ای که باید هزار و یک بلا سرش می‌آوردم و ۲ خبر ۳-۴ صفحه‌ای. وسط کار بودم که یک خبر دیگر هم رسید. حالا من خوابالو، مجبور شده‌ام یک همکار را آن سر کانادا بیدار کنم تا کمکم کند، و تازه یادم افتاده که امروز هم باید کار مالیاتم را انجام دهم، و هنوز هم هیچ خبری را برای کلاغستون تهیه نکرده‌ام...

همه اینها به کنار، کارم تا ۸ صبح، یعنی ۴۵ دقیقه بعد از شیفتم ادامه پیدا کرد. از قطار اول مانده بودم. گفتم که تا یک ایستگاه دوچرخه‌سواری می‌کنم و تا لا اقل سوار قطار دوم که می‌خواهم بشوم سر راه جایی را پیدا کنم که کار مالیاتم را انجام دهد. توضیح اینکه دفاتری هستند که برگه مالیاتی شما را پردازش می‌کنند و برای دولت می‌فرستند و پولی هم به جیب می‌زنند.

آخ! همه جا تا ساعت ۹ بسته بود. حالا خودم را به ایستگاه رسانده‌ام، قطار نیم ساعت تاخیر دارد. زرشک.

ساعت ده با جناب دوچرخه رسیدم به ولایت، و الله بختکی رفتم سراغ یکی از همین موسسات. شانس آوردم، چون آخرین روزش بود و حتما شلوغ می‌شد.

القصه کار کلاغستون و ضبطش که تمام شد همان جا پشت میز ولو شدم و باز هم صدای زنگ مرا از خواب نوشین پراند. ولی این بار چنان کمر مبارکم گرفت....آخ!

Labels:

چگونه از پس بی​خوابی بر آمدم
عمرا! من بتونم ازپس بی​خوابی بر بيام؟

تا اومدم عصر چرت بزنم، يک همکلاسی فضول زنگ زد که معدل و نمره​ام را بپرسد. من هم نمی​دانسم نمره نهايی را گذاشته​اند روی سايت يا نه. آمدم پاسدم و ديدم که نمی توانم چيزی ببينم.

...

حالا هی از اين دنده به آن دنده.

بعد از ظهر ديروز هم گپی تند و تيز با دوستی داشتم که در سياره​ای ديگر سير می​کند. تقريبا حرف​های هم را نفهميديدم. البته من حق را به او می​دهم. با ين همه رفت روی اعصابم.

القصه...ديدم ساعت نزديک هشت شب است. حساب و کتاب کردم، ديدم با دوچرخه می توانم بروم سر کار! سر جمع می​شد حدود ۵۰ و خرده​ای کيلومتر. در کل شد چیزی در حد دو ساعت، البته همراه با پاهایی ورم کرده و دهانی سرویس.


بدبختی اينکه حواسم نبود الان موسم پشه​های ريز است. آنقدر رفت توی چشمانم و دماغم که کل سواری از دماغم در آمد. مجبور شدم سر راه بروم داروخانه برای قطره چشم که البته استراحت خوبی هم بود!

Labels:

طالبانیسم شیعی
جان من تلاش‌های اخیر دولت جدید را نگاه کنید. شاهکار است.

وقتی چند سال پیش به دوست عزیزی می‌گفتم که آینده دارد رو به فاشیسم می‌رود، باورش نمی‌شد. می‌گفت مگر ممکن است؟

نتیجه کوتاهی‌های دولت‌های دموکرات منش ضعیف در خیلی از کشورها ظهور فاشیسم بوده است. می‌گویید نه، بروید هشدار تاج‌زاده را چند سال پیش بخوانید. اگر جماعت اینقدر شل نمی‌آمدند مقابل آن طرفی‌ها، اینقدر برای منافع اقتصادی پارس جنوبی به هم "پارس" نمی‌کردند، الان وضع این نبود.

کشور همسایه را نگاه کنید، نمونه خوبی است. نیست؟ به هم ریختگی افغانستان و جنگ قدرت مجاهدین و گروه‌های مثلا دموکرات منش نتیجه اش ظهور طالبان بود.

...

همه‌اش یاد کاریکاتور علی‌جهانشاهی می‌افتم...همه گوسفندها سربه زیر، یکی بع‌بع می‌کند...

آنکه بع‌بع می‌کند لابد عامل دشمن است...سخنان دشمن را ترویج می‌کند...باعث حمله دشمن می‌شود...

الان وقتی سخنان وزیر کشور را می‌خوانم، یادم به چهار سال پیش می‌افتد...گفتم...گفتم...گفتم...و فایده نکرد. گفت مگر می‌شود٫ مگر امکانش هست؟

این هم امکانش!

وزير كشور: داشتن ماهواره و وجود ناهنجاري‌هاي اجتماعي خلاف قوانين ماست و بايد از آنها جلوگيري شود

وزير كشور با اشاره به اجراي طرح امنيت اجتماعي: اجراي احكام الهي و دستورات دين و قانون خجالت كشيدن ندارد

Labels:

سه مطلب جدید ایرانیان کانادا- رادیو زمانه

ايرانيان کانادا


وقتی پايت به دادگاه کشيده میشود
این کار آخر و عاقبتی ندارد

دعواهای خانوادگی زنان و مردان طبق فانون کانادا در زمره قانون جنایی قرار میگیرد و پرونده کسانی که به دلیل مشاجرات لفظی ، دعواهای فیزیکی ، و یا تهمت و افترا به دادگاه و پلیس شکایت کردند با جدیت دنبال می شود.

مجله‌ی محیط زیست
عملیات "کماندوهای" صلح سبز

همه ساله بیش از ۵۰۰ میلیون نفر در ۱۸۴ کشور جهان برنامه‌هایی در روز جهانی زمین در رابطه با مسائل و مشکلات زیستمحیطی برگزار می‌کنند.

بزرگداشت بهروز وثوقی در تورنتو
بهروز وثوقی انجمن حمایت از سینماگران جوان دایر می‌کند

بهروز وثوقی در این مراسم اعلام کرد قصد دارد یک انجمن خیریه برای حمایت از استعدادهای جوان هنری در زمینه سینما و تئاتر راه اندازی کند : " برای این کار به کمک همه هنر دوستان ایرانی نیاز دارم تا به این ترتیب بتوانیم پایگاهی را برای بروز و رشد استعدادهای ایرانیان جوان در نقاط مختلف دنیا ایجاد کنیم."

Labels:

به یاد آهنگ‌های مورد علاقه روزگار جوانی
امروز صبح رفتم دوچرخه‌سواری. درست موقع طلوع. قبلش آهنگ‌های الن پارسونز را روی یوتیوب پیدا کرده بودم و کوک کوک بودم. یادش بخیر. پسر عمه‌ای دارم که عاشق پینک فلوید بود و الن پاسونز...من به خاطر نفرتی که از صدای بلند داشتم، نسبت به بعضی کارهای پینک فلوید حساسیت پیدا کرده‌ بودم. بعدا که خودم در تنهایی نشستم گوش دادم، عشق کردم. ولی کارهای آلن پارسونز عجیب به دلم می‌نشست.

موقع دوچرخه‌سواری همه‌اش آهنگ‌های آن سال‌ها را در گوشم می‌شنیدم.

موقع طلوع آفتاب نمی‌دانید چه لذتی داشت...کنار دریاچه...

بعدش آمدم خانه و طبق معمول یک‌شنبه‌ها، حمله به لباس‌های چرک...بعدش ور رفتن با این کامپیوتر صاحب مرده و ...تازه بعد از کلی وقت گرفتم این "راوتر" لعنتی وایرلس را راه انداختم.

الان بعد از خواب نیمروزی بیدار شده‌ام، بروم ناهاری چاق کنم، که البته منظور خوردن ناهار بیرون از خانه است...چلوکبابی، جوجه‌کبابی، البته نه! دیروز مهمان آقا مرتضی بودیم و دوز کباب و میرزا قاسمی تامین شد. جای شما خالی!

الان هم می‌خواهم بروم دنبال چند آهنگ قدیمی که نتوانسته‌ام آنلاین پیدایشان کنم.

Labels:

کلاغستون
چی فکر می​کرديم، چی شد

غلامحسين الهام، فعالان دانشجويي، فعالان زن و معلم​های معترض را عامل دشمن خواند. پيشنهاد می​شود پيش از وخيم​تر شدن اوضاع، دانشگاه​ها و مدارس را بدهيد در اختيار سازمان زندان​ها باشد، حسابی پنجره​ها را ميله گذاری کرده و اين دشمنان را در همان​جا حبس کنيد تا آسيبی به دولت راقيه وارد نکنند.

Labels:

Friday, April 27, 2007
All That Jazz
راستش الان فيلم دستگيری دختر جوانی را ديدم به خاطر نقص حجاب استانداردش...

آنقدر عصبانی شدم که چيزی نوشتم، ولی خيلی راحت پاکش کردم. اگر ما از اين کارهای مسخره عصبانی شويم که جماعت جاعل پيروز شده​اند!

در کمال آرامش دنبال رقص​های معروف و تانگوهای آنلاين گشتم.

...

تمام اين کارها برای اثبات اين است که کسانی که قائل به تعريف جماعت از جاعليات​شان نيستند به جهنم می روند؟ به جهنم! بگذار بروند!

اين همه دزدی می​شود، خب بشود، اين همه در همه چيز زندگی مردم دخالت می​کنند، خب بکنند، اين همه دروغ بار ملت می​شود، خب بشود...

چرا بايد خودمان را بيخودی برنجانيم؟ واقعا برای چه؟

خب دارند همه زحمت دنيا را می​کشند تا ايران و ايرانی بدنام شود. خب بشود. به جهنم...

اين همه کار شده تا بچه​های اميدوار به زندگی به خاطر اقليتی از همه چيز بيزار بشوند. به جهنم، بشوند!

امروز را با يک طرح بحران ساز سر می​کنند، فردا با طرحی ديگر تا همه ما سرکار باشيم...چرا نکنند؟

....


All That Jazz


کار من و تو و او شده توجيه حرف اين يکی يا حمله به سخنان آن يکی. زندگی اين بود؟

همه ماجرا اين است که هر کدام از ما توانی داريم برای کمک به خودمان و ديگران. زيبايی بايد بميرد تا زشتی جايش را بگيرد و آن وقت اسمس را بگذارند ديانت؟ گمان کنم تحکيم زشتی​ها دنائت است.

ديروز همکارم روزنامه را دستش گرفته بود و عکس تذکر ماموران نیروی انتظامی به دختران را نشانم می​داد و می​گفت چطوری ممکن است همه چيز را به مردم تحميل کرد، لباس، سليقه ... گفتم چند وقت برو ايران، اينقدر خواهی آموخت که حد ندارد. البته به شرطی سوار قايق نبوده باشی.


بله، رعایت حجاب جزو قانون است، قبول! یعنی همه قانون رعایت شده و همین یک بندش عامل همه مشکلات است؟ به خدا زمانی شعور قدر و منزلتی داشت. چرا ریا و دروغ و دغل​کاری و ... را قانونی نمی​کنید؟ این​ها که عرف رایج مملکت ما شده؟


نه، نباید عصبانی شد. باید رقصید، باید شاد زیست. شادی دشمن هر پلیدی است.

برقصیم. بخندیم...

Labels:

Monday, April 23, 2007
تغییر دوره زمانی مجلس و ریاست جمهوری

Labels:

وای از اين مترو
امروز بايد می​رفتم شمال شهر برای يک کار، به خاطر مرگ يک کارگر در مسير مترو، بخش بزرگی از مترو تورنتو مختل شده بود. تا ايستگاه اگلينتون رفتم و مثل هزاران نفر ديگر بايد منتظر اتوبوس می ماندم...ابولفصل!

يک ساعت و نيم معطل شدم و پشيمان برگشتم و به کارم هم نرسيدم. فايل کلاغستون هم دچار مشکل شد و فقط می توانستم در خانه درستش کنم.

القصه، نه به کارم رسيدم، نه به خواب سر موقع!

خدا رحم کناد!

توضيح اضافه: توی راه يک کاريکاتور کشيدم که اگر کسی هم خوشش نيايد، خودم خيلی باهاش حال کردم!!!

Labels:

و باز هم سد سيوند
آقاجان! من مخالف ساخت بسياری از سدهای دوران سازندگی و اصلاحات هستم. به هزار و يک دليل. دليل اصلی​اش اين است که متاسفانه يک کمی از بازی​های زمين​شناسان سردر می​آورم، دليل ديگرش اينکه مدتی کارآموز ذخيره​سازی آب بوده​ام.

اکثر سد​های ساخته شده در ۲۰ سال اخير، مو که چه عرض کنم، يک ماموت گنده لای درزشان می​رود. مسولانی که مديران وزارت​خانه​های نيرو در ۲۰ سال اخير را زير سوال نبرند هم جوابگو هستند. چرا؟

۱- در ۲۰ سال اخير، اصل بر ساختن سد به عنوان يک راه حل برای رفع کمبود آب در مناطق مختلف ايران بوده، بدون در نظر گرفتن بسياری از شاخصه​های بومی و زيست​بوم​های مناطق مختلف ايران.

۲- ساختار زمين شناختی خيلی از "سايت​"سدسازي، اهميت زيادی برای سازندگان نداشته است. دره​های گسلی ايران با آن همه مواد آواری در حوزه آبخير، وجود درزها و ترک​ها و گسل​ها فراوان در کوه​ها، حفره​های متصل در سنگ​آهک و شبکه کارستي، وجود سازندهايی حامل نمک در بالادست سدها و ... معمولا به فراموشی سپرده می​شود. سدهای ما خیلی زود از رسوب انباشته می​شوند، و عمر مفیدشان کم می​شود.

۳- ميزان تبخير در مناطق مختلف ايران متغير، ولی بالاست. به عبارت، جمع آوری حجم زيادی از آب و قراردادن آن در معرض تابش خورشيد، چندان هوشمندانه نيست. هر چه سد پرآبت​تر ​شود، سطح وسيع​تری را می​پوشاند، که البته در حاشيه​ها می​تواند عمق کمتری هم داشته باشد. حالا فرض کنيد وقتی ميزان تبخير در يک منطقه گرم ايران، ۳۰۰۰ميليمتر در سال باشد. يعنی سه متر. می​دانيد بسته به شکل درياچه و گستره سطحی آن، چه حجمی از آن بخار می​شود؟

۴- سد می​تواند وضعيت زيست​بوم پايين دست را هم دچار تغييرات ناگهانی کند. اصولا در سال​های اخير نگاه کارشناسان امور آب برپايه توسعه پايدار است نه توسعه​ای که به ناپيدار شدن محيط می​انجامد. مقايسه کنيد با وضعيت فعلی ايران.

۵- اين را دوستان بروند تحقيق کنند. گفته می​شود در يک گزارش محرمانه آورده​اند که مواد سمی يکی از سازندهای زمين​شناسی با آب يکی از سدها در تماس است. اگر توانستيد اين گزارش را پيدا کنيد. من اينجا در کانادا دسترسی ندارم.

۶- حساب و کتاب امورسدسازی کمتر توسط قوه قضاييه، و آنهم قضات و یا کارشناسان متخصص بررسی شده. به دليل منافع مشترک احزاب و سپاه، کمتر کسی جرات کرده آمار و ارقام را از نو بررسی و ميزان اتلاف سرمايه را محاسبه کند.

۷- عمليات سدسازی فقط ساختن تاج سد نيست! به موازات آن هزار و يک کار ديگر بايد انجام شود، از جمله مديريت حوزه آبخيز. بررسی میزان شستشوی خاک در هر منطقه و ...توضيحات بيشتر را محمد درويش می​تواند بدهد!

۸- بررسی انتقادی اغلب نقاط انتخاب شده برای احداث سد در ايران نشان می​دهد که تنها تعداد محدودی توجيه اقتصادی داشته است. توجيه اقتصادی با خر کردن مديران تصميم گيرنده تفاوت دارد.

ادامه دارد

Labels:

چرا اسلام گرایان با شادی و تفریح مخالفند؟


ادیان دیگر هم مثل مسیحیت یا یهودیت تفاسیر ضد شادی داشته​اند. آنها هم مانند اسلام اصولگرا داشته​اند، اما در پروسه تاریخی، آن افراد و گروه​ها و نظراتی که جنبه​های ضد شادی مذهب را بزرگ می​کردند، تضعیف شدند و با تبدیل شدن این کشورها به لیبرال – دموکراسی مسئله شادی در سیستم زندگی​شان نهادینه شده است.

Labels:

مردانی که مورد خشونت همسرانشان قرار میگیرند

بر اساس یک مطالعه میدانی ۲۸.۹ درصد زنان از طرف مردان با خشونت مواجه شده‌اند. اما همین تحقیق می‌گوید ۲۳ درصد مردان نیز در روابط خانوادگی مورد خشونت همسرانشان واقع شده‌اند

Labels:

به جای حسن کريم زاده، احمدی نژاد را تنبيه کنيد

مطلب جالب همايون خيری در باره موسسه​ای که وزير علوم فعلی دولت احمدی​نژاد را مرد سال اعلام کرده و اسرائيلی​ها را هم مرد سال معرفی کرده. نتيجه اخلاقی اينکه لابد وزير علوم ما هم منتخب اشغالگران قدس است...بله؟ بعله!

Labels:

مهمانی سر کلاس و بعد از کلاس
مهمانی سر کلاس و بعد از کلاس

امروز "پاتلاک" داشتيم، يعنی هرکسی لقمه خودش را آورده بود و همه از مليت​های مختلف چيزی آورده بودند و با ديگران تقسيم کردند. من تنبل هم کباب کوبيده سفارش دادم و سالاد شيرازی و با آقا مرتضی رفتم گرفتيم و خانم ايشان هم يک چلو مرغ اساسی درست کرده بود.

جای شما خالي، ترکيديم!

بعد برگشتیم خانه و من هم باید کار روز آنلاین را انجام می دادم، ساعت ۵ هم راهی خانه استادمان شدیم که بچه​ها را مهمان کرده بود. خدا خیرش دهاد. اگر آنجا نمی رفتیم و قر نمی دادیم، این هم خوراک که ظهر خورده بودیم می​شد چربی و دنبه!

حالا وسط قر دادن، این عضله پشت پای ما گرفت، با هزار زور و بدبختی و بدون اینکه به روی مبارک​مان بیاوریم، بلند شدیم و ترقص فرمودیم.

هوای تورنتو بعد از مدت​ها محشر بود و گرم. حالا هوای داخل اتاق را بعد از رقص جماعتی از روزنامه​نگارهایی از ملیت​های مختلف در نظر بگیرید.

هندی​ها و پاکستانی​ها و برزیلی​ها و پرو و کلمبیا و ...ولی هیچ چیز رقص ایرانی​ها نمی شد! حالا استادها هم آمده بودند و می​خواستند ایرانی برقصند! به این می​گویند گفتگوی تمدن​ها! جای آسد ممد آقای خاتمی هم خالی بود که با آن کمر دردش کمی می​رقصید و اشاعه گفتگو می​فرمود!

الان برگشته​ام خانه با عضلاتی دردناک و قلبی مطمئنه! کمی از فیلم اخراجی​ها را هم دیده....

فردا باید هزار و یک کار انجام بدهم...واویلا!

Labels:

Saturday, April 21, 2007
امتحان تمام!
راستش من آدم درس​خوانی نيستم، ولی اين اضطراب امتحان دهان مبارک بنده را سرويس کرد.

نمره​ها هم بدک نشده. دو سه تا الف، يکی تو تا هم ب...

به هر حال هر چه سنت بيشتر می​شود، ياد می​گيری کمتر بايد درس بخوانی!

رشته درسی​ات هم که خالی بندی است...البته با حفظ اصول روزنامه​نگاری!!!!

هر چه بود، و با هر سختي، ترم اول گذشت، و کاش بتوانم خلاصه آنچه گفته شد را در چند برنامه راديويی بياورم.

ازالان دارم روی يک مجموعه تحقيق می​کنم و اميدوارم اولينش به اول ماه می برسد.

اين چند ماه، همکلاس بودن با روزنامه​نگارهايی از کشورهای مختلف و ياد گرفتن از بعضی روزنامه​نگارها و نويسنده​های کانادايی نعمتی بود که مدت​ها در انتظارش بوديم. ياد گرفتيم که هنر، ساده نويسی است، کوتاه نويسی است...روزنامه​نگار بد، کسی است که با قلمبه و سلمبه نويسی می​خواهد خواننده را تحت تاثير قرار بدهد و روزنامه​نگار خوب، کسی است که مفهومی دشوار را به زبانی ساده بازگو می​کند.

من هنوز هم بشدت اعتقاد دارم که همين اصل را بايد به روزنامه​نگاران وطنی گوشزد کرد که بيخودی مساله ای را نپيچانند. روزنامه نگاري، قصه​گويی نيست، روايت واقعيت است و نه کار ايدئولوژيک و اعتقادی و ارتباطی.

ياد گرفتم و يقين پيدا کردم که روزنامه​نگاری حزبی وجود ندارد، و کار حزبي، تبليغات است و بس با ظاهری ژورناليستی.

ياد گرفتم که وظيفه روزنامه​نگار، نظارت(مانيتور کردن) قدرت است، و بايد از کسی که خبرش را کار می کني، مستقل باشی.

ياد گرفتم که فقط نشان دادن يک سوی ماجرا، جعل است نه خبرنگاري، چون بايد خبرت را کامل اما خلاصه به خواننده تقديم کنی.

ياد گرفتم که رسانه، محلی است برای بحث و حتی تجديد نظر.

ياد گرفتم که روزنامه​نگار در درجه اول خادم شهروند است نه مستخدم رئيسش.

ياد گرفتم که می توانی با سياسيون حتی پالوده هم بخوري، ولی بدانند که اگر پا را فراتر بگذارند، خشتکشان را روی سرشان خواهی کشيد.

ياد گرفتم که دفاع از کانديدای سياسي، گندترين کاری است که در کار روزنامه​نگاری می​توانی بکنی.

ياد گرفتم که امضا بيانيه، وظيفه روزنامه​نگار نيست، روزنامه​نگار بايد واقعيت را بازگو کند، مردم خود بايد کاشف حقيقت باشند! بين واقعيت و حقيقت مرزی است که تو نبايد نگرانش باشی.


و ياد گرفتم که هنوز چيزی ياد نگرفته​ام! پس بايد بيشتر و بيشتر آموخت و آموزه​ها را منتقل کرد.

-----
بعد از تصحيح:

من امروز مطلب را با يک کامپيوتر ديگر نوشتم و اصلا هم راحت نبودم، احتمالا تعداد "ش"​هايی که "س" نوشته شده بود را نديديد! ولی "ط'" را که "ت"شده بود ديديد. بايد کمی اينجا تايپ کنيد تا بفهميد چه می​گويم. باز هم خدا به هاله خير دهاد با اين فارسی نويسش. سپاس

Labels:

چرا با کشورهاي برانداز قطع رابطه نمي کنيد؟ - فرح کريمي
فرح کريمي - پنجشنبه 30 فروردین 1386 [2007.04.19]

مدتي است که روزنامه کيهان، روي کشف جديد خود کار مي کند: اين که دولت هلند، از طريق کمک به پروژه هاي رسانه اي، مبلغ 15 ميليون يورو به "براندازي" حکومت جمهوري اسلامي اختصاص داده است.

پيش از هر چيز، شدت مغشوش بودن اطلاعات ارائه شده در به اصطلاح "افشاگري هاي" کيهان، بسيار حيرت انگيز است. انگار که در موسساتي "افشاگر" از اين قبيل، دو – سه نفر پيدا نمي شوند که زبان خارجي بدانند و حداقل، براي کسب اطلاعات صحيح، اندکي اطلاعات جمع کنند. من کسي هستم که از ابتدا، علنا و بدون پرده پوشي، به همراه فن بالن، نماینده حزب لیبرال در مجلس هلند، و به کمک تعدادي از ايرانياني که بعدا خود، به دليل مقاومت دولت هاي هلند و ايران با پروژه تلويزيوني شان، امکان استفاده از بودجه15 ميليوني را نيافتند، پي گير تصويب اين بودجه فوق بوده ام. من از همان ابتدا، تمام نکات مرتبط با این بودجه را به طور شفاف با رسانه هاي مختلف و از جمله با "روز" در میان گذاشته ام و اين را هم توضیح داده ام که از این بودجه 15 میلیون یورویی حتی یک یورو به نشریه الکترنیکی "روز" تخصیص نیافته است و این نشریه کار خود را از مدت ها پيش از تخصيص بودجه 15 ميليوني، با اتکا به منابع غیر دولتی هلندي [یک NGO به نام هیفوس] آغاز کرده است. من همه این توضیحات را مدت هاست که به رسانه ها داده ام.

اما جالب است که نشریاتی چون کیهان، گویی تازه متوجه بودجه فوق، که ما دو سال است از آن سخن مي گوييم، شده اند، و با شتابزدگي و با استناد با اطلاعاتی کاملاً مخدوش - آن قدر مخدوش که تقريبا هر آنچه ناکنون راجع به من "اطلاع رساني" کرده اند نادرست بوده و حتی بعضا اسم من را در "افشاگري" هايشان به اشتباه نوشته اند - به "افشاي" پروژه های هلندی پرداخته اند. "افشاگری" های که مشخصاً از زمان دستگیری فعالان جنبش زنان شدت یافته و برای پرونده سازی برای زنان و دخترانی که هیچ خواسته ای جز بازنگری در قوانین کشورشان در جهت حقوق مساوی با مردان نداشته اند به کار گرفته شده، و جهت گيري کلي آنها، نابودي جامعه مدني در ايران بوده است.

من در این نوشته، قصد توضیح واضحاتی چون تفاوت سازمان های غیر دولتی و دولتی در اروپا - مثلاً فرق سازماني چون هیفوس با دولت هلند- را ندارم. همچنین قصد آن را ندارم که توضیح بدهم در کشوری چون هلند، چه تعداد سازمان غیر دولتی بسیار بزرگ تر از امثال هیفوس، دهه هاست که در اقصا نقاط جهان به خدمات رسانی مشغولند، و سیاست هایشان نه تنها در استقلال کامل از دولت هایی که هر از گاه با انتخابات ها عوض می شوند قرار دارد، که حتي در بسياري از موارد در خلاف سياست هاي احزاب حاکم است. در صدد این نيز نیستم تا راجع به این بحث کنم که در جهان امروز، ارزش هایی چون حقوق بشر، ارزش هایی اند که فعالیت برای آنها به مرزهای کشورها محدود نمی شود، و به همین دلیل، به همان علت که در هلند يا ایران، سازمان ها، رسانه ها و فعالان مختلف، رفتار دولت آمریکا در ابوغریب يا گوانتانامو را محکوم مي کنند، نقض حقوق بشر توسط دولت ايران هم اعتراضات جهاني را بر مي انگيزد، چون حمايت از حقوق بشر يک وظيفه فراملي شده است. حتی این قصد را هم ندارم تا از جریاناتی که روزنامه هایی چون کیهان تریبون آنهاست بپرسم که با روش هایشان – که کارنامه ايران را در مورد حقوق بشر سنگین تر و تنش میان اين کشور با جامعه بین المللی را عمیق تر می کنند – به منافع مردم ایران خدمت می کنند یا منافع طرفداران منزوی شدن ایران در جامعه جهانی؟...

ولي من با وجود آن که طرح تمامی پرسش هاي فوق را از گردانندگان رسانه هایی چون کیهان بي فايده می بينم، کماکان طرح یک سوال مهم را در ارتباط با تبلیغات رسانه ای اخیر آنها ضروری می دانم: اگر دولت هلند مستقیماً یا از طریق سازمان های غیر دولتی، در حال تدارک "براندازی" حکومت ایران است، چرا این حکومت از حق مشروع و قانونی خود برای برخورد با دولتی که در حال توطئه امنیتی علیه آن است استفاده نمی کند؟ اساساً، چرا دولت ایران، باید به روابط خود با دولتی که عملیات براندازی آن را هدایت مي نمايد ادامه دهد و چرا با آن قطع رابطه نمی کند؟

در همين ارتباط، مشخصا سوال مهم تري نيز در ارتباط با رويکرد رسانه هایی از قبیل کیهان مطرح مي شود: اگر این رسانه ها "غیرت ملی" و دغدغه امنیت کشور را دارند، چرا به وزارت خارجه ایران، به خاطر این همه "ضعف" در مقابل دولت های برندازی چون هلند اعتراض نمی کنند؟ آیا اگر دولت های دیگر دنیا هم مدارکی دال بر حمایت ایران از گروه های برانداز در قلمرو خود داشته باشد، دست روی دست خواهند گذاشت؟

گردانندگان کیهان و امثال آن، پاسخ سوالات فوق را به خوبی می دانند. مسوولان دولتی ایران (صحبت از مسوولان دولت آقای احمدی نژاد است که کیهان، خود را کاملاً خادم آن می داند) هیچ دلیل و مدرکی دال بر "ضد امنیتی" یا "براندازانه" بودن پروژه های هلندی در ایران ندارند. به همین دلیل هم هست که با وجود تمام جنجال آفرینی های رسانه های تندرو، وزارت خارجه ایران هیچ حرکتی که ناشی از تمایل به ورود به بازی های تبلیغاتی این رسانه ها باشد از خود نشان نداده است.

فراموش نبايد کرد که دولت تهران، تا کنون بر سر پروژه هاي هلندي، حتي سفير هلند را به وزارت خارجه ايران احضار نکرده است. اين نکته، در عرف ديپلماتيک جهاني، خود به خوبي گوياي اين وافعيت است که ادعاهاي رسانه هاي حکومتي خاص در تهران، تا چه حد مي تواند جدي گرفته شود.

Labels:

Wednesday, April 18, 2007
پاسخ حسین باستانی به ادعاهای کیهان علیه سایت روز
1- شماره مورخ 27 فروردين روزنامه کيهان در دفاع از "بيگناهي" 15 نظامي بريتانيايي دستگير شده در ايران، بسيار جالب است. اين مقاله تاکيد دارد که "آشنايان با وضعيت منطقه اروند مي دانند كه در اين منطقه به دليل كم بودن عرض رودخانه و ابهام در محل خط تالوگ چندان غيرمعمول نيست كه شناورهاي دو طرف به اشتباه وارد آب هاي يكديگر شوند" و "قايق انگليسي حامل سربازان عادي و نظامي هاي دون پايه بود" ... و قس علي هذا.

اين مقاله، 11 روز پس از انتشار يک فيلم خبري جنجالي در شبکه اسکاي نيوز به چاپ مي رسد که در آن، فرمانده نظاميان دستگير شده بريتانيايي به صراحت مي گويد که وظيفه او و همکارانش جمع آوري اطلاعات طبقه بندي شده (intelligence) در مورد ايران است.


آموزنده است: رسانه هاي جرياني که پيش از تصميم دولت به آزادي ملوانان انگليسي، از هر امکاني براي اثبات "جاسوسي" اين ملوانان استفاده مي کرد، پس از تصميم روساي خود به آزادي اين ملوان ها، به گونه اي باور نکردني، سر و صدا از وجود اين فيلم مي گذرند. در همين جهت، روزنامه چون کيهان - که ظاهراً توجه ويژه اي به اسناد امنيتي نشان مي دهد- پس از آزادي ملوان ها به شدت مي کوشد عادي بودن ورود نيروهاي نظامي به آب هاي ايران را اثبات کند و در نتيجه، طبيعتاً نه فيلم اسکاي نيوز را به "تيتر يک" خود تبديل مي کند و نه روي آن موج سازي تبليغاتي مي نمايد، و حتي 11 روز پس از آزادي نظاميان کماکان در حال تلاش براي اثبات آن است که رئيس جمهور "مهرورز" کار خوبي کرده که مشتي سربازان دون پايه و بريتانيايي را آزاد کرده است.

اين طرز رفتار رسانه اي، بسيار شناخته است: متناسب با "ادعاي" امنيتي مطرح شده توسط مقامات مافوق، رسانه هايي مشخص دنبال "اسناد" متناسب با آن مي گردند، نه آن که اول "اسنادي" به دست بياورند و بعد بر مبناي آنها ادعايي را اثبات يا رد کنند.

2- نمونه اي ديگر از اين رفتار رسانه اي خبر ويژه مورخ 26 فروردين 86 کيهان است. خبري که در آن ادعا شده يک موسسه غير دولتي هلندي به نام هيفوس، 730 هزار يورو به روزنامه اي به نام روزآنلاين داده است و اين روزنامه از يک بودجه 15 ميليوني دولت هلند تأمين مالي مي شود. افشاگري کيهان، به "سندي" در ارتباط با پروژه هاي هيفوس متکي است که در اين آدرس وجود دارد (لطفا نگاه کنيد).


اجازه دهيد – همچون يک خواننده بي طرف روزآنلاين و کيهان- سند کيهان را با هم بخوانيم تا اطاعات بيشتري به دست آوريم. نکته قالب توجه آن است که اين سند حکايت از تخصيص 400 هزار يورو به روزآنلاين از 1 آوريل 2005 تا 30 سپتامبر 2006، و "قرار تخصيص" 330 هزار يورو به اين نشريه از 1 اکتبر 2006 تا 31 ژوئيه 2008 دارد (که سر جمع مي شود 730 هزار يورو در طول مدت 3 سال و 3 ماه: از فروردين 1384 تا مرداد 1387). اين سند، به تنها دردي که مي خورد اثبات آن است که – بر خلاف ادعاي کيهان - تغذيه نشريه اي به نام روزآنلاين از طريق بودجه 15 ميليوني دولت هلند براي ترويج آزادي بيان نبوده است! دليل ساده اين ماجرا، آن است که مطابق سند کيهان، حمايت مالي اين نشريه از آوريل 2005 توسط هيفوس شروع شده ، در حالي که دولت هلند "بررسي" پروژه هاي رسانه اي مشمول بودجه 15 ميليوني را، از 7 ماه بعد (نوامبر 2005) آغاز کرده است.


در نتيجه، حتي اگر اين سازمان هلندي، به ادعاي کيهان توانسته باشد (از سال 2006) بودجه اي از وزارت امور خارجه هلند بگيرد، اما آن پروژه قطعاً روزآنلاين (که از مدت ها پيش شروع به کار کرده بود) نبوده است، و هيفوس هم نمي توانسته بودجه اي که براي پروژه اي ديگر گرفته را، صرف پروژه اي ديگر (روزآنلاين) کند. اما همه اينها مهم نيست: براي "خبر ويژه" نويسان کيهان، کاملاً ممکن است که با استناد به سندي که اثبات مي کند روزنامه اي با بودجه سالانه متوسط 220 هزار يورو، از بودجه 15 ميليوني دولت هلند چيزي دريافت نکرده، ثابت کند آن روزنامه 730 هزار يورو از"دولت هلند" دريافت کرده است.*

3- البته حتي وقتي "اثبات" کنندگان خبرهاي ويژه از "اسناد" مشخصي نتايج غير واقعي مي گيرند، بايد از آنها متشکر بود. چون حداقل به خود زحمت رجوع دادن به يک "سند" را داده اند که اين سند مبنايي را براي بحث مستند فراهم مي آورد. مکافات وقتي است که اساساً پيدا کردن "سند" مورد ادعاي آنها غير ممکن است تا بتوان فهميد به طور مشخص کدام قسمت از چنين سندي را چگونه مورد تحريف قرار داده اند. يک مثال شخصي: شبکه خبر تلويزيون ايران، در 27 دي 85 در يک بخش خبري پربيننده، خبري را از "باشگاه خبرنگاران جوان" وابسته به راديو - تلويزيون ايران نقل کرد که با استناد به راديوي آلماني "دويچه وله" مدعي بود: "یک گروه ویژه در وزارت امور خارجه آمریکا با حضور تعدادی از چهره‌های مطرود سیاسی و اپوزیسیون ایران، به بررسی راه‌های براندازی نظام اسلامی می‌پردازند. این گروه متشکل از تعدادی از کارشناسان خاورمیانه از وزارت امور خارجه و وزارت دفاع آمریکا است که طی نشست‌های محرمانه با برخی چهره‌های اپوزیسیون ایرانی، مخالفان نظام اسلامی ایران و تبلیغات رسانه‌ای فارسی زبان آنها را در جهت براندازی جمهوری اسلامی، سازمان می‌دهند. در این گروه، ‌پنج ایرانی اپوزوسیون خارج‌نشین به نام‌های "سعید رضوی فقیه" (عضو سابق دفتر تحکیم وحدت و شورای سردبیری روزنامه توقیف شده نوروز ارگان جبهه مشارکت)، حسین باستانی (سردبیر روزنامه توقیف شده نوروز، ارگان جبهه مشارکت)، علی افشاری (عضو سابق دفتر تحکیم وحدت) اکبر عطری (عضو سابق دفتر تحکیم وحدت) و محسن سازگارا (فعال سیاسی) عضویت دارند."

خبر مذبور، البته کذب محض بود. حسين باستاني، اساساً قبل از انتشار خبر تلويزيون ايران، حتي از وجود چنين"گروه ويژه اي در وزارت امور خارجه" هم مطلع نبود و به علاوه: 1- نه تنها آقاي اکبر عطري را پس از خروج از کشور نديده بود، که با او از طريق ايميل يا تلفن هم تماس نداشت (در داخل کشور، يک بار ديده بود)، 2- با آقاي محسن سازگارا در طول عمرش تنها يک بار در سال 2004 تلفني صحبت کرده بود، 3- با آقاي افشاري، تنها 2 يا 3 بار طرف صحبت تلفني بود و گاهي نيز با وي ايميل رد و بدل کرده بود. 4- آقاي سعيد رضوي فقيه نيز که از نزديکترين همکاران مطبوعاتي حسين باستاني در داخل کشور بود، هرگز حتي حاضر به از سر گرفتن فعاليت مطبوعاتي در خارج از کشور (حتي در حد دادن چند يادداشت به سايت ها) نشده بود، چه برسد به اين که بخواهد به همراه ساير کساني که در خبر صدا و سيما مورد اتهام قرار گرفته بودند، در پروژه هاي رسانه اي آمريکايي ها براي براندازي شرکت کند!

به هر ترتيب، نگارنده اين سطور، اگرچه به خواندن اين گونه داستانسرايي ها در برخي جرايد محافظه کار عادت داشت، چون اين بار، خبر کذب از تلويزيون پخش شده بود، تصميم گرفت راجع به منبع خبر تحقيق کند. نه براي آن که مثلاً در نامه به صدا و سيما آن را تکذيب کند يا عليه مسوولان پخش آن شکايت نمايد (که عمل کاملاً بيهوده اي بود)، براي آنکه مي خواست اگر بر فرض نيم درصد، خبري از دويچه وله پخش شده بود که تحريف آن منتهي به خبرسازي فوق در صدا و سيما شده بود، از مسوولان دويچه وله بخواهد مسووليت خود را در توضيح خبر منتسب به خود انجام دهند... اما تاکنون با گذشت مدت ها از انتشار خبر صدا و سيما که ادعا شده به گزارشي از دويچه مستند شده است، نه نگارنده و نه کساني که در دويچه وله در جستجوي خبري با اين مضمون در بخش هاي فارسي، آلماني و انگليسي خود بوده اند، موفق به يافتن اثري از داستان پخش شده از جانب شبکه خبر ايران نشده اند (تشکر مي شود اگر يک نفر در روابط عمومي صدا و سيما، لينک خبر مورد ادعاي سازمان خود را براي نگارنده ايميل کند تا اگر واقعاً راست مي گويند، بتوان عليه دويچه وله شکايت کرد و خسارت گرفت).

4 – ناظران فضاي سياسي – رسانه اي ايران، مدتي است با پديده محيرالعقول رسانه هايي مواجهند که براي اثبات هر آنچه مقامات مافوقشان مصلحت بدانند، مدعي وجود "هر" سندي که لازم باشد مي شوند. اجازه دهيد داستان امروز را با يادآوري زماني به پايان ببريم که روزنامه "وزين" کيهان، به خاطر آن که مصلحت ديده بود براي سيد حسن نصرالله تبليغات شود، در 19 مرداد 85 به دروغ مدعي شد که در جلد 9 صفحه 283 بحارالانوار (به همين دقت! درست مانند داستان دويچه وله) پيامبر اسلام از اين سياستمدار محترم لبناني تقدير کرده است:
"اين بار، كلامي كه از رسول خدا (ص) نقل مي كنيم درباره رخداد آن روزهاي صدر اسلام نيست. كلام پيامبر خدا (ص) درباره رخدادي است كه همين روزها اتفاق افتاده... از رسول الله (ص) است و در جلد 9 بحارالانوار صفحه 283 آمده است، «ابن عساكر» از منابع معتبر اهل سنت نيز همين حديث را به همين شكل نقل كرده است: مردي بر دروازه هاي قدس نبرد مي كند، داراي بصيرت و بينش عميق است، خدا به دست او دشمن را شكست مي دهد. او از من است و من از او هستم. نام او «نصر» است و از اين روي «نصر» ناميده مي شود كه خدا او را نصرت- پيروزي- مي دهد..."

متعاقبا، وقتي صداي اعتراض روحانيون به کيهان بلد شد که مگر بيماريد که به پيامبر خدا نسبت دروغ مي دهيد، واکنش کيهان سه خط توضيح کوچک در گوشه اي از صفحات داخلي خود بود که:
"درپي درج اين مطلب برخي از علما و روحانيون در تماس با كيهان ابراز داشته اند كه اين حديث را در آدرس ياد شده نديده اند و نسبت به صحت آن ترديد داشته و بعضا آن را اساسا ناصحيح دانسته اند. اميد است اين توضيح جبران مافات كرده باشد."... به همين راحتي!

البته ما نه روحانيون عالي مقام هستيم که امکان وادار کردن رسانه هايي جون کيهان به اصلاح اکاذيب را داشته باشيم، و نه اتهام به ما در حد اتهام به پيامبر اسلام است که انتظار داشته باشيم تکذيبيه اتهامات مان در گوشه اي از صفحات داخلي اين رونامه "وزين" چاپ شود. بنابراين بيش از اين وقت خوانندگان محترم را نمي گيريم و نوشته خود را با دعايي مختصر به پايان مي بريم که: خداوند همه مريضان اسلام را شفاي عاجل عنايت فرمايد. آمين ...

----------

پي نوشت:

* بديهي است که تمام آنچه گفته شد، به معني قضاوت در مورد استفاده از بودجه دولت هلند نيست: مثلا همين الآن، پروژه اي چون "راديو زمانه" که اعلام کرده از اين بودجه استفاده مي کند، پروژه ارزشمندي است و در چارچوب منافع ملي نيز حرکت مي کند.

Labels:

پاسخ حسن کریم زاده به شبهه افکنی های روزنامه کیهان
به نقل از پرشین کارتونز

من هنرمندم و كارم سياست نيست
حسن كريم‌زاده
به نام خداي صلح و دوستي. اندك مدتي است در حاشيه خبر اعطاي لقب «F.U.N» به اينجانب، مطالبي بين دو نشريه روزانه تبادل و مطرح شده كه لازم مي‌دانم براي روشن شدن اذهان گردانندگان دو روزنامه محترم كيهان و اعتماد ملي و نيز براي جلوگيري از (خداي ناكرده) كدورت اين دو جريده كه از بطن مردم ايران و براي آنان هستند نكاتي را عرض كنم. حتما دوستان نزديكم تاييد مي‌كنند كه در رفتار روزانه‌ام هم با حساسيت فراوان، مراقب آنم كه كدورتي بين همكارانم ايجاد نشود و از آن مهم‌تر اينكه من مسببش نباشم. چرا كه من هنرمندم و قرار هم نيست كه تنش و آشفتگي ايجاد كنم.

اما درباره عنوان «F.U.N» يا «دوست سازمان ملل متحد» كه نمي‌دانم چرا بدين اندازه بزرگ جلوه داده شده؟ و چطور به «جايزه» مبدل شده است؟! بايد عرض كنم كه اين «عنوان» در اختتاميه نمايشگاه گروهي كاريكاتور ژنو كه در حاشيه پنجمين جشنواره فيلم حقوق بشر برگزار شد (و سال پيش نيز فيلم يكي از كارگردانان زن ايراني در همين جشنواره به نمايش درآمده و جايزه‌اي را نصيب خود كرده بود) در قالب يك كارت و به‌طور شفاهي از طرف نماينده يكي از اسپانسرهاي اين جشنواره، يعني كميته ارتباطات و اطلاعات عمومي سازمان ملل (اروپاي غربي) به كاريكاتوريست‌هاي شركت‌كننده اعطا شد.

همچنين شفاها اعلام شد كه اين عنوان به جهت فعاليت‌هاي هنرمندانه در راستاي ايجاد صلح و دوستي در جهان به كاريكاتوريست‌ها اهدا مي‌شود. پشتوانه اين انتخاب نيز براي بنده، صرفا انتشار طرح‌هاي يكي – دو ساله اخيرم در مطبوعات كه با موضوعات بشردوستانه و در مقاطعي خاص همچون كشتار غيرنظاميان عراقي در جريان حمله نظاميان آمريكايي، اهانت ناجوانمردانه و ناشايست كاريكاتوريست‌هاي دانماركي عليه پيامبر عظيم‌الشان اسلام(ص) و نيز تجاوز نظامي رژيم اشغالگر قدس به خاك لبنان بوده ولا غير. حتي در برخي موارد قلم طراحي‌ام عاجز از آن بوده كه افكارم را به تصوير بكشد، لاجرم به تقرير مقاله پرداخته‌ام كه منتشر و ثبت شده ‌است. به عنوان مثال در زمان اهانت كاريكاتوريست‌هاي دانماركي، (قبل از هر كاريكاتوريست ديگر) مطلبي با عنوان «محاوره يا محاوله تصويري» نوشته و منتشر كردم كه در آن به سوءاستفاده سردبير «يولاندز پستن» از «حق آزادي بيان» و نيز بازيچه شدن همان كاريكاتوريست‌ها توسط سياستمداران پشت پرده‌نشين اشاره كردم...

اين دست به قلم بردن‌ها در قالب نوشتار يا طرح – به ويژه در اين مورد – نه تنها از سر وظيفه‌اي است كه در قبال دين پرعطوفت خودم احساس مي‌كنم، كه از سر دلسوزي براي هنرمنداني نوشته و ترسيم كرده‌ام كه ارزش و اعتبار اين تواني كه پروردگار در اختيارشان گذاشته را به گوشه‌چشمي از سياستمداران برتري‌خواه و قدرت‌طلب نفروشند و در بياني ديگر «فقط كاريكاتور بكشند، نه اسلحه!»

مطلبي در باب كتابچه تصويري‌ام با عنوان «حقوق بشر» مطرح شده است كه خالي از لطف نيست ذكر كنم اين كتابچه كه به لطف و با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به چاپ هفتم رسيده است، در بر گيرنده 30 طرح انتقادي نسبت به 30 ماده «اعلاميه جهاني حقوق بشر» است كه همان‌طور كه در مقدمه كتاب نيز آمده «ژستي خيرخواهانه اما نوميدانه» تلقي شده است. همان‌طور كه از پوشش كاراكتر طرح‌هاي اين كتاب مشهود است طرح‌ها جغرافياي خاصي را مورد هدف قرار نداده است و بسيار كلي است. چون معتقدم اين 30 ماده آرماني در هيچ جاي جهان جنبه عيني پيدا نكرده است.

در جايي عنوان شده است كه اينجانب در سمينار كاريكاتوريست‌هاي سياسي سازمان ملل، با چند طراح اسرائيلي! نشست و برخاست داشته‌ام! كه با اطمينان خاطر و به‌طور قطع آن را رد مي‌كنم. چرا كه نه نام ايشان به گوش بنده خورده است و نه كوچك‌ترين سنخيتي با آنها داشته و دارم. شايد استناد نگارنده اين ادعا، نمايشگاه گروهي كاريكاتور نيويورك (اواسط سال 85 و با عنوان ترسيم كاريكاتور براي ايجاد صلح) باشد كه از بنده درخواست شده بود تعدادي از كارهايم را براي اين نمايشگاه ارسال كنم و من هم تعدادي از كاريكاتورهاي انتقادي ضد جنگم را برايشان ارسال كردم و تنها خبر برپايي آن به اطلاعم رسيد و ديگر هيچ.

هرچند از حضور نام‌هايي كه از آنها به عنوان «اسرائيلي» ياد شده است؛ در نمايشگاه گروهي نيويورك، هنوز هم ناآگاه هستم اما تاكيد مي‌كنم وجود مليت‌هاي مختلف در نمايشگاه‌هايي از اين دست، امري است طبيعي. همكاران كاريكاتوريست‌ام تاييد مي‌كنند كه سالانه در صدها نمايشگاه و مسابقه شركت مي‌كنند و حتي برنده جوايز نخست مي‌شوند آن هم بدون توجه به اينكه چه كسي از چه كشوري در آن نمايشگاه شركت داشته است، چرا كه مهم، مفهومي است كه در طرح‌هاي هنرمندان ارائه مي‌شود.

و اما، دوست ندارم در مورد مساله‌اي كه مربوط به 17 سال و اندي پيش است و به تازگي دستمايه برخي ادعاها عليه بنده شده است به اصطلاح نبش قبر كرده و مقوله‌اي را بشكافم كه هنوز هم در پيشگاه خدايم با اطمينان خاطر خودم را مبري از اتهام «اهانت به امام راحل» مي‌دانم و از بد روزگار، نه «يك‌سال»، كه 10 سال حبس تعزيري بر دوش من 17 ساله گذاشته شد و پس از تحمل كيفر 2 ساله، با عفو مقام معظم رهبري، به آغوش خانواده و ادامه تحصيل در هنرستان برگشتم و همواره سعي كردم با عملكرد و سوابق مثبت خود در عرصه‌هاي هنري، اين اتهام ناخواسته و سنگين را از دوشم كنار بزنم. بنابراين نه تنها از اين مقوله به عنوان نقطه درخشان كارنامه‌ام، خرسند نيستم و آن را در مصاحبه‌هايي (كه ادعا شده «با افتخار» انجام داده‌ام) كه نداده‌ام؛ مطرح كرده‌ام، كه به شدت با هرگونه اهانت به شخصيت و مقام انسان‌ها – به ويژه مردان بزرگ تاريخ – مخالفم.

معترفم بسته به روحيه و اعتقاد شخصي و ديني من، اگر روزي احساس كنم هنرم كوچك‌ترين آزردگي براي هر كسي در جهان – و به خصوص براي هموطنانم – ايجاد كرده باشد، نه تنها خودم را نمي‌بخشم كه قلمم را بوسيده، كنار خواهم گذاشت، چرا كه من هنرمندم و از آن مهم‌تر مسلمان. پس كار من و رفتار من چيزي است مبتني بر احساسات، عجين شده با عطوفت و احترام، نه تهمت و افترا و نشر اكاذيب كه از نظر شرع گناهي است كبيره و از نظر قانون، جرمي است قابل پيگيري.
شاد و پيروز باشيد

Labels:

حسن کريم​زاده قربانی دعوای کيهان و اعتماد ملی
اگر يک ايرانی برنده نشانی از سازمان ملل باشد، متهم به رابطه با اسرائيل می​شود. باورتان نمی​شود، برويد کيهان امروز را بخوانيد. ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کار بود تا حسن را ناک​اوت کنند.

کف پای کابل خورده حسن را بايد عامل اقرار او به کشيدن کاريکاتوری کرد که در ليتوگرافی کيهان به جای طرح او گذاشتند. يعنی جماعت نزديک به مهدی نصيری يادشان نمی​آيد؟ يعنی حسين نيرومند اصلا نمی​داند؟ يعنی مسعود شجاعی و الباقی باور می​کنند که آن طرح فاراد کار حسن کريم​زاده است؟

هر طراحی امضايی دارد. خط او امضای اوست. فقط قدرت طراحی​اش نيست، حس، فشار قلم و ... يعنی آقايان، نمی​توانيد بدهيد آن طرح را بعد از ۱۵ سال يک کارشناس غير وابسته به خودتان بررسی کند؟

دو سال زندان و هر شب خواب مرگ ديدن برای حسن کافی نبود؟

وقتی داشتم مطلب کيهان را می​خواندم، می​ديدم نگاه ويژه حسين نيرومند را. آقای نيرومند، يادت رفت رگ​های کلفت شده گردنت را وقتی در بهمن ۱۳۷۸ آن مطلب را عليه من می​نوشتی تا پرونده​ام را سنگين​تر کنی؟ من يادم مانده. خدا کيومرث صابری را بيامرزد که وجودش برای نجات خيلی از ما از دست جماعت کميته مجازات طلايی بود.

حسن کريم​زاده کتابچه​ای چاپ کرد از آثارش درباب کنوانسيون جهانی حقوق بشر. چه جنايتی! حالا سازمان مللی​ها دارند به او جايزه می دهند، می​شود جايزه صهيونيستي، وابسته به رنان لوری پدر اسرائيل! اگر سازمان ملل بد است، چرا آقای احمدی​نژاد اينقدر اصرار دارد برای شارژ باتری هاله​اش برود آنجا؟

اگر کریم​زاده که دو سال از جوانی​اش را در زندان گذراند و شش ماه در فشار شدید بود تا آنچه آقایان می​خواهند را تکرار کند، آزادانه از خود دفاع می​کرد، امروز شاید همه می​پرسیدند در لیتوگرافی کیهان چه خبر بوده.

همیشه برای من جای سوال بود...یعنی در کیهان با آن ساختار، کسی نمی​بیند چه چیزی دارد فیلمش گرفته می​شود و بعد زینک​ تا برود زیر چاپ؟ آن همه برادران محترم همه جای این روزنامه و چاپ​خانه​اش ولو هستند، کسی چیزی ندیده بود؟

همه می​دانند ساختار انتشار در ایران چگونه است. لی​آوت را باید مدیر مسوول امضا کند. وقتی او نیست قائم مقامش. آیا حسن کریم​زاده خودسرانه طرح را چپانده بود در نسخه نهایی که می​بردند لیتوگرافی؟ مگر خیال کرده​اید یک کاریکاتور به همین راحتی منتشر می​شود؟

من طراح خوبی نيستم. اين را ديگر خودم می​دانم، و می​دانم حسن، طراح بزرگی است. يک بار برای هميشه قال قضيه را بکنيد. طرح فاراد را بياوريد، تحليلش کنيد. کار حسن بوده يا همانانی که آمدند و بحرانی درست کردند تا خاتمی را جابجا کنند؟ مگر تاريخ حافظه​اش تنها در کنج کوچه شهيد شاهچراغی است؟ اگر هست، لطفا فيلم ليتوگرافی و زينک فاراد را بيرون بکشيد. ببينيد دست خورده؟ ببينيد چند بار آن صفحه را درست کرده​اند؟ ببينيد شماره زينک آن صفحات با بعدی​ها می​خواند؟

يادم می​آيد وقتی از حسن دعوت شد تا برای روزنامه زن طرح بدهد، نگرانی​های​مان کم نبود. سردبير آن زمان روزنامه محکم ايستاد و گفت حضور او را می​خواهيم!

وقتی حسن در صبح امروز کار می​کرد، کيهان کاری به کارش نداشت، چرا که روزنامه حجاریان بود، حجاریان هم . امروز بعد از اين همه سال، ناگهان يادشان آمد که وای! کريم​زاده اين هتاک به امام در روزنامه اعتماد ملی کار می​کند.

و اين اسرائيلی​های حاکم بر سازمان ملل به او جايزه داده​اند برای هتاکی​اش به امام راحل...شده است وضعیت آن سال​های بلوک شرق. کاریکاتوریست​های آن سال​ها توضیحاتی دارند که چگونه تحت فشار جماعت به اصطلاح فرهنگی "پراودا" بودند...




آقای کروبی! اگر باید از کریم​زاده دفاع کنید، وقتش فردا نیست، همین امروز است! از او بخواهید برای​تان بگوید با او چه معامله کردند. جوان مظلومی که سال​های سال باید تقاص کاری را بدهد که ۹۹ درصد طراحان این مملکت که می​دانند قلم به دست گرفتن یعنی چه، می​گویند "طرح فاراد" کار او نبوده است.

...


اگر کسی حق داشته باشد در باره نقض حقوق بشر کاری بکشد، همين حسن کريم​زاده است. اگر هر کابلی که بر کف پايس خورده، هاشوری باشد بر طرحي، هر قطره خونی که از پايش چکيده، قطره مرکبی باشد که پای اثرش می​چکاند...حسن است که حق دارد در باره حقوق بشر ادعا کند و سخن بگويد و طرح بزند. ولی کیست که از یاد ببرد که صحبت در باره اعلامیه جهانی حقوق بشر چه سرنوشتی برای پوینده رقم زد. کریم​زاده مترجم تصویری این متون است...

عمرمان کوتاه است، ولی اثری که می​گذاريم طولانی...آقای نيرومند، مراقب آثارتان باشيد.

Labels:

Monday, April 16, 2007
کلاغستون
مقابله با بدحجابی برای اين است که به شما تجاوز نشود

به گفته معاون امور مفاسد نیروی انظامی، حجاب امنیت ناموسی جامعه را تامین می‌کند.مراقب باشید بی‌ناموس نشوید!

Labels:

از پژمان اکبرزاده - زمانه
اعتراض‌ دانشنامه «ایرانیکا» به آسوشیتد‌پرس
آسوشیتدپرس در گزارشی درباره دانشنامه ایرانیکا، آنرا پروژه‌ای دانسته که مورد مخالفت دولت ایران و پشتیبانی دولت آمریکاست. «ایرانیکا» نامه‌ سرگشاده‌ و اعتراض‌آمیزی در رد اطلاعات منتشر شده در اين گزارش منتشر ساخته است.

Labels:

سال انتخابات
از همین الان همه برای انتخابات مجلس خیز برداشته‌اند. احزاب دوم خردادی و میانه‌روها دارند برای عبور از فیلتر شورای نگهبان زمینه سازی می‌کنند و احتمالا بر خلاف انتخابات مجلس هفتم، چند دسته‌گی میان گروه‌های موسوم به اصلاح‌طلب کمتر خواهد بود.

کنار رفتن جناح چپ از قدرت و بعد در اغما بودن ۴-۵ ساله بی سابقه نیست. بععد از شکست در انتخابات مجلس چهارم، ۵ سال طول کشید تا جماعت به قدرت بازگردند.

شکل‌گیری کارگزاران و کارهای تشکیلاتی که چپ‌های حکومتی را تقویت می‌کرد، نهایتا در دوم خرداد ۷۶ نتیجه داد، ولی برنده انتخابات موفق نشد به شعارهای خود پایبند بماند و نهایتا بعد از ماجرای کوی دانشگاه، قدرت خود تدریجا از دست داد.

چپ‌های درون حکومت یک بار فرصت تجدید نظر داشته‌اند و تقریبا حرامش کردند. گرچه سیاست در ایران چسبیدن به حداقل‌هاست، ولی همین امر منجر به کاهش اعتماد بخش بزرگی از جامعه به گروه‌های مدعی دفاع از حقوق مدنی شهروندان شده است.

در حال حاضر احزاب میانه رو یا چپ، به دلیل فقر جایگزینی نیروهای قدیمی‌تر، چهره‌های جدیدی برای مقابله با آبادگران در اختیار ندارند. از بین رفتن فرصت ۸ ساله و عدم درک نیازهای جامعه جوان امروزی، باز هم می‌تواند فرصت را از بین ببرد.

انتخابات شوراها محل تمرین خوبی بود. آیا جماعت اصلاح‌طلب به نتیجه قابل قبولی رسیده‌اند؟

Labels:

سوال: آیا احزاب در باره آبگیری سد سیوند بیانیه داده‌اند؟
داشت خوابم می‌برد، یادم افتاد که بیانه‌ای از سوی احزاب در باره آبگیری سد سیوند ندیده‌ام. شما خبری ندارید؟

Labels:

آخ دستم
عرضم به حضورتان، دیروز بعد از این امتحان لعنتی برگشتم خانه، و کار روز آنلاینم را پی گرفتم. عملا سه ساعت طول کشید. بعد خوابم گرفت ولی خوابم نمی‌برد. نشستم چند تا فیلم نگاه کردم.

صبح هم نمی‌دانم چطور شد، ساعت ۳ بیدار شدم و هوس کردم بعد از دو ماه اقامت در خانه جدید، اسباب و اثاثیه اضافی را ببرم در انبار. چشم‌تان روز بد نبیند. اینقدر کاغذ و خرت و پرت بود که مانده بودم چه کارشان بکنم.

به هر صورت ۵ تا جعبه بزرگ و یک چمدان لباس را بردم انبار، کارم که تمام شد حواسم نبود دربِ انبار مشکل دارد، زور زیادی زدم تا در را ببندم، دیدیم بسته نمی‌شود و انگشت محترم شصتم آن وسط گیر کرده و هنوز درد مبارکش به مغز نرسیده، چند لحظه بعد هم با کمال افتخار پیراهنم را گاز گرفتم و فریادی که آن سرش ناپیدا.

حالا تایپ کردن با یک دست خیلی کیف دارد.نه؟

این چند هفته آینده را هم باید صرف خرید وسیله برای خانه بکنم تا از این عریانی درآید.

فعلا نصف بیشتر امتحان‌ها رفته و مانده امتحان روزنامه نگاری فضولانه و زبان...

خدا رحم کند، فردا نمره‌های "پروتوکل‌های روزنامه‌نگاری کانادایی" را می‌دهند. تا الان که نمره‌های میان ترم و غیره خیلی بد نشده، ولی عالی هم در نیامده. اکثر همکلاسی‌هایم مشغول کاری هستند و تنها دو سه نفر هیچ کاری جز درس خواندن ندارند، ولی گمانم هیچ کس دهان مبارکش مثل من سرویس نشده باشد!

دارم از الان برای یک مجموعه برنامه مطالعه می‌کنم و گمانم سی چهل تا مصاحبه باید بگیرم، واویلا!

Labels:

Saturday, April 14, 2007
کلاغستون امروز
۹۷ درصد مردم ایران چند نفر می‌شود؟

نیروی انتظامی گفته است که ۹۷ در صد مردم طرفدار حجاب کامل هستند، ظاهرا این ۹۷ درصد چیزی کمتر از ۵ میلیون نفر است. پیدا کنید جمعیت ایران را!

Labels:

گزارش‌های این هفته ایرانیان کانادا

ايرانيان کانادا

گفت و گو با آرشام پارسی دبیر کل سازمان دگر باشان ایرانی در کانادا
هم جنس گرایان پناهجوی ایرانی در ترکیه چه می‌کنند؟

با افزایش روند خروج هم جنس گرایان و دو جنس گرایان ایرانی از کشور، آنها در کشور ترکیه با شرایط دشوار زندگی دست و پنجه نرم می کنند و ماهها برای گرفتن پناهندگی از کشورهای خارجی در نوبت می مانند .

اگر بنیادهایی مثل بنیاد دیوید سوزوکی همه ِ اعتبار و علت وجودی خود را در آغاز مدیون نام و شهرت یک نفر بوده و هستند، سازمان گرین پیس یا "صلح سبز"به دلیل زمینه ِ فعالیت ها و راه و روش هایی که برای رسیدن به هدف هایش انتخاب کرده معروفیت بین المللی دارد.

رفتن يا نرفتن

بيشترين مهاجران ایرانی در آمريكا با يك ميليون و پانصد هزار نفر و سپس كانادا و انگليس به ترتيب با ۲۰۰ هزار و يكصد و ٨٠ هزارنفر به سر مي برند.


گفت و گو با سیما شاخساری، پژوهشگر مردم شناسی
همجنس گرایان ایرانی ابزار سیاسی‌اند؟

روز چهارشنبه 11 آوریل به دعوت بخش مطالعات خاورمیانه و تاریخ دانشگاه تورنتو، سیما شاخساری پژوهشگر ِ بخش مردم شناسی فرهنگی و اجتماعی دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا یک جلسه سخنرانی و گفت و گو در باره موضوع همجنس گرایان در دیاسپورای ایرانی برگزار کرد.


اخبار کانادا
کانادا، کانادا

پیام اخوان استاد دانشگاه ، کار شناس حقوق بین المللی و مشاور سازمان ملل متحد در زمینه حقوق بشر از استفن هارپرنخست وزیردولت کانادا خواسته که موضوع قتل خانم زهرا کاظمی را تعقیب کند.

Labels:

دو شیرازی


بنده و حضرت دکتر علیرضا نامور حقیقی شیرازی. این حقیقی عمرا باورش می شد روزی روزگاری همکلاسی آدم شروری مثل من بشود، ولی دست روزگار چنان زد پس کله‌اش که نگو. جای رفیق مشترک‌مان، احمد زیدآبادی هم خالی!

دیشب استاد ما هوس کرد عکاسی کند، و در ضمن خواست کچل شدن تدریجی مرا هم به نمایش بگذارد.

خلاصه از میان ۱۰ تا عکسی که انداخت، این یکی قابل تحمل‌تر بود، چون همه محو بودند.

من دارم از کله در حال کچل شدنم یک مجموعه عکس تهیه می‌کنم برای روز مبادا!

Labels:

هدیه علی جهانشاهی!

خدا این جهانشاهی را چه کارش نکند! آدم وسط امتحان‌هایش باشد، بعد این را برایش بفرستند!

کلی خندیدم بچه ونکووری با معرفت!

Labels:

در دفاع حقوق شکنجه شده
سريال ۲۴ را ديده​ايد؟ آنچنان شکنجه مظنونين را برای دفاع از امنيت ملی آمريکايی​ها قابل توجيه کرده که آمريکايی​ها می دانند اگر "جک بائر" کار خشنی می کند، برای خوبی خودشان است.

شکنجه بد است، حالا توسط هر کس و تحت هر نامی که می​خواهد باشد. شکنجه روانی و جسمی. هر نوع بازجویی که در آن تهدیدت کنند و تحت فشارت بگذارند شکنجه است.

وقتی آثار شکنجه فیزیکی را روی بدن شرفی می بینی، می​دانی که او قربانی شده است. حالا جماعت اپوزیسیونی می گویند چون مامور بوده باید مجازات شود. آقاجان، هزاران نفر باید مجازات شوند، ولی بعد از محاکمه! آنهم نه مثل محاکمات اول انقلاب که احتمالا اگر دکتر یزدی هنوز شرفی داشته باشد، باید لا اقل بگوید چه خطاهایی کرده.

تنها مشکل کار دولت ایران در محکومیت شکنجه شرفی، وجود قربانیان زیادی است که خود برجای گذاشته است. آدم​های زیادی را دیده​ام، در همین کانادا. در ۲۰۹، در خیابان​های تهران. هنرمند مورد علاقه ام که هنوز آثار کابل بر کف پایش است. فعلا سیاسی دیابتی که زخم​هایش خوب نمی​شد و ماه​ها خونریزی می​کرد.

شکنجه بد است و دفاع از شکنجه گر، بدتر. هنوز نمی​توان گفت چه کسی عامل شکنجه شرفی است، ولی می​شود حدس زد که آمریکایی​ها سوار بر کار بوده​اند. می​شود پیشبینی کرد که ۵ نفی که الان گروگان آمریکایی​ها هستند، حتی اگر افسران نیروی قدس هم باشند، روزهای خوبی را سپری نکرده اند.

اگر دولت می​خواهد شکنجه را نفی کند، و محکوم، باید در همه ابعاد محکوم کند. می​دانم حسن آقا! می​گویی این جماعت را نشناخته ​ام...نخیر! خیلی هم خوب می​شناسم. ولی وقتی از مظلومیت یک نفر استفاده می​کنند، مظلومیت الباقی را نباید از یاد ببرند.

Labels:

Wednesday, April 11, 2007
در ستايش بالاترين و دو در دو و بلاگ​نیوز و غیره
هيچ سايتی به اندازه بالاترين به من برای يافتن خبر کمک نمی​کند. گر چه به خاطر کارم مجبورم ۲۰-۳۰ سايت مختلف را هم سر بزنم، ولی ذوق جماعتی که بالاترين را راه انداخته​اند حرف ندارد.

دو در دو را هم دوست دارم. تنوع لينک بر و بژه​های فعال وبلاگستان کلی سوژه به دستت می​دهد.

بلاگ نيوز بايد خيلی به روزتر و سريع​تر باشد، که نيست. ولی کار با ارزشی است.

خلاصه باید لینک​گذاران و مدیران این سایت​ها حتما تشکر می کردم...دمتان گرم!

Labels:

می​خوام غر بزنم!!!!!
آی دهنم صاف شد از هر چی درسه!

امشب امتحان ادبيات کانادايی​داشتيم. وای!!!!!

دیشب ۱۱ تا خبر کار کردم، به اضافه دو تا اصلاح. جانم در رفت. وسط خبرهای کانادایی هم سری به اخبار ایران می​زدم و نت بر می​داشتم.

پسر عجب خر تو خری شده!

صبح که رسیدم خونه، دیدم استاد روزنامه​نگاری آزاد( Freelance Journalism) مقاله ام را برای اصلاح برگردانده و باید دو سه تا تغییر جزیی بدهم. سریع این کار را کردم و رفتم که به کار رادیو زمانه​ام برسم. وسط​هایش بودم که تلفن زنگ زد. ضبط زمانه هم که تمام شد یک گپ با مزه با یکی از همکاران آمستردام زدم در باره موضوعی که فردا پس فردا می​خواهند پوشش دهند. القصه، دم ظهر خوابیدم.

ساعت ۴ بیدار شدم، و دلم هم نمی​خواست از جایم تکان بخورم، آنقدر هم تنبل بودم که سکنر را آوردم در اتاق که هر وقت کارتون روز را کشیدم، همانجا خوابیدنکی سکن کنم و بیاورم روی کامپیوتر تا رنگش کنم...این سردرد لعنتی عملا سه هفته از عمر مبارکش دارد می​گذرد و خیال رفتن ندارد. دکترم هم گفته تا حد ممکن قرص نخورم و تمرین تنفس کنم و مدیتیشن. آخر وقتی امتحان داری و کار روی سرت ریخته مگر می​شود تمرکز کنی؟

تا ساعت ۶ و نيم داشتم کار روزآنلاين رو انجام می دادم، بعدش طبق معمول يادم اومد که "اساينمنت" يا همون مشق نمره دار، همون تکليف رو اصلاح نکردم که ببرم تحويل استاد بدم. حالا هر چی می​گردم، پيداش نمی کنم. يادم اومد که گذاشتمش توی فلش درايو، کار که اصلاح شد و پرينت رو هم که گرفتم، شد ۶ و ۵۰ دقيقه. ساعت هفت هم امتحان داشتم.

تصميم گرفتم با دوچرخه خودمو برسونم، صندلی دوچرخه تنظیم نبود و با آچار افتادم به جونش. بعد هم خسته و کوفته، نای بالا اومدن از سربالايی رو نداشتم، مجبور شدم یک تیکه از راه رو پیاده طی کنم.

با هر جون کندنی بود خودمو توی باد شديد رسوندم به محل امتحان، و ديدم که بچه​ها مشغول هستند. دوتا سوال داده بود، بايد انسايی برای هر کدوم می نوشتيم. و وای به حال کسی که اون کتاب​هايی رو که معرفی کرده بود، نخونده بود!

اشکم در اومد.در بهترين حالت تنها تونسته بودم سه تا از اون کتاب​ها رو بخونم. اون مقاله​هايی رو که گفته بود بخونم، هر کاری می​کردم يادم نمی​اومد چيزی ازشون که بيارم توی مطلب. حالا تمام اينها به کنار، آخر امتحان که می​خواستيم تمرکز کنيم و خالی​بندی​ها را اصلاح، دو تا از پيرمردهای کلاس دعوای​شان شد. يکی از آنها، از جنس موجوداتی است که عملا طرد شده. پيرمرد از آن عرق​خورهای حرفه​ای است و اکثرا شنگول و منگول است. نمی​دانم آيا بايد افسر راهنمايی و رانندگی بياوريم سرکلاس تا ببيند اين بابا می​تواند سرکلاس باشد يا نه؟

اعصاب بچه​ها از دست مردک عملا خرد شده بود، چون با خيال راحت طردش کرده​ام، محل سگش هم نگذاشتم، ولی چون مزاحم کلاس است، ترتيبش را خواهم داد.

Labels:

کودکان سرطانی و خانواده‌های‌شان را دریابید!

عکس از جواد مقیمی، خبرگزاری فارس

Labels:

کلاغستون امروز
نفهمی گاوها عامل عدم تغییر ساعت

دولت معتقد است چون گاوها نمی‌توانند درک کنند که باید یک ساعت زودتر شیر بدهند، پس نباید ساعت عوض شود. اصولا تفهیم اهمیت تغییر ساعت به گاوها بسیار سخت است

Labels:

Tuesday, April 10, 2007
مقاله پلی.بوی. در باره روابط جنسی در ایران
امروز از یکی از رفقا یک هدیه نامربوط، و شاید هم مربوط گرفتم! شماره ویژه آنا نیکول سمیت پلی. بوی.! تعجب کردم، گفتم از "جرجیس" بودن هم صرف‌نظر کنیم، من طرفدار این یکی نیستم، گفت عناوین رو نگاه کن آدم عجول!

مقاله‌ای دارد در باره فیلم‌های خانگی و روابط خارج از عرف در ایران. مهمانی‌های ویژه و ارتباطات در سطوح دانشجویی و جماعتی که می‌خواستند ببینند فیلم نرگس ۲ واقعیت دارد یا نه...

به هر حال نه وقت ترجمه کردنش را دارم، و نه قصدش را. نویسنده‌های مقاله، پری اسفندیاری و ریچارد باسکین هستند و با آدم‌های زیادی در داخل با اسامی مستعار گفتگو کرده‌اند.

به هر حال دوستان عزیز اگر مایل هستند بروند خودشان بخوانند. یکی از تیترهای داخل مطلبش خیلی جالب است:

پیش از انقلاب، ایرانیان در خفا عبادت می‌کردند و علنا خوش می‌گذراندند، حالا اوضاع برعکس شده....

Labels:

امتحان
اين امتحان​های آخر ترم دهان مبارک ما را سرويس کرده است. سوال​هايی که در دکان هيچ عطاری پيدا نمی​کنی را می​دهند جواب دهی!

من که امشب ديدم هر چه بيشتر بمانم، بيشتر قاط خواهم زد، به همين دليل زود بلند شدم. مشکل من هم تغيير دادن جواب​هايی است که اندکی در باره​شان شک دارم!

معمولا هم بعد از هر امتحان، يادم می​آيد چه چيزهايی را می​توانستم بنويسم و يادم رفته بود! آخ که چقدر زور دارد!

حالا اين هفته دو تا امتحان ديگر هم دارم. خدا به دادم برسد! امتحان توی سرش بخورد، تکاليف يا به قول اينجايی​ها "اسآينمت" ها را بايد تحويل بدهيم.

Labels:

و اما نامه عيد به دوستان
اين مطلب حاجی واشنگتن شديدا روزگار حال بنده است. شب عيدی خواب و خسته آمديم به دوستان​مان سال نو را تبريک بگوييم، به جای اينکه Bcc کنم، همه را عيان فرستادم. مشکل زمانی درست شد که ملت وقتی خواستند پاسخ بدهند، به همه همان​هايی که ايميل زده​ بودم پاسخ دادند. ما که مدت​هاست به اين ماجرا عادت داريم، سريع می​گيريم پاک می کنيم و بی​خيال هم می​شويم، و خوشحال که دوستان هنوز زنده هستند و سلامت. اما دوستان عصبانی شده ما هم حق دارند. من که با خيال راحت می خواهم کسانی که تحمل کمتری دارند را "بلاک" کنم. البته ضمن پوزشی که از ايشان می خواهم.

حالا که قصد دارم نام وبلاگم را از تبعیدی عصبانی به تبعیدی بی​خیال تغییر دهم، واقعا نمی​توانم باعث عصبانی​تر شدن دوستان شوم. پس بی​خیالی طی کنید لطفا.

اشتباه از جانب من بوده ولی لزومی به خصومت و خشونت نيست. هست؟

Labels:

گل​های آندرانيک تيموريان در ليگ برتر انگلستان

Labels:

Monday, April 09, 2007
کلاغستون امروز
یا روسری، یا توسری- مدل ۱۳۸۶

پیشنهاد می‌شود از پیشنهاد یک وبلاگ که گفته اگر خانم‌ها کله‌شان را کچل کنند، مشکل حجاب هم حل خواهد شد پیروی کنید...یکهو دیدی شد کمپین یک میلیون کچل...

Labels:

چند کار قدیمی
این کار را برای روزنامه‌ ایران جمعه درست کردم. زمانی بود که داشتم با فتوشاپ، کاریکاتور ملت را می‌ساختم. می‌گویم می‌ساختم چون نمی‌شود اسمش را گذاشت کشیدن!

چند وقت قبلش همینطوری برای خودم چهره داریوش ارجمند را دستکاری کردم، چون تقریبا هفته‌ای سه بار در هفته نآمه مهر می‌دیدمش و کاریکاتوری که از او کشیده بودم خیلی رسمی در آمده بود، دیدم این یکی به شخصیتش نزدیک‌تر است، بخصوص بعد از آن صحنه فیلم سگ کشی!

آخری هم یکی از اولین تجربیات فوتوشاپی من در سال ۷۹ بود. چهره سعید حجاریان، ولی بعدها استفاده‌اش کردم، گمانم در سال ۸۱.

Labels:

راه اندازی صفحه ایرانیان کانادا در رادیو زمانه

با همت برو بچه‌های خوب آمستردام و همکاران رادیو زمانه در کانادا، صفحه "ایرانیان کانادا" از دیروز راه افتاد.

کانادا جمعیت قابل توجهی از ایرانیان جوان را در خود جا داده و از بسیاری از این مهاجران جوانان زیر ۳۰ سالی هستند که زمانه برای این گروه سنی راه‌اندازی شده است.

البته، بخش قابل توجهی از مخاطبان زمانه، ۳۰ سال به بالا هستند و نمی‌توان مرز مشخصی به نام سن را مانع رجوع به این مخاطبان کرد.

به هر حال، هر نظری و انتقادی دارید، می‌توانید به نشانی زیر بفرستید.

با وجود همه محدودیت‌ها، صفحه "ایرانیان کانادا" تلاش می‌کند فضا را به همه کسانی بدهد که می خواهند مشارکت داشته باشند. زمان برنامه هفتگی "ایرانیان کانادا" هم فعلا یک ساعت در روزهای جمعه است و امیدواریم بتوانیم افزایشش دهیم.

از مهدی و دنی و ستاره وحسن و الباقی یاران هلند هم بابت زحماتشان خیلی خیلی ممنونم.

Labels:

آینده اقتصادی روزنامه‌نگاری
ناشر نیویورک تایمز، اخیرا گفته که سیاست این روزنامه‌ قدیمی، رفتن از چاپی بودن به آنلاین شدن است. به عبارتی به خاطر ضررهای مالی موسسه بزرگی چون نیویورک تایمز که روزنامه‌ها و نشریات زیادی را زیر پوشش دارد، در طی سال‌های آینده خواهیم دید که این روزنامه کاغذی، عملا آنلاین‌نامه روزانه خواهد شد.

از سوی دیگر یک تحقیق دانشگاهی نشان می‌دهد که کاهش هزینه‌ها در روزنامه‌ها حتما به سودآور شدن آنها نخواهد انجامید. به عبارت دیگر خسیس بازی اتاق های خبر نتیجه معکوس به بار خواهد آورد و روزنامه‌هایی سود بیشتری خواهند کرد که اندکی اهل خرج کردن باشند.

Labels:

کلاغستون دیروز
ملوانان انگلیسی تحت فشار انگلیسی‌ها!

ملوانان انگلیسی تحت شکنجه و بدرفتاری دولتی انگلیس به زور علیه دولت ایران حرف‌هایی زدند ناجور! در مقابل وزارت خارجه ایران هم رفتار خشن دولت بریتانیا را محکوم کرد

Labels:

پوپولیسم و دیگر هیچ
لطفا عجله نکنید. نه طرفداران احمدی‌نژاد و نه طرفداران تونی بلر!

مطمئنا وقتی رسانه‌های جهانی امکان مانور بیشتری بر اساس منافع کلی غربی‌ها دارند، و بازی تبلیغاتی اعترافات تلویزیونی در کشوری که روزنامه‌نگاران آزادی‌‌های کافی برای نظارت بر قدرت را نداشته‌اند، کفه ترازو به راحتی به نفع ما پایین نخواهد آمد.

به نظر من بزرگ‌ترین خطای حاکمیت، دفع روزنامه‌نگاران و تهدید و تحدید آنان است. وقتی نقد دولت و عملکرد ایران در ماجراهای هسته‌ای ممنوع باشد و شورای امنیت ملی به سرپرستی علی لاریجانی بزرگ‌ترین مانع آزادی اطلاع‌رسانی بوده، نمی‌توان به همین راحتی برای او هورا کشید و در نظر نگرفت که با همین پتانسیل موجود، چه کارها که نمی‌شد کرد.

وقتی ابتکار عمل در دست کسانی است که در عمل فقط محدود کننده بقیه بوده‌اند، میزان ابتکار عمل به حداقل کاهش خواهد یافت. ممکن است تا مدتی تک رسانه‌ای بودن جواب بدهد، ولی مگر دوران جنگ را فراموش کرده‌اید؟ چراغ‌ها خاموش و بسیاری گوش به رادیو‌های بیگانه منتظر شنیدن اخباری بودند که از زیر دست خاتمی و خرزای بیرون نیامده بود.

روش ایرانی عبور خبر از صافی سلیقه و نه منافع ملی در ایران، اثری کوتاه مدت دارد و بعد هم بشدت می‌خوابد به نحوی که همان مدیران خبر روی‌شان نمی‌شود در باره شاهکارهای خود حرفی بزنند.

الان فضا دارد دوباره به همان سمت می‌رود، تهییج شدید بی‌خبران و بعد از مدتی کشف واقعیت‌هایی که جور دیگر بیان شده بود و نسلی دیگر که به کسی اطمینان نمی‌کند.

ببینید میزان اطلاع‌رسانی در باره مصدومان شیمیایی جنگ به چه صورتی است؟ ببینید چند درصد معلولان جنگ گذشته زندگی راحتی دارند؟ مقایسه‌اش کنید با پوشش خبری رسانه‌های غربی که ظاهرا فقط در خدمت دولت‌های استعمارگر بوده‌اند. چند بار روی جلد تایم و نیوزویک تصاویر قربانیان جنگی غربی را دیده‌اید؟ آیا در جهت افزایش نیرو و تههیج آنها در عراق برای حمله به عراقی‌ها بوده؟ نیویورکر و دیگران چه؟ ماجرای ابوغریب را کدام نشریات گزارش کردند و عکس‌ها توسط کدام رسانه‌ها منتشر شد؟

با تمام انتقاداتی که از بسیاری از رسانه‌های غربی می‌شود، ولی به باور من آزادی عمل خبرنگاران در بسیاری حوزه‌ها باعث شده بتوانند بارها و بارها به سراغ میوه‌های ممنوعه خدایگان قدرت بروند.

آیا پوپولیسم مدل اروپای شرقی و یک محوری داخلی مآ امکان این کار را خواهد داد؟

Labels:

Saturday, April 07, 2007
حسن! مبارک باشه!
حسین کریم‌زاده، یکی از بهترین کاریکاتوریست‌ها و گرافیست‌های ایرانی به خاطر فعالیت‌های بشردوستانه و صلح‌طلبانه عنوان "F.U.N" یا "Friend of the United Nations" سازمان ملل را بدست آورد.

کتاب کوچک مجموعه کارهای حسن با موضوع حقوق بشر جزو شاهکارهای منتشر شده در چند ساله اخیر است.

خلاصه حسن جان، شیرینی یادت نره!

Labels:

این فیلم را حتما ببینید
دیشب با برو بچه‌ها دو تا فیلم دیدیم. اولی‌اش را بعدا می‌نویسم.

فیلم زندگی دیگران
اما اشکم را درآورد.

داستان "اشتاسی" بود در آلمان شرقی که می‌شد شباهت نحوه کار آنها را با ساختار امنیتی ایران دید.

وقتی وزیر فرهنگ آلمان شرقی به خاطراینکه از دوست دختر یک نویسنده نامدار - درایمان - خوشش می‌آید، زندگی نویسنده را چنان تحت نظر می‌گیرد که طرف عملا نابود شود.

ماجرا وقتی قشنگ می‌شود که خودکشی یک کارگردان که در لیست سیاه است و نمی‌تواند کار کند، ذهن نویسنده و دوستانش را شدیدا مشغول کرده. اینهایی که ساختار فرهنگی کابوس‌وار آلمان شرقی را تحمل کرده‌اند، دیگر جانشان به لب‌شان می‌رسد.

این وسط یک سرهنگ اشتاسی - وایسلر - که مسوول پرونده و پیاده کردن گفتگوهای خانگی و شنود و ...همه این حرف‌هاست، به زندگی این زن و مرد علاقه‌مند می‌شود، می‌آید و مثلا کتاب "برشت" را از خانه طرف بلند می‌کند و می‌خواند و لذت می‌برد، و وقتی نویسنده و دوستانش تصمیم می‌گیرند مقاله‌ای در باره خودکشی‌ها در آلمان شرقی بنویسند، عمدا صدای ماشین تحریر را نمی‌شنود...

این وسط وزیر فرهنگ هم با ماشینش معمولا سر راه زن سبز می‌شود و بلندش می‌کند و در ماشین با عشق بازی اجباری‌اش، زن را آزار می‌دهد، ولی زن می‌ترسد مبادا با پس زدن وزیر، فعالیت هنری‌ش متوقف شود.

"وایسلر" به مافوق خود گزارش می‌کند که ماجرا چیست. و مافوق می‌گوید که مساله وزیر را از پرونده‌سازی خود بیرون بیاورند! حالا برای این سرهنگ ساده زیست آلمان شرقی که ظاهرا آنقدر زیر نفوذ داده‌های حزبی بوده ماجرای تبعیض دردناک است که یک بار که وزیر با ماشین دارد دوست دختر طرف را بعد از ترتیبات می‌رساند خانه مرد نویسنده، این مامور به هزار کلک نویسنده را مطلع می‌کند ...

بالاخره انتشار مقاله نویسنده در آلمان غربی دستگاه فرهنگی آلمان شرقی را بدجوری تکان می دهد و به دنبال نویسنده مطلب می‌گردند. از طریق مامورشان در آلمان غربی می‌فهمند که مطلب تایپ شده و تصویری از آن بدست می‌آورند. از روی نوع حروف تایپی می‌خواهند بفهمند مال کدام نویسنده است!

امنیتی‌ها به نویسنده مورد نظر ما شک می کنند، ولی "وایسلر"، منکر شنیدن صدا و اثری از ماشین تحریر می شود...

با کمی فشار به دوست دختر طرف، که حاضر است برای ادامه فعالیتش همه کاری بکند که احتمالا از خوابیدن با وزیر فرهنگ بدتر نیست، می‌خواهند مطمئن شوند که او این را نوشته یا نه؟

وقتی مافوق‌ مسوول پرونده که سال‌ها دوست او و همکلاسی‌اش در دستگاه امنیتی بوده هم شک می‌کند که پرونده‌سازی کامل نبوده، خود این آدم رو بهبودی که مدرس بازجویی است را مامور بازجوویی از دوست دختر می‌کند...دوست دختر مجبور به اعتراف می‌شود که نویسنده ماشین تحریر را کجای خانه زیر پارکت قایم کرده...

قبل از اینکه ماموران به خانه برسند، قهرمان ما در "اشتاسی" به خانه نویسنده می‌رسد و ماشین تحریر را می‌دزدد تا سند دست کسی نیافتد.

ماجرا با عذاب وجدان دوست دختر که می‌بیند مرد مورد علاقه‌اش پی به خبرچینی‌اش برده از خانه بیرون می‌دود و می‌ایستد وسط خیابان تا یک کامیون به او بزند. مرگ دلخراش خبرچین...درست زمانی که ماموران دارند خانه نویسنده را می‌گردند تا ماشین تحریر را پیدا کنند و هیچ نصیبشان نمی‌شود.

مقام مافوق می فهمد که "وایسلر" مدرک را گم و گور کرده، او را به بدترین جای سازمان امنیت تبعید می‌کند. جایی که باید نامه‌های مردم را بخوانند و باز کنند.

این اتفاقات درست زمانی می‌افتد که گورباچف دارد به قدرت می‌رسد، ۵ سال نمی‌گذرد که دیوار برلن فرو می‌ریزد و می‌بینی مامور قهرمان ما محل کارش را ترک می‌کند. بعد از پیوستن دو آلمان، شبی نویسنده و وزیر فرهنگ سابق تصادفا همدیگر را در یک تاتر می‌بینند. نویسنده از وزیر سابق می پرسد که زیر نظر بوده یا نه؟ وزیر ضمن آنکه می‌گوید کاملا زیر نظر بوده متلکش را هم می‌گوید که می‌دانسته نویسنده نمی‌توانسته "زن" را کاملا ارضا کند.

نویسنده حالا ماجرا را می‌فهمد که ماموری عامدا گزارش فعالیت‌هایش را نداده...

می‌رود به "اشتاسی"که حالا موزه شده، تمام پرونده خودش را کاملا می‌خواند. می‌خواهد مامور را پیدا کند. آخر سر هم می‌بیند که طرف یک نامه‌رسان ساده اداره پست شده... می‌خواهد جلو برود و حرفی بزند...ولی دست نگه می‌دارد...دو سال بعد کتابی می‌نویسد و تقدیمش می‌کند به آن مامور...منتهی به اسم و کد سازمانی‌اش...

-----------------------

کسانی که ان سال‌ها به سینمای مطبوعات می‌رفتند، یادشان می‌آید چند چهره تکراری را...حتما این فیلم را با دقتی بیشتر ببینند! و بر و بچه‌های نویسنده و روزنامه‌نگار که یادشان هست چند بار خانه‌شان به طور غیابی بازدید شده حتما ِ حتما این فیلم را ببینند.

--------------------

من مطمئنا تلفظ نام‌های آلمانی را اشتباهی نوشته‌ام، پس جماعت آلمانی-ایرانی اگر اصلاح کنند خطاهای مرا، ممنون خواهم بود.

Labels:

Thursday, April 05, 2007
اشاره خوب علیرضا حقیقی به مساله برابری شهروندان خارجی و داخلی
دیشب که با علیرضا گفتگو می‌کردم، چند نکته جالب را مطرح کرد. نکته ویژه، این بود که چرا کسانی را که می‌توانیم در داخل آزاد کنیم، به فراموشی سپرده شده‌اند؟ چرا دستگاه سیاسی ایران که می‌تواند روی آزاد کردن معلمین تاثیرگذار باشد، کاری نکرده و تعداد زیادی از معلم‌ها هنوز در بند هستند، بی آنکه اتهام‌های جاری و مستعمل ارتباط با ان.جی.او. های خارجی به پرونده آنها بچسبد؟

مطمئنا اگر احمدی‌نژاد مشکل معلم‌ها و کارگران را حل کند، ثابت خواهد کرد مردمی است...آیا می‌تواند؟

Labels:

عاقل شدن جماعت
راستش هیچ کسی یک‌شبه عاقل نمی‌شود، ولی هستند عاقلانی در دستگاه تصمیم‌گیری ایران که نگران ملک و میهن هم هستند.

راستش پریشب که داشتم کاریکاتور روز بعدم را می‌کشیدم، همه‌اش خدا خدا می‌کردم که کار خراب‌تر نشود. چون در کالج هم مصاحبه کاری داشتم، وقت نکردم کاریکاتور را سکن کنم و از شانسم مرکز فتوکپی هم چنین نکرد. به دوستان سردبیری روز هم که گفتم، پاسخی الکابونگی شنیدم که خبر خوب دیگری نداشتی این آخر وقتی بدهی؟ این از فواید

در برگشت از سرکلاس با علیرضا حقیقی گپ زدم که حیفم آمد ضبطش نکردم برای رادیو زمانه. امیدوار بود که بخش عقلانی‌تر دستگاه دیپلماسی ایران فعال شود.

مشکل بزرگ جماعت این است که آنقدر چهره خود را مخدوش می‌کنند که بعدش مجبورند با هزینه زیاد تصحیح‌اش کنند. هالوکاست و کنفرانس هالوکاست و ...موضع‌گیری‌های ایران در سازمان ملل و دیگر زحمات آقایان مطمئنا به نفع ایران نبوده است.

از سوی دیگر ما نتوانسته‌ایم در تقسیم‌بندی‌های منطقه‌ای و جهانی دوستان زیادی پیدا کنیم و مطمئنا با این تحریم لعنتی وضع‌مان بهتر نخواهد شد. وقتی که هنوز بسیاری از توپ‌های سیاسی که جماعت در می‌کنند، مصرف داخلی یا حداکثر جمع کردن طرفدار میان مسلمانان پاکستان و لبنان و مصر و احتمالا اهالی بورکینافاسو دارد، و نمی‌تواند موضع جهانی ما را تقویت کند، باید بیشتر هزینه کنیم.

تنها امید ما می‌تواند این باشد که در عین دفاع از مرزهای کشور، عاقلانه و سیاستمدارانه رفتار کنیم. تا الان کمتر عمل کرده‌ایم!

راستی یک نکته:

امروز شنیدم که سید حسن نصرالله هنگام جنگ یک ماهه حزب‌الله و اسرائیل در سفارت ایران زندگی کرده چون می‌دانستند اسرائیلی‌ها نمی‌توانستند به سفارت ایران حمله کنند. جالب بود نه؟

Labels:

گفتگویم با علیرضا حقیقی- رادیو زمانه
کاش احمدی‌نژاد معلم‌ها را آزاد می‌کرد و با آن‌ها عکس می‌انداخت

دکتر علیرضا نامور حقیقی در گفتگو با زمانه: «خبرنگاران خارجی در باره سرنوشت سربازان انگلیسی سوال کردند، اما هیچکس در باره وضعیت معلمان زندانی سوالی نکرد. این مرا به یاد دوران قاجاریه انداخت که ما به اتباع خود اهمیت نمی‌دهیم. کاش احمدی‌نژاد به زندان اوین می‌رفت، معلم‌ها را آزاد می‌کرد و با آنها عکس می‌گرفت».

Labels:

و بحثی در باب نقد


مسعود بهنود در باب مقايسه برخورد منطقی دولت انگلستان با انتقاداتی که از آن می​شود، و دولت فخيمه ما به نکته بامزه​ای اشاره کرده است. دولت​های که به آزادی رسانه​ها اهميت می​دهند، حتی سخت​ترين مخالفت​ها را هم تحمل می​کنند. نکته جالب​تر اينکه وقتی آمريکا يا انگليس به عراق حمله می​کنند، و بعضی از کاريکاتوريست​ها و نويسندگان کار دولت​های خود را اشتباه می​خوانند و بشدت انتقاد می​کنند، هيچ کس حتی دستگاه​های امنيتی کوچک​ترين تماسی با ايشان نمی گيرد و اگر هم به سردبير یا ناشر چيزی بگويند، در حد اظهار نظر است، نه امرو نهی.

برعکسش، در کشور ما و جوامع مشابه. اگر کسی عملکرد دستگاه​های دولتی را خطا بداند، و آنرا در تضاد با منافع ملی ايران معرفی کند، بر پايه تحليل جماعت امنيتي، دشمن ملک است و مردم.

به عنوان مثال، نهضت آزادی که منتقد ادامه جنگ و سياست​های جنگ طلبانه گروه​های تندرو بود، در سال​های ۶۰ حتی ستون پنجم دشمن هم ناميده شد. آزادی بيان ارزشش به اين است که اگر کاری را اشتباه می​داني، بدون آنکه آنکه انگی بچسباني، حرفت را بزنی.



مطلب بهنود از اين نظر برايم جالب بود که مقايسه​ای کرده بود ميان دو فرهنگ متفاوت. نگاه بدون رحم که هر نقدی را دشمنانه می​داند و در خدمت دشمن، و نگاه جامع​تر و قدرتمندانه و صبور​تر که نقد را تحمل کرده و خواهد کرد.

به عنوان مثال، ورود آمريکا به ماجرای جنگ ويتنام، خطاهای طولانی سياستمداران آمريکايی و ضررهايی که به حيثيت آمريکا وارد کردند در بسياری از کاريکاتورهای آن دوران قابل مشاهده است.

حتی موجوداتی مثل مک​کارتی که کارشان عملا در خدمت از ميان رفتن آزادی​های فردی بود نمی​توانستند به راحتی هر چه دل​شان می خواهد بگويند، چرا که آزادی​های فردی و آزادی بيان چارچوب تعريف شده​تری داشت. سال​ها گذشت تا خيلی​ها بفهمند پرونده​سازی​های مک​کارتی و دوستان اساسش چه بود و چه هدفی را دنبال می​کرد.


در ايران اما مک​کارتی​ها فراوانند. سال​ها بعد خواهی فهميد منابع و منافع احتمالا سیاسی و اقتصادی​شان چيست و هدف​شان از توسعه فرهنگ حذفی کدام است. ايجاد فضای رعب در داخل به حدی اثر کرده که انتقاد از خطاهای استراتژيک احمدی​نژاد و شرکا در ماجرای اخير اگر هم به فکر کسی برسد، از قلمش تراوش نخواهد کرد. سال​های ۶۰ همين خطا را کرديم. گل​آقا فضا را تکان داد. استبداد فرهنگی آن سال​ها باعث شده بود که حتی کاريکاتوريست​ها جرات نکنند يک وزير ساده را هم زير سوال ببرند. آنقدر آن سال​ها کشيدن کاريکاتور وزرای در پيتی مثل کمالی که وزير کار کم سواد کابينه بود، مشکل ايجاد می​کرد که کسی چون صابری با آن نفوذش می​توانست سد را بشکند.

به نظر من صابری درست می​گفت. بیان انتقاد هرچند غلط هم می​تواند منافع ملی را تامين کند. شايد ما نظری را غلط بپنداريم، ولی در واقع درست هم باشد.

به عقیده من، کسانی که اشاعه دهنده تفکر تک کلامی​اند و مخالف را دشمن می​خوانند، دشمنان واقعی اين مرز و بوم هستند و مطمئنا بازشدن پرونده​های متعدد ايشان در آينده نه چندان دور نشان خواهد داد که پشت هر کلام​شان چه منفعت زودگذری خوابيده.
چند هفته​ای است دارم روی گزارشی کار می​کنم در باره نقش کسانی که خواسته يا ناخواسته در خدمت دستگاه​های امنيتی کشورهای جهان سوم بوده​اند و مقايسه​ای با بعضی از خبرنگاران آمريکای شمالی که با منابع اطلاعات "همخوابه" شده​اند. به عبارتي، به جای کار خبري، آنچنان در خدمت امنيتی​ها بوده​اند که يادشان رفته کار روزنامه​نگاری​شان را بکنند. در ايران که نمونه​های فراوانی داشتيم و داريم. از روزنامه​نگاران حوزه​های سياسی و اجتماعی که رابطه​شان با قدرت آنها را تا حد خبرچين کاهش داده بود. جالب​تر آنکه بسياری از نوشته​های اين جماعت به سفارش قدرت نوشته می​شد نه ايده خودشان. و جذاب​تر هم نقاط ضعفی بود که قدرت از آنها داشت و باعث می​شد موقتا به خاتر حلای که پخش می​کردند، پرونده​ای برای آنها تشکيل نشود، ولی به مجرد پررو بازي، می ديدی که طرف زير چشمش اندکی آبی شده...

در آمريکای شمالی هم چنين است. هستند روزنامه​نگارانی که از قدرت و دولت به بهانه​های مختلف پول​های کلان می​گيرند، و تصادفا وقتی کاری کنترل نشده می​کنند، لو می​روند. آنانی که لو نرفته​اند احتمالا هنوز دارند نقش خود را خوب بازی می​کنند. ولی اگر خیال می کنید مک​کارتی و مک​کارتیسم به انحا مختلف از میان رفته، در اشتباهید.

فعلا دارم روی نمونه​های آفریقایی کار می​کنم. رسانه​های اریتره و مشر و زیمبابوه. در مورد ایران و پاکستان و ترکیه و اسرائیل هم نمونه​های خوبی جمع شده. در آمریکا و کانادا هم چند تایی هستند که نباید از آنها به راحتی گذشت.

Labels:

Wednesday, April 04, 2007
کلاغستون امروز
انرژی مالشی، حق مسلم ماست

در گذشته پیش از مطرح شدن انرژی هسته ای، انرژی مالشی در دستگاه های دولتی قدرتمندترین فرم انرژی بود و مقامات دولتی آنرا حق مسلم خود می دانستند.

Labels: